نویسنده : حسن یوسفی اشکوری

مقدمه
استاد محمد مجتهد شبستری در آخرین گفتارشان در حوزه دین‌شناسی و کلام جدید اسلامی، در باب وحی و قرآن، آرایی برگزیده و بر آن پای فشرده‌اند که در عین بداعت آنها جای تأمل و تعمق بسیار دارد. (مجله مدرسه شماره ششم) از آنجا که هر سخن و رأی تازه و نامأنوس، ولو درست، به سادگی در اذهان جای نمی‌گیرد و با دانسته‌ها و باورهای مأنوس متلائم نمی‌افتد، علی‌القاعده آرای بدیع جناب شبستری نیز با واکنش‌های انتقادی و ای بسا تکفیری سنت‌گرایان روبه‌رو خواهد شد...
اما به نظر می‌رسد که نواندیشان مسلمان (دست‌کم بخشی از آنها) نیز نمی‌توانند با تمام آرای ایشان در باب وحی و قرآن موافق باشند و حداقل در آنها جای چون و چرای بسیار می‌بینند. اینجانب به دعوت جناب استاد، که در پایان مصاحبه‌شان با مدرسه خواسته‌اند تا «اهل نظر برای غنا بخشیدن به این مباحث در فضای دین‌شناسی وارد شوند و ملاحظات خویش را عنوان کنند»، پاسخ مثبت داده، در این نوشتار می‌کوشم تأملی درباره مدعیات حضرت ایشان در مورد وحی و قرآن داشته باشم و با طرح برخی ملاحظات و نقد پاره‌ای از آرای ایشان احتمالاً به بحث و گفت‌وگو پیرامون یکی از بنیادی‌ترین عقیده و اندیشه دینی مسلمانان و نیز یکی از تازه‌ترین آرا درباره وحی و قرآن کمک کنم. انگیزه راقم جز این نیست که از یک سو توضیحات بعدی جناب شبستری (و احتمالاً ورود دیگر صاحب‌نظران در این حوزه) راقم این سطور را فایدتی بخشد، و از سوی دیگر، بر غنا و تعمیق بحث بیفزاید و پروژه نواندیشی دینی را گامی به پیش ببرد. به ویژه لازم است بگویم احتمال دارد که من در فهم درست و درک جامع نظریات و آرای ایشان دچار قصور یا تقصیر شده باشم.

مدعیات بنیادین شبستری
به استناد گفته‌ها و نوشته‌های پیشین و آخرین شبستری (که البته در گفتار آخرین وضوح و شرح بیشتری می‌یابد)، مدعیات ایشان حول محور وحی و قرآن را می‌توان در دو اصل بنیادین خلاصه کرد:
1ـ قرآن لفظ و معنای کلام نبی است.
2ـ این کلام نبوی کاملاً تفسیری است و صرفاً حاوی نگاه و بینش محمد (ص) از جهان و برخی پدیده‌ها است.
اینک دو اصل محوری قرآن‌شناسی شبستری را به ترتیب در دو بخش مورد بحث و مداقه قرار می‌دهم:
بخش اول: قرآن کلام نبی است
در این بخش گفتار ما ذیل عناوین زیر خواهد بود:
الف ـ طرح و سابقه مسأله
می‌دانیم که از قرون میانه اسلامی نظریه شاذّی وجود داشته که طبق آن لفظ قرآن وحی نیست، خداوند معانی و مفاهیم را به گونه‌ای به نبی القا کرده و او با زبان و بیان شخصی و قومی (زبان عربی) و با توجه به فرهنگ زمانه و ادبیات و افکار عموم مردم عرب‌زبان در سده هفتم میلادی در حجاز آن معانی و در واقع پیام را به مردمان آن عصر و زمان و مکان معین انتقال داده است. در این تلقی از وحیانی بودن قرآن، می‌توان گفت که خداوند مفاهیم را املا کرده و محمد (ص) با انشای خود آن را در قالب زبان و بیان ویژه و مفهوم به مخاطبانش ابلاغ کرده است. برخی از معتزله چنین نظریه‌ای ابراز کرده‌اند. در سده سوم معمربن‌عبادالسلمی معتزلی می‌گوید: «قرآن یک اثر ساخته انسان است، بدان معنا الهی است که پیامبری که آن را به وجود می‌آورد مخصوصاً از طرف خدا دارای این موهبت بوده است که قدرت ایجاد کردن آن را داشته باشد و نیز آن را چنان به وجود آورد که نماینده اراده و قصد خدا باشد. کلام خدا تنها به معنای قابلیتی است که خدا به پیغمبر خود ارزانی داشته است تا اراده خدا را با الفاظ بیان کند.» (1) دلیل کلامی آن است که شماری از معتزله (از جمله معمر و پیروانش) قرآن را عرض و مخلوق می‌دانند. (2) این نظریه و امثال آن هیچ‌گاه در برابر نظریه غالب و اجتماعی متفکران مسلمان قدرت چیرگی و حتی خودنمایی جریان‌سازی پیدا نکرد و فراموش شد. البته در سالیان اخیر در جهان اسلام و در ایران این نظریه،‌ البته با تبیین‌های امروزین، بار دیگر مطرح شده و برخی از متفکران نواندیش مسلمان (از جمله دکتر حسن حنفی، (3) دکتر حبیب‌الله پیمان) به آن گرویده و به طرح و ترویج آن اهتمام کرده‌اند. در مقابل نظریه مشهور و تقریباً اجتماعی مسلمانان قرار دارد که می‌گوید قرآن لفظاً و معناعاً از سوی خداوند بر قلب پیامبر نازل شده و او آن را عیناً و بی‌کم و کاست به مردمان ابلاغ کرده و سپس وحی ملفوظ را به وحی مکتوب تبدیل کرده و بعدها در قالب کتاب مدون (بین‌الدّفتین) تدوین شده و به عنوان سند دینی و وحیانی خالص مورد توجه و قبول عموم دینداران قرار گرفته و برای همیشه این کتاب مرجع ایمان و عقاید دینی و داور نهایی در منازعات فکری و تفسیری مسلمانان خواهد بود.
اما واقعیت این است که از همان آغاز (به ویژه از نیمه دوم سده دوم هجری که معارف دینی شکل می‌گیرد و عصر تدوین آغاز می‌شود)، یکی از معضلات پرچالش فکری بین متفکران و عالمان مسلمان پاسخ به پرسش بنیادین پیرامون مفاهیمی چون «وحی» بوده است. دلیل ظهور این چالش نیز این بود که پس از آشنایی مسلمانان با افکار و عقاید اقوام دیگر و پس از نفوذ و رسوخ اندیشه‌های فلسفی و کلامی یونانی و نوافلاطونی و ایرانی و سریانی و اسکندرانی در حوزه تفکر دینی، افکار اسلامی گستره و عمق بسیار پیدا کرده است و پرسش‌های تازه‌ای در افتاد که ناگزیر می‌بایست پاسخ‌های درخور می‌یافت. گرچه پاسخ‌ها متفاوت بود و از این‌رو دیدگاه‌های کلامی متنوعی در ذیل دو مکتب کلامی بزرگ معتزله و اشاعره پدید آمدند، اما متفکران عموماً بر آن بودند که پاسخ‌ها به گونه‌ای باشد که هم مستند به منابع متقن و اجماعی اسلامی باشد و هم خردپذیر و معقول و عاقلان و خردمندان با برهان و استدلال بر مستندات ایمانی و اسلامی مهر تأیید بزنند. در چنین روندی هرچند باور به «وحی ملفوظ» مورد قبول واقع شد و تقریباً تمام معارف دینی (فقه، کلام، تفسیر و حتی بعدها عرفان و فلسفه) بر بنیاد قرآن پدید آمدند و بالیدند، اما تحلیل مفهومی و عقلی و تجربی پدیده‌ای به نام وحی همچنان به مثابه یک «راز» باقی ماند و همچنان در ابهام مانده است. عارفان و فیلسوفان و متکلمان کوشش‌های بسیار کردند تا تبیین روشن و معقول و مفهومی از حقیقت وحی و قرآن ارائه دهند و سخنان مفید و روشنگر و معقولی نیز در این باب گفته شده است، ولی هنوز دقیقاً روشن نیست که وحی واقعاً چیست و چگونه کلماتی از جنس زبان و بیان بشری و آن هم به زبانی معین (عربی) از سوی خداوند به یک انسان امّی القا شده و او را مکلف کرده است که آن را عیناً به دیگران ابلاغ کند؟ آیا این کلمات مستقیم گفته شده است؟ چگونه؟ مگر ممکن است خداوندی که تعین مادی و بشری ندارد بتواند کلماتی از جنس زبان آدمی‌زاد بگوید؟ پیامبر چگونه آن را شنیده و دریافت کرده است؟ به دل شنیده یا به گوش؟ در خواب یا بیداری؟ از فرشته وحی (جبرئیل) یاد شده که او کلام الهی را به پیامبر گفته است، اما فرشتگان کیستند و چیستند و چه ماهیتی دارند؟ روشن است تا زمانی که حقیقت فرشتگان (ملائکه) روشن نشود، سخن گفتن از جبرئیل یا از هر فرشته دیگر و انتقال و القای وحی به انسان،‌ آسان نیست. مشکل بنیادین در اینجا این است که چه تصور وتصویری از خداوند داریم، آیا او خدایی متشخص و باصورت است یا غیرمتشخص و بی‌صورت؟ اگر به تنزیه معتقد باشیم و خدای غیرمتشخص، آنگاه سخن گفتن او و آن هم به زبان بشری به چه معنا است و چگونه ممکن است و به هر حال در این حال مفهوم دقیق «کلام الهی» چیست؟ در گذشته در این مورد کم و بیش مطالبی مطرح شده و رازگشایی‌هایی شده است اما کلیات همچنان باقی است.
دو قرن اخیر، به دلیل نفوذ افکار فلسفی و به ویژه نحله فکر پوزیتیویستی غربی در جهان اسلام، برخی کوشیدند از منظر علوم تجربی به این معضل پاسخ دهند و راز را بگشایند و مشکل را حل کنند. سیداحمد خان در شبه‌قاره هند و مهندس بازرگان در ایران دو نمونه بارز این رویکرد است. کتاب «مسأله وحی» بازرگان تلاشی است در این زمینه. حتی دکتر پیمان نیز به رغم اختلاف نظر جدی با رویکرد بازرگان،‌ عمدتاً از منظر پوزیتیویستی به تبیین وحی اهتمام دارند. اقبال با رویکرد فلسفی ـ تجربی و طرح نظریه «تجربه باطنی» آرایی در این باب اظهار کرده است. طباطبایی با دیدگاه فلسفی ـ کلامی و البته با چاشنی علم‌گرایی جدید گامی در این جهت برداشته است.کتاب «وحی یا شعور مرموز» ایشان مرجع قابل توجهی در این مورد است. افزون بر منشاء وحی و ماهیت زبانی ـ معرفتی آن، متن قرآن نیز در مقام تفسیر عمدتاً از منظر علم و تجربه علمی و حسّی تفسیر و تحلیل می‌شود و متفکران تجربه‌گرا می‌کوشند آیات قرآن، به ویژه آیات و موضوعاتی که در حوزه علوم طبیعی و نیز تاریخ قرار می‌گیرند، را به گونه‌ای تفسیر کنند که یا با معیارها و داده‌های علوم روز سازگار و حتی عین آن و گاه پیشرفته‌تر از علوم مدرن بنماید یا حداقل در تعارض با نظریات علمی جدید نباشد. آثار و افکار کسانی چون طهطاوی، سیداحمد خان،‌ طالقانی، حنیف‌نژاد و...، البته هر کدام در مرتبه‌ای،‌ از چنین رویکردی پیروی می‌کنند. اما نمونه اعلای چنین رویکردی دو کتاب «دین ارکان طبیعت» و «هفت‌آسمان» است که در سالیان اول پس از انقلاب انتشار یافته‌اند. (4) گفتنی است که رویکرد علمی و تجربه‌گرایی (به عبارتی علم‌زدگی) از دوران مشروطه به بعد، به ویژه در دهه چهل و پنجاه،‌ بر بسیاری از طلاب و روحانیان حوزه‌ها نیز سرایت کرده بود. عنوان اثر فلسفی مشترک طباطبایی و مطهری «اصول فلسفه و روش رئالیسم» یعنی رئالیستی دانستن فلسفه اسلامی شاهدی بر این مدعا است.
اکنون آقای مجتهد شبستری در استمرار سنت فکری یک نحله فراموش شده قدیم و در حال احیای جدید، نظریه کلام نبی بودن قرآن را به میدان آورده است تا در پی آن با تفسیری دانستن محصول وحی یعنی قرآن راه جدیدی به سوی فهم این متن و مفهوم‌سازی‌ گزاره‌های وحیانی بگشاید و فهم و تحلیل متن مقدس را به مثابه یک متن زبانی ـ تاریخی ممکن سازد. در واقع اصل نظریه و انگیزه شبستری در انتخاب این روش و بینش تازه نیست و تقریباً بازگویی همان نظریه فراموش شده قدیم است، آنچه جدید است تجربه‌گرایی تمام‌عیار ایشان در فهم قرآن و در نهایت دوری بیشتر کتاب مقدس مسلمانان، که عموماً آن را کلام الهی می‌دانند، از منشاء ماورایی و مبدأ قدسی آن است. در عین حال بدیهی است که تبیین‌های زبان‌شناسانه و هرمنوتیکی کم و بیش سیستماتیک ایشان در آخرین گفتار، بدیع و تازه است و از این نظر گامی به پیش شمرده می‌شود.

ب ـ تحلیل شبستری از پدیده وحی
اینک باید دید که جناب شبستری چه تحلیل و تفسیری از «وحی» به عنوان یک «پدیده الهی ـ انسانی» دارند و چگونه بین زمین و آسمان و انسان و خدا پیوند برقرار می‌کنند. در اینجا می‌کوشم با استفاده از چند جمله ایشان و ترکیب آنها گزارشی مختصر اما روشن از نظریه وی ارائه دهم: (5) «در قرآن،‌ وحی همان اشاره و انگیختن است که فعل خداوند است. این اشاره و انگیختن تنها در مورد پیامبران به کار نرفته است، مثلاً حرکت غریزی زنبور عسل هم در قرآن «وحی خدا» نامیده شده است. (سوره 16 آیه 18) از طرف دیگر در آیه 51 سوره 42 آمده است: ما کان لبشر ان یکلّمه الله الاّ وحیاً... در این آیه، وحی مستقیم یا وحی با رسول (فرشته) گونه‌ای فعل تکلم به شمار آمده که می‌توان به خدا نسبت داد. (چنان‌که در آیات دیگری خلق همه موجودات، تکلم خداوند به شمار آمده است، سوره 36 آیه82) با جمع میان مفاد این آیه و مباحث پیشین می‌توان گفت از نظر قرآن تکلم خدا با نبی اسلام است که سبب بعثت پیامبر و تکلم او یعنی خواندن آیات قرآن می‌شد. آیات قرآن محصول وحی هستند و نه خود وحی. دعوی او ]نبی[ این بوده که او یک انسان ویژه است که بنا به تجربه‌اش خداوند او را برگزیده، برانگیخته و او را از طریق وحی به گفتن این سخنان (تلاوت) قرآن توانا ساخته است. این تواناسازی به سخن گفتن در قرآن «وحی» نامیده می‌شود.»
با توجه به این تحلیل از پدیده وحی، جناب شبستری به این اصل بنیادین می‌رسند که قرآن کلام نبی است نه خداوند. «آن نبی نمی‌گفته که این متن کلام من نیست. باید به این نکته توجه کرد که «کلام» انسان،‌ تنها با «معانی» کلام نمی‌شود همان‌طور که تنها با «الفاظ» کلام به وجود نمی‌آید. کلام انسان عبارت است از «مجموعه معانی و الفاظ که در داخل یک «سیستم اظهارات» که زبان نامیده می‌شود به وجود می‌آید. وقتی پیامبر قبول داشته که کلام، کلام اوست قبول داشته که هم معانی و هم الفاظ به او انتساب دارد و او به صفت تکلم متصف است و متکلم است.» در عین حال ایشان همین کلام کاملاً انسانی و نبوی را به اعتباری الهی هم می‌داند: «گرچه کلام خود وی است ولی یک منشاء الهی دارد... اما دعوی او این بود که این‌طور نیست که خود وی به این تکلم تصمیم گرفته باشد. تجربه وی این بوده که او از سوی خداوند برگزیده (اصطفاء) و برانگیخته (مبعوث) شده و یک «امداد غیبی» به او می‌رسد که از آن به «وحی» تعبیر شده و او بر اثر این امداد، قادر به این تکلم، یعنی اظهار جملات معنادار و مفهوم‌دار می‌شود و به این جهت آنچه در این تکلم قرائت می‌شود آیات (نمودهای) خداوند است چون از او نشأت گرفته‌اند و بر او دلالت می‌کنند و او را نشان می‌دهند.»
ج ـ دلایل شبستری برای اثبات مدعا
اما دلایل جناب شبستری برای اثبات این مدعا که قرآن کلام نبی است چیست؟ ایشان مدعی است که نه تنها نبی نمی‌گفته این کلام من نیست بلکه به صورت اثباتی هم می‌گفته که این کلام، کلام اوست و می‌افزایند که حتی قرآن نیز همین را می‌گوید و آنگاه از طرق مختلف برای مدلّل کردن این مدعا اقدام می‌کنند. این طریق را به طور کلی می‌توان در دو بخش خلاصه کرد: 1ـ زبان شناسی و2ـ‌شواهد تاریخی ـ قرآنی.
در مورد اول ایشان شرح نسبتاً مبسوطی از زبان و ماهیت و ساختار آن ارائه می‌دهند. وی با این نکته که «تنها با داشتن معنا و مفهومی از زبان هست که می‌توانیم تصوری از کلام و گفت‌وگو و مفاهمه و مانند اینها داشته باشیم» آنگاه با نقل قول از یکی از زبان‌شناسان آلمانی چنین استدلال می‌کنند: «زبان (به مثابه یک سیستم از شکل اظهارات) با پنج محور قوام پیدا می‌کند: محور گوینده که زبان از او نشأت می‌گیرد و محور شنونده یا آدرسی که زبان به او متوجه می‌شود، محور زمینه متن یا متن متن kontext که جایگاه زبان است، محور جماعت و اهل زبان که زبان در میان آنها یک وسیله تفاهم مشترک است و زبان همه آنها است و محور «محتوا» که زبان آن را بیان می‌کند.» آنگاه خود نتیجه می‌گیرند: «این ملاحظات فلسفی درباره زبان که امروز بیشترین طرفداران را میان فیلسوفان زبان دارد روشن می‌کند که زبان یک پدیده انسانی جمعی و دارای ارکان و مقومات متعدد است و تنها در جایی تحقق پیدا می‌کند که همه آن ارکان و مقومات موجود باشند و با فقدان بعضی از آنها، زبان به کلی منتفی می‌شود.» سپس در ارتباط با مدعای وحی نبوی می‌گویند: «بنا به تعریف یادشده اگر شخصی بگوید الفاظ و معانی معین، به طور ویژه‌ای برای من به وسیله واسطه‌ای مثلاً فرشته قرائت می‌شود و سپس آنها را برای مخاطبان بخواند و خود را صرفاً بلندگو معرفی کند و بگوید گوینده این جملات من نیستم، در چنین حادثه‌ای به اصطلاح علمای علم اصول «دلالت تصدیقیه»ای وجود نخواهد داشت. چون این کلام برای مخاطبان «گوینده» ندارد و هیچ اراده جدی (در اصطلاح علم اصول) در ورای این جملات دیده نمی‌شود. چنین جمله‌هایی را که نمی‌توان آنها را جمله نامید، نمی‌توان بررسی و تفسیر و تحلیل کرد. هیچ‌گونه قرائتی از آنها ممکن نیست. چنین جمله‌هایی نه‌تنها گوینده ندارد بلکه هیچ‌کدام از پنج محور تحقق زبان در آنها موجود نیست و آنها را نمی‌توان نمونه‌هایی از یک زبان،‌ مثلاً عربی، به شمار آورد... مراد از گوینده کسی است که می‌توان سخن او را فهمید و می‌توان آن را به وی نسبت داد و گفت این سخن را فلان شخص می‌گوید.»
و اما در مورد شواهد تاریخی ـ قرآنی جناب شبستری با این جمله «هر کس قرآن را به عنوان یک متن تاریخی مطالعه کند به وضوح می‌فهمد که میان پیامبر اسلام و قوم وی یک گفت‌وگوی جدی و قابل فهم از سوی دو طرف با سبک‌های مختلف درگرفته است»، به تفصیل توضیح می‌دهند که چگونه به استناد خود قرآن باید عقیده داشت قرآن کلام نبی است و هرگز این متن به عنوان متن قابل فهم نمی‌تواند سخن گوینده‌ای به نام خدا باشد که هیچ‌کس از آن اطلاعی ندارد. به کوتاهی محورهای مهم استدلال ایشان را می‌آورم:
1ـ از آنجا که: 1ـ کلام پیامبر از دو سو (گوینده و مخاطب) مفهوم بوده است پس لزوماً بشری است، 2ـ این کلام تحول مهمی در مخاطبان و مردمان پدید آورد و نهایتاً به پیدایش یک تمدن انجامید و این خود دلیل روشنی است مبنی بر انسانی بودن این متن. «با توجه به این واقعیت‌های تاریخی این سوال پیش می‌آید که آیا می‌توان تصور کرد همه آن واقعیات از کلامی نشأت می‌گرفت که یک انسان آن را قرائت می‌کرد ولی آن کلام را از خود نمی‌دانست و الفاظ و معانی آن را به خود نسبت نمی‌داد؟»
2ـ استدلال می‌شود که اگر پیامبر کلام قرآن را از خداوند می‌دانست، ناگزیر باید پذیرفت وی از مخاطبانش توقع داشت که کلام و تفسیر آن را از او تعبداً بپذیرند و چنین چیزی نه قابل تصور است و نه قابل تصدیق. «در این صورت مدعی چنین حادثه‌ای، اگر این جملات را برای مخاطبان بخواند و از آنها بخواهد که به آن توجه کنند و معانی آن را بفهمند در حقیقت از آنها می‌خواهد آن جملات را صرفاً از روی تعبد و ایمان به وی معنادار و مفهوم‌دار به حساب آورند و معنا و مفهوم آن را همان بدانند که وی به صورت غیرعادی دریافت کرده است. در این صورت او باید برای مخاطبان درباره یک یک این جملات توضیح دهد که معنا و مفهوم آنها در تجربه وی چه بوده است تا مخاطبان تعبداً و از روی ایمان قبول کنند که این جملات چنین معناهایی دارد... آیا می‌شود این را پذیرفت که نبی اسلام از مردم می‌خواست آنچه را که در نظر آنها لسان عربی نبود تعبداً و از روی ایمان لسان عربی به شمار آورند و آنچه را نمی‌فهمند بفهمند؟ آیا می‌توان پذیرفت که دعوت این قدر نامعقول بوده است؟»
3ـ «شاهد تاریخی ـ قرآنی دیگر این است که در قرآن آمده نبی اسلام «داعی به سوی خدا» با بصیرت درونی مبشر حیات اخروی و رحمت الهی، ... هموارکننده راه قیام به قسط است، چگونه ممکن است این همه صفات و فعالیت را به کسی که جز یک کانال انتقال اصوات نیست، نسبت داد و برای وی این همه نقش سرنوشت‌ساز در زندگی انسان‌ها برشمرد... اگر قرآن کلام نبی نبوده و کار پیامبر چیزی جز بیش از وساطت در منتقل کردن یک رشته جمله به آنان نبود چگونه ممکن بود این همه نقش سرنوشت‌ساز به پیامبر نسبت داد.»
4ـ «نبوت او عین برانگیختگی ]بعثت[ او بود. اگر مدعای او این بود که وی کانال انتقال اصوات است، این کار هیچ نسبتی با انگیختگی نمی‌داشت. بلندگو انگیخته نیست.»
5ـ «شاهد تاریخی دیگر از قرآن این است که مخالفان اسلام می‌گفتند تو ساحر، شاعر، کاهن و مانند اینها هستی. این نسبت‌ها را وقتی به او می‌دادند که او با خواندن قرآن مخاطبان را به شدت تحت تأثیر قرار می‌داد و موجب ایمان آوردن آنان می‌شد. ساحر و شاعر و کاهن نامیدن او از این باب بود که این قبیل افراد با کارها و رفتارهای خودشان دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهند و او هم دیگران را متأثر می‌ساخت. اگر خواندن قرآن تنها به معنای منتقل کردن اصوات شنیده شده به مخاطبان می‌بود مفهوم و مقبول نبود که به پیامبر بگویند تو یکی از اینها هستی. چون ساحر یا کاهن یا شاعر به علت کارهایی که از آنها صادر می‌شود و به خود آنها منسوب است، با این نام‌ها نامیده می‌شوند. گرچه آنان خود را متصل به قوای غیبی می‌نامند. اگر خواندن قرآن سخن گفتن پیامبر نبود و کلام موثر در مخاطبان، کلام او و رفتار خود او نبود نمی‌شد گفت تو کاهن، ساحر یا شاعر هستی.»
در پایان این قسمت نتیجه گرفته‌اند که: «تمام این شواهد نشان می‌دهد که پیامبر این دعوی را نداشته که آیات قرآن همان‌طور که در مصحف شریف دیده می‌شود با لفظ و معنا از سوی خدا به او می‌رسد و او صرفاً آنها را برای مردم می‌خواند. هم الفاظ و هم معانی از خود او بوده است گرچه خدا را معلم خود تجربه‌ می‌کرد که از آن به وحی تعبیر می‌کرد». بعد می‌افزایند: «به نظر من دلالت شواهد تاریخی ـ قرآنی مذکور بر مدعای این مکتوب آن‌چنان آشکار و قوی است که ما را ملزم می‌کند در هر کجای قرآن به تعبیری برخورد کنیم که ظاهراً با استناد قرآن به عنوان کلام پیامبر ناسازگار باشد باید آن را به گونه‌ای دیگر بفهمیم. نمی‌توانیم به صرف مواجهه با چنان تعبیراتی، از کلام نبی دانستن قرآن که تنها راه فهم قرآن است دست برداریم.»
دـ نقد و بررسی
اکنون باید دید که این دلایل چه اندازه موجه، معقول و مقبول است. در مورد دلایل زبان‌شناختی، پیش از هرچیز لازم است بگویم این بر عهده زبان‌شناسان است که با توجه به بحث‌های مختلف و آرای متفاوتی که در این زمینه وجود دارد، در مورد مدعای مومنان (به ویژه مسلمانان) در مورد زبان خاص وحی یا همان وحی ملفوظ اظهارنظر کنند و بگویند کلام وحیانی مورد ادعای پیامبران و مخصوصاً قرآن چگونه کلام و زبان است. اما در این مجال صرفاً در ارتباط با رأی مختار جناب شبستری و سخنانی که گفته‌اند، مناقشاتی وجود دارد که مطرح می‌کنم.
در این تردید روا نیست که «کلام» و «زبان» و «بیان» به معنایی که اکنون مراد می‌کنیم و به گونه‌ای که در فرهنگ آدمیزاد مطرح است، یک پدیده انسانی است و مکالمه و مفاهمه بین آدمیان از این طریق صورت می‌گیرد. گرچه مفاهمه و انتقال پیام از طریق دیگر هم صورت می‌گیرد. فعلاً فرض را بر این می‌گذاریم که زبان به مثابه یک سیستم از شکل اظهارات با همان پنج محور یادشده قوام پیدا می‌کند. در این صورت جای این پرسش هست که چرا نمی‌توان «وحی ملفوظ» را کلام دانست و آن را فهم و قرائت کرد؟ گرچه ما هنوز شناخت و درک و تحلیل درست و علمی روشن و دقیقی از پدیده وحی نداریم و نمی‌دانیم خداوند چگونه و با چه ابزاری با پیامبران سخن می‌گوید، اما (دقت شود!) مدعا این است که کلام وحیانی در مقام تنزیل «به لسان قوم» است یعنی در قالب الفاظ و بیان معین در زبان معین (عربی حجاز در سده هفتم میلادی) بر نبی نازل شده و او آن را عیناً به دیگران ابلاغ کرده است. در این طرح کلمات نازل شده کاملاً انسانی است چرا که تمام قواعد زبان عربی عصر نزول در آن رعایت شده و همان پنج محور نیز در آن حضور دارد. گوینده خداوند است که پیام خود را در «زمینه» (kontaxt) فرهنگ و تاریخ قوم عرب در قالب کلمات معین و در زبان عربی قابل فهم از طریق یک انسان به عموم آدمیان با خطاب «یا ایهاالناس» یا عموم مؤمنان «یا ایها الذین آمنوا» انتقال داده است. چهار محور دیگر حضور روشن دارند؛ شنونده: اعراب و در مرحله بعد تمام آدمیان، زمینه و متن: زبان و فرهنگ عرب، جماعت و اهل آن زبان: اعراب عصر نزول و محتوا: خدا و توحید و آگاهی و اخلاق و عدالت و تمام موضوعات دینی. بنابراین در تلقی سنتی و اجماعی مسلمانان از وحی ملفوظ نیز تمام ارکان مورد نظر زبان وجود دارد و از این رو، مانند هر کلام دیگری، قابل فهم و درک و تفسیر است، چنان‌که مخاطبان مستقیم آن کلمات با اعتقاد به کلام الهی بودن آنها را می‌فهمیدند و پس از آن نیز در طول قرن‌ها مفسران (حتی مفسران غیرمسلمان) به فهم و قرائت قرآن اهتمام کرده و می‌کنند و در همین چارچوب و با تکیه بر همان باور متکلمان و فقیهان و عارفان و حتی فیلسوفان از آیات وحی اتخاذ سند می‌کنند. در این زمینه تنها تفاوتی که وحی ملفوظ با کلمات بشری دارد، این است که در کلام بشری ما گوینده را می‌بینیم یا می‌توانیم ببینیم و کلام او را مستقیم یا باواسطه می‌شنویم و با ابزار تکلم او آشنا هستیم، اما در کلام خداوند گوینده را نمی‌بینیم و سخن او را از طریق یک انسان معتمد و مصدّق (در صورت اثبات صدق) می‌شنویم و چون آن کلمات تمام ضوابط و قواعد زبان بشری (عربی) را رعایت کرده است، برای ما قابل فهم و درک است. در واقع در اینجا یک ابهام بزرگ وجود دارد و آن چگونگی تنزیل کلام از ساحت قدسی خدای منزه و غیرمتشخص به آدمیزاد مادی و متشخص است. اما این ابهام هیچ از بشری و لاجرم مفهوم بودن وحی ملفوظ نمی‌کاهد و خللی در آن نمی‌افکند. قرآن به «عربی مبین» (نحل / 103) و به «لسان قوم» (ابراهیم / 4) نازل شده و در کنتکس زبانی و فرهنگ اعراب حجاز گفته شده است و لذا جای شگفتی است که جناب شبستری صریحاً اعلام می‌کنند که هیچ‌کدام از پنج محور زبان در قرآن وجود ندارد. ایشان می‌فرمایند: «با نظر دقیق معلوم می‌شود که در چنین موردی وضعیت از این قرار است که برای نبی بنابر تجربه‌اش، این جملات که او منتقل می‌کند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است... اما برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد. مخاطبان که نمی‌توانند بدانند که در درون نبی چه می‌گذرد. آیا کسی با او سخن می‌گوید؟ چه کسی با او سخن می‌گوید؟ چگونه سخن می‌گوید؟» می‌پرسم مگر یکی از شرایط تحقق کلام و زبان و کلام مفهوم آن است که گوینده دیده شود؟ مگر ما امروز پیامبر را می‌بینیم؟ در مورد پرسش‌های بعدی نیز البته ابهام هست، اما این ابهام مانع از آن نیست که کلام قرآن را مفهوم بدانیم و آن هم از منظر ایمانی با احراز صدق نبی قابل حل است. به ویژه که مسأله اعتقاد به خدا و توانایی مطلق او و نیز صدق نبی مقدم بر قبول وحی ملفوظ و پذیرفتن دعوت پیامبر و دعوی نبی است.
نکته مهم آن است که قرار بود در طرح و نظریه جدید شبستری معضل دیرین پدیده وحی مورد ادعای پیامبران حل شود و حداقل ابهامات برطرف شود و مسأله وضوح بیشتری بیابد، اما در نظریه‌پردازی ایشان نیز گره‌ها ناگشوده می‌ماند و در نهایت هیچ نمی‌دانیم که واقعاً وحی چیست و چگونه و با چه مکانیسمی پیامبر را به گفتن کلماتی معین و ویژه توانا می‌سازد. آشکارا باید گفت که اصلاً روشن نیست که توصیف شبستری از وحی مبتنی بر چه معیار لغت‌شناسی و واژه‌شناسی عربی است. چنان‌که تمام لغت‌دانان گفته‌اند وحی به معنای سخنی به اشاره و شتابناک و رمز‌آلود گفتن است و این هرگز قابل تقلیل و تحویل به «تواناسازی» و امداد غیبی و معلمی کردن خداوند نیست. ایشان توضیح نمی‌دهد که این تواناسازی یعنی چه و چگونه صورت گرفته و امداد غیبی چگونه با یک آدمیزاده ارتباط برقرار کرده است. روشن نشده است که خداوند چگونه معلمی‌اش را اعمال کرده و به شاگردش چه آموخته است. اگر لفظ و معنای قرآن هر دو از محمد (ص) است، پس او از خداوند چه آموخته است؟ اصلاً دانسته نیست که این معلمی و امداد غیبی چه اهمیتی و نقشی در کلام نبی و نبوت و قرآن و رسالت و دین اسلام دارد. (6) بنابراین اگر بنا باشد به استناد ابهاماتی در چگونگی نزول وحی بر پیامبر، وحی ملفوظ را انکار کنیم و قرآن را کلام نبی بدانیم، در آرای شبستری ابهامات بیشتر است و لذا در مقام مقایسه باز همان نظریه سنتی معقول‌تر و مقبول‌تر می‌نماید.
و اما در مورد شواهد تاریخی ـ قرآنی مطالب بسیار می‌توان گفت. واقعیت این است که (حداقل از نظر راقم این سطور) هیچ‌یک از شواهد تاریخی ـ قرآنی مطرح‌ شده، دلیلی بر اثبات مدعای کلام نبی بودن قرآن نیست و از این رو استدلال‌های ارائه شده مقنع به نظر نمی‌رسند. دقیق‌تر می‌توان گفت که این شواهد نه تاریخی‌اند و نه قرآنی زیرا بخش تاریخی مطرح شده، در واقع یک سلسله برداشت‌هایی است از بعضی از رخدادهای تاریخ صدر اسلام یا تمدن اسلامی و جای چون و چرای بسیار دارد، و بخش قرآنی نیز چنین است و هیچ‌ آیه‌ای در قرآن نه تنها دلیل که حتی موید مدعیات مطرح شده نیست و بلکه ماجرا عکس آن است. به عبارت دیگر مطالب این دو بخش بیش از حد استحسانی و متکلفانه است. اکنون به ترتیب مطرح شده، در دو قسمت ابتدا دلایل یا شواهد تاریخی ـ قرآنی را مورد نقد و پرسش قرار می‌دهم و آنگاه به قرآن نظر می‌کنیم تا ببینیم کتاب تا چه اندازه مؤید نظر ایشان است.

قسمت اول ـ بررسی شواهد تاریخی ـ قرآنی
1ـ ارتباط مفهوم بودن قرآن و تحولات پدیدآمده در صدر اسلام و ظهور تمدن اسلامی. گفته شد که اعتقاد به وحی ملفوظ به معنای نفی ماهیت زبانی و بیان انسانی آیات قرآن نیست و لذا این متن برای تمام مخاطبان کم و بیش قابل فهم بوده و همین فهم‌ها به تغییرات مهم فکری و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی (7) قابل ذکر در طول چهارده قرن منتهی شد. از این رو دلیلی ندارد برای توجیه و تحلیل این اثرگذاری‌های گسترده و عمیق‌ قرآن،‌ آن کلمات و آیات را لفظاً و معنائاً نبوی و انسانی بدانیم و یکسره به بطلان وحی ملفوظ فتوا دهیم. روشن‌ترین دلیل نفی ادعای جناب شبستری آن است که مسلمانان عملاً و تاریخاً با الهی دانستن الفاظ قرآن آن را فهم کردند و به آن تحولات دست یافتند. اگر بنا به استناد به شواهد تاریخی باشد، تاریخ اسلام و نحوه مواجهه مسلمانان با متن قرآن، مثبت این مدعا است که باور به کلام الهی مانع تفسیر و تحلیل آن کتاب مقدس نشد. مگر آنکه آقای شبستری بگویند که از صدر اسلام تاکنون هیچ فهمی از قرآن صورت نگرفته است که البته بعید است چنین ادعایی بشود. یا بفرمایند که مسلمانان نیز از همان آغاز آیات قرآن را لفظاً و معنائاً کلام نبی می‌دانسته‌اند که این نیز خلاف شواهد و مستندات تاریخی است. در این صورت باید پرسید که مسلمانان چگونه و با چه مبنایی به تفسیر و فهم قرآن دست زدند؟ بنابراین ملازمه‌ای بین کلام نبی دانستن قرآن و فهم و قرائت آن و نیز تحول‌آفرینی این کتاب در گذشته یا حال وجود ندارد.
2ـ ارتباط بین باور به کلام الهی قرآن و تعبد در برابر آن. واقعیت این است که چنین ملازمه‌ و حتی ارتباطی بین آن دوچندان روشن نیست و معلوم نیست مبانی و دلایل آن چیست. بر اساس اعتقاد دیرین مسلمانان خداوند کلماتی را بر محمد (ص) از طریقی (یا طرقی) القا کرده و او همان‌ها را عیناً بدون دخل و تصرفی بر دیگران خوانده و چون این کلمات کاملاً به زبان بشری و عربی بوده برای همگان مفهوم بوده و آنها را با معیارهای شناخته شده‌ای چون کشف مراد متکلم و دلالات الفاظ و حجیت ظواهر فهم کرده و به کار بسته‌اند، (8) در اینجا «تعبد» چه جایگاهی دارد و چرا می‌بایست مسلمانان آن را تعبداً بپذیرند؟ البته می‌توان نوعی تعبد را در مورد قبول دعوی پیامبر اسلام و هر پیامبری دید، چرا که پس از ایمان به خداوند یکتا و یقین به علم و حکمت او و اثبات و احراز صدق نبی در نبوتش، مومنان دعوی او را می‌پذیرند و به آموزه‌های وی گردن می‌نهند، هرچند که خود شخصاً به فلسفه تمام آموزه‌ها و «علل شرایع» پی نبرده باشند. اما در این مورد دو نکته قابل تأمل است: اولاً این نوع تعبد خود بر بنیاد نوعی تعقل است چرا که بر مقدمات کاملاً عقلی و استدلالی بنا شده است (چنان‌که در زندگی عرفی آدمیان نیز چنین است)، ثانیاً این تعبد آشکارا ارتباطی با مسأله زبان و زبان‌شناسی قرآن ندارد و فی‌المثل کلام قرآن را خدایی یا انسانی دانستن ربطی به تعبد در برابر لفظ و زبان قرآن پیدا نمی‌کند. مسلمانان بر اساس «لا اکراه فی الدین» (بقره / 256، با ایمان و اختیار کامل و البته بر اساس مقدمات و مقوماتی مختارانه، کلام قرآن را می‌شنیدند و آن را عیناً و لفظاً کلام خدا می‌دانستند و بدان مومنانه گردن می‌نهادند و تلاش می‌کردند آن را بفهمند و عمل کنند تا به «فلاح» برسند، در این مقام مسأله تعبد جایی و مقامی ندارد که قابل طرح باشد.
3ـ ارتباط بین برخی از اوصاف نبوی با نقش سرنوشت‌ساز و تحول‌آفرین وی. در مورد تباینی که باز بین اوصاف پیامبر (مانند داعی به سوی خدا، مبشر حیات اخروی، بیم‌دهنده از عذاب الهی و...) و نقش‌آفرینی آن بزرگوار با کلام الهی دانستن قرآن افکنده شده است، پیش از این سخن گفتیم و روشن ساختیم که چنین تباینی وجود ندارد و تاریخ اسلام و قرآن نیز این تناقض را انکار می‌کند. اما در مورد اوصاف و نقش‌آفرینی نبی اسلام، باید به دو نکته توجه کرد؛ یکی اینکه وحی بودن قرآن و عدم تصرف مبلغ وی در کلمات و معنای آن، به معنای ابزار صرف بودن او نیست، او انسانی بود خودانگیخته و سپس برانگیخته و لذا او با صلاحیت بالای انسانی و معنوی و اخلاقی به مرحله بی‌همتای بعثت و رسالت و نبوت رسیده و بدین ترتیب نمی‌توان او را در مقام نبوت یک بلندگوی جامد و حتی منفعل دانست. دیگر اینکه پیامبر در عین تکیه بنیادین بر قرآن و آموزه‌های مستقیم وحیانی، دارای اوصاف شخصی و انسانی متعددی (مانند شکیبایی، شجاعت، حسن خلق، عزت نفس، پایداری و...) بوده و آن اوصاف در اندام یک رهبر اخلاقی ـ سیاسی تمام‌عیار در تعامل با شرایط عینی و اجتماعی نقش‌آفرین شده و به تغییرات اساسی در اندیشه و عمل مسلمانان یاری رسانده است. بنابراین پیامبر اسلام به عنوان یک انسان متعالی و برکشیده شده،‌ هم با تکیه بر کلام الهی در بعد دعوت دینی کامیاب بوده و هم با تکیه بر اوصاف انسانی و رهبری‌اش در بعد اجتماعی و اخلاقی و تربیتی سرنوشت‌ساز شده است و هیچ تعارضی بین آن دو وجود ندارد.
4ـ ارتباط بین بعثت و انتقال اصوات. جناب شبستری، به شرحی که آمد، باز بین بعثت نبی و کانال انتقال اصوات بودن او نسبت تباین افکنده است. گفته شد که پیامبر اول خودانگیخته است و آنگاه برانگیخته و مبعوث به رسالت و لذا تقلیل این نقش به «بلندگو» یا «کانال انتقال اصوات» روا نیست، تمام سخن این است که او پیام و کلام القا شده الهی را بی‌کم و کاست ابلاغ کرده است. افزون بر آن،‌ مسأله مورد بحث، مسأله ماهیت و نقش قرآن است نه موضوع بعثت، و این دو، در عین ارتباط با هم، دو موضوع جداگانه‌اند. در واقع بحث بر سر کلام الهی یا کلام نبی بودن قرآن است، نه بحث بعثت و چگونگی و ماهیت آن یا خصوصیات شخص نبی. اتفاقاً اگر اعتقاد به کلام الهی بودن قرآن را نفی کنیم و آن را به نبی نسبت دهیم، دیگر بعثت و برانگیختگی پیامبر برای ما مسلمانان پس از درگذشت وی چندان معنایی نخواهد داشت، چرا که امروز تنها میراث وحیانی محمد قرآن است که صرفاً به دلیل انتسابش به خداوند معتبر خواهد بود.
5ـ ارتباط بین اتهام ساحری و شاعری به پیامبر با ادعای کلام نبی بودن قرآن. ادعا شده است: «اگر خواندن سخن گفتن پیامبر نبوده کلام موثر در مخاطبان، کلام او و رفتار خود او نبود، نمی‌شد گفت تو کاهن، ساحر یا شاعر هستی». در این مورد چند نکته قابل ذکر است؛ اولاً روشن نیست که منظور از خواندن قرآن چیست؟ مسلم است که خواندن و ابلاغ قرآن به وسیله شخص نبی بوده و مخاطبان کلمات قرآن را از زبان و لبان او شنیده‌اند و در این اختلافی نیست. باز بی‌گمان اثرگذاری بر مردمان نیز مستقیماً برآمده از کلام و تدبیر پیامبر بوده است.
ثانیاً اتهام ساحری و کاهنی و شاعری به پیامبر از سوی منکران، نه‌تنها به معنای نفی انتساب قرآن به خداوند نیست، بلکه برعکس، مثبت مدعای کلام الهی بودن این کتاب است زیرا به شهادت قرآن، منکران برای نفی وحیانی بودن آیات خوانده شده به وسیله پیامبر و بی‌اثر کردن آن در اذهان و افکار مخاطبان، پیامبر را متهم به ساحر و کاهن و شاعر بودن می‌کردند و در مقابل خداوند به حمایت از پیامبرش و اصالت دادن و اعتبار بخشیدن به قرآن و دفع تهمت از وی اقدام کرده است. به گفته ایزوتسو اتهام شاعری به محمد از آن رو بوده است که در جاهلیت عقیده عمومی بر این بود که شاعران دارای جنّی (همزادی) هستند که به آنان در سرایش شعر کمک می‌کند. اتهام مجنون به پیامبر نیز به این دلیل بوده است. (9) در واقع منکران می‌خواستند کلمات شگفت‌انگیز و اعجاز قرآن را به پدیده‌ای موهوم نسبت دهند و پیوند و منشاء الهی آن را انکار کنند اما خداوند به مقابله با آنان برخاسته و از مدعای پیامبر مبنی بر کلام الهی و استثنایی آن کلمات حمایت کرده است. برخلاف نظر آقای شبستری،‌ اگر محمد مدعی بود این کلمات از اوست، دیگر اتهام کهانت و شاعری و ساحری مورد نداشت و در این صورت او واقعاً یک شاعر و ساحر بود و اعتراض کسی را هم برنمی‌انگیخت. به هر حال حداقل چیزی که می‌توان گفت این است که از اتهاماتی چون شاعری و ساحری به محمد، نمی‌توان نتیجه گرفت که کلام قرآن از خود او بوده است. چنین ملازمه‌ای وجود ندارد.

قسمت دوم ـ بررسی مدعا در قرآن
اما اینک ببینیم در یک بحث مستقل و ایجابی از خود قرآن کدام نظریه استنباط می‌شود؛ نظریه انتساب کلمات قرآن به خداوند یا نبی؟
پیش از ورود به بحث، ناچار باید به این نکته اشاره کرد که آیا متن کنونی قرآن قابل استناد است؟ و اگر پاسخ مثبت است معیار تشخیص صحت و سقم فهم‌ها و تفسیرها چیست؟ گرچه از برخی نظریات هرمنوتیکی جناب شبستری چنین استنباط می‌شود که نمی‌توان از متن قرآن برای اثبات یا رد نظریه و فهمی اتخاذ سند کرد و به ویژه ایشان مراد متکلم و حجیت ظواهر را قبول ندارند، اما از آنجا که من تابع آن نظریه نیستم و شبستری نیز، به هر دلیل، در مقاله‌شان به تفصیل از آیات متعدد قرآن برای اثبات مدعای خود استفاده کرده‌اند، در این مقام صرفاً به ظواهر قرآن و ساختار و اقتضای متن ارجاع می‌دهم و نشان می‌دهم که نظریه مختار آقای شبستری نه‌تنها از مجموعه آیات استنباط نمی‌شود بلکه همان نظریه‌ رایج و کهن اسلامی در قرآن تأیید می‌شود. البته ایشان برای پاسخ به اشکال مقرر فرموده است: «ما در اینجا برای به دست آوردن این پرسش تاریخی که دعوی نبی اسلام درباره کلام قرآنی چه بوده، از این شواهد فقط استفاده تاریخی می‌کنیم.» روشن است که این پاسخ قانع‌کننده نیست اما به هر حال من نیز درست به همین دلیل برآنم که از همین قرآن اتخاذ سند کنم. بدیهی است که در این ارجاع جز روش سنتی و رایج کشف مراد متکلم و حجیت ظواهر روش دیگری نیست و آقای شبستری نیز از آن استفاده کرده‌اند. نقل انبوه آیات و ترجمه تحت‌اللفظی آنها در مقاله شبستری جز استفاده از همین روش نیست.
لازم است به این نکته مهم هم اشاره شود که سخن صریحی در قرآن یا احادیث مبنی بر وحیانی و الهی بودن الفاظ قرآن دیده نمی‌شود، و البته خلاف آن نیز گفته نشده است، از این رو نمی‌توان ادعای «نص» کرد و لذا هر نظریه‌ای در این باب اظهار شود، استنباطی است که از یک سلسله مفروضات عقلی و نقلی پدید می‌آید و در نهایت در چارچوب منطق زبان و قواعد تفسیر و آیات قرآن مدلل و مقبول می‌افتد. به عبارت دیگر می‌خواهیم در این گفتار دو نظریه مورد بحث را به قرآن عرضه کنیم و ببینیم اقتضای گزاره‌ها و دلالات الفاظ و فهم عرفی و متعارف آیات چیست و کدام نظریه تأیید می‌شود.
در قرآن آیات متعدد مربوط به وحی وجود دارد که فهم و تفسیر آنها در یک مجموعه و در یک نظام تحلیلی عام به ما می‌آموزد که کلمات و آیات قرآن لفظاً و معنائاً از خداوند بوده و پیامبر نیز جز این نمی‌گفته و مسلمانان نیز از همان زمان تا حال چنین عقیده‌ای داشته و دارند. اینک به برخی از این آیات اشاره می‌شود:
1ـ تفاوت الفاظ یا معنا؟ در سوره آل‌عمران، آیه 108،‌ آمده است: «تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق...» اگر منظور از آیات در این جمله آیات قرآن باشد و خواندن نیز به معنای متعارف آن باشد (که ظاهراً چنین است)، دلالت آیه این است که «ما» ـ خداوند ـ «آیات الهی» را بر «تو» ـ محمدـ می‌خوانیم، و این دلالت معنایی جز تلاوت و خواندن لفظ ندارد، وگرنه تلاوت معنا نه مفهوماً درست است و نه اساساً القای معانی آیه و کلام شمرده می‌شود (چنان‌که جناب شبستری نیز به درستی بدان اشاره کرده است). در واقع معنا و محتوا اساساً وجود خارجی ندارد تا مورد اشاره قرار گیرد.
2ـ عدم تعجیل در خواندن قرآن. در سوره طه آیه 114 گفته می‌شود: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان یقْضی الیک وحیهُ». دلالت و صراحت آیه روشن‌تر از آن است که محتاج تأویل و تفسیر باشد. خداوند به پیامبر می‌فرماید پیش از پایان گرفتن وحی در]خواندن[ قرآن شتاب مکن. ظاهراً تردیدی نیست که منظور از قرآن همین آیات نازل شده بر پیامبر است، در این صورت خداوند محمد (ص) را از عدم تعجیل در خواندن کدام قرآن فرمان می‌دهد؟
مشارٌالیه و متعلق فرمان خداوند همین قرآن محسوس وحی و حاضر است نه چیز ذهنی و موهوم دیگر. واژه «وحی» در آیه (و آیات بسیار دیگر) به معنای فرو فرستادن پیام یا خواندن همین آیات قرآن است و لذا آشکارا در تعارض با معنای وحیی است که جناب شبستری گفته‌اند: «تواناسازی پیامبر به گفتن کلمات معین» که قرائت و گردآوری قرآن از خداوند است. با کاربرد وحی در این آیه سازگار نیست.
3ـ در سوره قیامت آیات 16 تا 19 آمده است: «ولاتحرّک به لسانک لتعجل به / و ان علینا جَمْعَهُ و قرآنه / فاذا قرأناه فاتبع قرآنه / ثم انّ علینا بیانه». ظاهراً موضوع این آیات خواندن آیات نازل شده قرآن به وسیله پیامبر بر دیگران و شأن نزول آن هشدار خداوند به پیامبر در مورد انتخاب روش درست و عدم شتابزدگی در قرائت وحی (موضوع آیه 114 سوره طه) است. در این صورت معنا و دلالت آیات روشن است. خداوند به پیامبرش می‌گوید زبانت را هنگام دریافت یا خواندن وحی (قرآن) مجنبان / تا برای آن (احتمالاً فراگیری) شتاب کنی / گردآوری و خواندنش بر عهده ماست / و چون آن را قرائت کردیم، قرائتش را پیروی کن / آنگاه شرح و بیانش بر عهده ماست. در این گزارش چند نکته مورد تأکید است: 1ـ گردآوری و نظم و تدوین قرآن بر عهده خداوند است 2ـ شرح و بیانش نیز بر عهده خداوند است 3ـ خواندن و قرا?