دکتر محمدجواد زاهدی*
توسعه محصول عقلانیت است. تجربه غرب صنعتی شده که مفهوم توسعه را به اعتبار وضعیت تاریخی پدید آمده در آنجا می شناسیم، بازگوی آن است که عقلانیت خاستگاه اصلی همه تحولاتی بوده که جباریت و تیرگیهای نفسگیر قرون وسطایی را به روشنایی امیدبخش آزادیهای فردی در جامعه نوین و تمدن بورژوایی بدل ساخت و همه آن آسودگیها و تحولات بعدی را که جهان امروزی از آن بهرهمند است، پدید آورد.
عقلانیت نخست در حوزه اندیشه فلسفی، سپس به طور همزمان و همراه با تعامل تنگاتنگ عوامل موثر در پیدایش آن، یعنی اندیشه ورزی و آزادی خواهی و فردگرایی و هدف جویی و آینده نگری در حوزههای سیاسی و اقتصادی گسترش یافت و سرانجام با نهادینه شدن در همه عرصههای زندگی اقتصادی، سیاسی، جامعه یی و فرهنگی، کنشهای اجتماعی روزمره همگانی را هم زیر پوشش خود گرفت و این گونه بود که به مثابه ضامن امنیت، سعادت، آسودگی و نیکبختی در جامعه نوین منبع و شالوده اصلی همه تحولات جامعه و نظام زندگی نوین شد.
ماکس وبر، صاحب نظری که عقلانیت را به مثابه عنصر شالوده یی مدرنیت تعریف کرد، به پیروزی عقلانیت فقط در جهان غرب اعتقاد داشت و اگرچه آن را حلالی جهانی کننده می دانست (واترز، 1379؛ 15) اما «هیچ چشم اندازی از گسترش نظامهای فرهنگی مبتنی بر عقلانیت برای کشورهای غیرغربی نظیر هند و چین که او آنها را گرفتار در منجلاب سنتهای گریز ناپذیر مذهبی می دید، قائل نبود.» (همان؛ 16)
این نوع نگرش به عقلانیت و سنت بحث درباره اختصاص آن به فرهنگ و تمدن غربی و ناسازگار و دور دانستنش از فرهنگ و تمدن شرقی فقط مختص وبر و پیروان امروزی تر او از قبیل پارسونز وهابرماس نیست، بلکه سابقه یی دست کم 40ساله در غرب دارد و ریشههای آن را در آرای صاحب نظران قرن هفدهمی همچون دکارت (1596 تا 1650)، اسپینوزا (1632 تا 1677)، لایبنیتس (1646 تا 1716) و فیلسوفان قرن هجدهمی نظیر کانت (1724 تا 1804)، فیخته (1762 تا 1814)، شلینگ (1775 تا 1854) و هگل (1770 تا 1831) هم می توان یافت. (راسل، 1365، ویل دورانت 1369)
برای روشن تر شدن این بحث باید دید این عقلانیت که مرکب راهوار و خستگی ناپذیر تمدن غربی معرفی شده، اما از ابتدای تاریخ اجتماعی مکتوب بشر تا به امروز به جوامع و فرهنگهای شرقی راه نیافته است، چیست؟
برای درک درست این مطلب نخست باید به این نکته توجه کرد که عقلانیت با «عقل» تفاوت دارد. عقل طبق تعریف، در کاربرد دقیق آن دلالت دارد بر عمل استدلال یا استنتاج منطقی حقایق ضروری و به معنای کلی اشاره است به نیروی هوش در تنظیم مفاهیم و برقراری مناسبات منطقی به چنان شیوه یی که بتوان نتیجه یی درست از مقدمه یی مفروض استخراج کرد یا حکم عینی معتبری درباره پدیدههای تجربی به دست داد. (گولدوکولب، 1384؛ 586) عقل همان چیزی است که گفته می شود به تساوی میان همه انسانها توزیع شده است و به کارکرد مغز انسان سالم مربوط می شود. اما همان گونه که می دانیم و می بینیم انسانها در به کارگیری آن تفاوت دارند؛ برخی قسمت بیشتر و برخی قسمت کمتری از آن را در زندگی روزمره خود به کار می گیرند و برخی نیز اصلاً به سراغش نمی روند و خود را یکسره از کار سخت و مسوولیت زای استفاده از عقل کنار می کشند و به جای کسب تجربه و مهارت در این زمینه به تبعیت و تقلید از کسانی که گمان می کنند در به کارگیری عقل، هنر و مهارت بیشتری دارند، می پردازند. این مورد اخیر در کشورهای توسعه نیافته فراوان است و روش شناخته شده و مالوف جوامع ماقبل مدرن و سنت زده است و خاستگاه افسون زدگی و خرافه گرایی و فرمان پرستی رایج در این جوامع به شمار می آید.
از عقل، عقل گرایی برمی خیزد که به معنای راه و روشی مبتنی بر پایه قرار دادن عقل در هر فعالیتی است. عقل گرایی که خصوصاً از سوی اندیشمندان غربی و به مثابه نظریه یی در باب معرفت طبق اصول منطق معرفی شده سه دلالت متمایز دارد؛
1- عقل گرایی به معنی ساخت منطقی ظرفیت ذهن در نظریه کانت؛ این دیدگاه چنین می آموزد که ذهن قالبهای پیشینی دارد که تجارب حسی خود را در آن می ریزد و به واسطه آن سازمان می یابد و بر این اساس می توان به شناخت جهان پیرامون پرداخت.
2- عقل گرایی به معنای ساخت منطقی فرهنگ؛ مثلاً فرهنگ یونانی یا غربی که از فرهنگهای دین مدار متمایزند.
3- عقل گرایی در مفهوم مورد نظر و بر بازگوی وجه خاصی از عقل گرایی در ارتباط با فرآیند شکل گیری جهان مدرن (توسعه) است.
عقلانیت اما مقوله دیگری است. این مفهوم به معنای بسیط آن دلالت دارد بر شیوه یا رفتاری که از طریق تناسب میان وسایل مورد استفاده و هدفهای مورد نظر تعریف می شود. هدف را می توان شکل به حداکثررسانی (یا در نظریه بازی حداقل سازی) ارزش مورد انتظار یک کارکرد سودمند که در یک فاصله زمانی معین با استفاده از وسایل معینی حاصل می شود، دانست. در این فرآیند «بهینگی»، «نوآوری» و «انطباق پذیری» نقش مهمی ایفا می کنند و شرط تحقق این فرآیند نیز افسون زدایی، محاسبه گری و آزادی عمل است. «اقتصاددانان معمولاً اصطلاح عقلانیت را بیشتر برای نشان دادن صفت کنشی که از طریق فرآیند انتخاب، گزینش شده است، به کار برده اند تا برای دلالت به صفت خود این فرآیند. از این رو است که دال و لیندبلوم می گویند کنش تا آن حد عقلانی است که به درستی برای به حداکثر رساندن نیل به هدف مقرر شده باشد و هدف مورد بحث و جهان واقعی را به گونه یی که هست ارائه کند. در جامعه شناسی نیز تعاریف مشابهی را می توان در کارهای ماکس وبر، کارل مانهایم، تالکوت پارسونز و امروزه در آثار یورگنهابرماس یافت.
بحث وبر در زمینه عقلانیت یکی از جامع ترین، کشاف ترین و پرمغزترین بحثهای مربوط به عقلانیت در حوزه علوم تاریخی- فرهنگی و خصوصاً در عرصههای جامعه شناسی و اقتصاد است. وبر عقلانیت را به عنوان محور سیر تاریخ به کار می برد. به سخن دیگر عقلانی شدن از منظر وبر مضمون اصلی تاریخ غدر غربف است. وبر عقلانیت را در دو زمینه در نظر می گیرد؛ الف- در دین، که به معنی افسون زدایی از آن است و ب- در مدرنیته که شامل رشد عقل ابزاری (تکنولوژی) و بوروکراسی است.
در ارتباط با تشخیص عقلانیت در رفتارهای اجتماعی، وبر که از پایه گذاران نظریه کنش در جامعه شناسی است کنش یعنی رفتار به طور اجتماعی معنی دار انسان را به چهار نوع متمایز تقسیم می کند (آرون، 1364؛ 540 و 541)؛ 1- کنش عقلانی معطوف به هدف؛ 2- کنش عقلانی معطوف به ارزش؛ 3- کنش انفعالی یا عاطفی؛ 4- کنش سنتی.
1- کنش عقلانی معطوف به هدف بر این اساس تعریف می شود که فاعل کنش هدفی روشن را در نظر دارد و همه وسایل ممکن را برای رسیدن به آن به کار می گیرد. این کنش بازگوی رفتار معمول و همگانی در جوامع نوین و توسعه یافته است و با نوع خاصی از سازمان یافتگی فعالیتها که اصطلاحاً بوروکراسی (دیوان سالاری) خوانده می شود، ملازم است.
بازنمایی این تلفیق در عرصه اقتصاد پیدایش بنگاه تولیدی است که خصوصیت آن کنش پیوسته چندین فاعل کنش و خصلت عقلانی آن به اعتبار پذیرش هدفهای معین است. (آرون، همان؛ 597) بنگاهی شدن اقتصاد که معرف شالوده یی ترین ویژگی جامعه نوین و به اصطلاح امروزی تر مشخص کننده وضعیت «توسعه» است، از منظر وبر بازگوی نوعی از جامعه است که دارای یک اندام اداری (نهاد بوروکراسی) برای کنش عقلانی است.
از دید وبر، بنگاه تولیدی که مختص نظام اقتصادی نوین (سرمایه داری) است دو مفهوم کنش پیوسته و کنش عقلانی برای رسیدن به هدف را به دنبال می آورد. (همان؛ 597) بر این اساس می توان گفت جامعه سازمان یافته براساس بوروکراسی دارای کنش پیوسته و عقلانی است و مسیر همواری را به طور پیوسته به سوی توسعه بیشتر و پایدار طی می کند.
لازم به یادآوری است که بوروکراسی مورد نظر وبر با قرطاس بازی جانفرسا و پاس کاری بی منتهای مشتریان (ارباب رجوع) از این اتاق به آن اتاق و از این هفته و این ماه به آن هفته و آن ماه و نیز با دستگاههای اداری بی خاصیت و کارمندانی ناکارآمد، بی تجربه و بی علاقه به کار که در اغلب کشورهای ماقبل توسعه دیده می شود، فرق زیادی دارد. از منظر وبر بوروکراسی جزء انفکاک ناپذیر جامعه مدرن است و این جامعه فقط با واسطه بوروکراسی امکان ظهور یافته است. وبر می گوید سه عنصر وظایف اداری، قدرت فرماندهی مشخصاً تقسیم شده و انجام مرتب و بدون وقفه این وظایف در بخش دولتی اقتدار بوروکراسی و در بخش اقتصاد خصوصی سازمان بوروکراسی را به وجود می آورند و بوروکراسی به این مفهوم در جوامع سیاسی و مذهبی اولین بار در دولت نوین و در بخش اقتصاد خصوصی اولین بار در ساختهای پیشرفته سرمایه داری به رشد کامل خود رسیده است. (وبر، 1374؛ 281) از دید وبر در سازمان بوروکراتیکی کارمند آموزش دیده به کار گرفته می شود و ویژگیهایی چون دقت، سرعت، استمرار، یکسان بودن، اطاعت اکید، کاهش ناهماهنگیها و صرفه جویی در مخارج پرسنلی و جنبی به بالاترین درجه کارایی ممکن می رسند. (همان؛ 298)
به این اعتبار از دید وبر شرط «توسعه یافتن» عقلانیت ابزاری یا به تعبیر خود او «کنش عقلانی معطوف به هدف» است که خاستگاه سامان یابی نظام اجتماعی برحسب بوروکراسی و مبین سازمان یابی نظام اقتصادی برحسب بنگاههای تولیدی است.
2- نوع دوم کنش یعنی کنش عقلانی معطوف به ارزش برحسب پایبندی به ارزشها تعریف می شود. از منظر وبر عقلانی بودن این کنش به لحاظ پیگیری هدف معین و خارجی نیست بلکه معرف جهت گیری آن به سوی ارزشهای درونی و حالات عاطفی و روحی خاص است. این نوع کنش را در همه انواع جوامع، از ماقبل نوین گرفته تا پیشرفته و نوین می توان یافت و همان گونه که از نامش پیدا است اساساً ارزش محور و اخلاق مدار است و به این اعتبار با عقلانیت ابزاری مورد نظر در کنش نوع اول که شاخص توسعه است، سازگاری و سنخیت ندارد.
اما وجودش برای حفظ اخلاق مورد نیاز برای پایداری و بقای جامعه مفید و بلکه ضروری است. گو آنکه این ارزش محوری عموماً بازگوی جهت گیری به سوی ارزشهای متعالی اخلاقی است اما این جهت گیری لزوماً به معنای افسون زدگی و نگرشهای لاهوتی نیست بلکه ارزشهای عقلانی شده و ناسوتی (سکولار) هم که هدفهای پایداری و بقای جامعه را منظور نظر دارند می تواند مبنای آن باشد، همچنان که امروزه در جوامع صنعتی شده می توان دید.
3- کنش نوع سوم که وبر آن را عاطفی یا انفعالی می نامد به طور بی واسطه یی از حال وجدانی یا خلق و خوی کنشگر نشات می گیرد و نظیر کنش نوع دوم روابط اجتماعی عاطفی میان کنشگران را در همه جوامع اعم از توسعه نیافته یا توسعه یافته نمایندگی می کند هر چند گستردگی و تداول آن در جوامع توسعه نیافته (گمینشافتی) به مراتب بیشتر از جوامع توسعه یافته (گزلشافتی) است.
البته یک تفاوت دیگر هم در این خصوص میان این دو گروه جامعه می توان تشخیص داد و آن محدود بودن دامنه این عواطف به امور محاسبه پذیر و قابل فهم و به این اعتبار دارای نسبتهای قابل تعریف با عقل در جوامع پیشرفته، و نامحدود بودن دامنههای آن و به همین اعتبار پیش بینی ناپذیر بودن آن در جوامع ماقبل توسعه است.
4- و بالاخره نوع چهارم کنش مورد بحث وبر کنش سنتی است. خاستگاه چنین کنشی همان گونه که از نامش برمی آید سنت یعنی عادتها و آموزههای ارزشی تفکرنشده یی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و به این اعتبار می تواند بازگوی افسون زدگیها، خرافه گراییها، نگرشها و جهت گیریهای غیرعلمی جادوباورانه باشد. جوامع صنعتی شده مدتهاست که به پشتوانه فردگرایی و آزادیهای فردی دست کم از بخش مهمی از این قبیل عادتها و باورهای دست و پا گیر خلاصی یافته اند اما جوامع ماقبل توسعه و در تداول عام جوامع شرقی همچنان اسیر و معتاد این عادتها و نگرشها و محبوس در بندهای تباه کننده و منفعل کننده آن باقی مانده اند. وبر بحث انواع کنش را به صورت تحسین برانگیزی به بحث انواع سلطه پیوند می زند که حاصل آن فراهم شدن زمینههای کارآمدتر و عقلانی تری برای توجیه تفاوتهای موجود میان تمدنهای غربی و شرقی است. او سه نوع سلطه را تشخیص می دهد که عبارتند از؛ 1- سلطه عقلانی؛ 2- سلطه سنتی؛ و
3- سلطه فرهمند (کاریزماتیک). (وبر، همان، 274 و 273)
1- سلطه عقلانی که با کنش عقلانی معطوف به هدف ملازمه دارد بازگوی رابطه یی است که میان نهادها و شکل بندیهای اجتماعی مستقر در جوامع نوین و مردم این جوامع وجود دارد و بیش از هر چیز از طریق بوروکراسی تجلی و تجسد می یابد. بین این نوع سلطه و کنش عقلانی معطوف به هدف نوعی رابطه دیالکتیکی می توان یافت یعنی این سلطه از سویی هم نتیجه و حاصل عقلانیت و هم مقوم آن است و از سوی دیگر منبع و خاستگاه عقلانیت نیز به حساب می آید.
2- نوع دوم سلطه نوع سنتی آن است که با نوع کنش سنتی ملازمه دارد و آنچه در مورد کنش سنتی گفتیم در مورد این نوع سلطه هم صادق است و این دو دست در دست هم فضای کنشی سرشار از خرافه گرایی، افسون زدگی و جادوباوری را پدید می آورند که جهان غرب دست کم از قرن پانزدهم به بعد درصدد دور ریختن و کنار گذاشتن آن بود و به نظر می رسد از عصر روشنگری (قرن هجدهم) به بعد گامهای بلندی در این زمینه برداشته شد و دستاوردهای درخور تحسین هم به دست آمده است. در حالی که در جهان غیرغربی یعنی تمدنهای شرقی و ماقبل توسعه کوششهایی که در چند سده اخیر از سوی نخبگان فکری و سیاسی در این زمینه صورت پذیرفته به دلیل قوت زیاد و جان سختی بیش از حد سنتها و ناهمراهی عامه ناآگاه، تاکنون نتایج ملموس و دستاوردهای درخور توجهی نداشته است. حاصل این عدم موفقیت تداوم سلطه سنت، استمرار افسون زدگی و توسعه نیافته ماندن و همچنان در اسارت خرافه پرستی باقی ماندن است که فاصله عقلانی از توسعه یکی از کوچک ترین نتایج آن است و مسائل مهم تر آن انسانیت زدایی از انسان و نادیده گرفته شدن شأن و کرامت انسانی است. 3- نوع سوم سلطه به تعبیر وبر سلطه کراماتی یا فرهمند (کاریزماتیک) است. رژیمهای توتالیتر و جنایت پیشه یی از قبیل حکومت استالین در شوروی سابق، حکومت هیتلر در آلمان نازی، حکومت مائو در چین، حکومت قذافی در لیبی، حکومت صدام حسین در عراق و حکومت کاسترو در کوبا و حکومتهای ریز و درشت نظیر آنها که امروزه در گوشه و کنار جهان بر سر کارند همه نمونههای به یادماندنی سلطه کاریزماتیک اند که همه جا با کنش فرمان پرستانه تودهها همراهی شده اند و بازیگرانش کردند آنچه کردند و شد آنچه شد که همه در تاریخ جنایتکاریها و فاجعه آفرینیهای شرم آور ضدحقوق بشری در جهان مثال زدنی باقی خواهد ماند. این حکومتهای خودکامه مبتنی بر کاریزما، هیچ کدام نه فقط دستاورد تمدنی ماندگاری نداشته اند بلکه کارنامه اشتباه کاریها و وحشیگریهایشان شرم آورترین صفحات را در تاریخ معاصر بشر به خود اختصاص داده است و بدون استثنا تحت لوای هیچ کدام از این نوع حکومتها هیچ توسعه یی حاصل نشده یا برقرار نمانده است.
در منظومه مرتبط با عقل و توسعه مفهوم شالوده یی دیگری هم هست که باید به آن اشاره کنیم و آن عقلانی سازی است. جامعه شناسان خصوصاً در آلمان روند عقلانی سازی را گاهی به صورت بخشی از فرآیند وسیع تری می دانند که برخی روشها یا استانداردهای کلی را که به نظر عقلانی تر می رسند مورد قبول قرار می دهد. به این اعتبار این اصطلاح به معنی تاکید یا توسل بیشتر بر روشهایی است برای اهمیت بخشیدن به فعالیت کسانی که کنشگران و بازیگران اصلی عرصه توسعه اند؛ نظیر؛ الف- نظریه پردازان؛
ب- حسابداران و کارمندان دفتری و افرادی که به طور کلی با محاسبه کمیتها و خاصه کمیتهای اقتصادی سروکار دارند؛ و پ- کسانی که به علوم کاربردی اشتغال دارند (گولدوکولب؛ 589)
به همین دلیل است که وبر استدلال می کند که «در آخرین مرحله عاملی که ایجاد سرمایه داری (بخوانید توسعه) را باعث شد موسسات دائمی عقلانی، حسابداری عقلانی، تکنولوژی عقلانی و قانون عقلانی بودند. البته اینها تنها عوامل دخیل در قضیه نبودند بلکه سایر عوامل مکمل ضروری نیز در کار بوده اند که از آن جمله اند روح عقلانی، عقلانی شدن طریقه زندگی به طور کلی و اخلاق عقلانی اقتصادی.» (همان)
در همین ارتباط دیدگاه یورگنهابرماس فیلسوف و جامعه شناس معاصر هم آموزنده است. به عقیدههابرماس فهم جهان از سه مرحله گذر کرده است؛ 1- عصر اسطورهها؛ با این دلالت که اسطورهها کمترین امکان را برای سمت گیری عقلانی در کنش دارند. 2- عصر جهان بینیهای دینی و ماوراءالطبیعی؛ عقلانی شدن به معنای امروزی در این عصر آغاز شد و آن دو وجه دارد؛ یکی رهایی از نگرش جادویی و دوم وحدت نظام بخش در نگرش به رابطه بین خدا و جهان و 3- عصر مدرن - عقلانی؛ که مشخصه آن افسون زدایی از قدرت است و این امر پیش شرط اصلی رشد بینش رهایی (emancipation) است. (بورگاتا و مونتگمری، 2000)
فرآیند عقلانی سازی (یا عقلانی کردن) را می توان مسامحتاً همان فرآیند توسعه تلقی کرد. از منظر وبر جهان عقلانی شده جهانی است افسون زدایی شده، جهانی که از خرافهها فاصله یی عقلانی گرفته است، فعالیتها در آن هدفمند و برنامه ریزی شده و قابل محاسبه، پیش بینی پذیر و نظارت پذیر است و از هوا و هوسهای شخصی زودگذر یا قصد و غرضهای نفع پرستانه ضداجتماعی تبعیت نمی کند و از همه مهم تر همسو با هنجارهای منطبق بر اخلاق عقلانی معطوف به خیر عمومی و رفاه همگانی و بقای جامعه است. معیار عقلانی سازی انطباق پذیر ساختن وسایل و هدفها از منظر عقلی در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و در کارهای اقتصادی است و این همان چیزی است که امروزه آن را «توسعه» می خوانیم.
به سخن دیگر، پیشرفت و توسعه به معنی داشتن اتومبیل و آسانسور و نانوتکنولوژی و صنعت کلون (شبیه آفرینی) نیست که اینها همه ستاندهها و نتایج توسعه اند. توسعه آن فرآیندی است که می تواند به چنین نتایجی منجر شود؛ فرآیندی که قادر به کشف و آفرینش وسایل و گزینش راههای مناسب برای رسیدن به هدفهای تعریف شده معطوف به رفاه همگانی، با استعانت از عقل، یعنی به مدد عقلانیت و عقلانی سازی است. این فرآیند بنا به تجربه آزموده شده غرب که ضمناً تنها تجربه موفق در این زمینه نیز است، فقط از مسیر عقل گرایی و آزادی (فردی و اجتماعی) در بستری از امنیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی امکان پذیر است. چنین وضعیتی علی الاطلاق فقط در حوزه تمدنی غرب دیده شده است. سنت احترام به انسان و عقل در تمدن غربی بسیار کهن است که سقراط و شاگردانش و دولت - شهرهای یونان باستان نشانه و مظهر آنند. اگرچه در عصر سیاه حاکمیت مطلق کلیسا (در قرون وسطی) به حریم حرمت انسان و عقل انسانی به خاطر جزمهای اعتقادی آباء کلیسا و متولیان دین تجاوز شد، اما دست کم از قرن پانزدهم به بعد و با طلوع عصر موسوم به رنسانس «نسلهای پیاپی موعظه می شد که انسان دارای حقوق مسلم و انفکاک ناپذیر است. از معتقدات اساسی در سنت مسیحی یکی این بود که آدمی نفس جاوید دارد و چون نفس جاویدان دارد، نباید لگدکوب دیگران شود. نفس آدمی - یعنی عقل او - اخگری از ذات ایزدی است و او به این دلیل دارای بعضی حقوق طبیعی است. انسان چون برخوردار از حس و عقل است، حق دارد عقل خویش را به کار اندازد و از بعضی چیزها بهره برد و بعضی چیزها به او داده شود و این حقوق را خدا یا طبیعت در ذات او نهاده است.» (برلین، 1386؛ 62)
این سخنان البته به معنای آن نیست که در شرق عموماً و در کشور ما خصوصاً، در طول تاریخ، عقل و عمل بر مبنای عقل مطرح و مناط به اعتبار نبوده است. به عکس در میان ما عقل همیشه منزلت بالا و وجاهت درخوری داشته است اما مساله این است که معنای این عقل با دلالت آن در تمدن غربی مشابهت چندانی ندارد.
*عضو هیات علمی دانشگاه پیام نور
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
نظرات