وقتی شیخ محمد غزالی (۱۲۹۶ – ۱۳۷۵ شمسی) کتاب «سنت نبوی بین اهل فقه و اهل حدیث» را نوشت، مدعیان سلفی چهارده کتاب بر ضد او نوشتند که در همهی این کتابها نخستین اتهام شیخ غزالی گرایش به «عقل و عقلگرایی» بود.
نویسندهی این سطور نیز دقیقا به همان سبب – عقل و عقلگرایی - از سوی مدعیان سلفی متهم شد و چندین کتاب نیز علیه بنده نوشتند از جمله کتاب ۷۱۰ صفحهای «محمد عماره در ترازوی اهل سنت و جماعت... پژوهشی سلفی در کتب و مقالات». کتاب دیگری نیز با عنوان «عقلگرایی گمراهی یا هدایت» در این باره نوشتند.
مدعیان سلفی همچنین چندین جلد کتاب برای حمله به شماری از علما و اندیشمندان معاصر نوشتند و در همهی این کتابها آنها را متهم کرده بودند که عقلگرا هستند و به «مدرسهی عقلی» گرایش دارند. سخن از دین بدون عقل یا عقل بدون دین، پیامد همان تهاجم فکری است که در رکاب استعمار نوین پای خود را در جامعهی ما باز کرده است و مشکلاتی را دامانگیر ما کرده است که از ویژگیهای تمدن غربی است و در عصر یونانی، به «عقل بدون نقل» معروف بود؛ سپس در دوران نهضت نوین به «عقلگرایی وضعیتی مادی نه دینی» معروف شد و انقلاب «نقل و لاهوت» را به راه انداخت.
اگرچه تاریخ تمدن ما در طول قرنها و در مذاهب بزرگ و معتبر آن از این بیماری کشنده شفا یافته است حتی در میراث اسلامی ما ثابت است که عقل اصل دین است؛ همان گونه که در حدیث نبوی نیز آمده است عقل پایهای است که دین بر آن بنا میشود. شناخت خداوند متعال و شناخت صفات کمال و جلال و جمال او و نیز راه تصدیق نبوت و رسالت و حجیت وحی و نقل، تنها از راه عقل ممکن است. عقل همچنین راه شناخت تمام حقایق جهان مادی است؛ اما در عالم غیب عقل حدی دارد که از آن فراتر نمیرود و برای مراحل پس از آن به وحی و دین نیازمند است. اگر فطرت سالم شهادت میدهد که دین و ایمان با اکراه ناممکن است، پس فرض دین صحیح بدون عقل در حقیقت نوعی اکراه است.
اگر این حقایق تاریخی و روشن در میراث تمدن اسلامی ما ثابت است و در مذاهب بزرگ و معتبر فکری ما مسألهای کاملاً بدیهی است، پس جدال و کشمکش دوباره در خصوص تناقض عقل با ایمان اسلامی چیزی جز وقتکشی و تلاش برای مشغول کردن مردم به چیزهای بیهوده بلکه زیانآور نیست. این کار جز بازتولید چیزهایی که پیشتر تولید شده است و در دورههای انحطاط تمدن که پیش از پیدایش جریان اصلاح و احیا و تجدد در دورهی معاصر بر پیکر امت یورش برده بود ثمری ندارد.
تلاشهای مذبوحانه و بیهودهای برای ایجاد دشمنی بین عقل و ایمان اسلامی در حال انجام است کهگاه با نام تصوف و صوفیگری وگاه با نام سلفیگری خودنمایی میکند. خداوند متعال هر پیامبری را با زبان قومش برانگیخته است و گفتوگوی سودمند و کارساز آن است که هر مذهب با نصوص سران مؤسس آن مذهب و افراد معتبر در نزد پیروان آن مذهب مورد خطاب واقع شود. اگر سلف صالح ما به ما آموختهاند که انتخاب فرد بخشی از عقل اوست، پس انتخاب نصوص و شخصیتهای مطرح تاریخی تنها راه رسیدن افراد به راه حل توافقی است. از برخی از صوفیهای معاصر مطالبی خواندهام که نشان میدهد آنان در مورد عقل و عقلگرایی محافظهکاری میکنند. در گفتوگو با این افراد باید آنان را به تأمل در میراث عقلی شخصیتها و چهرههای تصوف اسلامی فرا خوانیم؛ کسانی که تمام متصوفه بر امامت آنان در طول تاریخ روحانی و فرهنگی ما اذعان کردهاند. فهم میراث این افراد متشخص نشان میدهد که در نزد آنان عقل کلید تشخیص تصوف حقیقی – تصوف شرعی – از میراث خرافات و شعبدهبازی و تصوف باطنی غرق در عرفان است که از خارج از مرزها وارد میراث ما شده است. در میراث سران تصوف اسلامی که عقل و نقل و قلب را با هم جمع میکند، گنجهایی وجود دارد که درهای عقلگرایی اسلامی را در برابر کسانی که دربارهی جایگاه عقل در نزد متصوفه تردید دارند میگشاید. بنابراین به طور قطع هیچ تناقضی در بین تصوفی که علم قلب، علم رفتار و پیرایش نفس است و بین عقلگرایی اسلامی که برای کنترل حالات قلب اجتناب ناپذیر است وجود ندارد.
نظرات