نویسنده‌: اسکات اپلبی
ترجمه: محمد تقی دلفروز

در این ماه‌های پراضطراب پس از یازده سپتامبر، مسلمانان و در حقیقت همه‌ی مؤمنان، نیاز مبرمی به محققان و متفکرانی بی‌باک، فاضل، رئوف و جدی نظیر خالد ابوالفضل دارند. حوزه‌ی تحقیق علمی او، یعنی تاریخ و تفسیر و کاربرد معاصر منابع مقدس اسلام، در زمره ی ضروری‌ترین موضوعات زمان ما به‌شمار می‌رود. خوشبختانه خداوند به ابوالفضل توانایی هوشمندانه‌ای برای درک درست پیچیدگی‌های گفتمان قرآنی و حقوقی، و انتقال جوهر حقوق سنتی و مدرن به غیر متخصصان عطا کرده است.
ابوالفضل با شناسایی مشکل ساختاری اسلام یعنی بحران مرجعیت دینی مستقیماً به قلب موضوع یعنی جایگاه تساهل در اسلام معاصر اشاره می‌کند. مهم اینکه، او به توصیف «یک تغییر برخلاف آنچه [اسلام] در گذشته تجربه نموده است» می‌پردازد. اینها عباراتی محکم و گویا از زبان تاریخ‌دانی هستند که به این حقیقت معترف است که «تمدن اسلامی خُرد شده است و نهادهای سنتی که زمانی عقیده متعارف و درست اسلامی را حفظ و تبلیغ نمودند و افراط‌گرایی را به حاشیه راندند، برچیده شده‌اند».
مطالعه تطبیقی سنت‌های دینی نشان‌دهنده‌ی تغییرپذیری‌شان در طی زمان، اجتناب‌ناپذیری انطباق آنها با شرایط سیاسی و فرهنگی متغیر، و تنوع سنت‌های مشروع الهیاتی و دینی-حقوقی (هرچند ناسازگار) هستند، سنت‌هایی که مؤمنان برای پاسخ به چالش‌های زمان می‌توانند از میان آنها دست به انتخاب بزنند. اسلام به همان اندازه‌ی مسیحیت، یهودیت، هندوئیسم یا بودیسم، از این «کثرت درونی» آموزه‌ها، سنت‌ها و پاسخ‌های اخلاقی بهره‌مند است. همان‌طور که ابوالفضل اشاره می‌کند، «به طور سنتی ... معرفت‌شناسی اسلامی عقاید و مکاتب فکری مختلف را تحمل نموده و حتی تشویق می‌نمود».
با جذب علمای دینی سابقاً مستقل درون نظام دولت مدرن و بدین‌ترتیب، با تبدیل آنها به عناصری وابسته و کم‌جرأت، شرایط برای از بین‌رفتن کثرت درونی اسلام و ظهور یک نزاع شدید و خشن بر سر سُنت میان یک طبقه تکنوکرات و رقبای روحانی‌شان که از علم الهیات پائینی برخوردار هستند، ایجاد شده است (اسامه بن لادن به هیچ وجه شیخ نیست، هرچند اغلب خود را به این صفت خطاب می‌کند). بنابراین، ابوالفضل درسته نتیجه‌گیری می‌کند که «یک حالت هرج و مرج واقعی در اسلام مدرن پدیدار شده است. به عبارت دیگر روشن نیست که مرجع مشروع اظهارنظر در مورد موضوعات مذهبی چه کسی است».
اما ابوالفضل در مقاله‌اش روی دیگر معادله را مورد توجه قرار نمی‌دهد، یعنی ضعف نظام آموزشی اسالمی و بی‌سوادی دینی رو به رشد توده‌های مسلمان. منظور من از «بی‌سوادی دینی» عدم آگاهی از سنت بزرگ اسلام، یعنی مجموعه کاملی از پاسخ‌های معتبر در همه‌ی اعصار به مسائل مورد مشاجره نظیر معنای جهاد، جنگ عادلانه، نگرش‌ها و رفتارهای منطقی در قبال غیر مسلمانان، ابزار مناسب اصلاح بی‌عدالتی‌های اجتماعی و اقتصادی و... می‌باشد. آن‌طور که از گزارش‌ها و مشاهدات برمی‌آید، امروزه صرفاً خصمانه‌ترین و نامتساهلانه‌ترین برداشت‌ها از سنّت، به جوانانی که در مدارس دینی تحصیل می‌کنند، آموخته می‌شود.
مسلمانان نباید در مورد سطوح گذشته سواد دینی‌شان دچار نوستالژی احساسی و به لحاظ تاریخی غیردقیق شوند. مانند اکثر مسیحیان عادی، اکثر مسلمانان عادی هیچ‌گاه در زمینه گفتمان‌های معرفت‌شناختی، حقوقی و الهیاتی سنت دینی خودشان از آگاهی کامل برخوردار نبودند. هنوز هم در محیط‌های تحت سیطره‌ی رسانه‌ها و دولت، مردم به میزان بی‌سابقه‌ای الگوهایشان را نه از منابع عقل و شعور خودشان، بلکه از «غیر» برمی‌گیرند. در نتیجه، اسلام دچار یک عوام‌پسندی شدید شده است. خشونت، تقلیدی است، و در اینجا منبع تقلید، دولت مدرن درنده‌خو و ظالم و یا جنبش‌های چریکی افراط‌گرایی هستند که در واکنش به این دولت به‌وجود‌آمده‌اند. مسیحیت، یهودیت و هندوئیسم نیز نه کمتر از اسلام، توسط «معتقدان حقیقی» به گروگان گرفته شده‌اند، یعنی به وسیله‌ی «سنت‌گراهایی» که عمیقاً در فضای مدرن، واکنش، ایدئولوژی و خشونت بی‌حد و حصری استنشاق کرده‌اند. سنت‌گراها برای نجات سنت دینی پا را از محدوده‌های آن فراتر می‌گذارند؛ بدین‌ترتیب، آنها سنت را از درون ضعیف می‌کنند و آن را بیش از پیش در برابر نیروهای سکولارسازی آسیب‌پذیر می‌سازند.
در مورد اسلام، وضعیت آموزشی و معنوی تأسف‌انگیزافراد عادی، انعکاس‌دهنده‌ی جایگزینی تکنوکرات‌های خودسری که به عنوان واسطه‌های خودخوانده دین عمل می‌کنند به جای فقهای مستقل و علمای دینی با کفایت نیز می‌باشد. در همه ادیان معاصر، وجود ناکامی‌هایی در زمینه نظم دینی و آموزش الهیاتی، یک وضعیت سردرگمی را در مورد رهبری دینی مدرن ایجاد نموده است.
جوامع دینی سنتی در جهان مدرن به رهبری قوی، مستقل و مصممی نیاز دارند که بتواند سنت دینی را قادر سازد برکنار از تأثیرات مخرب جریانات ناسیونالیست، تجزیه‌طلب، و دیگر ایدئولوژی‌های سکولار، به‌طور مستقل تفکر و عمل کند. مسیحیان، یهودیان، مسلمانان، هندوها و بودایی‌ها به دنبال رهبری دینی «معتبر» و مرجعیت مسلم هستند، و در این راه، آشکارا جنجال به‌پا می‌کنند. اما، مرجعیت دینی به‌وسیله‌ی عرضه‌کنندگان عدم تساهل، نفرت و خشونت متقابل علیه دولت به گروگان گرفته شده است. بسیاری از پیروان به‌دنبال تفاسیر گوناگون و منطقی از قانون مذهبی یا احکام الزام‌آور دین نیستند؛ در عوض، آنها در چارچوب یک فرهنگ انتقام و بدنام سازی دشمن، به وعاظ آتشین‌مزاج و تندخویی لبیک می‌گویند که عصبانیت‌شان را با عبارات «دینی» مشروعیت می‌بخشند و منتقل می‌کنند.
بنابراین، سربازان ارتدکس صرب، بر اساس گزارش‌ها، همان‌طور که شهرهای بوسنی را غارت و به زنان مسلمان تجاوز می‌کردند، سرودهای مذهبی مسیحی سرمی‌دادند. مهاجران یهودی افراطی در همان حال که هر حکم مقدسی را بر علیه قتل و تنفر نقض می‌کنند، از تورات استمداد می‌طلبند. تروریست‌های القاعده که به نام اسلام عمل می‌کنند، از احکام منع کشتن بی‌گناهان که سابقه‌ای طولانی در قانون اسلام دارد تخطی می‌کنند. نتیجه این وضعیت، جایگزینی تأسف‌انگیز قانون خیابان به جای قانون انجیل، تورات و قرآن است.
بنابراین، پاسخ من به مقاله‌ی ابوالفضل در مورد تساهل در اسلام اساساً پاسخی است که خود ابوالضل را متعهد می‌سازد، چرا که او مایل بوده در برابر دادگاه علنی افکار عمومی از تساهل در اسلام دفاع کند (اقدامی که به بهای تهدید خوشبختی خودش تمام می‌شود). پرسش اساسی که امروزه اسلام با آن روبه‌روست این نیست که «چه کسی باید رهبری کند؟» اکنون، مانند همه اعصار، پاسخ به این سؤال برای همه مذاهب این است که الگوها و بزرگانِ مورد اعتماد و معتبر سنت دینی باید دیگران را رهبری کنند، یا حداقل آنها باید بر کسانی که مؤمنان عادی را رهبری می‌کنند، تعلیم می‌دهند، به کار می‌گیرند و به اعتقادات‌شان شکل می‌دهند، کاملاً نظارت نمایند. به عبارت دیگر، پرسش حیاتی برای اسلام در عصر ما یک پرسش عملی و سیاسی است: چگونه فقها، علمای دینی و متفکران برجسته و صاحب صلاحیت، نظیر ابوالفضل، در جهان اسلام می‌توانند از جایگاه مرجعیت برای توده‌ها برخوردار شوند؟ آنها چگونه می‌توانند به گونه‌ای موفقیت‌آمیز با عرضه‌کنندگان یک اسلام سطحی و مصلحت‌آمیز که در نهایت تمام عقل و خردمندی سنت اسلام را به باد می‌دهد، مبارزه کنند؟
اکثر آمریکایی‌ها، چه مسیحی و چه غیرمسییحی، با هر میزان درکی که از مسائل جهانی دارند، این را می‌دانند که برای جلوگیری از برخورد پیش‌بینی شده‌ی تمدن‌ها یک تغییر در رهبری دینی کاملاً ضرورت دارد، تغییری که به قول ابوالفضل به یک دگرگونی در «جریان‌های فکری و الهیاتی فراگیر در اسلام مدرن» منجر خواهد شد. در حالی که این اقدامی است برای حل بحران‌ نهادی که سمینارها، مدارس دینی و مساجد را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما ما تأیید می‌کنیم که مبارزه بر سر روح اسلام نهایتاً یک مبارزه معنوی است. مسیحیان آمریکایی با علم به اینکه ما نمی‌توانیم بطور مؤثر در این مبارزه داخلی دخالت کنیم با نگرانی نظاره‌گر آن هستند.
وجود راه‌های مورد تأیید گوناگون به سوی خداوند، از جمله انواع تفاسیر از متن مقدس که همگی در طیف عقاید مقبول تلقی می‌شوند، نشان می‌دهد که سنت دینی، همانگونه که خداوند می‌خواهد، در حال استفاده از ذهن (و قلب) جمعی‌اش است. مسلمانان و کاتولیک‌ها هر دو معترفند که تنها یک خدا که فراسوی قوه‌ی درک همگان است، وجود دارد، خدایی که بر همه‌ی تلاش‌های صادقانه ما در راه او احاطه دارد و بر این تلاش‌های ارج می‌نهد، و خدایی که در عین حال، از ما اطاعت و تلاش مداوم را می‌طلبد. اگر چنین است، پس ما باید از کثرت درونی به عنوان بزرگترین هدیه الهی به مؤمنان استقبال کنیم، و صد البته، این کثرت درونی به وسیله‌ی مشورت‌ها و نظارت‌های فقها، متألهان، عُرفا، مبلغان، مرشدان و قدیسان با ایمان تنظیم و محدود می‌شود.
این امکان وجود دارد که در همه‌ی سنت‌های دینی بزرگ، رهبرانِ دینی که از توانایی‌ها و امکانات این هدیه الهی استقبال می‌کنند افزایش و بالندگی پیدا کنند.