مراد از تعبیر بهداشت روانى دقیقاً چیست؟ تفاوتهاى بهداشت روانى با بهداشت جسم و بهداشت ذهن در چیست؟ آیا این سه در یک دیگر تأثیر دارند؟ اگر آرى، تاثیرشان به چه صورت است؟
شاید براى پاسخ به این سؤال، بهتر باشد که ابتدا به همان تفاوتى که گفتید اشاره کنیم، سپس به جمع بندى بپردازیم. شما سه قسم بهداشت، یعنى بهداشت جسم، بهداشت ذهن و بهداشت روانى را بر شمردید. دقیقاً نمى دانم منظور از بهداشت ذهن چیست؟ چون بهداشت جسمى و روانى با یکدیگر تقابل دارند. شاید مراد از بهداشت ذهن همان باشد که در زبان انگلیسى Mental Health گفته مى شود. امّا به نظر مى رسد ترجمه آن به بهداشت روانى بیشتر متعارف باشد تا به بهداشت ذهن.
اگر منظور از ذهن تنها جنبه فکرى در انسان باشد، شاید بتوان از چیزى به عنوان بهداشت فکرى و ذهنى هم سخن به میان آورد که، مثلاً، چیزى شبیه منطق از آن درآید; یعنى بگوییم منطق براى بهداشت فکر بوده است تا به اصطلاح حرکت فکر سالم و بدون آسیب به نتیجه خود برسد. مثلاً اگر ما بخواهیم معیارهاى استدلال را رعایت نکنیم، ذهن آسیب مى خورد; یعنى یا انرژى تلف مى شود یا به هر حال به نتیجههایى غلط مى انجامد، ولى اگر منطقى فکر کرده و منطقى بحث کنیم، در واقع، فکر ما سالم تر، صحیح تر و سریع تر به نتیجه مى رسد. فکر مى کنم این مطلب مقدارى از بحث بهداشت روانى، به معناى رایج کلمه خارج مى شود و احتمالاً به منطق و مانند آن مى تواند مربوط مى شود.
البته این نکته که فرمودید، درست است، ولى منحصر به این حقیقت نمى شود. طرح این سؤال بیشتر ناظر به دیدگاههایى است که از ادیان شرقى مانند بودایى و هندى امروزه در فرهنگ و جامعه ما تحت عنوان تکنولوژى فکر، مهندسى فکر، بهسازى فکر و چیزهایى که براساس آرا و ایدههاى دین بودایى مبنى بر این که عامل مهم بهداشت روانى، بهداشت فکر است، مطرح شده است; یعنى وقتى ذهن ما از شلوغىهاى ذهنى یا اختلالات ذهنى آرام شود، به بهداشت روانى هم مى رسیم.
در آن صورت آن چیزیى که در آنجا فکر گفته مى شود، به معناى خاص کلمه، فکر نیست، بلکه آموزههاى عاطفى و عوامل دیگر نیز در آن هست، در نتیجه همان بهداشت روانى مى شود; یعنى بهداشت روانى به این معنا است که ما مى خواهیم راجع به مجموعه به اصطلاح مدیریت روانى و ذهنى که در آن فکر، انگیزه، عاطفه و هیجانات وجود دارند و با هم تنیده هستند، فکر کنیم نه راجع به چیز مجردى به نام تفکر و فکر به معناى خاص کلمه که، چنان که گفته شد، حالت منطقى پیدا مى کند. حال، اگر در بودا چنان است، واقعاً فکر را چنین تفکیک نمى کنند که چیزى به نام فکر مجرد به دور از هرگونه مثلاً تلقیّات (attitudes) یا مثلاً انگیزهها (motivations)، بلکه اینها را با هم در نظر مى گیرند. بنابراین، به نظر من حداقل بهداشت روانى و جسمانى را باید مقابل هم قرار دهیم و بهداشت ذهن را به گونهای در همان بهداشت روانى بگنجانیم، البته اگر منظور همین باشد که گفتیم. حال، تفاوت بهداشت جسمى و روانى تقریباً مشخص است، به این معنا که، اگر بخواهیم ببینیم اینها بر هم تأثیر دارند یا نه، اینها مثل دایرههاى متداخلى هستند که یک نقطه مشترکى بین آنها برقرار مى شود و نقاط اختلافى هم وجود دارد و ما اگر از دو تا سخن مى گوییم ناظر به همان نقاط اختلاف است و به معناى انکار نقاط اشتراک هم نیست، فقط مى خواهیم بگوییم که به طور غالب بهداشت جسمى متفاوت با بهداشت روانى است، اما نه به طور دقیق; به طور دقیق یعنى تک تک عناصر بهداشت جسمانى، مجزا از بهداشت روانى باشد یا برعکس، ولى اغلب اینها به نحوى از هم قابل تفکیک هستند که همان قسمتهاى نامتداخل این دو دایره مى شود. اگر این گونه به قضیه نگاه کنیم، فرق این دو تا حدى بهتر مى تواند بیان شود; براى این که بهداشت جسمى یک امر کمابیش مکانیکى است. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت مثلاً آگاهى از بهداشت جسمانى در تحقق آن دخیل نیست و لذا بهداشت جسمى یک فرد را دیگرى هم مى تواند تأمین کند. همان طور که مادر به راحتى بهداشت جسمى کودک را تأمین مى کند; همین طور براى یک شخص بزرگسال مثلاً اگر آشپز خوبى داشته باشد که بداند چه غذایى با چه موادى باید تهیه کند که با بدن او سازگارى داشته باشد، بهداشت جسمانى کافى است و آگاهى خود او به نوع غذایى که تناول مى کند لازم نیست. به طور کلى، غذایى که ما مى خوریم اثرش را مى گذارد، چه ما بدانیم
و چه ندانیم، حال اثر منفى یا اثر مثبت. در حالى که بهداشت روانى چیزى است که جنبه آگاهى فرد در آن تا حد زیادى دخیل است، آگاهى اش از این مسائل، حتى تصمیم، عزم و انتخابش، به هر حال یکى پس از دیگرى وارد معرکه مى شوند و، بنابراین، بهداشت روانى با مداخله خود فرد بسیار هم بستگى دارد; در حالى که بهداشت جسمانى چنین نیست، البته گفتیم که اینها راجع به آن قسمتهاى نامتداخل است. ولى در مورد قسمتهاى متداخل، بهداشت جسمى و روانى در هم دخیلند و آن جا این تمایز صادق نیست و لزومى هم ندارد که تمایزها همه قطبى باشند، مثلاً بگوییم این دو چیز با هم به صورت دو قطب کاملاً متمایز تفاوت دارند. تفاوت به اصطلاح تداخلى هم یک نوع تفاوت است. گاهى مى رسیم به جایى که بعضى از امور جسمانى تأثیرات روانى، و هیجانى قابل توجهى دارند و بالعکس، مثلاً یک سرى حالات روانى ما در جسم ما خیلى دخالت مى ورزند، پس در آن جا با هم درهم مى تنند و آن چنان تار و پود هم مى شوند که دیگر تفکیک آنها جاى قابل توجهى نخواهد داشت.
مثل بیمارىهاى سایکو سماتیک که عاملش بیشتر روانى است ولى ظهورش در جسم مثلاً در زخم معده یا بیمارىهاى مشابه آن است؟
بله.
این که فرمودید مکانیکى است، لطفاً تعریف خود را از بهداشت جسمى مکانیکى یک مقدار روشن تر بفرمایید؟
همین که شما فرمودید از ناحیه روانى بود; یعنى مشکلات روانى که نفوذ مى کنند در جسم و حالات جسمانى ایجاد مى کنند، یعنى بهداشت جسم را هم از بین مى برند. به هر حال اینها هم مؤثرند; یعنى قسمتهاى به اصطلاح متداخل وجود دارد که اینها در هم تأثیرات متقابل دارند. ولى على الاصول، بهداشت جسمانى مسئلهای است که استقلال دارد از بهداشت روانى، و به همین دلیل است که کسى دیگر مى تواند آن را تأمین کند، در حالى که در بهداشت روانى آگاهى فرد، عزم و انگیزه او لازم است. به این لحاظ، اینها را تا حدى مى توان تفکیک کرد.
با توجه به دایره وسیع بیمارىهاى سایکوسماتیک، این مرز یک مقدارى شفاف نیست و ابهام دارد.
این بیمارى، بخشى از بیمارىهاى روانى است نه همه آنها. بنابراین، بیمارىهاى روانى اى داریم که ساى کوسماتیک نیستند، یعنى به جسم کار ندارند، پس اینها مى شوند همان قسمت نامتداخل مسئله، یعنى بیمارىهاى روانى اى که آثار بارز جسمانى ندارند، همان طور که ممکن است ما حالات جسمانى اى داشته باشیم که مشکلات روانى و یا کدورتهاى روانى ایجاد کنند که آنها در قسمت متداخل قرار مى گیرند.
اگر به لحاظ این که بعضى حالات جسمانى وجود دارد که از این تداخل کمابیش دورند یا بعضى حالات روانى که باز از این تداخل دورند، ما مى توانیم آن دو قسمت نامتداخل را در مقابل هم قرار بدهیم، به این معنا که یکى نسبتاً مکانیکى است و یکى مکانیکى نیست و با آگاهى، عزم و قصد فرد ملازمه اساسى دارد.
حال، ما قسمتهاى متداخل را کنار مى گذاریم به دلیل این که اشتراکى در کار است و تمایزشان چه بسا ناممکن است، ولى در قسمتى که از یکدیگر متمایزند، شما ملاک تمایز در بهداشت جسمى و روانى را وجود آگاهى و عدم آگاهى مى دانید؟
البته، ولى آگاهى به تنهایى نه، بلکه آگاهى به همراه اراده، عزم و غیره.
احتمال دیگر این است که دیدگاه دیگرى وجود داشته باشد که براساس موضوع تفکیک قائل شود، یعنى اگر موضوع بهداشت جسم بود همان طورى که از عنوان مشخص است مثلاً نظافت دست، نظافت غذا، نظافت روابط جنسى، البته این جا شاید تعبیر بهتر از نظافت این است که بگوییم رعایت حدود در روابط جنسى و غیره، اینها بهداشت جسمانى است، ولى اگر مربوط به محبت، ارادت یا نفرت بود، مى شود بهداشت روانى، نظر شما درباره این دو دیدگاه چیست؟
این نکته مشکلى را حل نمى کند، سؤال این است که این دو تا موضوع با هم چه نسبتى دارند؟ آیا دو تا هستند یا یکى؟ یعنى در واقع وقتى مى گوییم بهداشت جسمانى یا بهداشت روانى، آیا اینها دو چیزند، اگر آرى، با هم چه تفاوتى دارند؟ یا یک چیزند، حال، به چه معنا یک چیزند؟ به صرف این که بگوییم که تقسیم موضوعى مى کنیم، مسئله تمام نمى شود، چون سؤال بعدى این است که این دو موضوع آیا واقعاً دو موضوعند، در این صورت چه فرقى با هم دارند، یا این که یک موضوعند، ولى دو اسم براى آن گذاشتیم، در این صورت به چه تعبیرى اینها یک چیزند و دو اسم بر آن گذاشتیم، این مسئله هم چنان باقى خواهد ماند.
یعنى دیدگاه شما این است که تفکیک موضوعى براى تفکیک بهداشت جسمانى از بهداشت روانى کفایت نمى کند.
مراد از موضوع حیطه و قلمرو است و مضاف الیه بهداشت گاهى جسم است، یعنى همین امورى که شمردیم، مانند نظافت دست، نظافت بدن، و غیره، یعنى اگر مضاف الیه امور جسمى باشد، این را مى گوییم بهداشت جسمى و کارى به قید دیگر نداریم، و اگر اضلاع روانى انسان و جغرافیاى روانى مورد بررسى قرار گرفت، مى شود بهداشت روانى.
این که شما این دو را از هم جدا مى کنید، پیشاپیش اینها را به عنوان دو قلمرو تفکیک کرده اید، پس این سؤال مطرح خواهد شد که اینها با هم چه تفاوتى دارند، باز به اولین سؤال مى رسیم. این ما را رها نمى کند از این که چون ما اینها را تقسیم موضوعى کردیم پس دیگر از تفاوت یا از اشتراکشان بحثى نکنیم. چون دوباره ما را با همین سؤال مواجه مى کند و ما از دو قلمرو سخن مى گوییم و دوئیت پیش مى آید، و صرف تقسیم موضوعى قلمرو کفایت نمى کند.
یعنى ولو این که در یک بعد جسمانى باشد، اگر اراده دخالت کرد باز بهداشت روانى مى شود و اگر اراده و آگاهى نبود، بهداشت جسمانى مى شود.
بله. حالا من اگر بخواهم صحبت خود را راجع به بهداشت روانى تکمیل کنم، بهداشت روانى در واقع انگار این است که بگوییم آن وضع بهینهای که ما در روان آدمى مى خواهیم، یعنى انتظامى از عوامل آگاهى، عزم، انگیزه و غیره، و یک انتظام معینى که حالت بهینه ایجاد کند. البته این که این بهینه چیست، خود بحثى است، اما فعلاً ما در حد مفهوم وقتى مى گوییم بهداشت روانى، یعنى منظومه معینى ازاین امور روانى، یعنى آگاهى، عزم، اراده و غیره، که در یک حالت بهینه با هم ارتباط داشته باشند. و در مسائل جسمانى هم دوباره همان مسائل مکانیکى مانند غذا، آب، ویتامینها، خواب و غیره، هم طورى با هم تنظیم شده باشند، که یک حالت بهینه براى جسم ایجاد شود، این بهداشت جسمانى است، البته فعلاً در حد مفهومى و کلى.
براساس دیدگاهى که شما مطرح کردید بهینه بودن شرط یا قید تأمین بهداشت روانى است، آیا به نظر شما این وضعیت بهینه از دیدگاه مکاتب مختلف متفاوت است یا خیر؟ در حقیقت مکاتب انسان شناختى و روان شناختى آیا مى توانند تلقىهاى متفاوتى از بهداشت روانى داشته باشند؟ اگر دارند به چه صورت؟ لطفاً تبیین شود.
بله قاعدتاً وقتى که مسئله (به داشت) یعنى بهینه بودن مطرح است، مسئله مقدارى ارزشى است. حال، حالت بهینه چیست؟ ما وقتى مى پرسیم که حالت بهینه یک چیز چیست، انتظار اختلاف نظر وجود دارد، چون به هر حال این به منظرها هم بستگى دارد. البته وقتى مکاتب را با هم مقایسه مى کنیم، اشتراک هم به طور قابل توجهى وجود خواهد داشت; یعنى وقتى که ما از بهداشت جسمانى یا روانى هر دو سخن مى گوییم، براى این که بفهمیم این حالت بهینه ایجاد شده یا نه، باید به نتایج بنگریم چون نتایج بیشتر براى مردم ملموس است. به دلیل این که این نتایج خیلى مهم اند، مکاتب اشتراک پیدا مى کنند.فرض کنیم که این غذا را خوردیم یا نخوردیم، یا این حالت را داشتیم یا نداشتیم، نتیجه اش چیست. بگذریم از این که مثلاً یک آدم حکیم ممکن است، على الاصول، کارى به نتیجه هم نداشته باشد و مسئله را به ذات برگرداند، یعنى حق ذات را ادا کند، ولى مردم سرتاسر جهان شاید به اصطلاح پراگماتیست تر باشند، نه به معنى فلسفى کلمه، بلکه به معناى رایج آن، یعنى مى خواهند ببینند که نتیجه اش چیست و لذا وقتى مى گویید که این غذا را بخور به شرطى که اگر بخورى این طورى مى شود و اگر نخورى آن طورى، این عامل افراد را مى انگیزاند.
به هر حال، مى گویند وقتى مى خواهیم بگوییم یک آدمى بهداشت جسمانى دارد، یعنى این که بیمار نمى شود یا اگر بیمار شد زود بر آن غلبه مى کند نه این که بیفتد; یا وقتى مى گوییم فرد از لحاظ روانى حالت بهینه دارد، یعنى این که شخصیتش قوى است، یعنى در مقابل دشمن یا در مقابل هجوم مصائب و مشکلات و دشوارىها نمى شکند. این جور چیزها براى زندگى مردم لازم است، مثلاً صلب بودن، سخت بودن و زودشکن نبودن، چیزى است که همه در زندگى لازم دارند. بالاخره مردم یا با دزدى روبرو مى شوند یا با کسادى یا با مرگ فرزند و غیره و مى بینند این که آدمى قرص و محکم تر باشد، خوب است، چون مقابله مى کند و زندگیش را ادامه مى دهد. بنابراین، حالت بهینه اشتراکات زیادى مى تواند داشته باشد، هم در جسم و هم در روح، به خصوص در جسم که مکانیکى تر هم هست، لذا توافق هم خیلى بیشتر مى شود، در حالى که در قسمت روانى ممکن است اختلاف نظر بیشتر شود. خلاصه نباید مکاتب را تباینى ببینیم و بگوییم که اینها در تحلیل بهداشت روانى و جسمانى متباینند و هر کدام یک داستان جداگانهای دارند، بلکه باز هم متداخل اند و تداخلها در بهداشت جسمانى زیاد است و در بهداشت روانى اندکى کمتر، امّا باز هم قابل توجه اند.
چون محور بحث ما بهداشت روانى است، براى این که بحث را محدودتر کنیم، دیگر بحث بهداشت جسمانى را رها مى کنیم. شما بحث را به جاى خوبى سوق دادید و تمهید خوبى شد که با توجه به نتایج و ثمرات معمولاً اشتراکات وجود دارد. حال این سؤال پیش مى آید که پس وجه اختلاف مکاتب مختلف در دیدگاه یا مدلى که براى بهداشت روانى یا درباره انسان به هنجار یا سالم ارائه مى دهند، در چیست؟
در مکاتب، اختلاف در دو جاست: یکى در همان عوامل غیر مشترک; یعنى این که وقتى گفتیم دیدگاهها اشتراکات زیاد دارند، معناى آن این است که اختلافاتى هم دارند. در اختلافاتشان این گونه اند که مثلاً، یک مکتب به یک عنصر روانى توجه مى کند و مکتب دیگر توجه نمى کند، یا یکى توجه زیادى به آن مى کند و دیگرى کمتر. این هم یک نوع تفاوت است. اختلاف دوم در این است که به اصطلاح
نظرات