سیدحسن اسلامی اردكانی زندگی پرفراز و نشیب كازانتزاكیس با شخصیت زوربا گره خورده است. خانه‌نشینی اجباری‌ای كه چشم‌پزشكم به من تحمیل كرد، مایه آن شد تا دوباره سراغ برخی كتاب‌های قدیمی و خوانده شده بروم. یكی از آنها زوربای یونانی بود. شخصیتی كه همواره با بازی درخشان آنتونی كوئین در ذهنم مجسم می‌شود. هرچه درباره این شخصیت می‌خوانم، ناخواسته شكل و شمایل و زمختی رفتار و قیافه آنتونی كوئین بر من جلوه می‌كند. داستان یا خاطرات این كتاب ساده است. نیكوس كازانتزاكیس، شاعر و ادیب و رمان‌نویس بزرگ یونانی، در ایام جوانی در پی آن است تا كمی از كتاب فاصله بگیرد و از حالت «كرم كتاب» بودن خارج شود و در دنیای واقعی زندگی كند. معدن زغال‌سنگی در جزیره كرِت اجاره می‌كند و در مسیر خود به «تور» مرد میانسالی به نام الكسیس زوربا می‌خورد و با هم به سراغ این پروژه می‌روند كه ناكام است و حوادث دیگری كه در این فرآیند رخ می‌دهد. هرچه نویسنده و راوی داستان باسواد و تحصیلكرده است، زوربا بی‌سواد است و «عامی» به نظر می‌رسد. با این همه این شخصیت چنان تاثیر ماندگاری بر نویسنده می‌گذارد كه او همواره از او یاد می‌كند و در زندگینامه خود زوربا را در كنار بودا و لنین و نیچه قرار می‌دهد؛ كسانی كه بر او تاثیری مانا گذاشتند. آرمان‌گرایی نویسنده و دانش نظری او در برابر حكمت عملی زوربا كه هر گاه در گفتار كم می‌آورد، با رقص شوریده‌وارش اندیشه و احساساتش را بیان می‌كند، رنگ می‌بازد. این همراهی در روستایی حقیر با مردمانی تنگ‌نظر و رخدادهای آن بهتر جلوه می‌كند. مردمانی كه ناكامی و حسادت جنسی خود را در برابر بیوه‌زنی تنها، با كشتن او جبران می‌كنند. فقیرانی كه به خانه مادام هورتانس پیر كه در بستر مرگ افتاده و در حال جان كندن است یورش می‌برند و در برابر چشمانش خانه‌اش را غارت می‌كنند و بر نعش زنده او شیون می‌كنند و خدا خدا می‌كنند زودتر بمیرد. در سراسر این كتاب دو نوع حكمت و خرد در تقابل آشكار با هم قرار می‌گیرند، خردی برآمده از خواندن آثار بزرگان و غور در بهترین‌های ادبی و فلسفی و خردی برآمده از میدان‌های نبرد و خون و كشتار. نتیجه این رویارویی آشكار است. به گفته گوته تنها درخت زندگی سبز است، حال آنكه نظریه‌ها خاكستری هستند. در آغاز زوربا را فردی خوش‌باش و بی‌تفاوت و بی‌اعتنا به رنج دیگران می‌بینیم. اما به تدریج متوجه می‌شویم كه او در فرآیند زندگی خود از مبارزی كه در راه میهن و به نام وطن از كشتن و تجاوز به زنان بی‌گناه پرهیزی نداشته است، آرام آرام به دركی عمیق از انسان‌ها و شفقتی به همه خلق می‌رسد و به گونه‌ای ظریف پوست می‌اندازد. این تحول شخصیت او است كه از قضاوت براساس ملیت و قومیت به نگاه فردی می‌رسد و می‌آموزد تا درباره هر فردی، فارغ از تعلقات قومی او، قضاوت كند و حتی این امید را در سر می‌پرورد كه از این مرحله نیز بگذرد و یكسره قضاوت كردن درباره مردم را به كناری نهد. قطعه زیر این تحول را با فشردگی درخشانی بیان می‌كند: زمانی بود كه می‌گفتم آن مرد ترك است یا بلغار است یا یونانی است. به خاطر وطن كارهایی كرده‌ام ارباب! كه اگر برایت تعریف كنم، موهای تنت سیخ می‌شود. سر بریده‌ام، دهات را به آتش كشیده‌ام، دزدی كرده‌ام، به زنها تجاوز كرده‌ام و خانواده‌هایی را یكجا از بین برده‌ام. چرا؟ برای اینكه بلغار یا ترك بودند. گاهی به خودم می‌گویم: «برو به جهنم، ‌ای الاغ نفهم.» این روزها می‌گویم كه این شخص مرد خوبی است، آن یكی حرامزاده است. امروز برای من تفاوت ندارد كه یونانی، بلغار یا ترك باشد. خوب است یا بد؟ این تنها سوالی است كه می‌كنم و قسم به این نانی كه می‌خوریم، ‌هر چه پیرتر می‌شوم، احساس می‌كنم كه حتی در آینده محتاج این دو پرسش هم نخواهم بود. بدی و خوبی اشخاص برایم یكسان شده است. دلم به حال هر آدمی می‌سوزد. دلم به حال همه مردم می‌سوزد. (ص 265) از این كتاب خوب، دست‌كم سه ترجمه به فارسی داریم. پیش‌تر من ترجمه‌ محمد قاضی و محمود مصاحب را خوانده بودم و این‌بار ترجمه تیمور صفری را (تهران، نشر كتاب‌های جیبی، 1357).