مرحوم ماموستا ملا حسین نادری از علمای ربّانی اورامانات، اهل قوری قلعه‌ی جوانرود، در سن ۸۰سالگی در زادگاه خویش درگذشت.

بنا به گزارش اصلاحوب، روز جمعه ٢٦ بهمن‌ماه جاری، مرحوم ماموستا ملا حسین نادری پس از نیم قرن خدمت به دین و اسلام در زادگاه خویش رحلت نمود. از ویژگیهای بارز وی مردم‌دوستی، اخلاقمداری، نرمخویی و خدمت به دین و مردم بود.

پیکر آن مرحوم امروز جمعه با حضور امام جمعه‌ی پاوه و جمعی از علما، ماموستایان منطقه و اهالی قوری قلعه و شهرها و روستاهای اطراف، تشییع، تکفین و به خاک سپرده شد.

 اصلاحوب درگذشت این عالم ربّانی را خدمت خانواده‌ی آن مرحوم به‌ویژه فرزند برومند ایشان دکتر اسعد نادری از اعضای پیشکسوت جماعت دعوت و اصلاح، بستگان، مردم شریف قوری قلعه و منطقه‌ی اورامانات تسلیت عرض نموده و برای روح آن فقید سعید علو درجات خواستار است.

 

مختصری از زندگینامه‌ی خودنوشت عالم بزرگوار مرحوم حاج ماموستا ملاحسین نادری(رحمه الله و غفر له)

زمانیکه به سن۲۰ سالگی رسیدم یعنی در سال۱۳۳۰ هجری شمسی به قصد خواندن علوم دینی به روستای خانقاه واقع در پایین شهرستان پاوه نزد مرحوم ماموستا سیدباقی(رحمه الله) رفته و در آنوقت چندین نفر دیگر مانند ملاسعید سلیمی اکنون معروف به ملاسعید ساعت ساز در جوانرود و محمود فرزند مرحوم صوفی علی و یاراحمد فرزند مرحوم صوفی عبدالقادر بانشله ای در آنجا بودند. مرحوم ماموستا سید عبدالباقی بعلت اشتغال به قضاوت و عقد و ازدواج و طلاق، به آن صورت شاید و باید نمی توانست به ما درس بدهد و کارمان فقط خوردن و خوابیدن بود و بس. و بنده همیشه فکر می‌کردم و در فکر فرو می‌رفتم و می‌گفتم : خواندن علوم دینی آسان نیست. انسان باید کوشا باشد.

شبی در خواب ماه را رؤیت کردم و نزد مرحوم ماموستا سید عبدالباقی(رحمه الله) رفتم و خواب را برایش گفتم. ایشان گفتند رؤیت ماه چندین تعبیر دارد. یک تعبیر پادشاهی است شما شایستگی پادشاهی ندارید و تعبیری دیگر عالم شدن است که عالم بودن در شأن شما ست.

یکدفعه ماموستا شیخ محمد سعید و مرحوم ماموستا شیخ عطاء نقشبندی (رحمه الله )به خانقاه آمدند.هنگامی که بنده را دیدند گفتند:ما قبلاًدر دولت آباد نزد ماموستا عبدالمجید موحد نادری بوده و آنجا را ترک و به کرمانشاه رفته و نزد ماموستا ملا سیدحسین مسعودی(رحمه الله ) درس می‌خواندیم که ایشان هم بعلت کثرت اشتغال نمی‌رسید که تدریس نماید. اکنون ما آمده ایم شیخ نجیب را با خودمان نزدمرحوم ماموستا ملامحمد زاهد ضیائی(رحمه الله ) ببریم. اگر جا بما داد شما را هم نزد خودمان می‌بریم. من بسیار خوشحال و به آن خواب که دیده بودم امیدوار شدم.

مرحوم ماموستا ملامحمد زاهد ضیائی(رحمه الله ) به آنها جا و مکان داد و در موقع برگشت به روستای بانشله برای بردن کتاب و اسبابشان، صوفی عبدالقادر فرزند مرحوم شیخ حسن التماس می‌کند که یار احمد پسرش را هم نزد خوشان ببرند.یکدفعه آمدند و یاراحمد را با خوشان بردند و من در آن حالت کمی غمگین شده که فردای همان روز یاراحمد به خانقاه برگشت.گفتم: چرا برگشتی؟ گفت: ملاعبدالقادر شاهینه‌ای، سوخته‌ای دارد به نام وجه‌الدین که سیلی به هرکی بزند خردش می‌کند. گفتم: خب! اگر هرچه او بگوید انسان بگوید جان! (به روی چشم) باز هم انسان را می‌زند؟ (سوخته به طلبه تازه‌کار می‌گفتند که مسئول خرید و تهیه خوراک و نان و … بود.)

در این گفتگو بودیم یکدفعه ماموستا شیخ محمد سعید و مرحوم ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله) و ملاعبدالقادر شاهینه‌ای به خانقاه آمدند و بنده رفتم مقداری گوشت خریده و در بخاری مسجد مشغول پخت‌و‌پز آن شدم. ملاعبدالقادر به نزد من آمد و گفت : شما به چه قصدی آمدی ؟ گفتم : من به قصد آن آمده‌ام که می‌گویند کلام خدا و کلام پیغمبر خدا(ص) معنی دارد و گفتم: خدایا توفیق به من عنایت فرما که این زمان جوانی خویش را صرف یادگیری آیات خدا و احادیث پیغمبر(ص) نمایم. آنگاه ملاعبدالقادر گفت: بلی، شما شایسته و مورد تأیید شیخ محمد سعید می‌باشید. سپس به من گفتند: حال شما هم با ما بیایید برویم پاوه. بنده به همراه آنها به پاوه رفته. حدود۳سال در پاوه خدمت استاد عزیزم شیخ محمد سعید نقشبندی درس صرف و نحو، تصریف زنجانی- عوامل جرجانی و عوامل پال اظهار و کافیه و انموذج خواندم.

 زمانی که برای خواندن رفتم پدرم و مادرم در قید حیات بودند.در آنموقع که در پاوه بودم محمدخان باباخانزاده(از اهالی روستای قوری قلعه) آمد و خبر درگذشت مادرم را آورد.من با کسب اجازه آمدم و نماز جنازه و تلقین مادرم را خواندم. بعد از دفن ایشان دوباره به پاوه برگشتم. 

بعد از مدتی به عراق رفتیم و در ابا عبیده نزد ماموستا ملاحسن درس می‌خواندیم که یکدفعه ماموستا مریض شد و ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله ) نامه‌ای نوشت و به من داد که به مریوان نزد ماموستا ملا باقر بالک ببرم. بعد از بردن نامه خدمت ماموستا ملا باقر، ایشان به ما جا و مکان دادند. وقتی به ابا عبیده برگشتم مرحوم ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله) گفت: بعد از پایان ماه مبارک رمضان به مریوان برویم. کتاب و اسبابمان را بردیم به بیاره شریف و سپس به همراه ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله) و ماموستا شیخ محمدسعید نقشبندی به تپه‌رش(گرمسیر) خانه مرحوم شیخ محمود (رحمه الله) برادرشان رفتیم. ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله ) فرمودند: برو پاوه نزد مرحوم حاج ماموستا ملامحمد زاهد ضیائی(رحمه الله) اگر ایشان با شوق و علاقه و از ته دل راضی بودند تا کتاب و اسبابمان را ببریم پاوه در غیر اینصورت می‌رویم به روستای بالک مریوان.

بنده دوست داشتم که مجدداً به پاوه برگردیم. وقتی رفتم خدمت مرحوم ماموستا محمدزاهد ضیائی(رحمه الله) جویای احوال فرزندان مرحوم شیخ حسن(رحمه الله )شدند یعنی ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله) و ماموستا شیخ محمدسعید نقشبندی. پس از جواب من، ایشان گفتند: برو لحاف و اسبابشان را به پاوه برگردان. بنده رفتم کتابهایشان و لحاف و اسبابشان را که در بیاره بود به پاوه آوردم و حدود چندین ماه بنده و ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله) و ماموستا شیخ محمدسعید نقشبندی محضر مرحوم ماموستا محمدزاهد ضیائی (رحمه الله ) بودیم.که همانجا ماموستا شیخ عطاء(رحمه الله ) و ماموستا شیخ محمدسعید نقشبندی اجازه افتاء و تدریس دریافت کردند.

ماموستا شیخ محمدسعید به مردآباد رفتند و بنده نیز حدود شش الی هفت ماه خدمت ایشان بودم. سپس با ملا ابراهیم آقا مجیدی خواهر زاده مرحوم ماموستا محمدزاهد ضیائی(رحمه الله علیه) به عراق رفته و در آنجا نزد عالمانی همچون ماموستا ملا محمدصالح در حلبجه مسجد کانی عاشقان و ماموستا ملا محمود در روستای عنب بودیم. 

با آشفته شدن وضع عراق به ایران بازگشتم و از هانی گرمله به مریوان رفته که در آنجا چندین ماه نزد ماموستا ملامحمدامین عالی(رحمه الله) در کانی سانان بودم. سپس به کلاش جوانرود نزد مرحوم ماموستا ملامحمدامین حسینی کلاشی(رحمه الله) رفته و حدود یکسال آنجا مشغول خواندن جامی، سیوطی و حدیث بودم. بعد به رودبار (روار روستایی نزدیک هجیح) رفته و نزد ماموستا ملاعبدالقادر اختر(رحمه الله) کتاب منطق عبداله یزدی را خواندم. سپس به پایگلان مریوان رفته و حدود یکسالی که آنجا بودم شرح عقاید را یاد گرفتم . بعد به اویهنگ(روستایی نزدیک ژاوه رو) نزد مرحوم ماموستا حاج ملا حیدر فهیم(رحمه الله ) رفتم. 

پس از آن حدود ۳سال و ۶ ماه همراه(ملا ابراهیم آقا مجیدی) در سنندج نزد استادان معزز و محترم مانند حاج ملا محمد خالد مفتی (رحمه الله ) و ماموستا ملا عبدالمجید اصولی(رحمه الله ) وامثالهم دروس فقه و فرایض و جامع الاصول و منطق و تفسیر قرآن و عقاید سعد تفتازانی را خواندیم و در آنجا موفق به دریافت اجازه نامه افتاء و تدریس گشتم.

پس از دریافت اجازه نامه افتاء و تدریس، درست در مهرماه سال۱۳۴۲ به قوری قلعه برگشتم.و در آنموقع قوری قلعه بدون مسجد بود. بهرحال در سال۱۳۴۴ موفق به احداث مسجد با کمک مردمان و اهالی روستای قوری قلعه شدیم.

مدتی برای امرار معاش بیل و کلنگ به دست گرفته شروع به کارکردن و کارگری نمودم که کارمان ساختن پل و جاده سازی بود. 

روزی گفتند: قرار است عده‌ای بنام مروج مذهبی استخدام کنند و جهت استخدام باید در سنندج امتحان بدهند. بنده با ۲۸ ملا و عالم دینی از این منطقه یعنی اورامانات به سنندج رفتیم که از میان آن ۲۸ نفر فقط هشت نفر قبول شدند که یکی از آنها من بودم.

در سال۱۳۶۳ الله تعالی این توفیق را به بنده حقیر عطا نمود تا به طواف بیت‌الله حرام و زیارت مرقد مطهر حضرت محمد(ص) نائل شوم که حدود۴۱روز در مکه مکرمه و مدینه منوره بودم. خدای یکتا را شکرگزارم که در سال۱۳۸۶ بار دیگر به بنده حقیر توفیق عطا نمود تا با همسرم به قصد حج عمره به مکه مکرمه و مدینه منوره رفته و ۱۶ روز در آنجا اقامت داشتیم.

اکنون فقط و فقط آرزویم این است که هرگاه اجلم فرا می‌رسد آخرین کلامم کلمه‌ی توحید(لا اله الا الله) باشد.

وصلی الله علی سیدنا محمّد و آله و صحبه اجمعین