نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
الحمد لله به روز چهارم ذیحجه سال نود و شش رسیده بودیم. نماز شب و صبح را در حرم بودیم. برای صرف صبحانه به هتل برگشتیم. رئيس کاروان و روحانی همراهمان به گروه یادآوری کرده بودند که بهتراست قبل از مراسم حج، پیاده روی و گردشی در منطقهی منی و رمی جمرات داشته باشیم. با چند تن از دوستان همسفر راه افتادیم و به نزدیکی منطقهی منی رسیدیم. خدای من چه میبینم و به کجا آمدهام !!!
ما در کنار مسجد عقبه بودیم قسمتی از دیوار مسجد قدیمی به یادگار مانده بود. چند روز بود به علت بیاحتیاطی و فرو رفتن خلال دندان در پا، درد داشتم، به کلّی فراموشش کردم، آنجا با دوستان درنگ کردیم و عکس یادگاری گرفتیم، این یک عکس یادگاری در محلّ پایهگذاری حکومت اسلامی بود، ای حاجی بیاد بیاور که چگونه پیامبر خدا بهدور از چشم قریش و مشرکان، با بزرگان قبیلهی اوس و خزرج پیمان بست، اکنون تو خود برای پیمان آمدهای امّا با این تفاوت که تو مجبور نیستی پنهانی به این محل بیایی، آری اینجا عقبه است، مکانی که «السابقون» بودند، خوشا به حالشان، امّا تو هم میتوانی، ای حاجی! خوب گوش کن بشنو مفاد پیمان چیست؟
آری به یاد بیاور که رسول الله فرمودند با من بیعت کنید که برای خدا شریک نیاورید، دزدی نکنید، زنا نکنید، فرزندانتان را نکشید، به دروغ فرزندی را به خود نسبت ندهید و در کار نیک از فرمان من سرپیچی نکنید. ... پس از این پیمان مبارک، پیامبر سفیری از خود همراه آنان به مدینه فرستاد تا آداب مسلمانی را به ایشان بیاموزد.
و اکنون ای حاجی تو اینجا آمدهای پیمان ببند که هرگز عملی انجام ندهی که برخلاف اسلام و روش رسول الله باشد، زیرا هر حاجی که به اینجا آمده خود «مصعبی » است، برای دیارت، باید رنگ و بوی خدایی بگیری و از وابستگی به دیگر و دیگری غیر از خدا بپرهیزی و به مفاد این پیمان پایبند بمانی و بدان که رستگار میشوی. به اطراف نگاه کن، بله، تابلوی «بدایة المنی» را میبینی از همینجا تمنّا و آرزوی قبولی عبادات کن و از خداوند کمک بخواه که بر پیمانت بمانی و معلّمی باشی که اعمالت نشان بدهد حال درونت را ...
پس از گشت و گذار در این منطقه بهسوی هتل راه افتادیم. آبافشانها با تولید مه خنک همراه ذرات آب، چهرهی تفتیدهی حجاج را نوازش میدادند و میزبانانی با آب معدنی به حجاج کمک میکردند تا گرمای مکه را تحمّل کنند.
دربرگشت عدّهای از دوستان به فروشگاه نزدیک «بن داوود» سر زدند، کالاها بسیار گران بودند، امّا ای حاجی! تو برای تجارت دیگری آمدهای بههوش باش …
الهی! این چه دیداری بود؟؟؟
چه پیمانی بود؟؟؟
ای رسولالله!
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وا نگشتی تا نکردی عاقبت
ای زعشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یادآن افسانه کردی عاقبت
ادامه دارد…
نظرات