«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(آل عمران 102)
واژه «حق» به معناى جدید «حقوق انسان»، «حقوق مصرف کننده» و حتى «حقوق حیوانات» که روزنامههاى ما را پر کرده است، در قرآن یافت نمىشود. معناى «حق» در منابع اسلامى - قرآن و احادیث، - ناشى از تکلیف شخص است و یا به خاطر نظم موزون و داراى سلسله مراتب جهان، شایسته انسان است. «حقى» که در آیه بالا ذکر شده: «حق خداست که از او پروا کنند» و «حقى» که در رساله منسوب به امام زینالعابدین، رسالة الحقوق، به کار رفته است، به همین معنا مىباشد:
«اکبر حقوق الله علیک ما اوحیه لنفسه تبارک و تعالى من حقه الذى هو اصل الحقوق و منه تفرع. ثم اوحیه علیک لنفسک من قرنک الى قدمک على اختلاف جوارحک. فجعل لبصرک علیک حقا و لسمعک علیک حقا و للسانک علیک حقا و لیدک علیک حقا و لرجلک علیک حقا و لبطنک علیک حقا و لفرجک علیک حقا. فهذه، الجوارح السبع التى بها تکون الافعال.
ثم جعل عز و جل لافعالک علیک حقوقا فجعل لصلاتک علیک حقا و لصومک علیک حقا و لصدقتک علیک حقا و لهدیک علیک حقا و لافعالک علیک حقا.
ثم تخرج الحقوق منک الى غیرک من ذوى الحقوق الواجبة علیک. و اوحیها علیک حقوق ائمتک، ثم حقوق رعیتک، ثم حقوق رحمک.»
یکى از چالشهاى اصلى که دنیاى جدید غرب براى جهان اسلام پیش آورده، مربوط به موضوع حقوق بهویژه حقوق بشر است; در این مقاله من مىخواهم این چالش را بررسى کنم و نشان بدهم که وجهه مذهبى اسلام چگونه مىتواند به آن پاسخ دهد.
چالش سیاسى
این چالش علاوه بر اینکه سیاسى است، اخلاقى هم هست. سیاستخارجى ایالات متحده در طول دهههاى گذشته قرن بیستم روى موضوعهاى حقوق بشر و دموکراسى متمرکز شده است. البته این سیاست، هماهنگ نبوده است. همان طور که سامؤئیل هانتینگتون (Samuel P. Huntington) یاد آورى مىکند، «شبه تناقض دموکراسى» آرزوى غرب را در برقرارى دموکراسى پس از جنگ سرد جهانى تضعیف کرده است. منظور او در «شبه تناقض دموکراسى»، این است که ممکن استحکومتهاى منتخب دموکراتیک در جوامع غیر غربى، قلمرو نفوذ سیاسى غرب را محدود کنند و از همکارى با اقدامات سیاست غربى اجتناب نمایند. هانتینگتون مىنویسد:
«وقتى ارتش الجزایر در 1992 دخالت کرد و انتخاباتى را که جبهه بنیادگراى نجات اسلامى به وضوح در آن پیروز مىشد، باطل نمود، غرب آسوده خاطر شد. و وقتى که حزب بنیادگراى رفاه در ترکیه و حزب ملىگرایى بىجىپى در هند بعد از موفقیت در پیروزى انتخاباتى در سال 1995 و96 از رسیدن به قدرت منع شدند، غرب خاطر جمع شد. اما از طرف دیگر، ایران پس از انقلاب، در بعضى از جهات یکى از دموکراسىترین رژیمهاى جهان اسلام را دارد. همچنین انتخابات رقابتى در بسیارى از کشورهاى عربى، از جمله سعودى و مصر، قریب به یقین، حکومتهاى به ارمغان مىآورد که در مورد تمایل به غرب، با اسلاف غیر دموکراتیک خود، بسیار کمتر هم فکر هستند.»
به هر حال، على رغم ناهماهنگى در سیاستهاى غربى، این نکته باقى مىماند که حکومتهاى غربى به شدت به اتکاى به حقوق بشر ادامه مىدهند تا سیاستهاى خود را توجیه کنند. ناهماهنگىهایى که هانتینگتون تذکر داده، در واقع منحرف کننده است; زیرا ذکر این ناهماهنگىها مغالطهآمیز است و پاسخى به سیاستهاى ناهماهنگ حکومتهاى غربى است، و ما را از توجه به مسائل عمیقتر اخلاقى که از چالش حقوق بشر ناشى مىشود، باز مىدارد.
چالش اخلاقى
ممکن است این چالش اخلاقى و فقهى را کسانى ایجاد کنند که با خود اسلام مخالفند و دلیل مخالفتشان این است که حکومتهاى اسلامى، حقوق بشر را زیر پا مىگذارند و این، حاکى از آن است که اسلام از نظر اخلاقى و فقهى ناقص است. یک پاسخ نسبتا سطحى به این ادعا، این است که «تجاوز به حقوق بشر در جوامعى که حکومت اسلامى دارند، بیشتر از جوامعى که نظامهاى غیر دینى دارند، رخ نمىدهد. سطحى بودن این پاسخ، به خاطر این است که ظاهرا این پیش فرض را مىپذیرد که احترام به حقوق بشر یک معیار اخلاقى است و دینى که آن را رعایت نمىکند، محکوم است. پاسخ دیگر، که آن هم رضایتبخش نیست، چنین است: مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است; بنابراین، همه آراى ارزشى که بر مبناى حقوق بشر استنتاج شده، غیر اسلامى و مردود است. رضایتبخش نبودن این پاسخ بدین خاطر است که تالى آن به دنبال مقدمش نمىآید و نتیجه منطقى آن نیست. بسیار آموزنده است اگر بفهمیم چرا این استلزام معتبر نیست.
بیگانگى مفهوم حقوق بشر با اسلام
ابتدا باید توضیح بدهم که منظور من از جمله «مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است» چیست. در حقیقت مناسب است تا از همه تفسیرهاى مختلف حقوق بشر صحبت کنیم; زیرا صاحب نظران اخلاقى و سیاسى غرب معانى متفاوت حقوق را توسعه دادهاند و در مورد آنها اختلاف نظر زیادى وجود دارد. این معانى، با کلیات فقه مردم روم و نظریه حقوق طبیعى رواقیون، تاریخ مشترک دارد. این معانى به وسیله اکهام (Ockham) ، هابز (Hobbes) و لاک (Locke) از آن کلیات نشات گرفت و به وسیله صاحب نظران معاصر نظیر ولمن (ذچذددحج)، نوزیک (Nozick) و راز (Raz) توسعه یافت. این مفاهیم با آرایى که در جهان فکرى اسلام درباره حقوق بشر ارائه شده، کاملا متفاوت است.
ناسازگارى مبانى عقلانى حقوق بشر با اسلام
آراى غربى درباره حقوق بشر همراه با نهضتهاى طرفدار قانون اساسى، در قرن نوزدهم در جهان اسلام شناخته شد. اکنون نیز این مفاهیم، بحثهاى سیاسى را - که در همایشهاى بین المللى به شیوه تفکر سیاسى غربى مطرح مىشود - تحت الشعاع خود قرار داده است. بنابراین، رواستبگوییم که مفهوم حقوق بشر با اسلام بیگانه است; ولى از این جمله، چنین نتیجه گرفته نمىشود که همه آراى ارزشى که بر اساس حقوق بشر ارائه شده، ضد اسلامى،یعنى متعارض با نظریات وارزشهاى اسلامى است. بعضى از آرایى که بر اساس مبانى فکرى غیر اسلامى بیان شده، ممکن استبا اسلام هماهنگ باشد. مثلا کسى ممکن استبه این نظر برسد که چند نظام مختلف فکرى نظیر مارکسیزم، بودائیزم و اسلام اتفاق نظر دارند که باید به فقرا کمک شود. البته این یک مطلب پیش پا افتاده است (گر چه به خاطر پیش پا افتاده بودنش کم اهمیت نیست) و بعید استیک نظام فکرى - که پیروان زیادى دارد - پیدا شود که با کمک به فقرا موافق نباشد.
بنابراین، ما باید در تمیز دادن مبانى عقلایى آراى ارزشى از خود آن آرا، دقیق باشیم و بین آن دو فرق بگذاریم. ابطال یک مبناى عقلى، براى ابطال آراى مبتنى بر آن، کافى نیست. براى ابطال آن آرا باید از منابع عقلى مورد قبول خودمان دلیل بیاوریم. به همین دلیل، متفکران مسلمان بسیارى از - نه همه - مطالبى را که «اعلامیه جهانى حقوق بشر هست، پذیرفتهاند و در اعلامیه حقوق بشر اسلامى تکرار کردهاند.
آرایى که از دیدگاههاى عقلى صد در صد متفاوت نشات مىگیرد، ممکن استبا هم هماهنگ باشند; اما این خطر وجود دارد که با تصریح این هماهنگى، یا حتى عدم هماهنگى، شاید ناآگاهانه یک سرایت عقلى رخ دهد. براى توضیح این مطلب، مىتوان از این مثال کمک گرفت: یک پزشک، بیمارى را که کلسترولش بالاست، از خوردن گوشتخوک منع مىکند. فرض کنید بیمار، مسلمانان است و به خاطر تحریم دینى از خوردن گوشتخوک اجتناب مىکند. دکتر و بیمار در این نظر توافق دارند که از گوشتخوک باید پرهیز کرد; اما مبانى فکریى که این نظر مبتنى بر آنهاست، خیلى با هم فرق دارند. این مثال شاید به این حقیقت اشاره کند که کلسترول غذاى روزانه یک مسلمان کم است; اما این یک موضوع اخلاقى نیست. همان طور که مفهوم نجاستبا پزشکى نوین بیگانه است، مفهوم رژیم غذایى با کلسترول کم نیز با اسلام بیگانه است. البته این وضع در مورد حقوق پیچیدهتر است و ما براى کنکاش در آن، به یک تصویر روشن از مفهومغربىحقوق بشر نیازمندیم.
مفهوم جدید غربى حقوق
در Practice Universal Human Rights in Theory and درباره مفهوم جدید غربى حقوق و بهویژه حقوق بشر، گزارش روشن و مختصرى ارائه مىدهد. در نظریه جدید حقوقى، تفاوت زیادى بین این دو جمله است: «الف حق دارد ب داشته باشد.» و «الف نسبتبه ب حق دارد.» اما به نظر تئورى پردازان حقوق، این تقاوت لازم نیستبه عنوان تفاوت مصداقى مطرح شود. یعنى مىتوان در مورد همه بها به این صورت بیان کرد که فقط در صورتى که الف نسبتبه ب حق دارد، الف حق دارد ب داشته باشد. این تفاوت، بالنسبه مرتبط استبا قوت آن دعواى مربوط به حقوق و آیینهاى اجرایى و رویههاى اجتماعى خاصى که به دنبال آن مىآید. بر طبق نظر رونالد دوورکین (Ronald Dworkin) قوت مخصوص دعاوى مربوط به حقوق، از این حقیقت ناشى مىشود که ملاحظات دیگر از قبیل سود را تحت الشعاع خود قرار مىدهد; زیرا اولا، حقوق معمولا نقض نشدنى به حساب مىآیند و نمىشود به خاطر ضرورتهاى سیاسى یا اجتماعى، آنها را کنار گذاشت. ثانیا، کسى که دعوایى مربوط به حقوق دارد، روالى را شروع مىکند که از طریق آن، خسارت نقض حقوق جبران شود و جریانهایى براى پاسدارى از آن حقوق شکل گیرد.
گرایش حقوق بشر به حقوق فردى
حقوق بشر، حقوق فراقانونى، زمینه ساز دعاوى مربوط به اخلاق است; دعاویى که علیه نظامهاى سیاسى اقامه مىشود تااستحقاقهاى قانونى براى افراد جعل کند. گفته مىشود، حقوق بشر از طبیعت اخلاق ذاتى انسان و (بنابر قرار دادهاى بینالمللى حقوق بشر) از «شان ذاتى شخص انسان» ناشى مىشود. دانلى مىنویسد: «حقوق بشر، از نگاه خاص اخلاقى، گزینشى، اجتماعى از استعداد انسان ارائه مىدهد که مبتنى بر یک گزارش مستقل ویژه، از کمترین نیازهاى یک زندگى ذىشان است.» حقوق بشر، حقوق فردى انسان است. آیا خانوادهها، موسسات، ملتها و مردم حقوق بشر ندارند؟ به هر حال، حقوق بشر مىتواند علیه مؤسسات و به نفع افراد ادعا بشود و معمولا هم چنین است، هر چند که گاهى دعاوى مربوط به حقوق بشر علیه افراد نیز اقامه مىشود، و آنان که این دعاوى به درستى علیهشان اقامه مىشود وظیفه دارند خود را براى دفاع آماده کنند.
شان انسان، منشا حقوق بشر غربى
اگر چه مفهوم جدید غربى حقوق بشر از مفهوم شان انسان ناشى مىشود و تکالیفى هم که باید انجام بشود تا احترام به آن شان را تامین نماید، از همین مفهوم شان انسان سرچشمه مىگیرد; ولى ما باید در تفکیک اعتراف به شانى که مبناى تکالیف است و اعتراف به حقوق بشر، دقیق باشیم. یک آدم اخلاقى شاید به خاطر شان انسانى یک گدا، کمک به او را تکلیف شخصى خود بداند، همچنین به مقتضاى شان انسانىشنوندگانش، بپذیرد که مکلف است راستبگوید; با وجود این، کمک او به گدا و راستگویى اش به شنوندگان، پاسخى به دعواى مربوط به حقوق بشر براى آن گدا، شنونده یا دیگران نیست; زیرا این جا سخنى از استحقاق نیست، سخن از عدم نقض این تکلیف در مواجهه با تعارض اخلاقى نیستیا سخن از اجراى آیینهاى جبران خسارت، توسط کسانى که نسبتبه این سؤال مکلفند و به انجام آن وادار مىشوند، نیست.
تکالیف، منشا حقوق بشر اسلامى
براى نویسندگان مسلمانى که درباره حقوق بشر مىنویسند، عادى استسعى کنند نشان بدهند که چگونه انواع مختلف حقوق بشر که با قرار دادهاى جدید وضع شده است، مىتواند مورد تایید منابع دینى قرار گیرد; اما اینان مایلند مبانى فلسفى ویژه مفاهیم حقوق بشر و تفاوت بین اعتراف به حقوق و اعتراف به تکالیف را نادیده بگیرند. دانلى مىنویسد:
بسیارى از مؤلفان حتى استدلال مىکنند که نظریههاى امروزى حقوق بشر صرفا نظریههاى اسلامى 1400 سال پیش را تکرار مىکند; اما این ادعاها تقریبا بىاساس از آب در مىآید. مسلمانان مرتب و با تاکید سفارش مىشوند که با هم نوعان خود با احترام و عزت برخورد کنند، اما اساس این سفارشات، فرمانهاى الهى است که فقط تکالیف بشر را جعل مىکند، نه حقوق او را. در اسلام در حوزه حقوق بشر (و به تعبیر دیگر، شان انسانى) آنچه مهم است، تکلیف استبه جاى حقوق، و همه حقوقى که در این حوزه در اسلام وجود دارد، نتیجه منزلتیا عمل یک فرد است نه نتیجه این حقیقتساده که آن فرد، یک انسان است. کسى حتى ممکن است استدلال کند که «هیچ جنبهاى از نیاز انسانى نیست مگر اینکه اسلام در دستورات اخلاقى، اجتماعى و عبادىاش، آن را پیش بینى کرده است.»(تابنده 10: 1970) تکالیف سیاسى و اجتماعى اسلام، یک ارتباط قوى با خیر انسان و شان انسانى منعکس مىکند. چنین ارتباطى به خودى خود مهم است و حتى پیش نیاز اندیشههاى حقوق بشر است; اما به هیچ وجه با ارتباط با حقوق بشر یا اعتراف به آن یکسان نیست.
بنابراین، به نظر مىرسد تعداد زیادى از مؤلفان مسلمان هستند که بین «سزاوار چیزى بودن» و «حق داشتن نسبتبه آن» تمیز نمىدهند. همچنین مؤلفانى هستند که ادعا مىکنند; حقوق مهم بشر در اسلام به رسمیتشناخته شده است. آنان با این شناختى که دارند، به دنبال پیدا کردن پاسخ براى این پرسش هستند که بین حقوقى که مردم طبق نظر اسلام دارند و حقوقى که طبق نظر لیبرال غربى دارند، چه تفاوتى وجود دارد. مثلا آقاى تابنده مىگوید; خیلى از حقوقى که اعلامیه جهانى بشر به زنان داده است، باید منع یا تعدیل شود تا با قانون اسلامى منطبق گردد. او در ارائه این نظر دقیق است; اما در سخن او چنین وا نمود شده است که در قانون اسلامى حقوق به رسمیتشناخته مىشود.
اگر چنان که دانلى ادعا مىکند، در قانون اسلامى اعتراف به حقوق بشر وجود ندارد، چرا بسیارى از نویسندگان مسلمان، به اشتباه، عکس آن را وا نمود مىکنند؟ خود دانلى چنین پاسخ مىدهد: «چون دستورات اجتماعى و سیاسى اسلام با خیر و شان انسان، ارتباط قوى دارد.» دلیل دیگر مىتواند این باشد که ما در فقه سنتى اسلامى، اصطلاح حق الله و حق العبد را مىیابیم; هر چند که این اصطلاحات به مفهوم غربى حق اشاره نمىکند; بلکه به دلیل تصریحات قانون مذهبى، تلکیف یک فرد نسبتبه خدا یا فرد دیگر را بیان مىکنند; با وجود این، جذب مفهوم حقوق در فرهنگ اسلامى را آسان مىسازند، فرض کنید مثلا حق حیات. فرهنگ غرب به حق اخلاقى حیات اعتراف مىکند تا تصویب استحقاقها و حمایتهاى قانونى و آیینهاى جبران خسارت را توجیه کند. در دادگاه در بعضى از موارد نظیر جنگ، اعدام و سقط جنین، از قتل دفاع مىشود و موجه جلوه داده مىشود. آنجا باید اثبات شود که این موارد، استثناهاى موجهى از نهى عام از قتل، که از حق اخلاقى حیات ناشى مىشود، هستند. این استدلال در فقه اسلامى یک جریان معکوس به خود مىگیرد. به این صورت که فقیه آیههاى معینى از قرآن و روایات منسوب به پیامبر(ص) و ائمه(ع) شروع مىکند و به این نتیجه مىرسد که در اسلام یک نهى عام از قتل وجود دارد. از این رو، مواردى که در آنها قتل مجاز شمرده شده است، به عنوان استثنا از آن قاعده عام نیازمند دلیل است. بر اساس این قاعده عام، باید گفت هر استثنایى از آن، استثنا از تکلیف فرد است; هر چند که به طور معمول این مطلب در فقه سنتى این طور مطرح نمىشود. بالاخره از آنجا که یک قانون عام علیه قتل پذیرفته مىشود و بر این دلالت دارد که تلکیف هر فرد است که به جز در موارد دفاع، جنگ یا اعدام، کسى را نکشد، طبیعى است که این قانون با این عبارت بیان شود که در اسلام حق حیات به رسمیتشناخته شده است.
دانلى بدون شک اعتراض مىکند که هنوز هم نتیجه این جریان، با مفهوم غربى حق حیات یکسان نیست; زیرا حق اسلامى حیات، حمایت اخلاقى و حفاظتهایى که در قانون غربى یافت مىشود، در نظر نمىگیرد; اما این، سؤالى در برابر نظریه حقوق اسلامى است. حقوق معاصر اسلامى به منظور هماهنگى با نیازها و انتظارات جامعه مسلمان معاصر تدوین شده است. در این حقوق آیینهاى زیادى وجود دارد که در شریعتسنتى یافت نمىشود. دلیلى به نظر نمىرسد که اعتراف مسلمانان به حقوق اسلامى نتواند زمینه ساز انواع استحقاقها و حمایتهاى قانونى باشد که دانلى روى آنها تاکید مىکند.
در نتیجه، مفهوم دقیق حقوق بشر رایج در غرب، در تفکر اخلاقى و سیاسى غرب، تاریخ مخصوص خود را دارد و پیامدهاى قانونىاى دارد که در حقوق سنتى اسلامى یافت نمىشود. با وجود این، در تفکر حقوقى اسلامى معاصر، براى توسعه دادن نظریههاى حقوق اسلامى به لوازم قانونى، شبیه آنچه دانلى روى آن تاکید کرده است، زمینه پربارى وجود دارد. ممکن است دانلى در این ادعا که سنت اسلامى حاوى مفهوم غربى حقوق بشر نیست، محق باشد; اما سنت اسلامى با ورود یک مفهوم حقوق بشر، شبیه آنچه در غرب رایج است، سازگار است. این سازگارى به ما کمک مىکند که توضیح بدهیم که چرا تعداد زیادى از نویسندگان مسلمان تلاش کردهاند نشان بدهند چگونه حقوق مختلف، از منابع اسلامى استخراج مىشود، و چرا کنفرانس اسلامى خواسته استبیان خودش از حقوق را روى کاغذ بیاورد.
دانلى چنین نتیجه مىگیرد که در اسلام هیچ توجه و اعترافى به حقوق بشر وجود ندارد; زیرا او در توجه به تفاوت بین ویژگىهاى مفهوم غربى حقوق بشر با مقولههاى اخلاقىاى که در حقوق سنتى اسلامى جا داده مىشود، به قدر کافى دقیق است. این تفاوتها مهم است و اغلب توسط دو گروه نادیده گرفته مىشود; کسانى که به منظور دفاع از اسلام تلاش مىکنند نشان بدهند که حقوق اسلامى چگونه استنباط مىشود و لیبرالهایى که براى کار برد جهانى بشر استدلال مىکنند.
احترام به حقوق بشر در جوامع غیر لیبرال
شاید مهمترین فیلسوف سیاسى آمریکایى در قرن بیستم جان رالز (John Rawls) است. نظریه لیبرالى او درباره عدالت، برمحور مفهوم حقوق مىچرخد. او در سخنرانى اش، که توسط سازمان عفو بین المللى در سال1993 در آکسفورد بر گزار شده بود، استدلال کرد که مفهوم حقوقى که او از آن دفاع کرده است، مخصوص سنت لیبرالى نیست; بلکه هر جامعه غیر لیبرال بسامان نیز باید به حقوق اساسى بشر احترام بگذارد.
ویژگىهایى که او براى مفهوم غربى حقوق بشر مىشمارد، شگفت آور است. رالز مىگوید; ممکن استیک جامعه بسامان غیر لیبرالى که در آن تکالیف عمومى و حفاظتهاى قانونى وجود دارد، تحقق یابد; اما مفهوم خاص حقوق بشر با پیامدهاى قانونى آن به طور مشهود در آن جامعه جایش خالى باشد. این اعتراف رالز، به یقین معقول به نظر مىرسد. در واقع، به نظر مىرسد این همان جامعهاى است که بسیارى از مسیحیان و مسلمانان در قرون وسطا آرزوى آن را داشتهاند.
رالز سخنش را با بیان سه نیاز جامعه بسامان غیر لیبرال شروع مىکند: 1 - این جامعه باید امن باشد و با سیاست و تجارت به آرمانهاى مشروعش دستیابد; 2 - نظام حقوقى این جامعه باید به گونهاى باشد که بتوان صادقانه و به طور مستدل و معقولانه معتقد شد که عدالت - به معناى خیر عمومى - آن نظام حقوقى را راهنمایى و تایید مىکند. دالتبه این معنا، جزء تمایلات ذاتى مردم است و تکالیف و الزامهاى اخلاقى را بر همه اعضاى جامعه تحمیل مىنماید;3 - این جامعه باید به حقوق اساسى بشر احترام بگذارد.
رالز با بیان ذیل، ادعاى مىکند که نیاز سوم از نیاز دوم ناشى مىشود:
«دلیل اینکه نیاز سوم، نتیجه نیاز دومى است، این است که نیاز دوم، نقض حقوقمردم را غیر قانونى مىداند. اعتقاد صادقانه و مستدل کارشناسان و مقامهاى دیگر این جامعه به اینکه مفهوم خیر عمومىعدالت، نظام حقوقى این جامعه را راهنمایى مىکند، همین نیاز سوم را به دنبال دارد. و اگر در چنین جامعهاى حقوق مردم نقض شود، این اعتقاد کارشناسان، اگر نامعقول نباشد، حتما غیر مستدل خواهد بود.
نقد نظر رالز
رالز این اشتباه را مرتکب مىشود که فرض مىکند اگر حقوق نقض نشوند، محترم شمرده شده و رعایت مىشوند. این اشتباه، شبیه اشتباه کسى است که ادعا مىکند مریضى که گوشتخوک نمىخورد، نهى دینى از خوردن آن را رعایت مىکند; در حالى که این مریض به خاطر پایین نگه داشتن کلسترول خونش از آن اجتناب کرده است. فیلسوفان با تفاوت بین پیروى از یک قانون و طرفدارى از آن آشنا هستند. شبیه آن تفاوت را باید بینپیروىمحض از حقوق و احترام گذاردن به آنها قائل شد.
پیروى از حقوق بدین معناست که نتیجه نظم و ترتیب قانونى، اخلاقى و اجتماعى یک جامعه، این است که حقوق در آن جامعه نقض نمىشوند. لازمه پیروى از حقوق به این معنا، صاحب حق بودن، آگاهى از حصول پیروى و شوق آگاهانه به آن نیست. پیروى از حقوق متضمن هیچ مفهومى که در حفظ حقوق دخیل است، نمىباشد. پیروى صرفا مستلزم عدم نقض است. به هر حال براى احترام گذاشتن به حقوق - با معنایى متفاوت از صرف پیروى کردن از آنها - شخص باید به حقوق - فى نفسه - آگاه باشد; یعنى باید مفهوم حقوق را به کار برد. این مستلزم چیزى بیش از صرفعدم نقضحقوق است. لازمه احترام گذاشتن به حقوق، پیروى ارادى و عمدى و مجدانه از آن، و پیروى با میل قلبى است.
آن نوع پاسدارى از حقوق بشر، که طبق استدلال رالز براى یک جامعه بسامان غیر لیبرال ضرورت دارد، چیزى بیش از پیروى از حقوق بشر یا عدم نقض آنها نیست; و ممکن استشخصى از مفهوم دقیق حقوق بشر، که صاحب نظران لیبرال مطرح مىکنند، آگاهى نداشته باشد و با وجود این، آن را نقض نکند. مثل جامعهاى که اصلا در آن شکنجه نیست; اما نه از این جهت که شکنجه را نقض حقوق بشر مىداند. براى ممنوع بودن شکنجه در یک جامعه، لازم نیست که در آن جامعه، مفهوم حقوق بشر رواج یافته باشد. بنابراین، رالز که مىگوید یک جامعه بسامان غیر لیبرال نیازمند پاسدارى از حقوق بشر است، و به این نتیجه مىرسد که در چنین جوامعى حقوق بشر مورد احترام قرار مىگیرد، به وضوح در اشتباه است.
اشتباه رالز مثل اشتباهى است که دانلى به مسلمانان نسبت مىدهد که براى حقوق بشر در اسلام منبع و مبنا پیدا مىکنند. این حقیقت که حقوق اسلامى حافظ بسیارى از حقوق بشر است، مستلزم این نیست که به حقوق بشر احترام مىگذارد; زیرا مفهوم دقیق حق بشر همراه با پیامدهاى قانونىاش در جوامع نوین غربى، به طور چشمگیرى در حقوق سنتى اسلامى وجود ندارد. البته مسلمانان آزادند مفهوم غربى حقوق بشر را به گونهاى اقتباس و تعدیل نمایند که با تعالیم و دستورات اسلام سازگار شود، و آن گاه ممکن است این مفهوم حقوق اسلامى، در تدوین قانون مدنى در جوامع مسلمان و ارائه حقوق بین المللى اسلامى و تفسیر اسلام از حقوق مردم، نقش مشروعى هم بازى کند. این اتهام غربىها که در اسلام، حقوق بشر اصلا رعایت نمىشود، مسلمانان را به سمت چنین تلاشى سوق داده است. براى مسلمانان سنگین است که در حالى که به نقض حقوق بشر متهم نیستند، به ناسازگارى با حقوق بشر متهم شوند. نقض بسیارى از حقوق بشر به قدرى نفرتانگیز است که کاملا طبیعى است که مسلمانان بگویند این نقضها همان قدر که باارزشهاى لیبرال ناسازگار است، باارزشهاى اخلاقى و سیاسى اسلام هم ناسازگار است. در اینجا یک قدم خیلى کوتاه لازم ستبرداشته شود تا مفهوم غربى حقوق بشر اقتباس شده و در آن تعدیلهاى گوناگون صورت گیرد، تا با اندیشه اسلامى سازگار گردد.
شاید سنت گرایان با یک منع کلى بگویند; مفهوم حقوق با اسلام بیگانه است; اما این پاسخ، جزیى از یک واکنش شدید به نظر مىرسد. حتى اگر مفهوم حقوق، در تدوین حقوق اسلامى در قرون میانى یافت نشود، معنایش این نیست که فقیه معاصر قدرت ندارد مفهوم اسلامى حقوق را که هماهنگ با منابع مذهبى است، استنباط نماید.
آثار کاربرد زبان حقوق بشر در جوامع اسلامى
اینجا براى رعایت احتیاط، یک چیز مورد نیاز است. نتیجه ورود گسترده مفهوم حقوق، شبیه مفهوم غربى آن اما مبتنى بر منابع اسلامى، ممکن است در مسیر خودش غافلگیر کننده باشد. وقتى که در بحثسیاسى در جامعه، مفهوم حقوق رواج مىیابد، روى شیوه تفکر مردم درباره اخلاق، حقوق، فرد و جامعه و ارتباط بین اینها تاثیر عمیقى مىگذارد. مسلمانان لازم استبررسى کنند که آیا این تغییرات در جهت هماهنگى با ارزشهاى اساسى اسلام استیا نه. حتى اگر مفهوم حقوق بتواند کاملا اسلامى بشود، وقتى که زبان حقوق در گردهمایىهاى سیاسى بین المللى به کار مىرود، عدهاى تمایل پیدا مىکنند که این مفهوم حقوق اسلامى را در کاربرد پذیرفته شده حاکم بر مفهوم لیبرال غربى وارد کنند.
گر چه مفهوم غربى لیبرال حقوق در دوران معاصر عمدتا در قرن 18 بهویژه در انقلاب آمریکا و فرانسه ردیابى مىشود; اما فقط در سى یا چهل سال آخر قرن 18 است که سرو کله حقوق پیدا شده تا تفکر سیاسى اجتماعى غرب را تحت نفوذ خود در آورد. و در واقع این نفوذ به حدى رسیده است که امروزه عملا تقریبا همه دعاوى مربوط به قانون، به زبان حقوق بیان مىشود. استدلال علیه دخالت دیگران به صورت این ادعا بیان مىشود که، ما حق داریم خودمان را از دخالتهاى دیگران مصون بداریم. استدلال در تایید دخالت عملى در زندگى دیگران به صورت این ادعا بیان مىشود که، این دخالتها ناشى از نقض حقوق ما توسط آنهاست. آنان که سیگار مىکشند، ادعا مىکنند که قوانین علیه سیگار کشى حقوق آنان را که مىخواهند با سیگار کشیدن شاد بشوند، نقض مىکند. آنان که سیگار نمىکشند، ادعا مىکنند کسى که سیگار مىکشد، حق آنان را نسبتبه هواى تمیز نقض مىکند. حل چنین ادعاهاى متعارض مربوط به حقوق، نیازمند استدلال اخلاقى است که اغلب جایش خالى است; زیرا دعاوى مربوط به حقوق مطرح مىشوند تا به عنوان مبنا در نظر آیند.
وقتى حقوق به عنوان مبنا به کار رود، بحث درباره قوانین، افراطى و متعصبآمیز مىشود; زیرا وقتى که براى بیان حقوق اساسى افراد، ادعاهاى ضد و نقیض در مورد حقوق آنان مطرح مىشود، جایى براى بحثباقى نمىماند. شاید لیبرالها از این که توسط مسلمانان به تعصب و افراط گرایى متهم شوند; به شگفت آیند; اما اسلام براى فهم حقوق و استنباط آن از متون - که پشتوانه هر حکم قانونى است - چار چوبى معین مىکند و راههایى براى ارزیابى مسائل عقلى ارائه مىدهد. ادعاهاى اسلامى درباره حقوق، هرگز نمىتواند به صورت مطلق و مبنا تلقى شود.
آثار کاربرد زبانارزشها در جوامع اسلامى
اگر مباحثه سیاسى میان مسلمانان به زبانارزشهاى اسلامى انجام شود، علما مىتوانند براى تدوین هماهنگترین خط مشىها با اسلام، با یک تلاش، اولویتهاى مناسب و مهم احکام و آراى فرعى مختلف رابه بحثبگذارند. به هر حال، رواج زبان حقوق، حتى حقوق اسلامى، به سرکوب کردن مباحثه تمایل خواهد داشت; زیرا فرض مىکند حقوق (تقریبا) غیر قابل فسخ هستند. بدون نظریه غیر قابل نقض بودن حقوق، یا چیزى شبیه آن، اعتبار حقوق در بیان سیاسى معاصر در غرب از بین خواهد رفت; زیرا به خاطر غیر قابل نقض بودنش است که براى صاحبان خود، چنین امتیاز قوى فراهم مىکند. رونالد باینر (Ronald Beiner) ، منتقد لیبرالیزم در دوره معاصر، چنین پیشنهاد مىکند: «ما باید از همه زبان حقوق صرف نظر کنیم; زیرا این زبان به سادگى همان شیوه بیان مطالبات قانونى است که ما را به اظهار ادعاى مطلق و نقض نشدنى علاقهمند مىکند.»
باینر با یادآورى یکى دیگر از دلایل عدم اولویت، حقوق نسبتبه هم، چنین ادامه مىدهد که این عدم اولویتشاید مسلمانان را وادار سازد که در اخذ کامل مفهوم حقوق از غرب تردید کنند.
مانع بعدى بحثحقوق از جهت نحوه بیان و ارائه آنهاست; زیرا همه حقوق مىخواهند مجرد از ملاحظات متباین و متفاوتى که ما را به توصیف چیزى به صنف «خیر یا مفید» سوق مىدهد، در یک سطح مساوى قرار بگیرند. در واقع، جذابیت همین نحوه بیان حقوق،به وضوح، در تجرید و بىتفاوتىاش نسبتبه محتواى استحقاقهاى مختلف است (که ما مىتوانیم آن را اثر یک نواختبودن و هم سطح بودن حقوق بدانیم)... . این حقیقت که یک حقمفروض در خطر است، به جاى اینکه سبب تحقیق در محتواى استدلال شود، صرف نظر از موضوع بحث مقدار زیادى شور و شوق و افراط به بحث وارد مىکند. این مساله، ناشى از ظاهر گرایى به بحثحقوق است، بر عکس ویژگى محتوایى بحثى که به زبان «خیر» بیان مىشود.
گرایش به فردگرایى در زبان حقوق
حقوق به این عنوان که غیر قابل نقض و یا تقریبا نقض نشدنى هستند، به کار مىروند. دعاوى مربوط به حقوق ایجاب مىکند که توجه به نفع یا نیازهاى جامعه، به عنوان یک کل، مغلوبآن دعاوى شود. از آنجا که دعاوى مربوط به حقوق توسط افراد علیه مؤسسات طرح مىشود، نتیجهاش تمایل به فردگرایى است. حتما اگر معرفى حقوقى که اسلام به افراد داده است، مشروع باشد، این گونه دعاوى مربوط به حقوق، که هر بحثى در مورد قانون را تحت الشعاع خود قرار مىدهد، از نظر اسلام نامتعادل است; زیرا منافع جامعه را بدون توجیه مستند به متون دینى در اولویتبعدى قرار مىدهد. شایان ذکر است که هگل نیز به تمایل دعاوى مربوط به حقوق به فردگرایى، اعتراض کرد.
نه تنها بحثسیاسى امروزى درباره دعاوى متعارض مربوط به حقوق، فردگرایى را ترویج مىکند; بلکه مدنیت را نیز به عنوان مجموعه مدعیانى که در به رسمیتشناختن حقوق متعارض با هم رقابت مىپردازند، معرفى مىنماید. در حقیقت افراد، نه به تنهایى; بلکه به عنوان اعضاى گروههاى ذى نفع دعاویشان را در مورد حقوق افزایش مىدهند. هر گروهى منافعش را از راه افزایش دعاوىاش در مورد حقوق غیر قابل نقض یا تقریبا غیر قابل نقض دنبال مىکند. این باعث مىشود که کسانى که گمان مىکنند حقوقشان نقض شده، از هر گونه سازش یا تلاش براى یافتن بهترین راه حل براى همه جناحهاى رقیب دلخور شوند. بدین ترتیب دعواى سیاسى، جنبه مخالفت و مقابله به خود مىگیرد و دادگاهها در دعاوى مربوط به حقوق متعارض گرفتار مىشوند; بدین صورت که هر گروه در این تلاش، منافع خودش را دنبال مىکند تا این که تفسیرهاى مناسب قانون را بیابد; و این تاثیر عمیقى روى آهنگ بحث اجتماعى سیاسى مىگذارد. از آنجا که مسلمانان حقوق اسلامى شده را مشتاقانه مىپذیرند، لازم استبپرسیم که آیا این نوع جامعه سیاسى، که از دعاوى متعارض مربوط به حقوق اسلامى شکل مىگیرد، با ارزشهایى که اسلام ترویج کرده است، منطبق مىباشد؟
ارزش حقوق به خاطر این است که حافظ منافع است. از آنجا که در جامعه، گروههاى مختلف سازماندهى مىشوند تا براى دستیابى به منافع متعارضشان با هم رقابت کنند، حقوق به عنوان کالایى که در میان رقیبان توزیع مىشود، در نظر گرفته مىشوند. همان طور که کمیابى، وضعیتخاصى براى برنامههاى توزیع عادلانه کالاهاى مادى ایجاد مىکند، تعارض منافع هم همین وضعیت را براى برنامههاى توزیع عادلانه حقوق پیش مىآورد. نمىشود هر کسى که حقى را ادعا مىکند، آزادانه آن را به او داد; زیرا حقوق، متعارض هستند. چنین نیست که هر ادعایى در مورد حقوق، بتواند مورد احترام قرار بگیرد. بنابراین، آنان که براى پیروزى خود تلاش مىکنند، حقوق را به عنوان کالاهایى که مىتواند و باید توسط دولت توزیع شود، در نظر مىگیرند. به نظر مىرسد این نوع طرز تلقى با اعتماد به خدا، که در اسلام مورد تایید قرار گرفته، مغایر است. مسلمانان نباید به دولتبه عنوان ابزارى براى حل همه مشکلاتشان نگاه کنند. طرز تلقى یک مسلمان متقى، باید تسلیم خواستخدا بودن و توکل به او باشد. مسلمانان به پیروى از حقوق انسانى گرایش دارند; زیرا اسلام از آنان چنین خواسته است. اما یک مسلمان متقى بیشتر به این مساله توجه مىکند که آیا تکالیف انجام مىشوند؟ بر عکس، طرز تلقى یک غربى که با طرح ادعاهایى در مورد یک حق (حقى که در مقابل تکلیف است)، در تلاش براى افزایش منافع خود است، به نظر مىرسد خود خواهانه یا در نهایتخود محور است.
حقوق اسلامى یک فرد به معناى تکالیف دیگران
این نظر که «حق، چیزهایى را به عنوان تکلیف یک فرد تعیین مىکند»، با حقوق اسلامى بیگانه نیست. چنان که قبلا تذکر داده شد، اصطلاح حق الله و حق العبد در متون مربوط به قرون میانى فقه اسلامى وجود دارد، و مسلمانان جدیدى که اسلام را شامل مفهوم خاصى از حقوق بشر مىدانند و از آن دفاع مىکنند، اغلب به این اصطلاحات ارجاع مىدهند. اما منظور از این اصطلاحات، این است که بر طبق حقوق اسلامى وظیفه یک فرد در مقابل خدا یا یک فرد دیگر چیست؟ مثلا پرداخت فطریه در آخر ماه رمضان، حق خداست و حقى که یک وارث به ارث خود دارد، یک نمونه حق بنده است. اما اصطلاح حق در اینجا، به معناى جدید حقوق، به عنوان ضابطههاى اخلاقىاى که براساس آن، مىتوان ادله قانونى ارائه داد و اقدام کرد، به کار نمىرود. این نکته صرفا بازى با کلمات نیست. کسى ممکن استبدین گونه اعتراض کند که، «خوب، من مىپذیرم این معناى مضیق و اصطلاحى حق که در فلسفه سیاسى» رایج در غرب وجود دارد، بیگانه با اسلام است; اما یک معناى عامتر و شاملتر از حق وجود دارد که بر طبق آن، ما مىتوانیم بگوییم عناوینى که مورد بحث صاحب نظران غربى است و عناوینى که در حقوق اسلامى مورد تایید قرار گرفته است، هر دو، حقوق هستند; چرا ما روى معناى محدود و مضیق پافشارى کنیم; مخصوصا با توجه به این حقیقت مفروض که به نظر نمىرسد در بحثهاى حقوقى در میان مسلمانان، این معناى محدود مقصود باشد.» [پاسخ من به این اعتراض این است که] ما نمىتوانیم به سادگى معناى محدود حقوق را با معناى عامتر و موسع آن، مخلوط کنیم; زیرا معناى حقوق بشر که در بحثسیاسى بین المللى رواج دارد، معناى لیبرال غربى است. وقتى که نامى از سازمانهاى حقوق بشر به میان مىآید، و وقتى که حکومتهاى مختلف به خاطر گزارشهایى که حاکى از ضعف حقوق بشر در آن حکومتهاست، مورد انتقاد قرار مىگیرند، و وقتى که حکومتهاى غربى ادعا مىکند که حقوق بشر را از طریق سیاستهاى خارجى شان رواج مىدهند، همین اندیشه لیبرال غربى حقوق مراد آنان است.
لزوم یافتن پاسخ مناسب براى اعتراضهاى به مسلمین در مورد حقوق بشر
اگر مسلمانان تلاش کنند اعتراضهایى را که در مورد حقوق بشر به آنان مىشود، با متهم کردن معترضان پاسخ دهند و ادعا کنند که طرفداران حقوق بشر اسلامى هستند، به جوامع خودشان و حقوق اسلامى صدمه خواهند زد. مثلا مشکل کار کودکان را ملاحظه کنید. سازمانهاى حقوق بشر، حکومتها را به خاطر اجازه کار به کودکان، محکوم مىکنند و آنان را به نقض حقوق کودکان متهم مىکنند. اگر ما چنین پاسخ دهیم که مفهوم اسلامى حقوق بشر در مورد حقوقى که به خاطر کار کودک پایمال مىشود، بىتفاوت است و اقدامى انجام نمىدهد، این عقیده را مطرح کردهایم که به نظر ما; کار غلطى انجام نشده است و تلویحا این نظر را تصدیق کردهایم که تنها معیار حکومت عادل، پاسدارى از حقوق بشر - اگر چه، حقوق بشر اسلامى - است. از طرف دیگر، اگر چنین پاسخ دهیم که مفهوم اسلامى حقوق بشر از این کودکان حمایت مىکند، به همین نظر معتقد شدهایم.
زیاد مهم نیست که ما پا فشارى کنیم روى اینکه آیا فلسفهاى که پشتسر حقوق بشر لیبرال غربى است، با فلسفهاى که از مفاهیم اسلامى حقوق بشر پشتیبانى مىکند، تفاوت زیادى دارد؟ و آیا مبناى حقوق، در طبیعت انسانى استیا در عدالت و رحمت الهى، یا در هر دو و یا در هیچ کدام؟ مهم نیست که کدام یک از پاسخهاى ذکر شده آماده است و کدام بحثسیاسى در مورد حقوق، مورد تصدیق و امضا قرار مىگیرد; ولى از آن جا که مفاهیم لیبرال غربى حقوق، همراه با کار برد زیان بار حقوق بشر بر این بحثسلطه و نفوذ دارند، راه براى تجاوز تدریجى فرهنگ سیاسى لیبرال به تفکر اسلامى باز است و با این مکانیسم، استیلاى فرهنگى رخ مىدهد.
نکته مهمتر اینکه اسلامى کردن مفاهیم حقوق بشر، مرکز توجه را از قربانىهاى اعمالى که غالبا در اسلام ممنوع است، به بحثهایى که حقوق را سزاوار تایید اسلامى مىداند و بحثهایى که در مورد انسان گرایى و خداگرایى مطرح مىشود، منتقل مىکند. مسلمانان، به یقین، از جهت فقر و تودههاى تعلیم و تربیت نیافته مردم در جوامعشان، کمتر از مدافعان غربى حقوق بشر در معرض خطر نیستند. به هر حال، حتى بهترین حکومت اسلامى غالبا بهآسانى نمىتواند این مشکلات را ریشه کن کند. مسلمانان لازم استبه اتفاق مذهبشان و سازمانهاى حکومتى، استراتژىهاى دفع تهاجم به حقوق خدا را، که در جوامعشان رخ مىدهد، گسترش دهند. مسلمانان براى پذیرش برنامه عمومى حقوق بشر لیبرال غربى به آشفتگى سیاسى، اقتصادى و فشار نظامى نیاز ندارند. این گونه فشار در واقع از سوى امپریالیزم فرهنگى اعمال مىشود; گر چه به نظر مىرسد حتى متفکران دقیقى مثل رالز، دانلى وبسیارى دیگر که نمىشود همه را ذکر کرد، از نظر اخلاقى آن را مجاز مىدانند.
نیاز واقعى، گسترش الگوهاى اسلامى و روشهاى نهادینه شدهاى است که از آنها پاسدارى کند. در جوامع اسلامى فقرا و محروماناز مزایاى اجتماعى و فرهنگى، نیازمند حفظ شدن از سوء استفادههاى قانونى هستند. خانوادههاى مسلمان نیز کمتر از آنان نیازمند حفظ شدن از فرسایش نیستند. وقت آن رسیده است قبول کنیم که هنوز یک استراتژى مؤثر براى اجراى حقوق اسلامى و پاسدارى ازارزشهاى اسلامى در جامعه مدرن کشف نکردهایم. این مساله، نباید باعثخجالت زدگى یا دستپاچگى ما شود، و گر نه مسلمانان چشمهایشان را مىبندند و به مشکلاتى که با آنها مواجه هستند، نگاه نمىکنند، یا راهنمایىهاى الهى را به نفع شیوههاى غربى نادیده مىگیرند و به این صورت، تحت تاثیر واقع مىشوند. امید استخدا ما را از شیطانهاى این دو مکر حفظ کند: 1 - عجز از شناخت کوتاهىهاى خودمان 2 - تلاش براى برطرف کردن کوتاهىها با کنار گذاردن راهنمایىهاى الهى.
معایب کاربرد زبان حقوق بشر در جوامع اسلامى
بالاخره من پیشنهاد مىکنم که مسلمانان از زبان حقوق بشر اجتناب کنند; زیرا:
1 - زبان حقوق بشر ارزیابى اسلامى را بر طبق معیارهاى سنت لیبرال غربى مىپذیرد;
2 - مفاهیمى را از سنت لیبرال غربى، به طور پنهانى در بحثسیاسى ملسمانان وارد مىکند;
3 - رقابت مرافعه جوىزیان بار را در میان گروههاى ذى نفع در جامعه رواج مىدهد;
4 - این نظر را ترویج مىکند که دولتباید با توزیع حقوق، تمایلات افراد را ارضا کند;
5 - اهتمام متعادل جامعه وارزشهاى سازمانى را به نفع اصرار بر آزادىهاى فردى از بین مىبرد;
6 - بحثسیاسى مستدل را خفه مىکند; زیرا از پیش فرض مىکند که حقوق باید تقریبا مطلق و بنیادین باشند;
7 - جوامع جدید مسلمان براى جلوگیرى از سوء استفادهها و بىعدالتىهایى که فقهاى قرون میانى آنها را تصور هم نکرده بودند، نیازمند گسترش آیینها و حمایتهاى قانونى هستند; اما وقتى که روشنفکران مسلمان «حقوق بشر اسلامى»، که مورد تایید حقوق اسلامى سنتى است، تحسین مىکنند، زبان حقوق بشر این نیازمندىها را عوضى نشان مىدهد، به طورى که به جاى اجتهاد واقعى در مورد مسائل جدید، راه حلهاى غربى بدون تفسیر به آسانى اخذ مىشود;
8 - مسلمانان در جوامع اسلامى باید براى حذف بىعدالتى، قدمهایى بردارند; ولى زبان حقوق بشر توجه مردم را از این ضرورت، به تفاوتهاى حقوق و اصول فلسفى حقوق منتقل مىکند.
در عین حال که من منع کار برد زبان حقوق بشر را پیشنهاد مىکنم، مسلمانان را دعوت مىنمایم که در برابر ادعاهاى غربى جهان شمولى حقوق بشر ایستادگى کنند; ادعاهایى که صاحب نظران مهم در گرد آورى استدلال هاى مهم و جدى در اثبات و تایید آن شکستخوردهاند. پایدارى مسلمانان در برابر این ادعاها، نیازمند این است که مسلمانان با نظریههاى حقوق غربى در فلسفه اجتماعى / سیاسى، همانند فقه آگاهى بیشتر داشته باشند. در مواجهه با فشار اجراى حقوق بشر، مسلمانان نیاز دارند قوى بایستند و آماده باشند ازارزشهاى اسلامى دفاع کنند. اما همزمان طرحهاى بزرگترى باید تهیه شود تا اندیشه اسلامى درباره حقوق را در غرب توضیح بدهد. این توصیهها ممکن است مرتجعانه یا ضد مدرنیزم در نظر آید; اما از طرف دیگر من پیشنهاد مىکنم براى پرداختن به مشکلات جدید بهویژه در ارتباط با چگونگى کنترل ملت / دولت، چگونگى کارکرد سازمانهاى اجتماعى مستقل از دولت در جامعه اسلامى و چگونگى رسیدگى به مشکلات دنیوى از قبیل بىکارى گسترده، نقصهاى تعلیم و تربیتى و فقر گسترده، کاستىهاى حقوق سنتى اسلامى شناخته شود. در حالى که لیبرالها براى حل این مشکلات، ابزار حقوق بشر را مطرح مىکنند، و سنت گرایان ظاهرا فکر مىکنند که دستورات قانونىقرون میانى اسلامى براى انجام این وظیفه کافى است، من معتقدم به کار بیشترى نیاز است تا برطبق تعالیم وارزشهاى اسلامى راه حلهایى براى مشکلات معاصر یافته شود. روشهاى قانونى سنتى براى انجام این وظیفه، کافى نیست. گر چه من در برابر فشارهاى غربى براى قبولاندن برنامه حقوق بشر لیبرال، مقاومت را پیشنهاد مىکنیم; اما تصدیق مىکنم که از طریق مشارکتبا بعضى از گروههاى بین المللى طرفدار حقوق بشر، که در صدد توسعه استراتژىهاى محو بىعدالتى هستند و هم مسلمانان و هم لیبرالها آن را قبول دارند، راه حلهایى به دست مىآید.
«وجاهدوا فى الله حق جهاده، هو اجتباکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج ملةابیکم ابراهیم هو سماکم المسلمینمن قبل و فى هذا، لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء على الناس فاقیموا الصلوة واتوا الزکاةواعتصموا بالله هو مولیکم فنعمالمولى ونعم النصیر.»(حج / 78)
منبع: فصلنامه علوم سیاسى شماره 8
نظرات