نیلوفر ذوالفقاری نوشتن، کاری نامرئی است معدود نویسندگانی هستند که با همان نخستین اثر، تحسین منتقدان و مخاطبان خود را برمیانگیزند و به موفقیتی بزرگ دست پیدا میکنند. امیرحسین خورشیدفر جزو این دسته از نویسندگان است. نخستین مجموعه داستان او برای بزرگسالان، «زندگی مطابق خواسته تو پیش میرود» نام دارد. کتابی که به شکل عجیبی همه جوایز معتبر ادبی را درو کرد؛ از جوایز گام اول و روزی روزگاری گرفته تا مهرگان ادب و جایزه گلشیری. اما خورشیدفر معتقد است این جایزهها تأثیر پررنگی بر تعیین مسیر حرفهای او نگذاشته، گواه آن هم اینکه موفقیت مجموعه اول خورشیدفر را وسوسه نکرد با عجله سراغ چاپ آثار بعدی برود، 11سال طول کشید تا این نویسنده با اثری تازه به کتابفروشیها برگردد. این بار او با «شرطبندی روی اسب مسابقه» دوباره داستانهای کوتاهش را بهدست مخاطبانش رساند و با فاصلهای کوتاه، رمان بلند «تهرانیها» را به کتابفروشیها فرستاد. خورشیدفر نویسندهای است که هرچند فهرست آثارش پرتعداد نیست، اما خودش میگوید که کم نمینویسد و جز خواندن و نوشتن، دلمشغولی دیگری ندارد. با خورشیدفر از نقش ادبیات در حال و روز ما و دغدغههای یک نویسنده که از نوجوانی میدانسته قرار است نویسنده شود، گفتوگو کردهایم. به نظر شما ادبیات میتواند در روزهای سخت حال آدمها را خوب کند؟ من فکر نمیکنم. هروقت نگاه کاربردی به ادبیات وجود داشته و برای آن کارکردی را در اولویت قرار دادهایم که ذاتی آن نیست اشتباه کردهایم. اقتصاد، سیاست، خودخواهی و... زندگی ما را خراب کردهاند و از ادبیات یا هنر توقع داریم که همهچیز را درست کند؟ این جور بحثها در حال و هوای شیوع ویروس کرونا زیاد به گوش میرسد اما راستش بیشتر شبیه روانشناسی عامیانه است. ممکن است ادبیات از جنبه شخصی خاصیت تهذیبی یا بروز احساسات اخلاقی داشته باشد اما نمیتوانیم بگوییم ادبیات حال کسی را خوب میکند یا نمیکند. اما پیش میآید که خواندن یک شعر زیبا یا داستان جذاب، حال روحی مخاطب را بهتر کرده باشد. به نظرم اینطور حرف زدن از حال خوب و حال بد به تلویزیون و تبلیغات ایدئولوژیک مربوط است و نه ادبیات. همه ما، با مسایل عمیق فرهنگی، اقتصادی و... مواجهیم. دلیل این مشکلات هم برایمان روشن است. اما این راستش اصلا برای من جالب نیست که توقع تخدیری از ادبیات داشته باشیم. یعنی شعری یا داستانی که در این وضعیت هولناک، ما را به خیال فرو ببرد بدون آنکه خاصیت آگاهیبخشی داشته باشد. منظورم اصلا این نیست که هنر و ادبیات باید شرایط نامطلوب را به توان دو بکند. اصلا... مسئله من این است که اصولا با هر کارکردی چه تخدیری، چه آگاهیبخش برای ادبیات مخالفم. این رویکرد به ادبیات، اتفاقا غیرسیاسی و غیرمسئولانه است. هر متن ادبی، واجد چندین سطح و لایه است. من فکر میکنم بسیاری از این آثاری که با قصد ایجاد حال خوب تولید شدهاند در نگاهی جدیتر و حتی بیآنکه نویسنده قصد داشته باشد بیانگر وضعیت نگرانکنندهای هستند که در آن به سر میبریم. پس به نظرتان نباید از ادبیات توقع چنین کارکردی داشت؟ من پیشنهاد نمیکنم و حتی فکر میکنم خطرناک است. این توقعات روی دیگر سکه ادبیات تجویزی، مدیریت فرهنگی و اینطور اعمال نظرهاست. اما ادبیات میتواند رهاییبخش باشد. من این را رد نمیکنم. آگاهی لذتبخش است. گمان میکنم حتی بیان علمی هم برای این مسئله وجود داشته باشد؛ از این قبیل که فلان هورمون وقتی مسئلهای را متوجه میشویم ترشح میشود و... اما منظورم وجه انسانی است و نه علوم تجربی. به نظر من ادبیات، نوعی تجربه زیباییشناختی از جهان را به همراه دارد که میتواند کیفیت زندگی ما را ارتقا بدهد و از این جهت مفید باشد. اگر بخواهم خیلی به نگاه شما نزدیک شوم میتوانم بگویم، مثلا در روزگاری که در آن به سر میبریم و شاید در هیچ زمانهای، هیچچیز، روی این تأکید دارم که هیچچیز به اندازه ادبیات نمیتواند ما را به درک عمیق مفاهیم اخلاقی، فهم دیگری و همدلی با دیگران نایل کند. اولین بار چه زمانی بود که تصمیم گرفتید نوشتههایتان را، دیگران هم بخوانند؟ سؤال سختی است. دفتری دارم که مربوط به سالهای دبستان است، در این دفتر داستانهایی نوشتهام، در سال دوم و سوم ابتدایی رمان «جنگ ستارگان» چارلز سول را خیلی دوست داشتم و به تقلید از آنها مینوشتم. این داستانها را خانواده و اطرافیان میخواندند و طبیعی است که کودکی در آن سن را برای نوشتن آنها، تشویق میکردند. بنابراین تجربه خوانده شدن نوشتههایم، خیلی زود شروع شد. اما در کار ادبی جدی، ماجرا از انشاهای دوران دبیرستان شروع شد و توجهی که دیگران نشان میدادند، خیلی در باور علاقه من به نوشتن مؤثر بود. همان زمان هم به ادامه دادن نویسندگی فکر میکردید؟ از همان نوجوانی، خیلی بر تصمیمام برای نویسندگی مصمم بودم. اتفاقی که شاید برای سنین نوجوانی عجیب بهنظر برسد، اما من میگفتم میخواهم فقط بنویسم و میدانستم که قرار است این راه را ادامه دهم. در تصور شما، نویسندگی قرار بود شما را به کجا برساند؟ یکی از اقوام نزدیک ما مترجم بود و من در همان سن کم، به او گفتم میخواهم نویسنده شوم. او از من پرسید چه جور نویسندهای؟گفتم حتی اگر نویسنده بزرگی نشوم، نوشتن را به هر کار دیگری ترجیح میدهم. این حرفه از ابتدا برایم خیلی جدی بود. در نوجوانی بیشتر چه کتابهایی میخواندید؟ من هم مثل بسیاری از همنسلانم، کتاب خواندن را با ژولورن و رمانهای علمی تخیلی و فانتزی شروع کردم، اما تحتتأثیر خانواده، گرایش من به ادبیات خیلی زود جدیتر شد. تاریخ را خیلی دوست داشتم و خوانندهای جدی محسوب میشدم که فلسفه و ادبیات را دنبال میکردم. ارتباطهایی هم پیدا کردم که به مسیر مطالعه من جهت دادند. مثلا در دوره دبیرستان، آثار ادبیات داستانی مشروطه تا انقلاب را بهصورت منظم خواندم. معمولا در نوجوانی بسیاری از ما به مطالعه علاقه داریم اما افراد آگاهی که مسیر مطالعه ما را جهتدهی و برای پیدا کردن علایق، کمکمان کنند، اطرافمان نیستند. برای شما هم این اتفاق افتاد؟ این موضوع خیلی مهم است و این نداشتن راهنما به نظرم خیلی هولناک است. اگر تصادفی فردی در خانواده و اطرافیان باشد که تشویق و راهنمایی کند، علاقه به ادبیات یا هنر جدی میشود. هر هفته سهچهار ساعت کلاس ادبیات برای دانشآموزان برپا میشود. اما در آن کلاسها، در طول ۱۲ سال، به اندازه چند ساعت با ادبیات واقعی مواجه میشوند؟ در همان کلاسهای ادبیات هم مسئله بیشتر معنی کردن شعر است و حفظ کردن دستور زبان... این یک فاجعه ملی است که ۸۰درصد فارغالتحصیلان دانشگاه نمیتوانند یک صفحه، یک نامه ساده را بدون اشکال بنویسند یا یک غزل را درست بخوانند. مصداق دیگرش اینکه، ایران تنها کشور جهان است که دانشآموزانش در مدت 12سال یک رمان ناقابل هم نمیخوانند. منظورم کلاسیکهاست. منظورم از ادبیات کتابهای بیارزش و تبلیغاتی نیست بلکه شاهکارهای ادبیات جهان است. فرض کنید هر دانشآموز ایرانی یک رمان و نه بیشتر را با انتخاب خودش و برمبنای علایق خودش بخواند و درباره آن حرف بزند. آن فرد، یکبار در زندگی لذت ادبیات را تجربه کرده است. بنابراین دوباره به سراغش خواهد رفت. متأسفانه ما در آموزش و پرورش اصلا این شانس را به دانشآموزان نمیدهیم که با ادبیات و فلسفه در معنای واقعیشان آشنا شوند و بعد به شکل جدی مطالعه را ادامه دهند. همین دغدغهها باعث شد 4اثر اولی که از شما منتشر شد، در حوزه کودک و نوجوان باشد؟ این دغدغهها خیلی در ذهن من پررنگ بوده است. بعد از آن 4اثر هم کار ادبیات کودک و نوجوان انجام دادهام. هرچند تمرکزم در نوشتن برای بزرگسالان است و شاید نویسنده ایدهآل کودکان نباشم، اما این دغدغهها برایم خیلی مهم است. اولین مجموعه داستان شما بسیار مورد توجه قرار گرفت، این موفقیت را پیشبینی میکردید؟ داستانهای این مجموعه، حاصل چند سال فعالیت بودند. ما گروهی متشکل از چند نویسنده جوان و کارگردانی تازهکار بودیم که دور هم جمع میشدیم و داستان میخواندیم. این داستانها بارها بازنویسی شده بود و من همه کارهایی را که بلد بودم و میتوانستم انجام دهم درباره آنها انجام دادم. قبل از انتشار، کتاب را برای ناتاشا امیری و منیرو روانیپور فرستادم و تأیید آنها دلگرمم کرد. این موفقیت را پیشبینی نمیکردم، اما میدانستم که کارم را درست انجام دادهام. بعد از آن هم اتفاقات خوبی برایم افتاد. این موفقیت، توجه مخاطبان و منتقدان و گرفتن جوایز متعدد، تغییری در مسیر حرفهای شما بهوجود آورد؟ راستش من برخلاف بسیاری از نویسندگان دیگر، خیلی هم اهل فروتنی یا شکستهنفسی نیستم. به همین دلیل هم میتوانم با صراحت بگویم نه، جایزه گرفتن خیلی هم برایم اهمیت ندارد و کار خودم را میکنم. حتی برنامه کاری من تحتتأثیر این موفقیت و جوایز قرار نگرفت چنان که میبینیم کتاب بعدی را، با فاصله 10سال منتشر کردم. موضوع این نبود که واکنش مخاطبان بر من اثر بگذارد. میخواستم کارم را به همان شکل که دوست دارم پیش ببرم و به سرانجام برسانم. 10سال فاصله بین انتشار آثار، شما کم مینویسید یا کم کتاب منتشر میکنید؟ در این سالها 2رمان را به شکل پاورقی چاپ کردم، مشغول کارهای مطبوعاتی بودم و کتابی هم داشتم که اجازه انتشار نگرفت. من کم نمینویسم اما خیلی حسابکتاب میکنم که آنچه میخواهم منتشر شود، هرچند در نهایت هم این اتفاق نمیافتد چون بعضی اتفاقات این حوزه دست من نیست. من کمکار نیستم، تماموقت مینویسم و شغلم همین است. نویسندگی میتواند شغل باشد؟ اگر از نظر درآمد بخواهیم بگوییم، خیلی سخت است. باید آن را با کارهایی دیگری مثل ویراستاری، ترجمه و تدریس همزمان انجام داد. این راهی است که من پیدا کردهام تا تمام هفته را با کارهایی که به نوشتن و ادبیات ربط دارد مشغول باشم. از نظر اقتصادی سخت اما شدنی است. البته که حمایت خانواده این کار را برای من شدنی کرد. شما وارد آموزش آکادمیک نویسندگی هم شدید؟ من در دانشگاه طراحی صنعتی و نقاشی خواندم، فکر میکنم آموختن هنر در ادبیات هم به کمک فرد میآید. من مطالعات آزاد را به شکل حرفهای دنبال کردم. ضمن اینکه به نظرم آنچه در دانشکدههای ادبیات میگذرد، خیلی ربطی به کار خلاقانه ادبی ندارد. دبیرستانی که بودم در کارگاهی سهماهه شرکت کردم که برایم خیلی مفید بود. بعدها در کلاسها و کارگاههای زیادی شرکت کردم، مثل کلاسهای آزاد ادبیات کلاسیک، تاریخ، فلسفه و نقد. کلاسها چندان طولانی نیست و مبانی را آموزش میدهد، اما در کنار آنها میتوان با مطالعه چیزهای بیشتری یاد گرفت. لازم نیست حتما دانشجوی ادبیات باشی تا مهارتهای لازم برای نویسندگی را یاد بگیری. برای یک نویسنده، این حرفه چه چالشی دارد؟ بهعنوان یک نویسنده، آنچه خرج میکنی تا اثری بهوجود بیاوری، جان، زندگی و روح است. نویسندگی شغلی است که ساعات کاری آن دیده نمیشود، ممکن است آن ساعتی که در حال پیادهروی هستی جزو ساعات کاری محسوب شود. این نامرئی بودن در ماهیت انجام این شغل وجود دارد. نویسندگی عملی جانانه است که قابل تعریف نیست. وقتی نویسنده کار بلندی مینویسند، روزها و شبهای متوالی مشغول کار است. هر لحظه باید توان و استعداد خود را بهکار بگیرد، بدون اینکه بازخوردی درباره آن وجود باشد، انگار که در صحرای عدم فریاد میزند و هیچ جوابی هم نمیگیرد. این ماجرا تا زمانی که اثر منتشر شود ادامه دارد، تا وقتی که ارتباط با مخاطب شکل بگیرد. نمیخواهم نام آن را سختی و دشواری نویسندگی بگذارم، اما این عمیق بودن حرفه نویسندگی را نشان میدهد. شما برای اینکه نویسنده بهتری باشید و در مسیر حرفهای رشد کنید، چه میکنید؟ زندگی میکنم. به شیوه خودم لذت میبرم. مدام میخوانم و مینویسم. شاید به همین دلیل است که این دوران قرنطینه برای من فرقی با زندگی عادی نداشت، قبلا هم تمام زندگی من همین بود و تغییر محسوسی احساس نکردم. البته این تنها روش زندگی نویسندگان نیست و بعضی نویسندگان طور دیگری زندگی میکنند. موقع نوشتن مخاطبان خاصی را در ذهن دارید یا دوست دارید همه مخاطبان کتاب شما را جذاب بدانند؟ فکر نمیکنم بتوان کتابی منتشر کرد که برای همه مخاطبان جذاب باشد. من از 20سال پیش، مخاطبانی تخیلی در ذهنم دارم، تصویری از آدمهایی که فکر میکنم به من نزدیکتر هستند. با خودم فکر میکنم اگر چیزی بنویسم که این مخاطبان فرضی تأیید کنند، بیشتر خوانندگان هم آن کار را دوست خواهند داشت. تا الان این فکر اشتباه نبوده است. وقتی مشغول نوشتن اثری هستید، خودتان هم کتاب میخوانید؟ شاید بهتر باشد موقع نوشتن داستان، داستانی دیگری خوانده نشود تا ذهن تأثیر نگیرد. اما میتوان کتابهای دیگری خواند. الان تمرکزم به شکل فشرده روی نوشتن کتابی به نام «اطلس داستانی تهران» است، کاری غیرداستانی و پژوهشی که نسبت تهران و داستان در 40سال اخیر است و با نقشه کامل میشود و من کتابهایی در حوزه جغرافیا و داستانهای مربوط به این پژوهش را میخوانم. احتمالا کتاب در آغاز سال آینده منتشر شود. کدام کتابها را بیش از یکبار خواندهاید؟ جز کتابهایی که میخوانم تا درباره آنها باخبر شوم، معمولا کتابهای زیادی هستند که بیش از یکبار آنها را میخوانم. بسیاری از رمانهای کلاسیک از این دسته هستند. در موج نویسندگان جوانی که وارد دنیای ادبیات شدهاند، آثار کدام را میپسندید؟ آثار همه نویسندگانی که به شکل جدی و حرفهای کار میکنند قابل توجه هستند اما فکر میکنم در نسل نویسندگانی که کتابهایشان از اواسط دهه 80منتشر شد، پیمان اسماعیلی، محمد طلوعی و آرمان صالحی را دوست داشتهام. جایی که الان ایستادهاید، شبیه آن تصویر ذهنیای که در نوجوانی از نویسندگی ساخته بودید شده است؟ تقریبا شبیه است. من تصور میکردم میتوانم زندگی را طوری مدیریت کنم که بخشهایی از آن بیرون از کارم باقی بماند، اما اینطور نشد. ادبیات تمام زندگی مرا تسخیر کرد. کار داستانی هم در دست نوشتن دارید؟ 2کار نیمهکاره دارم، رمانی حجیم با نام موقت «شعر یا شمشیر» که ماجرای آن در قرن نهم میگذرد و نسبت به کارهای دیگرم متفاوت است. مجموعه داستانی به نام «مخمل زیرزمینی» هم در دست دارم که شامل قصههای کوتاهی است که در این سالها در مطبوعات چاپ شده است. چه چیزی حال شما را خوب میکند؟ راستش خیلی کارها که نمیتوانم اینجا بگویم. اما ضمنا خواندن و نوشتن، هرچند در اوضاع پیچیدهای به سر میبریم و شاید دیگر چیزی آدمها را به مفهوم واقعی خوشحال نکند. هرجا که ببینم خواست مردم محقق میشود، خوشحال میشوم. رسیدن به چه نقطهای در آینده، برای شما احساس رضایت از انتخاب نویسندگی را به همراه خواهد داشت؟ وقتی پیامی که میخواستم بگویم، به مخاطب منتقل میشود، احساس رضایت میکنم. شکل گرفتن ارتباط با مخاطب باعث رضایتمندی است. به این موضوع برای سود یا طمع نگاه نمیکنم، وقتی بعد از سالها خوانندهای درباره برداشتی که از داستانم داشته حرف میزنم، از انتخاب نویسندگی لذت میبرم. نویسندگی و کرونا خورشیدفر درباره پرداختن ادبیات به اتفاقاتی مانند شیوع بیماری میگوید: «بیماری مضمون دیرینهای در ادبیات است. بهعنوان یک الگوی کهن، بیماری مرا به یاد آزمونهایی میاندازد که در کتابهای مقدس آمده؛ مثل بیماری برای آزمودن وفاداری انسان به خدایان. اما بیماری در ادبیات مدرن، بهطور خاص مرا به یاد مدرنیستها میاندازد که موصوع بنیادی آثارشان رابطه بین جسم بیمار، خلاقیت و ادبیات است؛ مانند رمان «در جستوجوی زمان ازدسترفته» نوشته مارسل پروست که بیمار ریوی بوده و در زمانی نیز در قرنطینه به سر برده است و اصولا در کتاب بازیافته نوعی شرح بیماری میگوید». او در توصیه به نویسندگانی که قصد نوشتن درباره کرونا را دارند میگوید: «باید توجه کنیم که ما با استفاده از ابزارهای زبانی و مفهومی اطرافمان را فهم میکنیم. پس نویسندهها باید مطمئن شوند که آنچه مینویسند حقیقتاً دریافت و ادراک خودشان از یک تجربه است. نه اینکه از جای دیگری به آنها القا شده باشد. اصل ماجرا این است که ما درک و بیان خود را کشف کنیم نه معانیای که از بیرون تحمیل میشود. مثلاً کلمه بیماری در فرهنگ لغت یک معنی دارد، ولی هزار معنای فرهنگی اجتماعی روی آن بارشده است. ما باید مفهوم کلمه را روی درجه صفر خودمان ببریم و آن را از زاویه دید خودمان روایت کنیم». زندگی مطابق خواسته تو پیش میرود - نشر مرکز ١٥٤صفحه این کتاب منتخبی از 10داستان کوتاه «رنگهای گرم، فراموشی، روح، همسایه، خارقالعاده، یک تکه ابر واقعی، زندگی مطابق خواسته تو پیش میرود، دوقلوها، علفزارهای آسمان و عشق آقای جنود» است. در یکی از داستانهای این مجموعه این پاراگراف را میخوانیم: «ابر بزرگ و تیرهای سایه انداخته روی شهر. حس میکنم که الان است ابر در خودش بجوشد و از دلش ماده مذابی فوران کند و روی سرمان بریزد و همهچیز را محو کند. فکر میکنم آرامآرام غبار میشویم و میرویم دنبال کارمان .» شرطبندی روی اسب مسابقه - نشر ثالث ٢١٦صفحه شاپور صبری، شخصیت اصلی داستانهای «شرطبندی روی اسب مسابقه» معلم نقاشی است؛ شخصیتی که در بزنگاه عشقورزیدنها، نامرادیها، خباثتها و خوشاقبالیهایش، ماجراجوییهای ذهنی خود را دنبال میکند. شاپور صبری اگرچه معلم نقاشی است اما زندگیاش در معلمی خلاصه نمیشود بلکه زندگیاش در شهری خلاصه میشود که او را تجربه میکند. تکهتکه تصاویر زندگی شاپور صبری لحظاتی ناپیوسته و ناهمزمانند که نویسنده آن را بهصورت داستانهایی کوتاه و مجزا گرد هم آورده است. این کتاب نخستین رمان بلند نویسنده است که تقریبا همزمان با دومین مجموعه داستان او منتشر شد. تهرانیها سرگذشت شاپور، رحمت، بیک و کریستین در سالهای1340تا 1375 است. رحمت خروارها امید و عاطفه و اشتیاق به دست آورده بود که زندگیاش را از اینرو به آن رو کرد. شاپور صبری محافظهکار، باهوش و کمی ترسوست، رحمت هنرمندی نابغه و عاشقپیشه، بیک یک قهرمان که میخواهد همهچیز را خودش بهدست بیاورد و کریستین هم نمونه آدم مدرنی است که میان اخلاق شخصی و عمومی مرز قائل است. منبع: روزنامه همشهری بازنشر: اصلاحوب t.me/islahweb
نظرات