مؤلف: جان سی. لویک
مترجم: مهدی حجت
واژه فلسفی «اومانیسم» به مجموعهای از مفاهیم راجع به ماهیت، ویژگیهای تعیینکننده، توانمندیها، آموزش و ارزشهای افراد انسانی اشاره دارد. اومانیسم به یک معنا یک نظام فلسفی منسجم و قابل تمیز است که داعیههای هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی، زیباییشناختی، آموزشی، اخلاقی و سیاسی خاصی را عرضه میدارد. در معنایی دیگر بیشتر به عنوان یک روش و یک مجموعه مسائلِ به نحوی نادقیقِ مرتبط به هم، راجع به ماهیت و ویژگی افراد انسانی دانسته میشود.
اومانیسم از قرن چهاردهم تا پایان قرن نوزدهم حداقل عبارت بود از: 1- برنامهای آموزشی بر مبنای آثار نویسندگان دوران کلاسیک و متمرکز بر مطالعه و بررسی دستور زبان، معانی بیان، تاریخ، شعر و فلسفه اخلاق، 2- تعهد به چشمانداز، علایق و مرکزیت افراد انسانی، 3- باور به عقل و خودمختاری به عنوان وجوه بنیادی وجود انسان، 4- باور به اینکه عقل، شکگرایی و روش علمی تنها ابزارهای مناسب برای کشف حقیقت و بنای جامعه انسانی است، 5- باور به اینکه بنیادهای اصول اخلاقی و جامعه در خودمختاری و برابری اخلاقی یافت میشوند. اومانیسم از پایان قرن نوزدهم، علاوه بر موارد فوق به روشی که در آن جنبههای خاصی از باور مرکزی اومانیستی نظیر منحصر به فرد بودن انسان، روش علمی، عقل و خودمختاری در نظامهایی فلسفی نظیر اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و پراگماتیسم به کار برده شده، تعریف گردیده است.
مشکل اومانیسم
مانند همه واژههایی که گذارهای موازی در فلسفه، تاریخ فکر و کاربرد عمومی داشتهاند (نظیر لیبرالیسم یا ایدهالیسم)، مفهوم اومانیسم نیز از وفور تعاریف رنج میبرد به نحوی که اگر آنها را در کنار هم در نظر بگیریم غیرمعقول نخواهد بود بپرسیم که آیا کسی وجود دارد که اومانیست نباشد. برای مثال میتوان اومانیسم را بر مبنای دوره تاریخی مشخص نمود: اومانیسم کلاسیک، اومانیسم رنسانس، اومانیسم روشنگری. همچنین میتوان تعریفی اختیار کرد که اومانیسم را با فیلسوف یا نهضت فلسفی خاصی پیوند میدهد، نظیر اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم هایدگری یا اومانیسم اگزیستانسیالیستی. یا باز مانند فرهنگ انگلیسی اکسفورد میتوان از طریق بنمایهها یا ادعاهای سازنده اومانیسم به تعریف آن پرداخت: اومانیسم بر فضیلتهای انسانی نظیر نوعدوستی و انسانیت -افرادی مستقل و نه افرادی معتقد در یک نظم استعلایی الهی- و آموزش انسانی آنگونه که در «مطالعات انسانی»studia humanitatis دوران کلاسیک به سامان آمده بود تاکید میورزد.
در هر یک از این رویکردهای تعریفی، خطر ارائه توصیفی یا بسیار کلی به نحوی که غیرمفید باشد یا آنقدر خاص که با کاربردهای مشروع دیگر مغایرت داشته باشد، وجود دارد. بنابراین در تعریف اومانیسم به دلیل وجود ابهام و مناقشه بر سر واژههایی چون «رنسانس» و «روشنگری»، تردید وجود دارد که سخنگفتن از اومانیسمِ رنسانس یا روشنگری به روشن شدن موضوع کمک نماید. به همین سیاق صحبت از اومانیسم در برداشت پاپ مبنی بر اینکه «مطالعه صحیح نوع بشر، انسانی است»، وارد نمودن هر چیز -برای مثال علمی، غیرعلمی، مذهبی، ضد مذهبی- در قلمرو آن است. بعلاوه این نیز روشن نیست که ما دستآورد مهمی از صحبت درباره اومانیسم مارکسیستی یا مسیحی حاصل نماییم گو اینکه آنها از همانندی بنیادی مشترکی برخوردارند. به طور خلاصه، برای اینکه تعریف اومانیسم مفید واقع شود باید به یک اندازه نسبت به آنچه که طرد میکند و نیز آنچه که در بر میگیرد، واقف باشد.
این وفور بیش از حد تعاریف، که بسیاری از آنها جهتهای متفاوت را نشان میدهند، از این امر حکایت دارند که اومانیسم به همان اندازۀ پرسشهای بنیادی مربوط به موجهنمایی مجموعه خاصی از دکترینهای فلسفی، مجموعهای از پرسشهای تعریفی مرتبط و روششناسانه است. این بدین معنی است که شاید منسجترین فهم از اومانیسم از راه تفکر در باب آن در قالب مجموعهای از دایرههای هممرکز میتواند حاصل آید که در آن درونیترین و کوچکترین دایره محدودترین و سادهترین معنای واژه را در بر دارد، دایره بعدی و بزرگتر معنی فراگیرتر و مورد اعتراضتر را شامل میشود و دایره بیرونی و بزرگترین آن تازهترین و بحثانگیزترین کاربردهای این مفهوم را در بر میگیرد. (شکل 1).
مطالعات انسانیstudia humansitaties ، اومانیست humanista، اومانیسم humanismus
در مرکز دایره اومانیستی دو تعریف وجود دارد یکی مدرن و دیگری در اصل باستانی که متعاقباً در رنسانس ایتالیایی احیا گردید. هر دوی آنها اومانیسم را در قالب برنامهای آموزشی، «مطالعات انسانی» تعریف مینمایند.
واژهhumanismus به وجود آمد تا برنامه درسی آموزش دبیرستانی دوران کلاسیک را با تاکیدش بر یونان و لاتین از اشتغال ذهنی دوران مدرن نسبت به آموزش علمی، روشمند، و کاربردی تمایز بخشد. مورخان قرن نوزدهم بعداً این واژه را برای توصیف برنامه آموزشی و فرهنگی گروهی از نویسندگان، مورخان و فیلسوفان رنسانس، نظیر پترارک Petrarch، والا Valla، فیچینو Ficino و پومپونازی Pomponazzi به عاریه گرفتند.[1]
بنابراین humanismus ازhumanista یا humanist اقتباس گردیده که به همراه معادلهایش در زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی به مدرسان در مدارس و دانشگاهها و دانشجویان علوم انسانی اشاره داشت. پل کریستلر (Paul Kristeller) معتقد است که «اگر بخواهیم بر اساس نخستین مظاهری که تاکنون شناخته شده قضاوت نماییم، به نظر میرسد [این واژه] در زبان خودمانی دانشجویان دانشگاههای ایتالیایی ریشه دارد، جایی که استاد علوم انسانی در قیاس با همکاران او در رشتههای قدیمیتر umanista خوانده میشد». خود اصطلاح رنسانسی humanista از کاربرد قدیمیتر «مطالعات انسانی» studia humanitatis اقتباس گردیده، برنامه آموزشی یونانیان و رومیان که بر دستور زبان، معانی بیان، تاریخ، شعر و فلسفه اخلاق متمرکز بود. شایان ذکر است که «مطالعات انسانی»، منطق، فلسفه طبیعی، متافیزیک یا ریاضیات را شامل نمیشد.humansita ,humanismus و studia humanitatis نه به دکترینهای فلسفی، بلکه به یک برنامه جامع فرهنگی و آموزشی که از طریق مطالعه دقیق باستانیان، بر تحولات نوشتاری و گویشی ساده و زیبا متمرکز بود اشاره دارند.
اومانیسم روشنگری
در دایره دوم و وسیعتر اومانیسم روشنگری مشاهده میشود که به معنایی که امروزه به واژههای «سکولار» یا اومانیسم «علمی» اطلاق میشود از همه نزدیکتر است. منظور از اومانیسم روشنگری یعنی مردان ادب، فلسفه و علم (برای نمونه ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم، کندورسه و مسالهدارتر از همه کانت) که در قرون هفدهم و هجدهم زندگی میکردند و معتقد بودند توجه اصلی وجود انسانی نه کشف اراده خداوند بلکه صورتبندی زندگی و جامعه انسانی بر اساس عقل و خرد است. در نظر این متفکران کرامت انسان نه تابعی از منشاء ادعایی آسمانی بلکه تابعی از نظمدهی و امکانات عقلی وجود زمینی بود. غایت انسانها نه پرستش فطری خدا و نه شهر آسمانی مقدس، بلکه درک و تحقق برنامههای متناسب با این جهان است که عقل و ذهن آنها را توصیه مینمایند.
آنچه که پروژه اومانیسم روشنگری را به پیش میراند عبارت است از تلاش برای جایگزینی این عقیده راسخ که ایده افراد در بستر عقل، آزادیِ خودسازی و شکگرایی بنیادی به طور صحیح به فهم در میآید، به جای این باور سنتی که مفهوم فرد انسانی تنها در بستر صحبت درباره ارواح مخلوق، نظم و باور استعلایی آسمانی معنا میدهد. اومانیسم روشنگری در پی بنیاد تعریفی مجدد از ماهیت افراد در درون یک چهارچوب مفهومی خودساز به جای چهارچوبی تحمیل شده از بیرون است. بدین معنا صحبت از اومانیسم مسیحی تناقضی بنیادی به نظر میرسد زیرا مدعی یک هستیشناسی پیشین آسمانی است که درون و علیه آن ماهیت افراد انسانی باید تعیین گردد. برای اومانیست روشنگری چنین چارچوب، خدای متعال و نیز روایتِ از پیش بسامانی از زندگی خوب افراد انسانی یا جوامع بشری وجود ندارد.
به این تمرکز کلی بر جهانِ افراد خودساز، ویژگی دوم اومانیسم روشنگری یعنی برداشت آن از عقل را باید افزود. با وجود ناهمگونی بسیار زیاد در هر دو زمینۀ منافع و برنامه فکری، از نظر کلی و جزیی آنچه که اومانیستهای روشنگری را به نحوی کاملاً متفاوت از اومانیستهای رنسانس یا بعداً اومانیسم مدرن متحد میسازد اعتماد بسیار زیاد آنها به قدرت عقل انسان در ترسیم و ساماندهی جهان، و نیز آمادگی برای پذیرش مسئولیت نتایج ناشی از ساماندهی عقل است.
این اعتماد و نتایج آن اغلب کاریکاتور شدهاند. عقل و اومانیسم روشنگری اغلب سرد، عاری از شور و هیجان، انتزاعی و به طرزی نامناسب روشمند تصویر میشوند. اما این، اشتباه گرفتن ماسک به جای صورت است. اساساً آنچه عقل را برای اومانیست روشنگری پیش میراند شور و احساس است، شور و احساس برای آشکار کردن اشتباه، برای واقعیتهای مبتنی بر مشاهده درست و برای ساماندهی منسجم آن واقعیتها به شیوهای که بصیرتی، اگر نه معتبر و موثق، در جهت دستیابی به ماهیت وجود فراهم نماید حتی اگر محصول چنین بصیرتی آنقدر که مایه حیرت و سرگردانی میشد روشنساز نبود. همانگونه که دالامبر در کوتاه سخن خود راجع به قرن هجدهم خاطرنشان میسازد «همه چیز مورد بحث قرار گرفته و تحلیل شده، یا حداقل مورد اشاره قرار گرفته است. ثمره یا پیامد این جوشش عمومی اذهان، پرتواندازی جدید بر برخی مسائل و سایهافکنی جدید بر برخی دیگر بوده است» (6-5 :(4)1759).
عقل در نظر اومانیست روشنگری از انتقادگرایی و شکگرایی اقتباس میشود و اگر ما در پی یافتن مستحکمترین ویژگی عقل روشنگری هستیم آن عبارت است از اصرار بر اینکه تمام ادعاها ابطالپذیرند، و نیز اینکه هیچ کس در تعیین حقیقت با توسل به برتری اقتدار خود، از موقعیتی ممتاز برخوردار نیست. بنابراین در نظر اومانیست، عقل شکاک این امکان را فراهم میآورد که تمام ادعاهای دانش به طور علنی مورد آزمون قرار گیرند و اینکه هیچ فرد یا نهادی نمیتواند ادعای ابطالناپذیری نماید. برای اومانیست روشنگری اهمیت علم اساساً نه در پیشرفتهای آن در دانش بلکه در انرژی، نیرو و عامیت روشهای آن نهفته است.
عقل برای اومانیست روشنگری نه صرفاً به خاطر نیروی انتقادی و شکاکیت بلکه به همان میزان به خاطر ویژگی عینی آن امری محوری است. برخلاف وحی یا اصول جزمی که حقیقت را به فرد مقتدر خاصی نسبت میدهند، عقل در نظر اومانیست توان خود را دقیقاً به این خاطر بدست میآورد که افراد ارائه کننده ادعاهای معرفتی تا اندازه بسیار زیادی در یک فضای مبادلهپذیر قرار دارند. اومانیست معتقد است عقل دارای ظرفیت تولید حقیقتی است که کاملاً، بیموضوع است: ادعاهای آن تنها در صورتی که قابل دسترس و برای عموم دارای معنا باشند صادق است. عقل در این معنا حداقل به سه طریق به نحوی معتبر رهاییبخش است. نخست اینکه افراد را از آنچه کانت قیمومت دیگران نامیده، یعنی دیکتههای تحمیلی اقتدار بیرونی آزاد میسازد. دوم اینکه فرایند حقیقت را برای همه میگشاید، چه اینکه حقیقت تابعی از موقعیت یا چشمانداز نیست. سوم اینکه عقل از طریق مجبور نمودن افراد به رهاکردن دیدگاههای نارسا و صرفاً خصوصیشان به نفع جامعترین و عینیترین چشمانداز، توانمندی لازم برای آزادسازی آنها از پیشفرضهای تحمیلی ذهنی خود را دارد. بنابراین عقل ابزار رهاسازی است و نه تنها حقیقت راستین بلکه خودمختاری و برابری را نیز میپرورد. و این پیوند با خودمختاری و برابری است که شالوده لازم را برای محتوای اخلاقی و سیاسی اومانیسم روشنگری فراهم میآورد.
مانند روایت اومانیست روشنگری از عقل، در مورد برداشتهای آنها از اصول اخلاقی و سیاست وسوسهای قوی برای تقلیل تنوع و پیچیدگی بسیار زیاد به سادگی کاریکاتور وجود دارد. از این رو برخی روایتهای اومانیسم روشنگری در درون اصول مرکزی آن روایتهای کلی پیشرفت تاریخی مییابند، و طرحهایی برای انجام اصلاحات آموزشی و تغییرات رادیکال برای نهادهای سیاسی عرضه میدارند. در حالی که عناصری از این باورها و برنامهها در اومانیستهای خاصی از این دوره وجود دارد، محتوای کلی تفکر اخلاقی و سیاسی اومانیستی ملایمتراست.
آنچه که از تاکید اومانیستی بر خودمختاری و برابری به روشنترین وجه نمود پیدا میکند سرشت باز، متساهل و متنوع از جامعه اومانیستی است. اگر عقل اساساً هدیهای است برای همه و اگر انتقادگری و شکگرایی و جستجو برای کشف حقیقت وظیفهای است همگانی، در این صورت شمار حقایق مطلقی که زندگی اجتماعی جامعه را خواهند ساخت بسیار کوچک و دایره آنهایی که برای مشارکت فعالانه در زندگی جامعۀ در حال پیشرفت رقابت مینمایند بسیار بزرگ خواهد بود –عقل اومانیستی به کاهش میزان قطعیت اجتماعی کمک میکند در عین حال شمار اعضای متعادل و دارای صلاحیت یک جامعه سیاسی را افزایش میدهد. مسائل مربوط به زندگی شخصی و جمعی مطلوب طبق تعریف مسائلی هستند که مردم به عنوان موجوداتی خودمختار به شیوههای متفاوت و در برخی موارد متعارض حل خواهند نمود. اومانیسم روشنگری در تطبیق با فراگفت اخلاقی و سیاسی خود مبنی بر تعهد به دیسیپلین عقل که در آن حقیقت، هم در حوزه عمومی و هم خصوصی، باید ظهور نماید، آن هم نه از طریق اصول جزمی بلکه از طریق استدلال و پاد-استدلال، و در تعهد به فضایل نیکوکاری و عدم اجحاف از همه دقیقتر است. بدین سان، نادرست به نظر نمیرسد که ادعا نماییم بیشتر آنچه امروزه تحت عنوان جامعه لیبرال توصیف میشود –نظیر آزادیهای اساسی، نهادهای آزاد، چندسانی و تساهل، معنای «نظم بدون اقتدار» در اصطلاح برتراند راسل- را احتمالاً میتوان در برداشت اومانیستی روشنگری از عقل ریشهیابی نمود.
برای به توافق رسیدن با هسته فکری و احساسی اومانیسم روشنگری از هر سو میتوان به آن نزدیک شد: از طریق همدردی و شفقت آن نسبت به بشر و اصلاح اجتماعی، از طریق توجه آن به پیشرفت مادی و فکری، از طریق دفاع آن از آزادی ادبی، دلبستگی آن به گذشته کلاسیک، و یا باور آن به مرکزیت علم و روش علمی. سرانجام اینکه ویژگی معرف اومانیسم روشنگری عبارت است از اعتماد آن به خودمختاری انسان و بزرگداشت آن، خودمختاریای که با توانمندیهای انتقادی و آفرینشی عقل حاصل میآید.
اومانیسم مدرن
حداقل چهار نوع اومانیسم مدرن وجود دارد، که سه نوع آن مدعی پیوندهایی با بنمایههای اومانیسم روشنگری هستند، و یک نوع دیگر آشکارا هر گونه ارتباط با آن را انکار مینماید. این چهار نوع اومانیسم که عبارت هستند از اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم پراگماتیک، اومانیسم اگزیستانسیالیستی، و اومانیسم هایدگری، اومانیسمهای دوران مدرن را به طور کامل در بر نمیگیرند، چه اینکه در کاربرد عمومی اغلب اشاره به اومانیسم علمی، اومانیسم مسیحی و اومانیسم سکولار را شاهد خواهیم بود.
اومانیسم پراگماتیک، یکی از این چهار نوع، به اومانیسم روشنگری از همه نزدیکتر است. این اومانیسم که در فلسفه آمریکایی پراگماتیسم آنگونه که چارلز پیرس، ویلیام جیمز، جان دیوی و اف.سی.اس شیلر آن را بسط دادند، ریشه دارد، در ملاحظات اومانیستی روشنگری راجع به برتری انسان، اعتبار روش علمی و ناسازگاری شأن و کرامت انسان با باور مذهبی با آن مشترک است. اومانیسم پراگماتیک در حالی که از بنمایههای اومانیستیِ تردیدآمیزی و شکگرایی دفاع مینماید، اما در باور به اینکه عقل ماهیت نامتغیر و معرف ذات انسان است و نیز در باب ماهیت آزادی انسان با آن مخالف است. بیشتر اومانیستهای پراگماتیک شکگرایی خود را به این ادعا که یک ماهیت انسانی وجود دارد، و نیز قطعاً به این باور که عقل جایگاهی ممتاز در تعریف «انسان» دارد بسط میدهند. این اومانیستها ترجیح میدهند که از افراد در آنچه که انجام میدهند سخن بگویند، البته با تاکید مردمشناسانهای که به همان میزان بر مجموع شرایط محیطی متغیری میگذارند که افراد را خلق مینمایند. به همین سیاق با سخن قاطع روشنگری در خصوص آزادی انسان و خودمختاری موافق نیست، گرچه آنها نیز از آزادی در قالب دگرسانی، نوآوری و آیندهنگری سخن میگویند.
اومانیسم اگزیستانسیالیستی به خصوص آنگونه که سارتر در سخنرانی خود «اگزیستانسیالیسم اومانیسم است» (1946) صورتبندی نمود در انکار ماهیت جهانشمول انسانی کاملاً همراستا با اومانیسم پراگماتیک است. طبق نظر سارتر از آنجا که «وجود مقدم بر ماهیت» است هیچ امر عینی و پایدار به نام ذات بشر وجود ندارد. این چیزی نیست جز آنچه افراد انجام میدهند و برمیگزینند که چگونه عمل میکنند. هیچ پارادایم انسانی وجود ندارد که در برابر آن اعمال سنجیده شوند. با این حال اومانیسم اگزیستانسیالیستی در حالی که با اومانیستهای پراگماتیک در خصوص ماهیت افراد انسانی موافق است، و برخلاف اومانیستهای روشنگری، نسبت به توانمندیهای خود عقل بر میزان زیادی از شکاکیت تاکید میورزد، اما با صراحت در بزرگداشت خودمختاری انسان اومانیست روشنگری با آن همنظر است. در حالی که اگزیستانسیالیستهایی چون سارتر در یک سطح برآنند که تبیینهای طبیعی از اعمال انسان روا است، در سطحی دیگر اصرار میورزند که اعمال انسان، فردی یا جمعی، باید موضوع گونه دیگری از تبیین یعنی تبیین آزادی یا خودانگیزی قرار گیرد. از دو گونه نخست اومانیسم مدرن هر کدام تنها بخشی از برنامه اومانیستی روشنگری را پذیرفتهاند. در حالی که اومانیسم پراگماتیک با بزرگداشت عقل انسانِ اومانیسم روشنگری موافق است اما تاکید آن بر آزادی انسان را رد میکند، اومانیسم اگزیستانسیالیستی آزادی انسان را محور تاکیدش بر انسان، اما تاکید روشنگری بر برتری عقل را مورد تردید قرار میدهد.
هر گونه بحث راجع به اومانیسم مارکسیستی در وضعیت بسیار نامساعد ناشی از عدم توافق بر سر تنوع پیچیدهای از مارکسها و مارکسیسم به زحمت صورت میگیرد. با این وجود طرح کلی اومانیسم مارکسیستی درباره پارادایم اومانیسم روشنگری نسبتاً روشن به نظر میرسد. با این که مارکس اغلب واژه اومانیسم را در طی سالهای 4-1843 به کار میبرد، اما در آثار بعد از 1845 این واژه بسیار به ندرت یافت میشود. دلیل این امر این است که مارکس به سه بینش دست یافت که انکار بخش عمده اومانیسم روشنگری از جانب او را به دنبال داشت: نخست اینکه تحول تاریخ در حقیقت خلق مداوم ذات بشر است، دوم اینکه اگر ما میتوانیم از ماهیت واقعی افراد سخن بگوییم، آن ماهیت چیزی بیشتر از مجموعه کاملی از روابط اجتماعی فرد نمیتواند باشد، و سوم اینکه اومانیسم به مفهوم سنتی صرفاً ایدئولوژی دیگری است که ماهیت حقیقی روابط اجتماعی را از طریق اعطای مشروعیتی کاذب بر وضع موجود پنهان میسازد. بنابراین اومانیسم مارکسیستی در حالی که انکار خداشناسی اومانیستهای روشنگری و عقلانیت ابزاری آنها را میپذیرد اما آماده پذیرش خوانش ماهیتگرایانه از ذات انسان نیست.
برای اومانیست مارکسیستی تاکید روشنگری بر خودمختاری انسان به همان اندازه مسالهساز است، زیرا جبریتی نیرومند یا حداقل عنصر اجتنابناپذیری در بخش عمده تفکر مارکسیستی مشاهده میشود. با این حال شاید مهمترین سهم اومانیسم مارکسیستی عبارت باشد از تلاش برای ارائه تعریفی دقیق از آرمانهای اجتماعی که در اومانیسم روشنگری اغلب تنها به مبهمترین نحو به آنها اشاره شده است. صرفنظر از ادعاهای اومانیسم مارکسیستی راجع به ویژگی ایدئولوژیکی اومانیسم، ویژگی منحصر به فرد آن در توجه عملیاش به ایدههای خودمختاری و برابری روشنگری نهفته است.
گونه دیگر اومانیسم مدرن، اومانیسم مارتین هایدگر در اثر معروفش «نامهای در باب اومانیسم» (1947) است. این متن تحلیلی بسیار گسترده از اومانیسمهای گذشته به خصوص اومانیسم مارکس و سارتر ارائه میدهد. نظریه هایدگر این است که اومانیسم سنتی (از جمله اومانیسم روشنگری) در آنچه که او اومانیسم متافیزیکی مینامد، اشتباهاً ماهیت انسان را در غریزه عقلانی افراد معین مینماید، و لذا در شناخت این نکته که منبع حقیقی ماهیت انسان در وجود، در رابطه اولیه انسان با هستی است، ناتوان است. هایدگر اومانیسم سنتی را صرفاً بر مبنای این واقعیت که جستجوی اینچنینی از ماهیت انسان اشتباه است رد نمیکند بلکه او معتقد است این کار ضرورتاً اومانیسم را با آراستن آن به ویژگی متافیزیکی فاسد مینماید. بنابراین مقصود این است که «در باب حقیقت هستی به طور همزمان بیاندیشیم ... در باب انسانیت انسان فرهیخته (homo humanus). آنچه اهمیت دارد این است که humanitas در خدمت حقیقت هستی باشد و بدون اومانیسم در مفهوم متافیزیکی آن بنا گردد».(21 :1977 [1947]) بنابراین اومانیسم هایدگری به وضوح اومانیسم متافیزیکی را رد میکند، با این حال عقل و تفکر را به عنوان امری محوری در تلقیاش از افراد و هستی حفظ مینماید. در عین حال به طور همزمان همانگونه که این انکار اومانیسم متافیزیکی رخ میدهد، توجه باقیمانده در ملاحظه عملی و اخلاقی راجع به «تعمق و دقت، در خصوص اینکه انسان نه غیرانسان که انسان باشد» وجود دارد (200 :1977 [1947]) و این امر به نحوی شگفتانگیز نه تنها با اومانیسم روشنگری که با دیگر انواع اومانیسم متافیزیکی، همچنین با همه اومانیسمهای مدرن دیگر نیز سازگاری دارد.
ارجاعات
--------------------------------------------------------------------------------
[1] see George Voigt’s 1859 The Revival of Classical Antiquity or The First Century of Humanism.
نظرات