مهمترین مشخّصه‌‌ی‌ یک زندگی معنوی، توجّه به «بودن» است. انسان معنوی مدام در پی این است که بودن‌اش را ارتقا دهد و بر بها و قیمت روحش بیفزاید. به جای آنکه فکر کند در چشم دیگران چه اندازه جذاب و محبوب است (آنچه می‌نماییم) و یا اینکه مالک چه چیزهایی شده است (آنچه داریم)، به این می‌اندیشد که روحش چقدر ارزشمند است.(آنچه هستیم)

 شوپنهاور می‌گوید: «آنچه سرنوشت انسان‌های فانی را پی می‌افکند، از سه مشخّصه‌ی اساسی ناشی می‌گردد: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه می‌نماییم»(در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمّد‌ مبشّری‌، نشر نیلوفر، ص ١٩)

 فرد معنوی همواره نگاهش معطوف به بهای روح‌اش است و اینکه آنچه را هستی در آغاز به او موهبت کرده، چگونه به گوهری ارزنده تبدیل کند. از سنگی که در اختیار داشته توانسته است آینه‌ای مصفّا‌ بتراشد؟ چه اندازه در صیقلی کردن و زنگارزدایی از آینه‌ی جانش کامیاب بوده؟ چه اندازه توانسته مرزهای روحش را گسترش دهد و فضای بیشتری برای دوست داشتن فراهم کند؟ آیا هر چه که از عمرش می‌گذرد، سعه‌ی وجودی بیشتری پیدا می‌کند؟ دلش خویشاوند دریا می‌‌شود؟ سعدی می‌‌گفت عارف راستین که دریادل است، نمی‌رنجد و از سنگ‌اندازی دیگران برآشفته و تیره نمی‌شود:

دریای فراوان نشود تیره به سنگ

عارف که برنجد تُنُک آب است هنوز

هر چه جانمان وسعت بیشتری پیدا کند، تحمّل‌ و مدارایمان بیشتر می‌شود.

 اهتمام اصلی در یک زندگی معنوی، افزودن بر قیمت روح و بهای جان است و پهناور کردن روزافزون دل و توسعه دادن خویش است.

انسان معنوی غم این را دارد که با هر اقدام و انتخابی، با هر کنش و واکنشی، چه عاید روحش می‌شود. آینه‌ی جانش را چه چیزی صفا می‌‌بخشد و کدام تیره و مکدّر می‌کند؟

انسان معنوی حواسش جمع این است که مبادا در معامله‌ای خسارت‌بار، روحش را بفروشد و یا موجب کاستن از قیمت جانش شود.

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود

(حافظ)

او روح و بودن خود را یوسفی نادر می‌داند که باید مراقب باشد به ثمن بخس از کف ندهد و به قیمت ناچیز نبازد. امیرخسرو دهلوی گفته است:

هر دو عالَم قیمت خود گفته‌ای

نُرخ بالا کن که ارزانی هنوز

 نرخ خود را دانستن و قدر دانستن گران‌بهاترین چیز زندگی که همان شرف آدمی و آینه‌ی دل است، حقیقت یک زندگی معنوی است.

آموزگاران معنوی به ما تذکّر‌ می‌دهند مبادا به هوای افزودن بر حجم «دارایی‌ها» و یا گستردن دایره و نفوذ تصویر خویش، روح خود را کم‌بها کنیم: «پس آدمی را چه سود که دنیا را سراسر به کف آرد اگر جان خویش از میان بردارد؟ یا آدمی در عوض جان خویش چه تواند داد؟»[انجیل متّی، باب ۱۶،‌آیه ۲۶]

و به تعبیر مولانا:

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی

مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی

 اگر می‌خواهیم معنوی زندگی کنیم، باید اهتمام و غم خود را از «آنچه داریم» و «آنچه می‌خواهیم» و «آنچه می‌نماییم» به جانب «آنچه هستیم» متوجه کنیم.

«اِوِلین آندرهیل» می‌گوید: «ما عمدتاً زندگی پراکنده و پریشیده‌ی خود را در کارِ صَرفِ سه فعلِ خواستن، داشتن و انجام دادن، به پایان می‌رسانیم. ما، که در ساحت مادّی، سیاسی، اجتماعی، عاطفی، عقلانی -و حتی در ساحت دینی- خواستار و آرزومند می‌شویم، می‌رباییم و به چنگ می‌گیریم، و در جایی آرام نمی‌گیریم، در بیقراری مدام گرفتار آمده‌ایم، غافل از این‌که هیچ‌یک از این افعال، هیچ‌گونه اهمّیّت‌ اساسی‌ای ندارند، مگر تا آنجا که فعل بنیادی «بودن» از آن‌ها فرا‌تر رود و آن‌ها را دربرگیرد و این بودن، گوهر حیات معنوی است، نه خواستن، داشتن، و انجام دادن.»(حیات معنوی، اِوِلین آندرهیل، ترجمه‌ی سیمین صالح)

 «اریک فروم» با برجسته کردن این مفهوم، کتابی نگاشته است، با نام «داشتن یا بودن». در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «راهنمایان بزرگ زندگی، مسئله‌ی داشتن یا بودن را به‌عنوان جایگزین یک‌دیگر، مرکز و کانون نظام‌های فکری خود قرار داده‌اند. بودا تأکید می‌کند که برای نیل به بالا‌ترین مرحله‌ی تکامل انسانی، نباید حرص مالکیت داشته باشیم. مسیح می‌آموزد که: «هرکس بخواهد حیات خود را نجات دهد، باید آن را‌‌ رها سازد و هر کس جان خود را در راه من فدا کند، آن ‌را نجات داده است، زیرا چه فایده دارد اگر تمام جهان از آن شخص باشد ولی نفس خود را بر باد دهد یا بر آن زیان رساند؟» (انجیل لوقا ۲۵-۲۴:۹) اکهارت گفته است که نداشتن و خود را باز و «تهی» نگاه‌داشتن و خودپرستی را از خود دور کردن، شرط رسیدن به ‌قدرت و غنای روحی است.»(داشتن یا بودن، اریک فروم، ترجمه اکبر تبریزی)

 قرآن کریم، رستگاری را در گرو شیوه‌ی بودن ما می‌داند و نه داشتن‌های ما. می‌گوید در سرای آخرت، داشته‌ها و دارایی‌های ما، عامل نجات و رستگاری ما نخواهد بود و تنها چیزی که به حال ما سودمندی دارد «قلب سلیم» و دلی پیراسته از آفات و بیماری‌هاست: «یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»(شعراء:٨٨-٨٩)؛ روزی که نه مال و نه فرزندان به حال کسی سود نمی‌بخشد، مگر کسی که با دلی پاک و سالم به سوی خدا بیاید.

 پیامبر اسلام –صلّی الله علیه وسلّم- نیز گفته‌اند: «إنَّ اللهَ لا ینظُرُ إلى أجسَامِکم وَ لا إلَى صُوَرِکم و لکن ینظُرُ إلَى قُلُوبِکم» «خداوند نه به پیکرهای شما می‌نگرد و نه به چهره‌هایتان، بلکه به قلب‌های شما نظر می‌کند.»(به روایت مسلم)

 قلب سلیم از منظر قرآن، قلبی است که گشوده است، روزنه‌هایش مسدود نیست، از قساوت برکنار است و در برابر حقیقت و پیام‌های روشن، نَرم و پذیرا است. «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...»(حدید:١٦)

 اساس زندگی معنوی، توجه به قلب سلیم، شیوه‌ی بودن و بهای روح است.

 امّا‌ چند نکته در باب «بودن»:

 ۱- بهایابی روح و دستیابی به قلب سلیم، همیشه با تحرّک و عمل‌کردن حاصل نمی‌شود. گاهی نیاز به بی‌عملی و سکوت است. آنچه مهم است، نحوه‌ی بودن است و نه وفور کرده‌ها و افعال. گاهی سکوت کردن، تأمّل‌ کردن و دست از عمل کشیدن، اعتلابخش روح است. وقتی سکوت می‌کنیم فرصتی پیدا می‌کنیم تا روزنه‌های جانمان به بیرون گشوده شود، هوای تازه تنفس کنیم و به دیگران و هستی، نزدیکتر شویم.

٢- وسعت روح و اعتلای بودن ما، در گروِ وحدت و یگانگی با هستی است. اینکه هستی و هستنده‌ها را دوست بداریم و به قلبمان راه دهیم. هر آنچه میان ما و دیگران دیوار بکشد و از احساس یگانگی ما با هستی و دیگران بکاهد، زیانبار است.

٣- گشوده بودن خیلی مهم است. مولانا می‌گفت: «آدمی فربه شود از راه گوش». اینکه همیشه دریچه‌ها و روزنه‌هایمان برای دریافت حقیقت و زیبایی و عشق، باز باشد، صداهای معنوی جاری در هستی را به درونمان راه دهیم و به تعبیر سهراب سپهری «با تمام افق‌های باز» آشتی کنیم.

٤- چشم‌پوشی از داشته‌هایمان به منظور بهره‌مند کردن دیگران، در نیل به علوّ روح ضروری است. هر چه استعداد بخشندگی در ما تقویت شود، بودنمان ارتقا می‌یابد و روحمان بزرگ می‌شود: «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(آل‌عمران:92)؛ یعنی: ‌هرگز به نیکی دست نیابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید [و عزیز می‌شمارید] ببخشید.

این بخشندگی و گشاده‌دستی، منحصر در امور مالی و مادیات نیست. از وقت و اعتبار و آبرو و محبوبیت‌مان هم باید هزینه کنیم.

هر چه می‌بخشیم، بزرگتر می‌شویم. 

٥- بسیاری مواقع، از بس نگرانیم که کسی را نرنجانیم و یا از محبوبیت‌، موقعیّت‌ و حیثیّت‌مان کاسته نشود و یا روابط و تعلّقات‌ دوستانه و اجتماعی‌امان صدمه نبیند، از حقیقت و عدالت جانبداری نمی‌کنیم. عافیت‌گزین می‌شویم و موضع قاطع و روشن اتّخاذ نمی‌کنیم. انسان معنوی به این فکر می‌کند که هر چه در هوای حقیقت و عدالت و انصاف، گام بردارد و هزینه کند، به صرفه است. می‌صرفد که روحش را با اقدامی حق‌جویانه و عدالت‌‌خواه اعتلا ببخشد، حتی اگر به قیمت آزردگی عدّه‌ای و یا از دست دادن تعلّق خاطر جمعی باشد.

بسیاری مواقع، حفظ تعلّقات‌ و مناسبات عاطفی ما را از حق‌طلبی و عدالت‌خواهی منصرف می‌کند. داوری‌هایمان را از انصاف دور می‌کند و یا ما را عافیت‌گزین و انزواطلب می‌سازد.

آنکه به اعتلای روح و جانش می‌اندیشد، اجازه نمی‌دهد دلبستگی‌ها و تعلّقات‌ عاطفی، محبوبیت و حیثیت اجتماعی و وسوسه‌ی قدرت و موقعیت، او را از موضع‌گیری مبتنی بر حق و عدالت، باز دارد.

انسان معنوی همواره از خود می‌پرسد، در پای مصلحت فردی یا گروهی خود، چه چیزی را دارم قربانی می‌کنم؟

٦- معلّمان‌ راه، به ما می‌گویند دستیابی به تعالی روح مستلزم این است که سودای نام و نان، در صدر خواسته‌هایمان نباشد.

تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

 (حافظ)

تو را تا دهن باشد از حرص باز

نیاید به گوش دل از غیب راز

 (بوستان، باب سوم)

ما انرژی و زمان محدودی در اختیار داریم. طبیعی است که اگر توجّه‌ اصلی‌امان «بودن» و بهایابی روح است، ناگزیریم کمتر به مالک شدن، به چنگ آوردن، جلو زدن، به چشم‌آمدن و جلوه کردن بپردازیم. ناگزیریم کمتر دلبسته‌ی آرایش تن و پروردن جسم باشیم. وقت و انرژی‌امان را در رقابت‌های قدرت و ثروت و محبوبیت‌، نفرساییم.

کمتر به سفره‌ی رنگین و غذاهای چرب و شیرین توجه کنیم.

در عصر و زمانه‌ای که سرعت و پیشرفت و نیز شهوت خرید و مصرف، بیداد می‌کند، چقدر توجه به این نکته دشوار است. در اوضاع و احوالی که برای عقب نماندن از قافله‌ی ترقّی و تجمّل، یک‌نفس باید دوید و تا چرخه‌های صنعت و تولید از شتاب نیفتند، به چشمک‌پرانی کالاهای نو و نیازهای کاذب، آری گفت.  

ز سودای آن پوشم و این خورم

نپرداختم تا غم دین خورم

دریغا که مشغول باطل شدیم

ز حق دور ماندیم و غافل شدیم

 (بوستان، باب نهم)