پویش و جنبش درونی مدرنیته از دیالكتیك سرآغازین آن نشات میگیرد. مدرنیته همچون فرآیندی تازه از دل دیالكتیك / دیالكتیكها میتوانست سر برآورد و سپس با دیالكتیك/ دیالكتیكها استمرار و جریان یابد و از این رو نه تنها هیچگاه به سكون و جمود نرسد، بلكه بیش از پیش بارورتر و نیرومندتر شود، اما این دیالكتیك/ دیالكتیكها مدتهاست كه به شیوه تعارضات جدی و جدالهای تند به حیات مدرنیته دوام میبخشد. بقای مدرنیته اكنون با جنگ است. اگرچه نهاد مدرنیته از آغاز شكلگیریاش هرگز آرام و قرار نداشته است و اگر چنین میبود، میپوسید و میمرد، اما مساله آن است كه اكنون مدرنیته درآشوب و با جنگ زنده است و زندگانی میكند. این ادعا باید روشن شود.
بربریت كنونی منطقه ما با تنشهای دیالكتیكی مدرنیته بیارتباط نمیتواند باشد. در كشتار و سركوب زندگان میان خشونت و ترور و اشغال و بمباران و تخریب تفاوتی نیست. ظلم، ظلم است و قساوت، قساوت. نه اینكه قوت یك طرف و ضعف طرف دیگر را نادیده بگیریم، بلكه بگوییم قوی و ضعیف هر دو در درون ساختار دیالكتیكی مدرنیته میگنجند و میجنگند. نه قوی آنقدر قوی است كه بتواند ضعیف را چنان ریشهكن كند كه تا همیشه خیالش راحت شود و نه ضعیف آنقدر ضعیف است كه نتواند چند عملیات سهمگین كند و دستكم چند ضربه محكم به قوی وارد كند. اگر قوی با مدرنیته و در آن قوی است ضعیف هم با مدرنیته و در آن ضعیف است نه در چارچوب سست و لرزان سنت. این همان شیوه دیالكتیكی مدرنیته است. با نظر به دوران استعمار (كولونیالیسم) میتوان به این نكته پی برد كه غرب از نابودی تمامیت غیرغرب نومید شده است هر چند غیرغرب هم تاكنون به توان و نیروی غالب غرب دست نیافته است. اگر قوی صرفا به قویترین و پیشرفتهترین تسلیحات مدرن مسلح است و آنها را به كار میگیرد، ضعیف هم علاوه بر آنكه میتواند به هر حال به بخشی از تسلیحات مدرن كه در سراسر جهان گسترده است، دست یابد به ابزار دیگری نیز مسلح است و آن كینتوزی تاریخی و خشم ناشی از تحقیر و استخفاف است. از همین جاست كه نیروی ضعیف در مواقعی میتواند حتی دوبرابر شود و كار قوی را دشوارتر سازد. به همین سبب هم است كه نزاعشان به سهولت به پایان نمیرسد، زیرا هر دو در درون مدرنیته میگنجند و میجنگند. ضعیفِ امروز دیگر ضعیف سنتی و مفلوك قرن نوزدهم نیست كه غرب به راحتی مستعمره و استثمارش كند، چراكه از الزامات خود مدرنیته بود كه دستاوردهای مدرن و انواع مصنوعات و محصولاتش جهان را بگیرد و در كل گیتی طرفدار و خریدار داشته باشد.
به دیگر سخن، جهانی شدن مدرنیته از لوازم ذات آن بود. اكنون ضعیفِ ساكن در حاشیه مدرنیته نیز میتواند دستكم برخی سلاحهای مدرن را از خود همان غرب یا از جاهای مجهول دیگر بخرد و وارد كند و حتی میتواند پارهای از آنها را خود نیز تولید كند و این مغایرتی ندارد با این واقعیت روشن كه صرفا مغرب زمین سرچشمه علم و فنِ مدرن بوده است. گسترش مدرنیته در سراسر عالم را خود آن اقتضا میكرد و میكند. مصنوعات مدرن اگر صرفا تولید و انباشته شوند و مصرف نشوند، مدرنیته افسرده میشود و برای آنكه همواره سرزنده و سرحال و فعال بماند باید پیوسته كار و پژوهش و تولید كند تا خود و دیگران مصرف كنند و این حركت دیالكتیكی استمرار داشته باشد.
اما جهانی شدن مدرنیته و استمرار این حركت همواره به سود غرب مدرن نیست، زیرا غیرغربی هم، اگرنه به همان اندازه غربی، دستكم تا حدودی میتواند ابزار و آلات تهیه كند و گاه پیشرفتهترین و پیچیدهترین آنها را در اختیار داشته باشد و در موقعش بر ضد همان غرب قوی به كار گیرد. تكنیك و ابزارهای آن دیگر در انحصار كامل غرب نیست و هر گروه سیاسی در هر كشوری میتواند وسایلِ ویرانی و كشتار و ترور را از جایی فراهم و حتی خودش تولید كند. به خصوص كه خرید و تولید تسلیحات پیچیده مدرن نه نیازی به مبانی فلسفی دارد و نه حتی نیازی به تخصص ژرف علمی . همگان میتوانند در آن شریك و سهیم باشند. سیاست و قدرت سیاسی حتی در درون سنتهای قدیم و خشك و در عین حال متعصب و ستیهنده میتواند مولد خطرناكترین ابزارها باشد. شاید بتوان گفت كه صورت سیاسی قوی مدرنیته كه از درون تاریخ و تمدن اصیل غرب برخاسته در حال نبرد با صورت سیاسی ضعیف آن است و حاصل تضاد آن صورت قوی و این صورت ضعیف، بربریت كنونی منطقه ماست . نه ضعیف از پای درمیآید و نه قوی میتواند پیروز شود، زیرا ضعیف را نیز خود مدرنیته قوی كرده است نه سنتهای ناتوان و ناكارآمد گذشتهاش . همه صورتهای سیاسی كنونی و همه اعمال و كارهایشان به معنایی مدرن است. بنیادگرایی و تروریسم همان اندازه مدرنند كه بمبارانها، حملات هوایی و زمینی، پاكسازی قوی و مذهبی و نسلكشی. در همین جاست كه تنش دیالكتیكی مدرنیته به بحران بدل میشود، دیالكتیك تمدن و توحش عیان میشود، بحرانهای ریشهای افغانستان و عراق و سوریه و جاهای دیگر را به ویرانه مبدل میكند، یازده سپتامبر رخ میدهد، جریانهای بنیادگرا شكل میگیرند، بنیادگرایان تندرو با انواع و اقسام سلاحها به كشورهای غربی حمله میكنند، دستكم آرامش زندگیشان را از آنان سلب میكنند و تلافیها و انتقامجوییهای كشورهای غربی موجب ناامنی در جهان میشوند.آیا به همین سبب نیست كه به محض آنكه غرب مدرنِ قوی یك جریان تندرو و خطرناك را از بین میبرد دو روز دیگر همان عقاید و اعمال در جای دیگری سبز میشوند و علیه او میشورند؟ آیا به همین سبب نیست كه اگر ضعیف گرسنه و ناآرام باشد، قوی نیز اگر سیر باشد دستكم آرامش نخواهد داشت و زندگی بدون آرامش زندگی نیست؟ آیا به همین سبب نیست كه میتوان گفت تكنیك مدرن دیگر با تدبیر و تصمیم سیاستمداران كار نمیكند، بلكه مستقل از اراده انسان با اراده به قدرت و سلطه خویش به پیش میرود؟ كارل پوپر، فیلسوف و سخنگوی نامدار لیبرال دموكراسی غرب، جزو كسانی است كه گمان میكنند دولتهای غربی میتوانند نیرو و قدرت عظیم تكنیك را در اختیار داشته باشند و هر وقت خواستند آن را به كار گیرند و هر وقت اراده كردند آن را مهار كنند یا نگذارند غیرغربیها از آن سوءاستفاده كنند. او به صراحت گفته است: «بازار آزاد فقط در چارچوب یك نظم قانونی تضمین شده توسط دولت میتواند وجود داشته باشد. قسمی از این نظم، ممنوع كردن سازمانهای حزبی مسلح است كه شامل محدود ساختن آزادی تجارت اسلحه -و لذا بازار آزاد و آزادی فردی - میشود.... ما بازار اسلحه را به خاطر آزادیهای مدنی بهطور كلی كنترل میكنیم، همانطور كه ناچاریم رفتار حیوانات وحشی و سگهای شكاری را محدود سازیم.» این سخن صرفا از نوعی خوشبینی برخاسته از اعتقاد تام و تمام به معصومیت غرب و بیطرفی تكنیكش حكایت میكند و در تجربه تاریخ معاصر از بن و بنیاد ابطال شده است، زیرا نه تولید و تجارت تسلیحات مدرن محدودیتی دارد و نه دولتهای غربی قصد تحدید و قانونمند كردن آن را دارند. مساله صرفا سیاسی است، یعنی دوستان دولتهای غربی راحتتر میتوانند تسلیحات پیشرفته داشته باشند و دشمنانشان نه چندان راحت! هر چند همین دشمنان هم به نحوی از انحاء توانستهاند.
بحران مدرنیته كه بربریت كنونی منطقه ما نیز یكی از جلوههای آن میتواند به شمار آید در همین جا خودش را نشان میدهد: بعضی میتوانند و باید تسلیحات پیشرفته داشته باشند و بعضی نمیتوانند و نباید. اما اكنون همینها كه نمیتوانند و نباید داشته باشند، با همین داشتههای اندكشان موی دماغ آنهایی شدهاند كه میتوانند و باید داشته باشند. آیا ریشه ناآرامیهای جهان ما از اینجا برنمیخیزد؟ در جهانی كه همگان، اعم از قوی و ضعیف، در فضای مجازی زندگی میكنند اگر یك نقطه ناآرام باشد بر بقیه نقاط آن تاثیر قطعی خواهد گذاشت. به همین علت بود كه وقتی از آن فیلسوف مشهور درباره تولید تسلیحات پیشرفته در خاورمیانه پرسیدند، گفت: «هر طور شده باید جلوی آن را گرفت.» او بیدرنگ افزود: «از برای آسایش وآرامش غرب باید جنگ كرد!» اشپیگل: «آیا امریكا علیه صدام كه در حال ساختن بمب اتم است باید وارد عمل شود؟» پوپر: «نه فقط علیه صدام. جهان متمدن باید نوعی گروه ضربت برای چنان مواردی تشكیل دهد. صلحخواهی از راههای منسوخ به معنای دیوانگی است. ما باید از برای صلح بجنگیم.» آیا فیلسوفِ آزادی و دموكراسی نمیدانست كه با جنگ و كشتار و خونریزی در خاورمیانه، هیچ صلحی در هیچ جای جهان برقرار نخواهد بود، چنانكه از آن زمان كه فیلسوف ما این جمله را بیان كرده، برقرار نشده است. اگر با نابودی یك كشور و سركوب مردمان بیگناه آن در خاورمیانه و امریكای لاتین یا درجاهای دیگر، دنیا روی آرامش میدید، این امر تاكنون باید بارها متحقق شده بود، اما همچنان جنگ و ترور و خشونت و بمباران و موشكباران و قتل عام كودكان است كه جهان ما را درگیر خود كرده است. فیلسوف ما با معیارهای قرن هجده و نوزده حكم كرده و گویا توجهی به جهانی شدن مصنوعات مدرن غرب نداشته است. اگر قدرت غرب نامتناهی هم میبود باز با جنگ و بیداد و كشتار و بیخانمانی و آوارگی دیگران نمیتوانست تا همیشه در امن و آرامش و سعادت زندگی كند، زیرا از مقتضیات همین قدرت مدرنیته غرب بود كه غیرغربی هم صاحب تكنیك، دستگاه، كامپیوتر، اسلحه، موشك و پهپاد و گاه با همان ابزار و آلات غربی به خود غرب حملهور شود. اگر هم نتواند كار مهمی از پیش ببرد باری مزاحمت اساسی ایجاد كند، به ترور متوسل شود، به عملیات انتحاری دست بزند و خلاصه به شیوه و حیلهای آرامش غرب را مختل كند. از قدیم هم گفتهاند كه «خون به خون شستن محال است محال.» راستی در وضع كنونی اخلاقیون جهان و مدعیان و نمایندگان اخلاقِ جهانی كجا ایستادهاند؟
اعتماد
نظرات