درگذشت فیروز نادری دانشمند ایرانی و مدیركل سابق اكتشافات منظومه شمسی موجب آن شد تا اظهاراتی در قالب متن و ویدیو از وی در مورد وجود خدا، حیات پس از مرگ و ... بازنشر یابد. اظهاراتی كه هرچند در آن وی نهایتا وجود نیرویی برتر در جهان را به صورت قطعی رد نكرد اما دستكم - بر فرض باور وی به وجود ارادهای متعالی - با باور ادیان ابراهیمی در مورد وجود خدا، تفاوتی آشكار داشت. علاوه بر آن وی وجود هر نوع حیات پس از مرگ را انكار كرد.
آیا فیروز نادری شایستگی لازم برای پاسخ به پرسشهای فلسفی را داشت؟
واقعیت این است كه سخنان منتشرشده فیروز نادری در این حوزه جز مدعیاتی بلا دلیل نبود و البته در فضایی كه وی به این مباحث پرداخت نیز چندان مناسب پرداختن به چنین مباحث سترگی با رویكردی جدی وجود نداشت. به بیان دیگر اظهارات وی در گفتوگوهای تلویزیونی و ژورنالیستی - و غالبا همراه با رویكردی سیاسی بود - كه اساسا در چنین بسترهایی مجالی برای بحث علمی وجود ندارد. اما به نظر میرسد حتی اگر چنین فضایی هم وجود داشت دانشمند محترم ناسا ناتوان از پیشبرد یك بحث فنی و عالمانه در این مورد بود. البته نه به این دلیل كه او در رشته تخصصی خودش از دانش كافی برخوردار نبوده باشد. چراكه میدانیم در سازمانی كه وی مشغول به فعالیت بود - و سابقه مدیریتی یكی از مهمترین بخشهای آن را نیز در كارنامه خود داشت - حتما باید فردی توانا و خبره بوده باشد و از این حیث احتمالا جای شك و شبههای وجود ندارد. اما اینكه فردی در رشتهای از علوم، صاحب جایگاهی مهم و جهانی باشد آیا لزوما به این معنا است كه درباره هر شاخه دیگری از علم میتواند اظهارنظر كند؟ البته بر اساس آزادی بیان، هر فردی در بیانِ نظر خود در هر مسالهای آزاد است اما این سخن به معنای آن نیست كه آن نظر لزوما صائب و پذیرفته باشد.
ضرورت عملی غیر از حقانیت نظری است
توجه به این نكته ضروری است كه یك ضرورت عملی، غیر از حقانیت نظری است. به بیان دیگر اینكه هر كسی در بیان عقیده خود آزاد است به معنای آن نیست كه ضرورتا هر آنچه گفته میشود منطبق با حقیقت باشد. اما در بسیاری از مسائل گویی این دو مقوله باهم خلط میشوند و حقِ بیان به معنای حقانیتِ محتوای آن نیز تعبیر میشود كه حتما امری ناروا و ناصواب است. این مشكل وقتی به شكل مضاعف بروز و ظهور میكند كه فرد اظهارنظركننده در رشتهای از علوم جایگاه قابل توجهی داشته باشد. مثلا اگر پزشكی در جراحی قلب صاحبنام یا عضو فلان سازمان علمی جهانی، یا از اساتید برجسته در فلان دانشگاه معتبر اروپایی یا امریكایی باشد. در چنین مواردی است كه اعتبار آكادمیك چنین شخصی در حوزه تخصصیاش - نزد كسانی كه شناخت درستی از حد و حدود و ماهیت شاخههای مختلف علوم ندارند - پشتوانه نظرات وی در مورد مسائلی میشود كه در آنها از كمترین تخصص و در مواردی بلكه از كمترین سطح آگاهی و مطالعاتی برخوردار نیست.
عارضهای ناشی از علم ناشناسی
اما واقعیت این است كه این باور، صرفا از سرِ علم ناشناسی است كه میتواند به اعتقادِ برخی تبدیل شود. كسانی كه با علم در دوران مدرن آشنا هستند نیك میدانند اكنون قرنها است كه جهان، دیگر دانشمندی به خود ندیده كه در همه علوم زمانهاش، عالم باشد و چون ابنسینا از طبابت تا سیاست و از فلسفه تا الهیات و ... را در ید با كفایتِ خویش داشته باشد. علم در دنیای مدرن، وادی تخصصهای موردی و جزیی است كه هر دانشمندی در بهترین حالت در یكی دو مورد خاص، متخصص است و اگر فردی مستعد باشد در مسائل دیگر - بنا بر ذوق و مطالعاتش - حداكثر فردی مطلع محسوب میشود و بس!
یك اصل بدیهی اما مهم علمی
ضمن اینكه اقتضای كوچكترین آشنایی با علم (Science) اذعان به این نكته بدیهی اما مهم است كه هیچ گزاره قطعی و ابطالناپذیری در علم وجود ندارد و در شناخت بشر از هستی هیچ امری مسلم، همیشگی، قطعی و خدشهناپذیری شناخته نمیشود.
اقتضای دیگرِ آشنایی ولو مختصر با علم، این است كه اساسا علم (Science) - و نه knowledge – منحصر در جزییات است و از قضا از مهمترین فضیلتهای آن در برابر الهیات و فلسفه این است كه ادعاهای بزرگ ندارد و هیچ نوع كلیگویی در آن راه نمییابد. برای نمونه اگر گروهی از فلاسفه در جهان به صراحت سخن از وجود خدا میرانند، گروهی دیگر آن را انكار و گروه سومی در این مقوله لاادری یا «ندانمگرا» (agnostic) هستند در علم اما اساسا به اصل این موضوع در این ابعاد وسیع پرداخته نمیشود چه برسد به اینكه جواب قطعی یا نزدیك به قطعی به آن داده شود. دلیل آن هم دقیقا به اقتضای علم و خاصیت جزیینگریاش بر میگردد. برای مثال «آب در صد درجه سانتیگراد به جوش میآید»، یك گزاره علمی است. اینكه هر یك از مولكولهای آب، حاوی یك اكسیژن و دو اتم هیدروژن است كه توسط پیوندهای كووالانسی به هم متصل شدهاند نیز دقیقا یك گزاره علمی است. جنس این مثالها به ما نشان میدهد كه چقدر به موارد جزیی در مورد پدیده «آب» پرداخته شده است. این مثالها را میتوان به سایر حوزههای علم از زمینشناسی گرفته تا فیزیك، از پزشكی گرفته تا نجوم و ... تعمیم داد تا به این مهم توجه كنیم كه میان علم (Science) با علومی چون فلسفه و الهیات كه اساسا ماهیتشان تفكر پیرامون مسائل كلی از قبیل وجود خدا، خلقت، حیات پس از مرگ، انسان، اخلاق، هستی و ... از كجا است تا به كجا.
لذا دانشمندی( Scientist) صرفا از آن جهت كه دانشمند است - یعنی در یكی از علوم دقیقه صاحب تخصص است – اگر در مورد مسالهای كلی ابراز نظر كند اساسا درست یا غلط بودن آن نظر اهمیتی ندارد چراكه در درجه نخست باید دانست كه نظر وی در این مورد، گزارهای غیر علمی است! چراكه علم علیالقاعده از صدور حكم كلی و قطعی معاف است و هر گزارهای كه واجد چنین ویژگیهایی باشد فارغ از درستی یا غلطیاش، غیر علمی است. بنابراین طبق بحث فوق هر دو گزاره «خدا وجود دارد» و «خدا وجود ندارد» به یك میزان غیر علمی (non scientific) هستند.
پرسشهای فلسفی و پاسخهای علمی!
علاوه بر این، برخی پرسشها علمی (scientific) هستند و برخی پرسشها فلسفی (philosophical)؛ نه فلسفه برای پرسشهای علمی پاسخی دارد و نه علم میتواند پاسخ پرسشهای فلسفی را بدهد. هرچند همواره امكان آن وجود دارد كه دانشمندی (Scientist) برای یك پرسش فلسفی، جوابی داشته باشد اما مشروط به اینكه آن دانشمند در فلسفه نیز دارای تحصیلات مشخصی - آكادمیك یا غیر آكادمیك - باشد. چنانكه یك فیلسوف یا الهیدان نیز میتواند در یك مقوله علمی (scientific)، نظری داشته باشد اما این نظر تنها و تنها در صورتی مسموع خواهد بود كه آن فیلسوف در آن حوزه علمی مشخص صاحب تخصص و تحصیلاتی باشد.
همانطور كه در میان متفكران نمونههایی را میشناسیم كه هم در فلسفه و هم در شاخهای از علوم صاحب تحصیلات عالیه و دارای تخصصی مشخص هستند. از جمله كسانی كه در هر دو وادی صاحب شهرت هستند میتوان به دكارت، پاسكال، راسل و شاید ویتگنشتاین و ... اشاره كرد. در دوران ما نیز هستند شخصیتهایی كه در هر دو فن، خبره هستند كه از آن جمله میتوان به جان پوكینگورن (زاده ۱۶ اكتبر ۱۹۳۰ - درگذشته ۹ مارس ۲۰۲۱) فیزیكدان و فیلسوف انگلیسی اشاره كرد. وی از قضا صاحب تالیف مهمی در مسالهای است كه اكنون مورد بحث ما است؛ نسبت علم و دین. او در همین باره كتابی هم دارد؛ آنجا بحث نسبتا مفصلی را در این باره ارایه داده است كه از قضا چند سال پیش به فارسی هم ترجمه و چاپ شد.
مساله سازگاری علم و دین
بنابراین نه علم میتواند به ما بگوید كه آیا جهان خدایی دارد یا نه؟ و نه فلسفه یا الهیات میتواند به ما بگوید كه ریشه بیماری كرونا از چیست؟
چراكه اساسا نه علم میتواند به پرسشهای فلسفی و نه فلسفه میتواند به پرسشهای علمی جواب دهد. بنابراین نه فیروز نادری اخترشناسِ ایرانی و نه اِستیوِن ویلیام هاوكینگ فیزیكدان و كیهانشناسِ انگلیسی - از آن جهت كه اخترشناس و فیزیكدان هستند - هر نظری درباره منشأ هستی یا وجود خدا داشته باشند فاقد هر نوع ارزش و اعتبار علمی است. چنانكه اگر انیشتین گفته باشد قائل به وجود خداوند است بنا به توضیحی كه آمد فاقد هر گونه اعتبار علمی است.
اما اینكه آیا علم و دین با یكدیگر سازگارند پرسشی است البته اساسی و مهم كه ذهن بسیاری از فیلسوفان دین را به خود مشغول كرده است. اینجا دیگر سخن از دانشمندان و باورهایشان نیست. بلكه سوال مشخص این است كه آیا اساسا میتوان به صورت توامان هم به گزارههای علمی (scientific) و اكتشافات بشر در مورد جهان و مظاهر آن باور داشت و هم به گزارههای دینی بدون اینكه مبتلا به تعارض یا تناقض شد؟ برای نمونه آیا میتوان هم به تئوری تكامل و داروینیسم معتقد بود و هم به وجود خداوند به عنوان خالق هستی؟
نسبت علم و دین از مهمترین دغدغههای دیندارانی است كه در حال تجربه زیست در جهان مدرن هستند و ما در صفحه «دینوفلسفه» بنا داریم به این مساله به شكل مبسوطتری بپردازیم كه انشاالله در شمارههای آتی تقدیم خوانندگان خواهد شد.
نظرات