مباحثۀ علمی در مورد رابطه بین معنا و شادکامی، درمورد چگونگی گذران زندگی خوب ، پرسشهای اساسی ایجاد میکند.
فیلسوفان، پژوهشگران و رهبران معنوی،درباره اینکه چه چیزی موجب ارزشمندی زندگی میشود،بحث و جستجو کردهاند. آیا زندگی سرشار از شادکامی است یا سرشار از هدف و معنا؟ آیا بین این دو تفاوت وجود دارد؟
به یک فعّال حقوق بشر فکر کنید که با ظلم مبارزه میکند اما در نهایت به زندان میرسد، آیا او خوشحال است؟ یا انسانی که شبها (و برخی روزهای) خود را با پریدن از یک مهمانی به مهمانی دیگری میگذراند، آیا این زندگی خوب است؟
اینها صرفاً پرسشهای دانشگاهی نیستند. این پرسشها میتوانند به ما کمک کنند تا مشخص کنیم که باید انرژی خود را کجا سرمایهگذاری کنیم تا منجر به زندگی موردنظر ما شود.
اخیراً برخی از پژوهشگران این پرسشها را عمیقاً بررسی کردهاند و سعی دارند تفاوتهای یک زندگی معنادار و یک زندگی شاد را روشن کنند. تحقیقات آنها نشان میدهد که زندگی فراتر از خوشحالی است، که این حتّی برخی از یافتههای پیشین در زمینۀ روانشناسی مثبتگرا را زیر سؤال میبرد و تا حد مطلوبی پوشش خبری و نقد رسانهها را از آن خود میکند.
مباحثه پیرامون این موضوع، سؤالات بزرگی را در مورد اینکه واقعاً شادکامی به چه معناست، ایجاد میکند: در حالی که زندگی میتواند بیشتر و فراتر از شادکامی باشد، همچنین ممکن است «شادکامی» بیشتر نسبت به لذّت صرف مطرح باشد.
پنج تفاوت بین یک زندگی شاد و زندگی معنادار
روی بامایستر، استاد روانشناسی فرانسز اپس در دانشگاه ایالتی فلوریدا میگوید: «زندگی شاد و زندگی معنادار تفاوتهایی دارند.» وی این ادعا را بر مبنای مقالهای كه سال گذشته در نشریۀ روانشناسی مثبتگرا با همكاری پژوهشگران دانشگاه مینهستا و استنفورد منتشر كرد، پایهگذاری میكند.
بامایستر و همکارانش 397 بزرگسال را برای یافتن ارتباط بین سطوح شادکامی، معنا و سایر جنبههای زندگی مانند رفتار، حالات، روابط، سلامتی، سطوح استرس، زندگی شغلی، پیگیریهای خلاقانه و موارد دیگر بررسی کردند.
آنها دریافتند که زندگی معنادار و زندگی شاد اغلب و نه همیشه با هم میآیند. آنها کنجکاو بودند تا دربارۀ تفاوتهای این دو مفهوم اطلاعات بیشتری کسب کنند. تحلیل آماری آنها سعی در تفکیک آنچه که به زندگی فرد معنا و نه شادکامی میبخشد و برعکس آن داشت.
یافتههای آنها حاکی از این است که معنا (مستقل از شادکامی) ارتباطی با سلامتی فرد، داشتن پول کافی یا احساس آسایش در زندگی ندارد، در حالی که شادکامی (مستقل از معنا) به این موارد وابسته است. محقّقان به طور خاص، پنج تفاوت عمده بین یک زندگی شاد و معنادار مشخص کردند.
افراد شاد خواستهها و نیازهای خود را برآورده میکنند، امّا به نظر میرسد که عمدتاً به زندگی معنادار بیارتباط باشد. ازاینرو، سلامتی، ثروت و سهولت در زندگی مربوط به شادکامی هستند و ربطی به معنا ندارند.
شادکامی شامل تمرکز بر زمان حال است، در حالی که معناداری شامل تفکّر بیشتر در مورد گذشته، حال و آینده و رابطه بین آنها است. علاوه بر این، شادکامی زودگذر به نظر میرسد، در حالی که به نظر میرسد معناداری دوام بیشتری دارد.
معناداری از بخشش به دیگران ناشی میشود؛ شادکامی از آنچه به شما میدهند، ناشی میشود. با اینکه پیوندهای اجتماعی با شادکامی و معناداریی مرتبط بودند، شادکامی بیشتر به مزایای حاصل از روابط اجتماعی به خصوص دوستیها مرتبط بود، در حالی که معناداری با آنچه که به دیگران میبخشید، مثل مراقبت از کودکان مرتبط بود. در امتداد این عبارات، «بخشندگان» خودتوصیفی خوشحالتر از «گیرندگان» بودند، همچنین گذراندن وقت با دوستان بیشتر به معنای شادکامی است، در حالی که گذراندن وقت بیشتر با عزیزان مرتبط با معنا و نه فقط شادکامی بود.
زندگی معنادار مستلزم استرس و چالش است. سطح بالاتر نگرانی، استرس و اضطراب با معناداری بالاتر و شادکامی پایینتر همراه بود که نشان میدهد مشارکت در موقعیتهای چالشبرانگیز یا دشوار که فراتر از خود یا لذّتهای فردی باشد، باعث افزایش معناداری و نه شادکامی میشود.
خوداظهاری برای معنا و نه شادکامی اهمیت دارد. انجام اموری برای اظهار خود و مراقبت از هویّت شخصی و فرهنگی به زندگی معنادار پیوند میخورد، اما فرد را شاد نمیکند. به عنوان مثال، توجّه فرد به خردمند یا خلاق بودن با معنا و نه شادکامی ارتباط داشت.
یکی از یافتههای شگفتانگیز مطالعه این بود که بخشش به دیگران به جای شادکامی با معنا مرتبط بود، در حالی که گرفتن از دیگران مربوط به شادکامی و نه معنی بود. اگرچه بسیاری از محققان ارتباطی را بین بخشش و شادکامی پیدا کردهاند، بامایستر استدلال میکند که این ارتباط به دلیل چگونگی تخصیص معنی به عمل بخشش است.
بامایستر میگوید: «اگر تنها به كمك کردن به دیگران بنگریم، تأثیر ساده این است كه افرادی كه به دیگران كمك میكنند شادتر هستند.» اما وقتی اثرات معنی بر شادکامی را از بین میبرید و برعکس، وی میگوید: «پس کمک کردن باعث میشود افراد کمتر خوشحال شوند، زیرا تمام تأثیرات کمک به شادکامی با افزایش معناداری حاصل میشود.»
مطالعه بامایستر برخی از سؤالات بحثبرانگیز را در مورد تحقیق در روانشناسی مثبتگرا ایجاد میکند که فعالیتی مهربانانه، سودمند یا «جامعهپسند» را به شادکامی و بهزیستی پیوند میدهد. با این وجود، تحقیقات او به بحثی توجه کرده است در مورد آنچه كه روانشناسان و سایرین واقعاً معنی میدانند، وقتی که صحبت از شادکامی میكنیم.
با این وجود، شادکامی چیست؟
محققان همانند سایر افراد در مورد تعریف «شادکامی» و چگونگی سنجش آن اختلاف نظر دارند.
برخی شادکامی را با حالات احساسی گذرا یا حتی جهشهای فعالیت در مراکز سرخوشی مغز برابر کردهاند، در حالی که دیگران از مردم خواستهاند که شادکامی همهجانبه یا رضایت از زندگی خود را ارزیابی کنند. برخی محققان مثل اد داینر از دانشگاه ایلینویز، پیشگام در زمینه روانشناسی مثبتگرا، سعی کردهاند این جنبههای شادکامی را با اصطلاح «بهزیستی ذهنی» ترکیب کنند که شامل ارزیابیهای احساسات مثبت و منفی به علاوۀ رضایت همهجانبه از زندگی میشود. این اختلافات در تعاریف شادکامی، گاهی منجر به یافتههای گیجکننده یا حتی متناقض شده است.
به عنوان مثال، در مطالعه بامایستر، روابط خانوادگی مثل فرزندپروری گرایش بیشتری به معنا بیش از شادکامی داشت. پشتیبانی از این یافته از سوی محققانی مثل رابین سیمون از دانشگاه ویک فارست صورت گرفت. او سطوح شادکامی را در بین 1400 بزرگسال بررسی و دریافت که والدین به طور کلی احساس مثبت کمتری را گزارش کردند و احساسات منفی بیشتری نسبت به افراد فاقد بچه دارند. وی به این نتیجه رسید در حالی که والدین ممکن است نسبت به غیروالدین هدف و معنای بیشتری را گزارش کنند، امّا آنها عموماً نسبت به همسالان بیفرزند خود کمتر خوشحال هستند.
این نتیجهگیری، محقق شادکامی سونجا لیوبمیرسکی از دانشگاه کالیفرنیا و ریورساید را آزرده است و او با مطالعاتی این مسأله را بیان میکند که «خیلی سخت تلاش کنید تا همه امور مربوط به شادکامی را از تحلیلهای خود دور کنید» امّا همچنان نتایج دربارۀ شادکامی را طراحی کنید.
لیوبمیرسکی میگوید: «تصوّر کنید همۀ اموری که فکر میکنید در مورد فرزندپروری یا والد شدن بسیار خوب است، اگر آن را كنترل یا متعادل كنید، پس البته والدین کمتر خوشحالتر به نظر میرسند.»
در مطالعۀ اخیر، او و همکارانش سطوح شادکامی و معنی را در والدین به دو شیوۀ «عمومی»، احساس شادکامی همهجانبه و رضایت از زندگی را در حالی که در فعالیتهای روزانه خود درگیر هستند، اندازهگیری کردند. نتایج نشان داد که به طور کلی، والدین نسبت به غیروالدین در زندگی خود شادتر هستند و رضایت بیشتری دارند و والدین حتّی در همان لحظاتی که مشغول فعالیتهای مربوط به مراقبت از کودک بودند، هم لذّت و هم معنا را در زندگی دارند.
لیوبمیرسکی میگوید: «والدین بودن منجر به همه این موارد خوب میشود: به زندگی شما معنا و اهدافی برای دنبال کردن میبخشد و میتوانید در روابط خود احساس ارتباط بیشتری کنید.» «شما واقعاً نمیتوانید دربارۀ شادکامی صحبت کنید، بدون اینکه همه این موارد را بگنجانید.» لیوبمیرسکی احساس میکند محققانی که سعی در تفکیک معنا و شادکامی دارند، ممکن است در مسیر اشتباهی باشند، زیرا معنا و شادکامی به طور جداییناپذیری در هم تنیده هستند.
وی میگوید: «وقتی احساس شادکامی میکنید و بخشی از آن را به دست میآورید، این شادکامی واقعی نیست.»
تاکنون تعریف بامایستر و همكارانش از شادکامی در راستای مطالعه خود اهمیت داشت. پس با اینکه این مطالعه به «شادکامی» اشاره داشت، لیوبومیرسکی شاید واقعاً به دنبال چیز بیشتری مانند «خوشی لذّتگرایانه» باشد که بخشی از شادکامی است و شامل احساس خوب داشتن بدون در بر داشتن رضایت عمیقتر از زندگی، است.
آیا شادکامی بدون لذّت وجود دارد؟
آیا تفکیک معنی از لذّت، همواره سودمند است؟
برخی از محققّان با توجّه به چیزی که آنها «شادکامی فضیلتگرا» یا شادکامی ناشی از پیگیری معناداری مینامند و «شادکامی لذّتگرایانه» که شادکامی ناشی از لذّت یا تحقّق هدف است، تحقیق کردهاند.
مطالعۀ جدیدی از سوی استیون کول از دانشکده پزشکی کالیفرنیا و باربارا فردریکسون از دانشگاه چپل هیل کارولینای شمالی نشان داد افرادی که شادکامی فضیلتگرایانۀ بیشتری را گزارش دادند، کارکرد سیستم ایمنی قویتری نسبت به افرادی دارند که شادکامی لذّتگرایانۀ بیشتری را گزارش کردهاند، این مطالعه نشان میدهد که یک زندگی معنادار ممکن است برای سلامتی ما بهتر از یک زندگی لذّتجویانه باشد.
به همین صورت، مقالۀ منتشر شده در نشریۀ مطالعات شادکامی در سال 2008 اثرات مثبت سلامتی مرتبط با شادکامی فضیلتگرا از جمله واکنشپذیری کمتر به استرس، مقاومت در برابر انسولین کمتر (که به معنی احتمال کمتر برای ابتلا به دیابت است)، سطوح کلسترول HDL (خوب) بالاتر، خواب بهتر و الگوهای فعالیت مغزی مرتبط با کاهش سطوح افسردگی را نشان داد.
اما الیزابت دون، محقق شادکامی، تمایز بین شادکامی فضیلتگرایانه و لذّتگرایانه را مبهم میداند.
دون، استادیار روانشناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا میگوید: «تصوّر میکنم این تمایز به لحاظ شهودی حس زیادی ایجاد میکند، امّا واقعاً در چارچوب علوم قرار نمیگیرد.»
دون مطالعات متعددی را انجام داده است که نشان میدهد بخشش به دیگران، هم در آن لحظه که تنها با احساسات مثبت سنجیده میشود و هم از نظر رضایت از زندگی، شادکامی را افزایش میدهد. در مقالهای که به تازگی منتشر شده، وی و همکارانش دادههایی را از کشورهای مختلف بررسی کردند و شواهد حمایتی را برای این ارتباط پیدا کردند که شامل یافتههایی است که نشان میدهد افرادی که به طور تصادفی خرید اقلام خیریه به آنها محول شد، سطوح بالاتری از احساسات مثبت، به عنوان معیار شادکامی لذتگرایانه نسبت به شرکتکنندگانی که خرید همان اقلام به خودشان محول شده بود، داشتند، حتّی اگر هزینهها باعث ایجاد یا تقویت روابط اجتماعی نشود.
دون میگوید: «تصوّر میکنم که تحقیق من واقعاً از این ایده پشتیبانی میکند که بهزیستی فضیلتگرایانه و لذّتگرایانه به طرز شگفتآوری مشابه هستند و به اندازهای که انتظار میرفت متفاوت نیستند.» «گفتن اینکه یک مسیر به سوی معنا وجود دارد و آن متفاوت از مسیر لذّت است، نادرست است.»
وی مانند لیوبومیرسکی اصرار دارد که معنا و شادکامی با هم میآیند. او به آثار محقّقانی توجّه میکند که متوجه شدهاند احساسات مثبت میتواند به برقراری روابط عمیقتر اجتماعی کمک کند و بسیاری معتقدند این امر مهمّترین بخش زندگی است و نیز تحقیق لارا کینگ، روانشناس دانشگاه میسوری که دریافت احساسات مثبت به افراد کمک میکند تا «افق بزرگ» و الگوهای توجّه را مشاهده کنند و میتواند به هدف فرد در دستیابی به معناداری بیشتر و تفسیر تجربه فردی به مثابۀ معناداری کمک کند.
علاوه بر این، وی استدلال میکند که سنجههای مورد استفاده برای تمایز شادکامی فضیلتگرایانه از شادکامی لذّتگرایانه همبستگی زیادی دارند و از این طریق جدا میشوند، به لحاظ آماری سخن گفتن و انجام این کار میتواند نتایج شما را غیرقابل اعتماد نماید.
جیمز كوین، روانشناس دانشگاه پنسیلوانیا و به عقیدۀ دون، یكی از متعصبات آماری سال 2013 در پستی در وبلاگ خود، در تمایز بهزیستی فضیلتگرایانه با كنترل بهزیستی لذّتگرایانه و سایر عوامل کوشش داشت تا شما را با اموری كه به واقع اصلاً فضیلتگرا نیستند رها سازد. او آن را با گرفتن عکس از همنژادهایی که یکسان به نظر میآیند، مقایسه میکند، هر چیزی را که باعث میشود آنها به یکدیگر شبیه شوند، از بین میبرد، امبا همچنان عکسها نمایانگر همنژادها هستند.
وی مینویسد: «اگر در مورد افراد صحبت میكردیم، احتمالاً حتّی نمیتوانستیم شباهت خانوادگی بین این دو را تشخیص دهیم.»
به عبارت دیگر، هر چند که به لحاظ آماری امکان حذف اثر یک متغیّر بر دیگری وجود ندارد، امّا این امر به این معنی نیست که آنچه در آن قرار دارید به معنای مشخصی متمایز است.
دون میگوید: «اگر شما معنی را از شادکامی خارج کنید، ممکن است عامل شادکامی از بین برود.» «امّا به لحاظ تجربۀ روزانه مردم، آیا واقعاً اینگونه است که مردم بین شادکامی و معنا موازنه واقعی برقرار میکنند؟ چنین فکر نمیکنم.»
آیا میتوانید همه اینها را داشته باشید؟
اگرچه بامایستر به وضوح معتقد است که تمایز بین معنی و شادکامی سودمند است و تا حدی افراد بیشتری را ترغیب میکند تا در جستجوی معناداری در زندگی باشند و در هر صورت موجب احساس شادکامی آنها میشود. اما به تشخیص وی، این دو مفهوم ارتباط نزدیکی با هم دارند.
نظرات