نهاد آموزش و پرورش به عنوان زیر ساختی ترین سنگ بنای تحولات جامعه به شمار میآید. در جهان امروزی نظام آموزشی یکی از ارکان اصلی توسعه انسانی است. اگر قبول کنیم که بنیاد حیات جمعی انسان را تعلیم و تربیت تشکیل میدهد، آموزش و پرورش خطیرترین مسؤولیت تربیت نیروی انسانی مولد و نقشآفرین در جامعه را برعهده دارد. بنابراین بسترسازی برای تولید نیروی انسانی توانمند در چارچوب رسالت این نهاد است.
چنانچه بخواهیم اشارهای به ارکان اصلی نظام آموزش و پرورش نماییم؛ محتوای آموزشی، فضای آموزشی، معلمان، دانش آموزان و اولیاء از اجزا و ارکان کلیدی و مؤثر تشکیل دهنده این نظام هستند. اکنون می خواهیم به جایگاه و مدل ارتباط گیری این نهاد با اجزای خودش و میزان نقش دهی آن ها در سیستم حاکم بر سپهرفضای این نهاد تعلیم و تربیت را نگاهی اجمالی بیافکنیم.
در این جا تأکید ما بر حوزه ارتباطات انسانی است؛ اگرچه نقش تأثیرگذار دو عامل؛ محتوی آموزشی و فضا بر سبک ارتباط گیری سایر اجزای نهاد آموزشی غیر قابل انکار است. به عبارتی دیگر سنخیت محتوای آموزش با میزان علایق، توانمندی ها و نیاز مربیان و جامعه هدف از یک طرف و همچنین کیفیت وکمیت فضای آموزشی متناسب با حجم متقاضیان از طرف دیگر نقش بارزی در نحوه شکل گیری نظام ارتباطی در داخل سازمان آموزش و پرورش دارند.
در چارچوب سیرتاریخی تحولات نظریه های ارتباطی درجهان الگوهای ارتباطی مختلف و متنوعی پا به میدان گذاشته اند. ما در این یادداشت بر دو الگوی مرتبط با موضوع تأکید می کنیم؛
یک؛ الگوی ارتباط یک سویه ناهمسنگ: طبق این الگو درجریان ارتباط با مخاطب، به ارزیابی فعالیت ها و سنجش اثربخشی آنها توجه نمی شود و ارزیابی در سنجش محتوای پیام ها،تنها با نگاه کمّی است. جایگاه تحقیق درتولید اطلاعات بسیار اندک است و به سرشماری ساده بسنده می شود. ماهیت ارتباط، مبتنی بر راهبرد آمرانه و سلطه آمیز است.
در این سبک ارتباط،مخاطب منفعل تلقی می گردد. فقط منافع سازمان مد نظر قرار می گیرد و لذا ارتباط مدیریت مدار و مدیر محور است.
دو؛ الگوی ارتباط دو سویه همسنگ:مشخصه اصلی این الگو، دادن نقش برابر از لحاظ ارتباطی نسبت به مخاطب و پرهیز از اتخاذ راهبرد سلطه آمیز در جریان ارتباط با اوست. در این الگو،دستیابی به تفاهم و هم فهمی با مخاطب، جای اقناع را می گیرد. اصولی مانند؛ مخاطب مداری،اخلاق گرایی، اطلاع رسانی و اطلاع یابی،مشارکت گرایی، گفتگو و تفاهم، از همه مهم تر بر اساس اصل موازنه قدرت بین منبع پیام و مخاطب در جریان ارتباط یعنی هیچ کدام از طرفین در پی تسلط مطلق بر دیگری نخواهد بود، موارد ذکر شده از اصول اساسی این الگوی ارتباطی هستند.
طبق نظر«یورگن هابرماس» طرف های ارتباط، حق دارند آزادانه افکار خود را مطرح سازند و با رسیدن به هم فهمی به تفاهم برسند. با استفاده از این نظریه می توان گفتگو را محور تفاهم قرارداد و برای رسیدن به تفاهم وهم فهمی با مخاطب باید با او به گفت و شنود پرداخت.
اکنون باید دید آموزش و پرورش به عنوان بزرگترین سهامدار سرمایه نیروی انسانی تعلیم دهنده و تعلیم پذیر کشوردر تعامل و ارتباط گیری با ذینفعان و مخاطبان خود چه سبک ارتباط گیری را برگزیده است؟
اگر چه در ساختار این نهاد آموزشی ـ تربیتی، شورای های مانند؛ شورای عالی آموزش و پرورش، شورای معلمان، انجمن اولیاء و مربیان، شورای دانش آموزی و... جهت مشارکت در تصمیم گیری و برنامه ریزی ها تعبیه شده است. آنچه مهم و قابل تأمل است در میدان عمل میزان مشارکت دهی واقعی و اصلاً کارآمدی این بازوهای مشورتی و تصمیم ساز در چه حدی بوده است؟
آیا جایگاه مشورتی این شوراها، از برگزاری جلسات روتین و کلیشه ای فراتر رفته است؟ سبک انتخاب اعضا و نمایندگان این شوراها هم داستان دیگری است. به هرحال آنچه مد نظر این یادداشت است نحوه ارتباط گیری مدیران با اجزای این نهاد و زیر مجموعه ها و مخاطبان آن است.
براساس تجارب زیسته، مشاهدات عینی نشان داده است که ارتباط رأس با بدنه ذینفعان این رکن بنیادی تعلیم و تربیت کشور علی رغم اهداف خود تعریفی و شعارها مطرح شده به شکل یک طرفه برقرار شده است. به عبارتی دیگر نحوه صدور بخشنامه ها، دستورالعمل ها و سبک اجرایی آن ها مؤید این نکته است که باور به مشارکت، بهره گیری از تجارب میدانی و احترام به منزلت تخصص ها، گویی سال هاست از وادی قلمرو سکانداران آموزش و پرورش رخت بربسته است.
در شرایطی که بازخورد کیفی و واقعی میزان بهره وری و تأثیرگذاری برنامه های آموزشی و تصمیم گیری های مدیریتی باید ملاک ارزیابی ها قرار گیرد نه صرفاً براساس گزارش کمی، داده های آماری، نظام نمره دهی و... اعلام شده رسمی از طرف مدیران مبنای تصمیم گیری واقع شود. این اصل مهم باید دغدغه ذهنی و عملکردی تصمیم گیران و برنامه ریزان باشد. در حالی که مشاهدات و تجارب نشان می دهد که دلخوش کردن به یک سری همایش های نمایشی، جلسات روتین با حضور مدعوین اکثراً تکراری و ثابت از قبل هماهنگ شده، صدور دستورات کاملاً آمرانه و با نگاه فرادست و فرودستانه، نادیده انگشتان صدای مخاطب به ویژه اغماض در جفظ و احترام به نقش و جایگاه عناصر کلیدی تعلیم و تربیت یعنی معلمان، دانش آموزان و اولیاء، متأسفانه به یک روند نامتعادل و نامیمون در شبکه ارتباطی آموزش و پرورش تبدیل شده است.
شاید در نگاه اولیه چالش های سبک ناکارآمد آموزشی، تزلزل منزلتی ارکان تأثیر گذار به ویژه معلمان، دغدغه ها و نارسایی های معیشتی جزو اولویت دارترین چالش های این حوزه به شمارآیند. امّا فراتر از موارد اشاره شده آنچه هنگام بروز اعتراضات و بحران ها نمود عینی پیدا می کنند؛ عدم کارآمدی مدیران در همراهی، مدیریت و تسهیل گری درحل کارساز چالش ها پیش رو به دلیل ضعف ارتباط گیری صحیح است. دراین مقاطع نحوه کاربرد سبک ارتباط گیری و هم ذات پنداری با مخاطبان و ذی نفعان معترض، نقش و تأثیر گذاری حتی بیشتر از رفع کامل نارسایی ها مطرح شده می تواند ایفا نماید.
تجربه نشان داده است تهدید، ارعاب حتی توجیه و استدلال های نامناسب همچنین وعده های بی پشتوانه نه تنها راهکار مناسبی برای چاره اندیشی و حل مشکلات نیست بلکه خود بستر ساز دامنه دارتر شدن بحران ها بوده است.
بنابراین تصمیم گیران و مدیران ضمن اینکه باید برای برنامه ریزی، مدیریت و رفع چالش ها اشاره شده لازم است چاره اندیشی واقع بینانه و متوازن بکنند. چناچه به فکر پویایی و تحول آینده نگرانه در نظام آموزشی و تربیتی هستند، ضروری است که در سبک ارتباط گیری خود با مخاطبان و اجزای تأثیرگذار آموزش و پرورش، تجدید نظر جدی، به روز و عالمانه بنمایند.
نظرات