گذر به بحرانی سه ضلعی در همهی جوامع و در طول تاریخ، همواره مرزهای متعدد، انسانها را از یکدیگر تفکیک میکند. مرزهایی از قبیل زبان، فرهنگ، منافع، ، اعتقادات، مذهب، دین، سن، جنس، طبقهی اجتماعی و بسیاری دیگر از مرزهایی که به تقسیم انسانها به بلوکهای جدا از یکدیگر منجر میگردد. این مرزها نازدودنیاند و این معیارها پایهی تصمیمات افراد میشوند. به سخن دیگر، هر شخصی، بنا به این که در کدام جغرافیا، زمان،فرهنگ، طبقهی اجتماعی، تحصیلات و ... زندگی میکند، با توجه به معیارها و مرزهایش، دست به انتخاب میبرد و تصمیمات خود را بر آن تمهید میکند. تفاوتها را نمی توان حذف کرد، تنها کاری که باید کرد این است که از خونین شدن لبهی گسستها و برنده شدن مرزها جلوگیری نمود. از این رو در تحلیل مرگ فجیع "رومینا"، بیهوده است که پای تعصبات مذهبی را به میان بکشیم. و مگر حجم بالای خشونتها، درگیریها و بسیاری از فجایع، باورها و تعصبات مذهبی مدخلیت دارد؟ به نظر میرسد بنیان مسئله را در جایی دیگر باید جستجو کرد. در بحرانی با سه ضلع: 1. بحران درماندگی حجم بسیار بالای پرونده های قضایی، درگیریها و خشونتهای مختلف و بیشتر از آن، خشونتهای ثبت نشده و اعلام نشده و هم چنین اوضاع و احوالی که همگان در حال تجربه کردناش هستیم، نشان میدهد که سرمایهی عقلانی و خرد تاریخی که برای حل مسئلهها ضرورت دارد، رو به کاهش است. عموم افراد نمیدانند مسئلهها را چگونه حل کنند. به جای آن که گره مسائل و مصائب را با دندان عقل باز کنند، با مشت های گره کرده و رگ های برآمدهی گردن با مسئلهها روبرو میشوند. چه بسیار اختلافات و کشمکشهای خانوادگی، روابط میان فردی و اجتماعی، به حکم برق شمشیر به محاق میرود. پدیدهی "کاهش سرمایهی معرفتی"، و یا تنزل "سرمایهی عقلانی" را نباید دست کم گرفت. نتیجهی"تهی شدگی" از اندیشه و خردورزی که زندگی بدان محتاج است، آن میشود که خورشید عقلانیت در پس ابرهای تیرهی جهل عمومی پنهان میگردد و جامعه از نظر معرفتی فقیرتر و لاغرتر میشود. نتیجه آن میشود که با خشونت فیزیکی مردان و خشونت روانشناختی زنان علیه همسرانشان مواجه میشویم. و نتیجه، این همه درگیری و مسئلههای حل نشده که به حس درماندگی و کین ورزی منجر میشود. طرفین نزاع، هر یک با سلاحی در دست، دیگری را نابود میکند. "کینتوزی"، مسئلههای حل نشده و بلکه سرکوب شدهای است که مجال حل عقلانی نیافته است. همین درماندگی را در سیستم سیاسی نیز مشاهده میکنیم. نظام سیاسی نیز با مسئلههای درون و برون مرزها نه با خرد و عقلانیتی موثر که عموما با مواجهای زمخت و با مشتهای گره کرده، روبرو میشود. هر زخمی که بر پیکر سیاست میخورد، زخمی است که بهبود نمییابد و بر جراحت پیشین میافزاید. 2. بحران جهل شهروندی هر یک از شهروندان همواره با انواع مسائل و مشکلات ناشی از زندگی جمعی مواجه میشوند. تلاش میکنند مسائل را حل و فصل نمایند، اما این کافی نیست. آنان نیاز دارند تا از حقوق و تکالیف شهروندی خود آگاهی داشته باشند و بدانند هنگام ضرورت، باید به چه نهادی مراجعه نمایند. شهروندانِ درمانده، شهروندانی هستند که آموزش لازم شهروندی ندیدهاند و از حقوق خود بی اطلاعاند. کسانی که در وقت درگیری و نزاع، نمی دانند چه کنند. اگر بر آنان ظلمی میرود، حتی نمیدانند چگونه این ظلم را مطرح نمایند و با کجا در میان بگذارند. به علت همین عدم آگاهی است که احساس" بی پناهی" در آنها شکل میگیرد و در نهایت به این نکته منجر میشود که خودشان دست به کار شوند و حقشان را شخصا بستانند. از جملهی جهل شهروندی، وقتی است که در هنگام تهدید از سوی دیگران، چه از سوی خانواده و چه بیرون از خانواده، نمیدانند به کدام پناهگاه پناه ببرند و از چه سازمانی کمک بطلبند. اطلاعات شهروندی، ضرورتِ زیستن جمعی است. اما کدام سازمان متکفل آموزش نیازهای شهروندی است؟ 3. بحران بی پناهی حتی اگر از حقوق خود آگاه باشد و بدانند در زمان اختلاف و نزاع باید به چه سازمان و نهادی مراجعه کنند، اما ناکارآمدی سازمانهای حمایتی و حفاظتی و بعضا بیتفاوتی آنها، شهروند ایرانی را به سمت این احساس میرانند که انسانی بی پناه و تنهاست. کدام نظام حمایتی از کودک و یا اعضا خانواده در برابر خشونت سایر اعضا، حمایت میکند؟ وقتی از سوی همسر تهدید میشود به چه سازمانی مراجعه کند که او را جدی بگیرند و از او در برابر خشونتها و تهدیدها حمایت کند؟ و یا اگر از سوی سازمان دولتی و نهادی رسمی مورد آزار و اذیت قرار گرفت و یا حقوقاش پایمال شد، به چه نهادی مراجعه کند که او را تحت پوشش خود بگیرد و از تعدی و تجاوز در امان بدارد؟ علی زمانیان....... ۱۳۹۹/۰۳/۰۷
نظرات