شاید مهمترین مسألهی آدمی، در زیستش، چگونگی سلوک «اخلاقی» او باشد. اساساً مسألهی اخلاق یکی از مناقشهآمیزترین مسایل آدمیاز بدو شناخت و فهم او نسبت به «خود» و «پیرامونش» بوده است. اخلاق چیست و مبنای رفتار اخلاقی چه میتواند باشد؟ از سوی دیگر بر اساس کدام اسلوب میتوان به زیست اخلاقی خود سامان دهیم؟
بیتردید آنکه استدلال یا رفتاری مدلّل برایش نقش مهمّی درزندگی بازی مینماید، همواره با سؤالاتی از این دست مواجه خواهد بود.
آنچه معلوم است، برای یافت پاسخ سؤالاتی اینچنینی، مبنایی جز فلسفهورزیدن در مقولات اخلاقی نخوهیم داشت.
نام «فلسفه» خیلی از ماها را بهسوی پیچیدگی و سختی فهم مسایل میکشاند. اما به نظرم هرچند این «سوگیری» میتواند صحیح باشد، ولی در خصوص کتاب «درآمدی جدید به فلسفهی اخلاق» اثر ارزشمندِ «هری جی. گنسلر» با برگردان عالیِ سرکار خانم «حمیده بحرینی» این وضعیت با استثناهایی برخورد خواهد کرد.
این اثر که بخت آنرا یافته تا استاد «مصطفی ملکیان» آنرا ویراستاری کند، از آندست تلاشهایی است که میتواند رفتار اخلاقی ما را تا حدودی سامان بخشد و با قلمی بسیار ساده و البته پروپیمان بر «سلوک اخلاقی»مان روزنی تازه نشان دهد و حتی گاهاً خیلی مسایل دمدستی و روزمرّه که به نظرمان کاملاً طبیعی، در رفتار اخلاقی ماست را نیز به چالش بکشاند. به نظرم کسانی که رفتار «مدلّل اخلاقی» برایشان ارجح است و از سویی آنچنان نیز قصد ورود تخصّصی به مقولهی فلسفیدن در حوزهی اخلاق را ندارند، میتوانند به بهترین شکل پاسخ خود را در این کتاب ردیابی و یا حتی بیایند.
کتاب با شکل و شمایلی درسی «که در ابتدای هر فصل از زبان یک دانشجوی فرضی که نمایندهی دیدگاه اخلاقیای است، دفاعی روشن و قوی از آن دیدگاه میبینیم که اغلب بسیار هم قابلقبول است» (ص ٢١) شروع میشود و بعد به واکاوای نظریّهی موردنظر میپردازد و سپس انتقادات به آن دیدگاه اخلاقی را مطرح میکند و با خلاصه و سپس پرسشهایی پیرامون فصل به پایان میرسد.
«هری جی. گنسلر» در دیباچه مینگارد: «... سعی کردهام خواننده را به تفکّر انتقادی ترغیب کنم. یعنی بهجای آنکه عینا هرآنچه را خوب به نظر میآید بپذیرم، نکات هر دیدگاه را وضوح ببخشم و در پی اشکالهایی باشیم که به دیدگاه وارد است... همچنین کوشیدهام نشان دهم که چگونه ممکن است وجود رویکردهای متفاوت در زندگی ما تأثیرگذار باشد... چگونه میتوانیم باورهای اخلاقیای داشته باشیم که با عاقلانهترین و عقلانیترین شیوه بهدستآمده باشد؟» (ص۲۲و۲۳)
«در فلسفهی اخلاق، در این مورد فکر میکنیم که باید چگونه زندگی کنیم. میپرسیم چه اصولی را باید در زندگی دنبال کنیم و چرا باید از این اصول پیروی کنیم، نه اصول دیگری.» (ص۲۷)
«فلسفهی اخلاق یعنی اینکه دربارهی پرسشهای بنیادین که به اخلاقیات مربوط است دلیل بیاوریم. بر این اساس فلسفهی اخلاق دو شاخهی اصلی دارد:
فرا اخلاق: که دربارهی سرشت و روششناسی داوریهای اخلاقی، مطالعه میکند. این شاخه به طرح پرسشهایی از این دست میپردازد که «خوب» و «باید» به چه معناست؟ آیا حقایق اخلاقی وجود دارد؟ چگونه میتوان عقاید مربوط به درست و نادرست را موجّه یا از آن دفاع عقلانی کرد؟
اخلاق هنجاری: در آن اصولی برّرسی میشود که میگوید انسان چگونه باید زندگی کند و پرسشهایی از این دست طرح میکند: اصول اساسی مربوط به درست و نادرست چیست؟ چه چیزهایی در زندگی نهایتاً ارزشمندند؟ جامعهی عادلانه چگونه باید باشد؟...» (ص۳۱)
این کتاب در دوازه فصل سامان یافته است که سعی میشود بسیار مختصر به آنها بپردازم:
فصل اول: نسبینگریِ فرهنگی
«براساس نسبینگری فرهنگی «خوب» یعنی آنچه اکثریّت اعضای یک فرهنگ خاص مورد تأیید قرار دادهاند. مثلاً نوزادکشی بهطور عینی نه خوب است نه بد. در جامعهای که مورد تأیید قرار میگیرد خوب و در جامعهای که مورد تأیید قرار نمیگیرد بد است... نسبینگری نظریّهی وجود ناارزشهای عینی» را رد میکند. اما اگر این مخالفت را به دقت واکاوی کنیم میبینیم که کارآمد نیست...» (ص۵۴)
فصل دوم: شخصیانگاری
«بر اساس شخصیانگاری، داوریهای اخلاقی ما توصیف احساسات شخصی ماست: «الف خوب است» یعنی «من الف را دوست دارم» ما باید اصول اخلاقی خود را با پیروی از احساسات خودمان برگزینیم... بر اساس این دیدگاه باید از احساسات خودمان پیروی کنیم، اما راهنماییامان نمیکند که چگونه احساسات معقول و خردمندانه را در خود بپروریم.» (ص۷۴)
فصل سوم: فراطبیعتگرایی
«الف خوب است» یعنی «خدا الف را میخواهد» خواست خداست که نظام اخلاقی را به وجود میآورد و اخلاق بر دین استوار است.» (ص۹۷) «این دیدگاه در میان تودهی مردم رواج دارد و دیدگاهی نیست که فقط به مذاق فیلسوفان خوش بیاید. این دیدگاه اخلاقیات را به روشنی توضیح میدهد و آنها را عینیت میبخشد. بر اساس این دیدگاه ارزشهای انسانی باید با قانونی والاتر هماهنگ باشد.» (ص۸۹) «... فراطبیعتگرایی، بهرغم مقبولیت اوّلیّهاش (دستکم نزد متدیّنان) مشکلات عمیقی دارد» (ص۹۷) بهنظر نمیآید داوریهای اخلاقی نیازمند ایمان به خدا باشد. یا اینکه «الف خوب است» به معنای «خدا الف را میخواهد» باشد. (ص۹۰) «مشکلات دیگری هم هست که باتوجه به پرسش سقراطی اینگونه طرح میشود» «آیا چیز خوب بهخاطر آنکه خدا آن را خواسته خوب شده است یا خدا آن را بهخاطر آنکه خوب بوده است میخواهد؟ ادلّهی مؤیّد فراطبیعتگرایایی با واکاوی دقیق ناکآرامد میشود...» (ص۹۸)
فصل چهارم: شهودباوری
«خوب» غیرقابلتعریف است. حقایق عینی اخلاقی وجود دارد. اصول اخلاقی خود را با پیرویکردن از شهودهای پایهای اخلاقی خود برگزینید» (ص۱۰۳) «حقایق عینی اخلاقی وجود دارند؛ یعنی حقایق اخلاقای که به اندیشه یا احساس بشر بستگی ندارند. وقتی میگوییم «نفرت نادرست است» در این مثال نفرت فینفسه نادرست است. نادرست بودن نفرت حقیقی عینی است و اگر همه هم آن را درست بدانند باز هم نادرست است» (ص۱۱۶) «شهودباوری، بهرغم مقبولیت ابتدایی، مشکلاتی دارد: اصولی که در ریاضی بدیهی میدانند دقیقاند و بسیاری از متخصّصان این رشته دربارهی آنها توافق دارند؛ اما در اخلاق اصولی که بدیهی میدانند مبهم و بسیار بحث برانگیزند... شهودهای اخلاقی تا حد زیادی ناشی از تربیتهای اجتماعی ما هستند... بنابراین بهسختی بتوان چنین شهودهایی را راهبری قابل اعتماد برای دستیابی به حقایق عینی اخلاق دانست...» (ص۱۱۷)
فصل پنجم: عاطفهگرایی
«از نظر عاطفهگرایی داوری اخلاقی بیان احساسات است نه گزارههایی که واقعاً صادق یا کاذب باشند. داوریهای اخلاقی از جنس بانگ و فریادند: «الف خوب است» یعنی «آفرین به الف» و «الف بد است» یعنی «نفرین به الف» پس چون بانگ و فریاد واقعیتی را بیان نمیکنند صادق یا کاذب هم نیستند.» (ص۱۲۶) «از نظر عاطفهگرایی در بحثهایی که پیرامون اصول پایهای اخلاق درمیگیرد فقط میتوان به عاطفه توسّل جست نه عقل. این سخن ظاهراً به جنگهای تبلیغاتی منجر میشود که در آنها هر طرف، چون از آوردن دلیل برای مدّعای خود عاجز است؛ فقط سعیاش بر این است که احساسات طرف مقابل را دستکاری کند.» (ص۱۳۸)
فصل ششم: توصیهگرایی
«وقتی میگوییم «تو باید این کار را بکنی» این یک توصیهی قابل تعمیم است (نه یک دعوی صدق) و به این معناست که «این کار را بکن و راضی باش که همه در وضعیّتهای مشابه همان کار را بکنند»
برای گزینش اصول اان اول سعی کنید «آگاه» شوید و «قوّهی تخیّل» خود را بهکار بگیرید و بعد ببینید به چه چیزی میتوانید بدون آنکه به تناقض دچار شوید معتقد باشید» (ص۱۴۲)
فصل هفتم: سازواری
«چگونه باید دربارهی اخلاق استدلال کرد؟... شاید اصلهای «سازواری» بتوانند ابزارهای کارآمدی برای استدلال اخلاقی فراهم آورند... ۱) منطقی بودن: «باورهای متناقض نداشته باشیم» ۲) سازواری اهداف – وسایل: «باید وسایلی که بهکار میبریم با اهداف ما هماهنگ باشد» ۳) باوجدان بودن «کارها، تصمیمها و خواستههایم با باورهای اخلاقیام هماهنگ باشد» ۴) بیطرفی: «باید دربارهی کارهای مشابه ارزشگذاری مشابه داشته باشیم، بدون افرادی که دستاندرکارند»» (ص ۱۸۶ و ۱۸۷)
فصل هشتم: قاعدهی زرّین
««قاعدهی زرّین» مقتضی این است که ما با دیگران فقط آنطور رفتار کنیم که در همان موقعیت رضایت میدهیم با ما رفتار شود. «قاعدهی زرّین» مهمّترین اصل این کتاب و چهبسا مهمّترین قاعدهی زندگی ماست.» (ص۱۹۴) «برای آنکه «قاعدهی زرین را اعمال کنیم، اوّلاً باید از تأثیر رفتار خود بر زندگی دیگران آگاه شویم و ثانیاً بهروشنی و دقّت، خود را بهجای دیگران در معرض همان رفتار تصور کنیم. اگر قاعدهی زرین با معرفت و تخیّل همراه شود، به ابزار قدرتمند و مؤثّری در تفکّر اخلاقی تبدیل میشود. (ص ۱۹۴) «... قاعدهی زرین به نگرش فعلی ما نسبت به یک وضعیت فردی مربوط است. برای آنکه قاعدهی زرین را درست بهکار ببندید، این طور بگویید: «من میخواهم که اگر» و نگویید: «من میخواستم»» (ص ۲۰۱)
فصل نهم: عقلانیّت اخلاقی
«ما در داوریهای اخلاقیامان بهمیزانی که سازواری داریم، آگاهیم و قوّهی تخیلمان را بهکار میگیریم و چند ویژگی را داریم معقول هستیم» (ص ۲۲۵)
فصل دهم: پیامدگرایی
«بر اساس پیامدگرایی، ما فقط یک وظیفهی اصلی داریم: انجام دادن هر کاری که بهترین پیامدها را به بار میآورد» (ص۲۵۱)
فصل یازدهم: ناپیامدگرایی
«دیدگاه راس: وظایف فی بادی النظر: بر اساس اصول پایهای اخلاق، در شرایط مساوی برخی از انواع کارها را باید کرد و برخی را نباید. مثلاً باید به قول خود عمل کنیم به دیگران نیکی کنیم؛ به دیگران صدمه نزنیم و...» (ص۲۸۱)
فصل دوازدهم: فصل تلفیقی
برای آنکه به شایستهترین وجه شرط «سازواری قاعدهی زرین» را اعمال کنیم به معرفت و بهکار گرفتن قوّهی تخیّل نیاز داریم. باید بدانیم که رفتار ما چه اثری در زندگی دیگران دارد و باید در ذهنمان خود را بهروشنی و بهدقت بهجای شخص دیگری که اعمال ما دربارهی او انجام میگیرد مجسّم کنیم. اگر سازواری قاعدهی زرین با معرفت و قوّهی تخیّل ما آمیخته شود، ابزار مهمی است برای ردّ نژادپرستان نازی و آموزش تفکّر عقلایی دربارهی مسایل اخلاقی به فرزندانمان» (ص ۱۵۰)
خیلی گذرا و ناقص سعی شد گزینه و سرتیترهای کتاب آورده شود، آنگونه که گفته شد، بعد از خواندن کتاب، اول با دیدگاههای رایج «فرااخلاق» و «اخلاق هنجاری» آشنا میشویم؛ در ضمن مثالهای کاربردیای که کتاب میزند با بصیرتی مدلّل جهت رفتار روزمرّهی خود نیز آگاه خواهیم شد. کتابی عالی جهت سامانبخشی به رفتار اخلاقی آدمیان....
نظرات