گاندی چگونه به چنین عظمتی دست یافت؟ این سوال مهمترین پرسشی است که کتاب "راه عشق" بدان پرداخته است. نویسنده تلاش کرده است نشان دهد که چگونه مهانداس کارامچاند کم رو و خجالتی توانسته است زندگیش را به اثری تمام و کمال هنری بدل کند و ملتی را با چهارصد میلیون جمعیت به زندگی مجدد فراخواند. جوانی ناکام و بدون جذابیت که تنها ویژگی او ترس بی حدش از تاریکی – و به همان گونه که خود از تکرارش لذت می برد- گوشهای بزرگ و بدشکلش بود، چگونه توانسته است تبدیل به رهبری پر جاذبه شود که حتی رقبای قسم خورده ی او نیز نتوانند در مقابل شخصیتش مقاومت کنند؟ این جوان عصبی و خشن چگونه آموخت که همه نوع انتقاد اهانت آمیز را بشنود، آن را با رویی بشاش تحمل کند و در مقابل دشمن تهدیدگرش به گونه ای برخورد کند که گویی دوستی دیرینه را پس ازمدتها یافته است؟ گاندی، خود، گفته است: «ادعا میکنم که انسانی کاملاً معمولی هستم و تواناییهایم از یک فرد معمولی نیز کمتر است. به هیچ وجه نمیتوانم مدعی شوم که برای رسیدن به این درجه از خویشتنداری و چنین روح عاری از خشونتی دارای ویژگی خاصی بودهام. تمام آنچه که مرا قادر به رسیدن به این مراحل کرده، جستجویی خستگیناپذیر بوده است. کوچکترین شکی ندارم که هر مرد و زنی میتواند به جایی که من رسیدهام دست یابد، به شرطی که همان تلاشها را به کار بندد و همان امید و ایمان را در خود بپروراند.»[به نقل از کتاب راه عشق] مایکل. ان. ناگلر، استاد دانشگاه کالیفرنیا، در مقدمهی کوتاهی که بر کتاب «راه عشق» دارد مینویسد: {در دروس تدریسیام در دانشگاه کالیفرنیا، اغلب از فیلمی مستند به نام «هند گاندی» استفاده میکنم. این فیلم بر اساس مصاحبهی بیبیسی با افراد متعددی که گاندی را میشناختند یا در مبارزات او شرکت جستهاند، ساخته شده است. در بین مصاحبهشوندگان، زنی به نام «آشا دوی» وجود دارد که به زعم من و دانشجویانم، ستارهی فیلم است. او در پاسخ این سؤال که «گاندی چگونه بود؟ برجستهترین تأثیری را که بر افراد میگذاشت توصیف کنید!»، راز این مرد را در دوکلمه خلاصه میکند: «عشق بزرگش» و لختی بعد، گزارشگر با لحنی تردیدآمیز سؤالی را مطرح میکند که اغلب در مورد مردانی نظیر گاندی، شنیده میشود: «فکر نمیکنید او اندکی غیرواقعگرا بود و نتوانست به محدودیت تواناییهای ما پی ببرد؟» توصیف برق شعفی که هنگام پاسخ در چشمان آشادوی درخشید، برایم دشوار است. او گفت: «در تواناییهای ما هیچگونه محدودیتی وجود ندارد.»... بر خلاف آنچه که امروزه از بسیاری از دانشمندان میشنویم، انسان حاصل ژن و محیط رشد نیست. عظمت او، آن اندازه که میپنداریم و آنگونه که افسانهی «عصر اتم» القا میکند به خاطر تواناییاش در ساختن دنیای خارج از خود نیست، بلکه عظمت او در تواناییاش در ساختن خویش نهفته است. همهی ما برای نیل به آرمانهای شکوهمند عدم خشونت و حقیقت زاده شدهایم و اگر روحمان از این آرمان شعلهور شود، هیچ یک از ضعفهایی که تن ما وارث آن است نمیتواند مانع رشد ما و رسیدنمان به مراتب کمال انسانی گردد. این، چیزی است که آشادوی از گاندی آموخته بود و نیز همان پیامی است که ایسواران در لابلای این کتاب، در صدد ابلاغ آن است.} کتاب راه عشق، گذری بر زندگی گاندی و سیر تحول روحی اوست. اکنات ایسواران در این کتاب کمحجم کوشیده است خواننده را با زوایای کلی زندگی و اندیشهی گاندی آشنا کند. پرخاشگری و رفتارهای خشمآمیز و خشونتگستر، چیزی است که دنیای معاصر را به شکل جدی تهدید میکند. مطالعهی این کتاب میتواند خواننده را با تواناییهای گستردهی وجود انسانی برای غلبه بر نفرت و توسعهی فعالیتهای خشونتپرهیز و پراکندن مهر و دوستی و عشق، یاری دهد. پارهای از گفتارهای گاندی که در این کتاب فراچشم میآیند، حقیقتا زیر و زبر کنندهاند. از باب نمونه بنگرید: «توسل به شیوههای عدم خشونت در مقابل کسی که خود نیز خشونت به کار نمیبرد، هیچ امتیازی ندارد. شاید اصولاً نتوان چنین چیزی را عدم خشونت نام نهاد؛ هنگامی که در مقابل خشونت، به عدم خشونت متوسل میشویم می توان به این تفاوت پی برد. چنین کاری جز با بیداری و هوشیاری وتلاش همیشگی امکانپذیر نیست.» «آیا آن عدم خشونتی را که شایستهی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمریم که لبانم دعای قاتلم را میگوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که میتوان گفت عدم خشونت شجاعان را داشتهام.» «عشق ورزیدن به آنانی که ما را دوست دارند، عدم خشونت نیست. عدم خشونت یعنی به کسانی که از ما متنفرند عشق بورزیم. من خود میدانم که پیروی از این قانون بزرگ عشق تا چه اندازه دشوار است. اما مگر انجام همهی کارهای بزرگ و با ارزش دشوار نیست؟ عشق به کسی که از ما متنفر است، دشوارترین کارهاست. اما به لطف و رحمت خدا، حتی این دشوارترین کارها نیز اگر مصمم به انجامش باشیم، سهل و ساده خواهد شد.» «همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشتهام. با توسل به دوره های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم.» «اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی ای که انگلیسیان در هند بر پا ساختهاند متنفرم. از استثمار بی رحمانهی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجسانگاری [اعتقاد هندوان به نجس بودن طبقهای از جامعه] که میلیونها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همانگونه که از هندوان سلطهجو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روشهای عاشقانهای که پیشرو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشههای عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.» «من به راههای میانبر خشونتآمیز اعتقادی ندارم... هر چقدر هم نسبت به اهداف ارزشمند احساس همدلی و ستایش کنم، باز مخالف سازشناپذیر روشهای خشونت بار، حتی در راه شرافتمندانهترین آرمانها، هستم... تجربه به من آموخته است که خیر پایدار هیچ گاه نمیتواند میوهی خشونت و ناراستی باشد.»
نظرات