در حرم بودم که یکی به شانه ام زد:حاجیه خانم! به زبان عجمی...
به طرفش برگشتم دیدم که زنی میانسال است که به گمانم اهل ترکیه بود، سلام کرد.
میخواست که چیزی بگوید، سعی میکرد که کلماتش را جمع و جور کند.
به مصحفی که در دستش بود اشاره کرد سپس به عربی دست وپا شکسته اما قابل فهم گفت: تو قرآن می خوانی؟
گفتم: بله
زن صورتش قرمز شد و چشمانش پر از اشک گردید، به او نزدیک شدم، وضعیت او مرا دگرگون کرد و شروع به گریه کردم، به خدا قسم او به گونه گریه می کرد که گویی به مصیبتی گرفتار شده است.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل