سربازان فکر و عقیده
مردم نابود شدند جز عالمان و عالمان نابود شدند جز آنان که عمل میکنند؛ عملکنندگان نابود شدند جز مخلصان و مخلصان با خطری بزرگ روبرو هستند.
این مقوله بسیار زیبا و با حکمت است؛ مصلحان آن را درک کردند و امت را با آن پرورش دادند. نسلهای مؤمن و گمنامی شکل گرفتند که موقعیتهای اجتماعی بالایی را اشغال نکردند و شهرت و آوازه چندانی نداشتند اما هر یک از آنها حامی نیرومند دعوت و پاسبان عقیده بودند.
یک اصل و اساس داشتند و از آن دفاع میکردند و در راه آن اخلاص و فداکاری به خرج میدادند.
چنین کسانی در حوزه کاری خود مورد اعتمادند؛ با وجود این گونه افراد است که دعوت در دشواریهای ثابتقدم میماند و بر سختیها چیره میشود و خداوند این امت را فقط به وسیله ضعیفانش و با دعا و اخلاص آنان پیروز میکند.
پس خداوند مقدر کرد که این دعوت ماندگار باشد؛ در شرق و غرب گسترش یابد و آفاق را فرا گیرد و به لحاظ عمق و محتوا، مسائل دنیا و آخرت را در خود جای دهد.
پرهیزگاران گمنام
تجارب به ما آموخته است که دعوت زمانی چیره میشود و گسترش مییابد که کسانی باشد اصول آن را بپذیرند، در راهش فداکاری کنند و به دنبال سود و منفعت شخصی نباشند. ببخشند نه بگیرند. پیامبر اکرم در وصف آنان میفرماید:
خداوند بندگان پرهیزگار گمنامش را دوست دارد؛ کسانی که حضورشان احساس نمیشود؛ اگر غایب باشند کسی آنان را نمیجوید. اینان چراغ هدایند که از دل غبار و تاریکی بیرون میآیند.
حسن بصری درباره آنان میگوید: فقیهانی را دیدهام که اگر در مجلسی بنشیند کسی نمیفهمد تا به احترامش از جای برخیزد؛ حافظ قرآن است اما مردم او را نمیشناسند. از مالش فراوان میبخشد اما کسی نمیفهمد. در خانهاش نماز طولانی میگذارد اما ارباب رجوع متوجه این کارش نمیشود. مردمانی را دیدهام که دوست ندارند کاری که پنهانی انجام دادهاند برملا شود.
این به معنی تشویق درونگرایی و گوشهگیری نیست؛ گویندگان این سخنان رهبران دعوت و اصلاح و حرکت در جامعه بودهاند؛ به معنی دعوت به بیداری در برابر خواستههای نهانی نفس است.
دعوتگران گمنام
دعوت به من آموخت که یاوران دعوت گمنام هستند؛ به لحاظ مالی فقیرند اما آنچه دارند در کف اخلاص میگذارند؛ رضایت خدا را میجویند که او بهترین سرور و یاور است. پیامبر اکرم میفرماید:
"رب أشعث أغبر ذي طمرين، لا يؤبه له، تنبو عنه أعين الناس، لو أقسم على الله لأبره"
چه بسا انسان غبارآلود و ژولیدهموی ژندهپوشی که مردم از او میگریزند اما اگر از خدا چیزی بخواهد، خدا اجابت میکند. در روایت آمده است: چه بسا ژولیدهمویی که از درها رانده است اگر از خدا چیزی بخواهد برایش برآورده میکند.
دعوت بر دوش اینان قرار دارد و اینان حامیان رسالت هستند و عقیده با اینان پیروز میشود. اما معیارها در دنیای مردم وارونه است. پیامبر اکرم این مفاهیم را تصحیح کرد. باری از شخصی که در نزدش نشسته بود پرسید: درباره این مرد چه نظری داری؟
گفت: شریفترین مردم است؛ اگر در جایی خواستگاری کند، یقینا به او زن میدهند؛ اگر میانجیگری کند پذیرفته میشود.
رسول خدا سکوت کرد؛ سپس مرد دیگری آمد آنگاه پرسید: درباره این مردم چه میگویی؟
گفت: ای رسول خدا این مرد از فقرای مسلمانان است؛ اگر جایی خواستگاری کند به او زن نمیدهند؛ اگر میانجیگری کند نمیپذیرند و اگر حرف بزند کسی به او گوش فرا نمیدهد.
پیامبر اکرم فرمود: این مرد بهتر از هزاران نفر امثال آن یکی است.
دعوت در طول تاریخ با هیچ چیزی به اندازه بیماردلان داخلی خود امتحان نشده است؛ کسانی که دینشانرا به خاطر دنیا فروختند و نفسشان را چوب حراج زدند؛ نام و آوازه دروغین بین مردم را بر رضایت پروردگار و صلاح امت ترجیح دادند.
پیامبر اکرم امتش را به این مسأله بشارت داده و فرموده است: مژدگانی باد بر این امت به شرف و نیکنامی و دینداری و توانمندی در زمین؛ اگر کسی عمل آخرت را برای دنیا انجام دهد در آخرت بهرهای ندارد.
عشق و ترس
زندگی دعوت و دعوتگران چقدر شیرین است؛ بین ترس و عشق میچرخد. بیشترین نگرانی آنان از شهرت و آوازه و دوستی مال و مقام است؛ در برخی از آثار آمده است: کسی که شهرتطلب باشد با خدا روراست نیست.
امام شهید حسن البنا
امام مؤسس دعوت، انسان حکیمی بود؛ وقتی برادرانش را نسبت به چیزهایی که اصحاب دعوت باید از آن بترسند هشدار داد؛ فرمود: به غنیمت و مقام و لقب و پیشینه و پسینه نگاه نکنید. چه نیک مردی بود شکافنده قلعه روم که وقتی فرمانده مسلمانان خواست او را شناسایی کند و به او جایزه بدهد، سه شرط برایش قرار داد: اسمش را به خلیفه نگوید؛ در حق او هیچ سفارشی نکند و از شخصیت او نپرسد.
عبده بن سلیمان از ابن مبارک نفل کرده است: در یکی از سریهها با عبدالله بن مبارک در روم بودیم؛ با دشمن روبرو شدیم؛ وقتی دو صف روبروی هم قرار گرفتند مردی از لشکر دشمن خارج شد و هماورد خواست. یکی از مردان مسلمان بیرون آمد و مبارزه کرد و او را کشت؛ سپس مرد دیگری از لشکر روم بیرون آمد و مرد مسلمان او را نیز کشت. سومی بیرون آمد و او را هم کشت. مردم پیرامون این سوارکار مسلمان مبارز گرد آمدند تا بدانند او کیست که این همه شگفتی آفرید؟ چهرهاش را پوشانده بود تا کسی او را نشناسد. عبده میگوید من هم در داخل جمعیت بودم؛ مرد نقابپوشی را دیدم نقابش را کنار زدم دیدم عبدالله بن مبارک است.
عبدالله با زبان سرزنش گفت: ای ابا عمرو تو به من اهانت میکنی؟
نظرات