قاعده‌ی‌ جدیدی بررسی خواهیم کرد، قاعده‌ی‌ پدر دوست. این بزرگ‌ترین چیز و شیرین‌ترین لذت در دنیا است. این از پنج سالگی شروع می‌شود تا بیست، بیست و پنج، سی، چهل و چهل و پنج سالگی.‌ هنوز به یاد دارم که پدرم مرا برای تماشای مسابقه‌ی‌ فوتبال می‌برد، این منجر به ارتباط بسیار صمیمی میان من و پدرم می‌شد، تا آن جا که کارهایی را که پدرم در گذشته با من انجام می‌داد اکنون من با پسرم انجام می‌دهم.

دختری تعریف می‌کند: وقتی اتوبوس مدرسه نمی‌آمد پدرش او را به مدرسه می‌برد، حدود یک و نیم ساعت. در طول این مدت با هم صحبت می‌کردند. می‌گوید: او به عمد کاری می‌کرد که اتوبوس مدرسه نیاید. شیرین‌ترین لحظات زمانی بود که در آن با پدرش سخن می‌گفت.

یک مثل مصری می‌گوید: «با هم دوست باشید.» شیرین‌ترین و با ارزش‌ترین چیز این است که تو و پسرت با هم از خانه بیرون بروید و با هم به مسافرت بروید و یا با دخترت از خانه خارج شوی و با هم غذا بخورید.

چگونه پدر دوست شوی؟

١ـ پدرِ دوست در کودکی در کارهای فرزندش شریک می‌شود، پس فرزندش در بزرگی با او دوست و شریک است.

یک مثال: جوانی تعریف می‌کند: وقتی ده ساله بودم فیلم‌های ‌کاراته، جکی‌‌‌‌جان و بروس‌‌‌‌لی را تماشا می‌کردم. این نوع فیلم‌ها ‌را خیلی دوست داشتم. یک روز با پدرم از خانه بیرون رفتم، او علاقه‌ای به سینما نداشت. به او گفتم: پدر، می‌خواهم تقاضایی از تو بکنم. پدرم در جواب گفت: امروز هر چه بخواهی قبول است. به او گفتم: می‌خواهم یک فیلم از بروس‌‌‌‌لی نگاه کنم. با هم به سینما رفتیم. قبل از اتفاقات او را از آن‌ها ‌با خبر می‌کردم، از من پرسید: آیا قبلاً این فیلم را مشاهده کردی؟ گفتم: این فیلم را با عمه و خاله‌ام مشاهده کردم، ولی می‌خواستم با تو تماشا کنم. بعد از پایان فیلم پدرم را در آغوش گرفتم و گفتم: متشکرم پدر. بعد از دو هفته پدرم آمد و به من گفت: آیا می‌خواهی به سینما بروی؟ در حالی که ده سال داشتم حدود پنج یا شش بار با پدرم به سینما رفتم. وقتی هجده ساله شدم با دوستانم به سینما می‌رفتم. فیلم بسیار موفقی بود، حدوداً دو بار با دوستانم آن را تماشا کردم. یک بار به خانه بازگشتم، پدرم را دیدم که با مادرم نشسته است. روزهای شیرین را به یاد آوردم و به او گفتم: پدر، مدتی است که یک فیلم زیبا در سینما است چرا به آن جا نرویم؟ متردد شد، چشمانش برق زد و با ناباوری گفت: موافقم. من و پدرم رفتیم. وقتی کوچک بودم پدرم این کار را به من یاد داده بود. شیرین‌ترین روز بود، تمام خاطرات شیرین را مرور کردم. دیدم خوشحالی این‌که با پدرم هستم مثل خوشحالی‌‌‌‌ام هست که با دوستانم هستم و شاید بیشتر. پدرم می‌گفت: «ما با هم دوست هستیم.» گفتم: «ما دو نفر بیشتر از دو دوست هستیم. تو پدر و دوست من هستی!»

٢ـ پدرِ دوست نیازهای فرزندانش را احساس می‌کند و با چشمانش آن‌ها ‌را در ک می‌کند:

مثال: پدر زنِ موسی. دخترش نزد او رفت و گفت:

«.‌... اسْتَأْجِرْهُ...» [القصص: ٢٦].

(...او را استخدام كن‏...)

 او را اجاره کن. وقتی گوسفندان آن دو دختر را آب داد و قدرت و امانتش را دید:

«... ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ...» [القصص: ٢٤].

(... سپس به سوى سایه برگشت‏...)

نزد پدرش رفت و گفت:

«...یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الْأَمِینُ» [القصص: ٢٦].

(...اى پدر، او را استخدام كن، چرا كه بهترین كسى است كه استخدام مى‏كنى: هم نیرومند [و هم‏] درخور اعتماد است.)

پدرش فهمید از موسی علیه‌السلام خوشش آمده است، این عیب نیست. پدر نزد موسی رفت و گفت:

«قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَی هَاتَینِ...» [القصص: ٢٧].

(گفت: من مى‏خواهم یكى از این دو دختر خود را [كه مشاهده مى‏كنى‏] به نكاح تو در آورم‏...)

بدیهی است که منظور پدر دختری بود که در مورد موسی علیه‌السلام صحبت کرد. در جوامع امروزی ما به این پدر نیاز داریم. پدری که دخترش را درک می‌کند. دختری را که با ادب و حیا اشاره می‌کند خوب می‌فهمد. شایان ذکر است که پدر زنِ موسی دخترش را به ازدواجش در نیاورد مگر این‌که با او نشست و به صدق و اخلاقش را پی برد.

«... وَقَصَّ عَلَیهِ الْقَصَصَ...» [القصص: ٢٥].

(...و داستانش را بیان كرد...)

مهر دخترش عبارت بود از:

«...عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِی حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ...» [القصص: ٢٧].

(...به شرط آن‌که هشت سال استخدام من باشى، و اگر ده سال را تمام كردى، اختیارش با خود توست...‏)

بر عکس آن‌چه الآن اتفاق می‌افتد. پیچیدگی‌های ‌قبل از ازدواج، مثل لیست خرید که منجر به هم خوردن ازدواج‌های ‌زیادی، قبل از صورت گرفتن می‌شود. نیازی به این لیست نیست اگر با شخصی امین ازدواج کرد، ولی ما موسی علیه‌السلام را بعد از ازدواجش می‌بینیم:

«فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ...» [القصص: ٢٩].

(چون موسى آن مدت را به پایان برد...)

چون شخصی امین است، مادرش او را خوب تربیت کرده است.

 

٣ـ پدر دوست به دنبال فعالیت‌های ‌تحریک کننده‌ای است که فرزندانش را دور هم جمع کند:

مثال: من پدری را می‌شناسم که پسری دارد که فوتبال دوست دارد. او دنبال یک مسابقه‌ی‌ مهم بود، برای خودش و دو پسرش بلیط گرفت و با هم مسافرت کردند. فکر نکرد که با دوستانش مسافرت کند. می‌گوید آن سه روز بهترین روزهای زندگی‌‌‌‌اش بود. می‌گوید بعد از این‌که برگشت پسرانش در مورد مشکلاتشان با او صحبت کردند.

مثال: پیامبر دستانش را دراز می‌کند و به فرزندان عباس می‌گوید: «چه کس از فرزندان عباس زودتر خود را به رسول‌الله می‌رساند.» بچه‌ها ‌می‌دوند. دستان پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم باز است. هر کس اوّل برسد برنده می‌شود، سپس همه را در آغوش می‌گیرد.

مثال: پیامبر کودکان را برای تیر اندازی جمع می‌کند و می‌گوید: «ای فرزندان اسماعیل، تیر بیندازید چون پدرتان تیرانداز بود.» آن‌ها ‌را به دو گروه تقسیم می‌کرد: یک گروه تیراندازی می‌کرد و گروه دیگر جلویشان را می‌گرفت. پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم به گروه دوم ملحق شد، به آن‌ها ‌گفت: «تیر اندازی کنید.» آن‌ها ‌تیر اندازی نکردند. پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم فرمود: «چرا تیر اندازی نمی‌کنید؟» پاسخ دادند: «تو با آن‌ها ‌هستی یا رسول‌الله، چگونه تیر اندازی کنیم.» فرمود: «تیر اندازی کنید. من با همه‌ی‌ شما هستم.»

مثال: سرورمان رافع ابن خدیج ـ رضی الله عنهما ـ که با پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم به جنگ می‌رفت، سمره بن‌جندل ـ رضی الله عنهما ـ که سیزده یا چهارده ساله است می‌آید و به پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم می‌گوید: «رافع بن‌خدیج را با خود می‌‌‌‌بری.»

پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم فرمود: «تو چکار بلدی انجام دهی؟»

گفت: «یا رسول‌الله، اگر اجازه دهی با رافع کشتی بگیرم او را به زمین می‌زنم.»

پیامبر فرمود: «برخیز و با او کشتی بگیر.»

گوید: «برخاستم و او را برزمین زدم. پیامبر به من هم اجازه داد.»

٤ـ پدر دوست می‌داند کی دست فرزندش را بگیرد و کی آن را رها کند؟

می‌داند کی به فرزندش فرصت دهد و او را آزاد بگذارد.

٥ـ پدر دوست خجالت نمی‌کشد که فرزندش از اشتباهاتش درس بگیرد:

او اشتباهات را برای آن‌ها ‌تعریف می‌کند نه گناهان را.‌ مثال: داستان کعب بن‌مالک t که یکی از پدرانی بود که از جنگ تبوک عقب ماندند. پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم به اصحاب دستور داد که پنجاه روز با آن‌ها ‌قطع رابطه کنند. قرآن نازل شد و داستان آن‌ها ‌را تعریف کرد. تفاصیل داستان و اشتباهاتشان را کعب بن‌مالک برای پسرش عبدالله بن‌کعب بن‌مالک ـ رضی الله عنهما ـ تعریف می‌کند. داستان در دو و نیم صفحه در تمامی کتب سیرت است، عبدالله بن‌کعب ابن مالک ـ رضی الله عنهما ـ آن را روایت می‌کند.

این شیوه پسرت را دوست تو می‌کند، چون تو واقع‌‌‌‌گرا و منطقی هستی. پدر دوست تسلطش را با عشق و محبت، نه ترس و وحشت حکم فرما می‌کند، چون تأثیر پدر دوست از پدر ترسناک بیشتر است.

مثال: یک دختر جوان با پدرش دوست بود، پدرش به او می‌گفت: هر چه می‌خواهی برای من تعریف کن و خجالت نکش. وقتی 16 ساله شد برای پدرش تعریف نکرد و بدون آگاهی پدر و مادرش با یک پسر دوست شد. برادرش اورا با آن پسر در بازار دید، او دوید تا درخانه‌ی‌ خاله‌اش پنهان شود. برادرش به خانه رفت و پدرش را باخبر کرد. دختر گوید: من به شدت گریه می‌کردم. به یاد می‌آوردم که پدرم می‌گفت: چیزی را پنهان مکن، ما دوست هستیم. دختر گوید: احساس کردم به پدرم خیانت کردم، من از برادرم و یا کتک نترسیدم، ولی از ناامیدی پدرم ترسیدم. او این‌‌‌‌گونه ادامه می‌دهد: برادرش در حالی که خشمگین بود با مادرش که گریه می‌کرد به خانه‌ی‌ خاله‌اش آمدند. پدرم داخل شد، به خاله‌ام سلام نکرد، وقتی او را دیدم دریایی از اشک از چشمانم سرازیر شد. قسم می‌خورد که از کتک نمی‌‌‌‌ترسید و می‌گفت آن ‌چه مرا ناراحت می‌کرد این بود که او را در چنین وضعیتی قرار دادم. نمی‌توانستم حرف بزنم، منتظر بودم که به صورتم سیلی بزند، ولی مرا در آغوش گرفت و در گوشم گفت: من تو را دوست دارم و خیلی ناراحت هستم. گوید: بیشتر از کتک مرا دردمند کرد. سپس به همه گفت ما را با هم رها کنید. با هم از خانه بیرون رفتیم، ‌مثل یک دوست حرف‌هایی ‌به من گفت. او گفت: دخترکم، جوانان در مورد دختران می‌گویند این برای ازدواج است، این برای تفریح. تو می‌خواهی برای چه چیز باشی: برای ازدواج یا تفریح؟ می‌گوید: احساس کردم که مرا درک می‌کند، من محترم هستم، جواب دادم برای ازدواج، او گفت: دخترکم، صبر کن خدا تو را به ازدواج در می‌آورد، من به تو کمک می‌کنم و دوباره با هم دوست می‌شویم. گوید: به خدا قسم از آن روز دیگر با پسری دوست نشدم تا ازدواج کردم.

٦ـ پدر دوست همراهی پسرش را یک اصل مهم در زندگی‌‌‌‌اش قرار می‌دهد:

به خاطر این‌که فرزندت نابغه باشد، بگذار در تمام امور با تو همراه باشد. او را با خود به مسجد ببر و اگر توانستی سر کارت ببر.

مثال: پدر «جابر بن‌عبدالله» یعنی «عبدالله بن‌حرام» به بیعت عقبه می‌رفت. این مسأله‌ی‌ خطرناکی است و قریش هم در کمین است. گوید: در حالی که ١٢ ساله بودم پدرم مرا نیز همراه خود برد. از او پرسیدند: آیا نسبت به او بیم نداری؟ پدرش عبدالله بن‌حرام ـ رضی الله عنهما ـ گفت: نمی‌گذارم چنین امر مهمی از پسرم فوت شود.

٧ـ پدر دوست ارتباط ویژه با فرزندانش برقرار می‌کند:

یعنی دوستی و اسرار خصوصی میان آنان بر قرار است. ارتباط بین پدر و فرزند این موضوع را تقویت می‌کند.

مثال: پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم در روز وفاتش به فاطمه ـ رضی الله عنها ـ فرمود: «به من نزدیک شو ای فاطمه.» ـ همه‌ی‌ همسرانش نشسته بودند ـ او نزدیک می‌شود، یک کلمه در گوشش می‌گوید، بانو فاطمه ـ رضی الله عنها ـ گریه می‌کند، وقتی گریه‌اش را می‌بیند به او می‌گوید: «به من نزدیک شو ای فاطمه.» دوباره چیزی در گوشش می‌گوید و این بار می‌خندد.

بانو عایشه ـ رضی الله عنها ـ از او می‌پرسد: «به تو چه گفت؟»

جواب می‌دهد: «من هرگز راز پدرم را افشا نمی‌کنم.»

ببینید پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم چگونه این کار را انجام داد، تا حدی که بانو عایشه ـ رضی الله عنها ـ به موضوع اهمیت داد. بعد از فوت پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم بانو عایشه ـ رضی الله عنها ـ از او پرسید: «به تو چه گفت؟»

گفت: «دفعه‌ی‌ اوّل به من گفت من امشب می‌میرم، دفعه‌ی‌ دوم گفت تو اوّلین کسی هستی که از خانواده‌ام به من ملحق می‌شوی و من خندیدم.» «خندیدم و به مرگ مرحبا گفتم تا به پدرم و رسول‌الله ملحق شوم.»

یک مثال دیگر: پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم را که نه زن دارد می‌بینیم که وضعیت دخترش را رعایت می‌کند و می‌گوید: «فاطمه پاره‌ی‌ تن من است، هر چه او را آزار بدهد مرا آزار می‌دهد، و هر چه مرا آزار بدهد او را آزار می‌دهد.»

هم‌چنین به فاطمه می‌گوید: «آیا آن‌چه پدرت دوست دارد دوست می‌داری؟»

گفت: «آری»

فرمود: «پس عایشه را دوست بدار.»

گمان نکن پدرِ دوست پدری است که فرزندانش را لوس بار می‌آورد، بلکه پدر قاطع است. پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم را می‌بینیم که می‌فرماید: «به خدا قسم اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، محمد دست فاطمه را قطع می‌کند.»

پدرِ دوست: پدر قاطع، عادل، مهربان، دوست و متوازن است. از پدران مطلوب است که پدری باشند که جویای احوال فرزندانش است، پدری که الگو است و پدری که دوست است.