و اینک یکی دیگر از ویژگیهای کلی اسلام که عبارت است از: «واقعنگری، منظورمان از واقعنگری چیست؟»
برداشت ما از واقعنگری، نه آن برداشتی است که برخی از نظریهپردازان مادیگرا و قانونگذاران غربی از واقعنگری دارند و مطابق آن قرائت، تمامی چیزهای غیر حسی و متافیزیکی را انکار میکنند، و واقعیت را فقط چیزهای حسی و مادۀ چهارچوبپذیر قلمداد میکنند، و غیر از این موارد – چیزهایی که وحی، عقل یا فطرت آنها را اثبات میکند – چیزی واقعی و موجود به شمار نمیآورند. لذا در نظر آنان نه هستی خدایی دارد، نه انسان دارای روح میباشد، نه در پسِ این جهانِ مشهود و عینی، عالم غیب یا عالم نادیدنی وجود دارد و نه پس از این زندگی، زندگی نوینی در انتظار بشر خواهد بود! چرا که همۀ اینها تجربهناپذیر بوده و واقعیت عینی و ملموس، وجودشان را اثبات نمیکند.
برداشت ما مسلماً این برداشت نیست، به این دلیل که چنین قرائتی از واقعنگری، با وحی، فطرت و عقل مخالفت دارد. همچنین منظور ما از واقعبینی، پذیرش کلی واقعیتها و تندادن به شرایط و وضعیت موجود همراه با پلیدیها و انحطاطهای آن نیست، بی آن که تلاشی در جهت پاکسازی و بهبودبخشی به این وضع نامطلوب صورت گیرد.
هرگز، بلکه منظور ما از «واقعنگری» عبارت است از: نگرش دقیق به هستی موجود، از این لحاظ که حقیقتی است عینی و وجودی است تجربهپذیر و ملموس، و لیکن حاکی از حقیقتی برتر، و وجودی قدیمیتر و جاودانهتر از وجود خود، یعنی وجود واجب الوجود که همان خدایی است که همه چیز را آفریده و دقیقاً اندازهگیری و ساخته و پرداخته نموده است.
و نگرش دقیق به زندگی موجود، از این لحاظ که مرحلهای است آکنده از نیکی و بدی که با مرگ پایان مییابد، و مقدمهای است برای زندگی دیگر که در آن پاداش کردار هرکسی مو به مو به وی داده میشود، و در وضعیت متناسب با رفتار خویش جاودانه خواهد ماند.
همچنین نگاه به انسانِ موجود، از این نظر که وی آفریدهای است با سرشتی دوگانه، و نفخهای است از روح خدا در کالبدی از گل، متشکل از عنصر آسمانی و عنصر زمینی؛ و از این لحاظ که او مذکر یا مؤنث است و هرکدام از این دو جنس دارای ارگانیزم، گرایشها و وظایف ویژۀ خود میباشد؛ و از حیث این که عضوی است از جامعه که نه میتواند به تنهایی زندگی کند و نه به طور کامل شخصیتش در جامعه ذوب میگردد، از این رو در درون وی میان عوامل خودخواهی و دیگرخواهی همواره کشمکش و مبارزه وجود دارد.
بر این اساس، اسلام – در رهنمودهای فکری، آموزشهای اخلاقی، و برنامهریزیهای قانونی خود – واقعیت هستی و واقعیت زندگی، واقعیت این انسان با تمام اوضاع و احوالش را نادیده نگرفته است. زیرا در این مکتب کسی که برای انسان برنامهریزی میکند و او را راهنمایی میکند و آموزشش میدهد، همان کسی است که قبای آفرینش را بر تن هستی و زندگی پوشانده است و همان کسی است که انسان را آفریده است، لذا او بهتر میداند چه چیزی وی را فربه و شایسته و چه چیزی وی را رنجور و تباه میسازد، نیز او بهتر میداند چه چیزی وی را تا جایگاه فرشتگان ترقی میدهد، و چه عواملی و قوانینی وی را تا حضیض چهارپایان تنزل میدهند:
PDF کامل مقاله
نظرات