معمولاً وقتی رفتاری نوع‌دوستانه توصیف می‌شود که انگیزه‌ی آن میلی برای سودرساندن به دیگری است بیش از آن‌که در جهت منافع شخصی باشد، این اصطلاح بر خلاف عبارات «منافع شخصی» یا «خودخواهانه» یا «خودگرایانه» است که برای توصیف رفتار با انگیزه منحصر به منافع شخصی بکار می‌روند، «بدخواه» به یک تفاوت بزرگ‌تر اشاره می‌کند و در مورد رفتارهای بکار می‌رود که میل به آسیب‌رسانی به دیگران را تنها با این هدف بیان می‌کند،

با این وجود، برخی اوقات اصطلاح نوع‌دوستی به طور گسترده‌تر مورد استفاده قرار می‌گیرد تا صرف نظر از انگیزه‌ی آن، به رفتاری که به نفع دیگران است، ارجاع داده شود، نوع‌دوستی به معنای وسیع آن می‌تواند به انواع خاصی از حیوانات غیرانسانی نسبت داده شود، به عنوان مثال، خرس‌های مادر از توله‌های خود در برابر حملات محافظت می‌کنند و با این کار، جان خود را در معرض خطر قرار می‌دهند، البته هیچ الزامی وجود ندارد که این خرس‌های بالغ «به خاطر» فرزند خود رفتار کنند (سابر و ویلسون 1998:6)،

این مقاله، نوع‌دوستی را به معنای نخستین خود مورد بحث قرار خواهد داد که در این معنا، نوع‌دوستی به مثابه‌ی رفتاری است که آگاهانه برای کمک به افراد دیگر باشد بیش از آن‌که عاملی در راستای منافع فردی باشد، آثار علمی گسترده و تجربی رو به رشدی در زمینه‌ی نوع‌دوستی وجود دارد که بررسی می‌کند آیا مبنای تکاملی یا بیولوژیکی برای نوع‌دوستی انسانی وجود دارد یا خیر و آیا گونه‌های غیرانسانی چنین چیزی یا چیزی نظیر آن را نشان می‌دهند یا خیر، این مسائل از طریق مقولاتی در زمینه‌ی رویکردهای تجربی به منظور نوع‌دوستی و نوع‌دوستی بیولوژیکی مورد بررسی قرار می‌گیرند،

عموماً فرض بر این است که ما باید حداقل تا اندازه‌ای نوع‌دوست باشیم، اما تا چه اندازه؟ و آیا نوع‌دوستی لزوماً ستودنی است؟ چرا باید فرد به خاطر دیگران و نه فقط به خاطر شخص خود عمل کند؟ در حالت دوم، آیا در واقع افراد از نوع‌دوستی خارج شده‌اند یا این‌که تمام رفتارها در نهایت در راستای منافع شخصی است؟

فهرست مطالب

1، نوع‌دوستی چیست؟

1،1 انگیزه‌های مختلط و نوع‌دوستی ناب

1،2 ایثارگری، نوع‌دوستی قوی و ضعیف

1،3 انگیزه‌های اخلاقی و انگیزه‌های نوع‌دوستانه

1،4 بهزیستی و کمال

2، آیا نوع‌دوستی وجود دارد؟

2،1 خودگرایی روانشناختی: نسخه‌های قوی و ضعیف

2،2 استدلالی تجربی برای خودگرایی روانشناختی

2،3 استدلالی قیاسی برای خودگرایی روانشناختی

2،4 اشتیاق و میل

2،5 میل و انگیزه

2،6 نوع‌دوستی ناب و ایثار

2،7 آیا خودگرایی وجود دارد؟

3، خود و دیگران: برخی از جایگزین‌های متافیزیکی بنیادین 

4، چرا به دیگران اهمیت می‌دهید؟

4،1 خوش‌روانی

4،2 دلیل بی‌طرف

4،3 نیگل و دیدگاه غیرشخصی

4،4 احساسات‌گرایی و حس هم‌نوعی

5، دیدگاه کانت در مورد همدلی و وظیفه

6، احساسات‌گرایی تجدیدنظر شده

7، نتیجه‌گیری

کتاب‌شناسی

ابزارهای دانشگاهی

سایر منابع اینترنتی

مطالب مرتبط

1، نوع‌دوستی چیست؟

پیش از آغاز بحث، نیاز به وضوح بیشتر در مورد اصطلاح «نوع‌دوستی» است،

1،1، انگیزه‌های مختلط و نوع‌دوستی ناب

اعمال نوع‌دوستانه نه تنها شامل اموری است كه به منظور نیكوکاری به دیگران انجام شده است، بلكه شامل اقداماتی است که برای جلوگیری یا حفاظت از صدمه دیدن آنها انجام می‌شود، به عنوان مثال، فرض کنید کسی ماشین خود را به این دلیل با احتیاط بسیار زیاد می‌راند که می‌بیند در این منطقه، بچه‌ها مشغول بازی هستند و او می‌خواهد که مطمئن شود که به کسی آسیب نرسد، مناسب خواهد بود که گفته شود احتیاط او با انگیزه‌ی نوع‌دوستانه است، او در تلاش برای بهتر کردن کودکان نیست، بلکه دقت می‌کند تا وضع آنها بدتر نشوند، او این کار را خالصانه به خاطر مراقبت از آنها انجام می‌دهد،

علاوه بر این، اعمال نوع‌دوستانه نیازی به ایثار ندارد و این اعمال حتی وقتی با انگیزه‌های مختلف انجام می‌شوند نیز نوع‌دوستانه باقی می‌مانند، آن راننده در مثال پیشین ممکن است زمان زیادی را برای رسیدن به مقصد صرف کند؛ سرعت خود را کم نماید و توجه بیشتر می‌تواند خلاف منافع او نباشد، با این وجود، اگر یکی از انگیزه‌های وی برای احتیاط، نگرانی معطوف به کودکان به خاطر خود آنها باشد، عمل وی نوع‌دوستانه محسوب می‌شود، او همچنین ممکن است آگاه باشد که اگر به کودکی صدمه وارد کند، به دلیل رانندگی بی‌پروا مجازات شود و البته وی می‌خواهد به دلایل مربوط به خود از این کار اجتناب ورزد، پس احتیاط وی هم نوع‌دوستانه و هم مربوط به خود است و این کار تنها با یک نوع دلیل برانگیخته نمی‌شود، نباید از این واقعیت سردرگم شویم که اعمال «مربوط به خود» و «نوع‌دوستانه» مخالف هستند، نمی‌توان انگیزه‌ی واحدی را در هر دو شیوه توصیف کرد؛ اما یک عمل واحد با دو انگیزه صورت می‌تواند رخ دهد،

اگر شخصی عملی را کاملاً با انگیزه‌های نوع‌دوستانه انجام دهد و اگر انگیزه‌های مربوط به خود کاملاً غایب باشد، می‌توانیم عمل او را به مثابه‌ی نمونه‌ای از نوع‌دوستی «ناب» توصیف کنیم، باید مراقب باشیم که رفتار کاملاً نوع‌دوستانه را از رفتار فداکارانه متمایز کنیم: رفتار نخست، هیچ سودی برای فرد ندارد، در حالی که رفتار دوم شامل مقداری ضرر است، اگر کسی بلیط تئاتری داشته باشد که نمی‌تواند به دلیل بیماری از آن استفاده کند و با گیشه تماس بگیرد تا بلیت توسط شخص دیگری استفاده شود، این رفتار نمونه‌ای از نوع‌دوستی ناب است، اما شامل فداکاری نمی‌شود،

1،2 فداکاری، نوع‌دوستی ضعیف و قوی

کسی را در نظر بگیرید که بررسی‌هایش همواره با این اصل هدایت می‌شود: «هرگز کاری نمی‌کنم مگر این‌که انجام آن برایم بهترین باشد،» چنین فردی از این‌که بهزیستی خود را حتی در کمترین حد ممکن فدا کند، امتناع می‌ورزد، اما با توجه به نکات بیان شده، وی‌ ممکن است برای برخی از کارهای خود یا بیشتر و یا همه‌ی آنها انگیزه‌های نوع‌دوستانه داشته باشد، در هر رویداد مشخصی ممکن است انگیزه‌های مختلطی داشته باشد: او همواره مراقب است کاری را انجام دهد که برای او بهترین باشد، اما امکان دارد با درک چیزی که همواره برای دیگران خوب است، انگیزه یابد،

گفتن این‌که چنین فردی نوع‌دوست است، عجیب یا گمراه‌کننده خواهد بود، بسیاری از مردم وی را به دلیل نوع‌دوستی ناکافی مورد انتقاد قرار می‌دهند، این بخشی از اخلاقیات خرد عمومی است که شخص باید مایل به سازش با دیگران باشد تا با آنها به شیوه‌ی مورد قبول که خیر کمتری برای خود نسبت به دیگران داشته باشد همکاری کند، برای این‌که دیگران بتوانند سهم منصفانه‌ی خود را داشته باشند،

این تفکرات منجر به نتیجه خاصی می‌شود: هر عمل انجام شده از سوی چنین فردی می‌تواند انگیزه‌ی نوع‌دوستانه داشته باشد، با این وجود ما مایل نیستیم و با دلیل می‌گوییم وی شخصی نوع‌دوست است، بهترین راه جهت سازگاری این دو ایده که به نظر می‌رسد در تنش باشند، تمایز بین دو کاربرد اصطلاح «نوع‌دوستی» است، عملی در مفهومی قوی نوع‌دوستانه است، اگر با وجود درک این امر انجام شود که شامل از دست دادن بخشی از بهزیستی است، عملی نوع‌دوستانه ضعیف است که اگر حداقل تا اندازه‌ای با این حقیقت صورت گیرد که منافع کمی برای فرد داشته باشد یا این‌که آسیبی برای دیگری نداشته باشد، فرد توصیف شده در دو پاراگراف فوق، کسی است که هرگز در معنای قوی عمل نوع‌دوستانه نمی‌کند، این شیوه مورد خوشایند بسیاری از افراد به نظر نمی‌رسد، هر چند که عمل آن فرد در بسیاری موارد نوع‌دوستانه‌ی ضعیف است،

1،3 انگیزه‌های اخلاقی و انگیزه‌های نوع‌دوستانه

برخی از کارهای ما در تعامل با دیگران انگیزه‌ی اخلاقی دارد، اما نوع‌دوستانه نیست، فرض کنید (الف) کتابی را از (ب) قرض گرفته و قول داده تا یک هفته آن را برگرداند، وقتی (الف) کتاب را با پایان مهلت برمی‌گرداند، انگیزه وی می‌تواند اخلاقی توصیف شود: او آزادانه قولی داده و خود را متعهد می‌داند که چنین قول‌هایی را عمل کند، انگیزه او صرفاً تعهد به سخن خود است، این مثالی از نوع‌دوستی نیست، اما اگر (الف) کتاب را به عنوان یک هدیه به (ب) اعطا کند، با این تصور که (ب) از آن لذت ببرد و آن را مفید بداند، او صرفاً به دلیل میل به نفع (ب) عمل می‌کند، انگیزه‌ی وی در این مورد، نوع‌دوستانه است،

به همین ترتیب، فرض کنید مادری از ارائه‌ی مشورت در موضوع خاصی به فرزند بالغ خود خودداری می‌کند، زیرا فکر می‌کند که در چنین جایگاهی قرار ندارد و این امر دخالت بیش از حد در امور خصوصی وی است، با این وجود، او ممکن است تصور کند که پسرش از دریافت توصیه‌هایش سود می‌برد؛ او به استقلالش احترام می‌گذارد، اما می‌ترسد که در نتیجه او تصمیم ناخوشایندی بگیرد، خویشتن‌داری وی انگیزه اخلاقی دارد، اما معمولاً آن را به مثابه‌ی عملی نوع‌دوستانه توصیف نمی‌کنند،

همان‌طور که این مثال‌ها نشان می‌دهند، مفهوم نوع‌دوستی برای هر رفتار با انگیزه‌ی اخلاقی معطوف به دیگران قابل اطلاق نیست، بلکه بیشتر محدود به چیزی است که مرتبط با خیر دیگران و یا بهزیستی آنها صورت گیرد، اعمال نوع‌دوستانه می‌توانند به عنوان نیکوکاری یا خیرخواهی یا محبت‌آمیز توصیف شود، زیرا این واژگان نیز معنای ایده عمل به نفع دیگران را منتقل می‌کنند و تنها منحصر به عمل در مورد دیگران نیستند،

غالباً افرادی که «اهداف» رفتار نوع‌دوستانه هستند، به دلیل پیوند شخصی بین نیکوکار و ذی‌نفع، برای چنین رفتارهایی انتخاب می‌شوند، اگر (الف) در زمان کودکی (ب) نسبت به وی فوق‌العاده مهربان بود و در زمان دیگری (ب) در موقعیتی گیرد که به (الف) کمک کند تا از شرایط دشوار نجات یابد، کمک (ب) به (الف) با انگیزه‌ی نوع‌دوستانه است، ولو این‌که گذشته‌ی مشترک آنها توضیح می‌دهد که چرا (الف) از سوی (ب) برای کمک انتخاب شده است (بیش از آن‌که وی یک غریبه‌ی نیازمند باشد)، در اینجا فرض بر این است که (ب) ارتقاءدهنده بهزیستی (الف) به عنوان ابزار صرف بهزیستی خود (ب) نیست، اگر چنین بود، (ب) به خاطر (الف) به او سود نمی‌رساند و تنها به خاطر خودش به (الف) به او سود می‌رساند، (فرض دیگر این است که تنها انگیزه‌ی (ب) مدیون (الف) بودن نیست؛ بلکه نه تنها وی احساس مدیونی نسبت به (الف) دارد، بلکه خالصانه به او اهمیت می‌دهد،) افرادی که با آنها به طور نوع‌دوستانه رفتار می‌کنیم اغلب کسانی هستند که نسبت به آنها دلبستگی احساسی یا حس سپاسگزاری داریم، اما این امر تنها امکان محتمل نیست، برخی اعمال نوع‌دوستانه تنها با انگیزه‌ی تشخیص نیاز شدید کسانی که از این اعمال بهره‌مند می‌شوند، صورت می‌گیرد و ممکن است نیکوکار و ذی‌نفع با یکدیگر غریبه باشند،

این‌که عملی با انگیزه‌ی نوع‌دوستانه باشد، مستلزم توجیه یا تمجید نیست، ممکن است (الف) به اشتباه فکر کند که او بهزیستی (ب) را تقویت می‌کند؛ همچنین ممکن است (ب) به اشتباه فکر کند که او از تلاش‌های (الف) سود می‌برد، می‌توانیم بگوییم که در چنین مواردی امری ستودنی در مورد انگیزه‌ی (الف) وجود دارد، اما با این وجود قضاوت کنید که او نباید این‌گونه عمل می‌کرد،

1،4 بهزیستی و کمال

همانطور که پیشتر اشاره شد، اعمال نوع‌دوستانه با فرضیات ایجاد شده از سوی عامل درباره‌ی بهزیستی برخی از افراد یا گروه‌های دیگر هدایت می‌شود، چیزی که شامل بهزیستی می‌شود، موضوعی مناقشه‌برانگیز است، اما غیرقابل انکار است که باید بین دو امر تمایز قائل شد: (الف) آنچه بهزیستی را تشکیل می‌دهد و (ب) اموری که ابزارهای لازم یا پیش‌شرط بهزیستی هستند، این نوع تمایز، آشنا است و در همه‌ی نمونه‌ها کاربردی است، به عنوان مثال، بین آن‌چه شامل صبحانه می‌شود (غلات، آبمیوه، قهوه) و چیزهایی که برای خوردن صبحانه لازم داریم (قاشق‌، لیوان، فنجان)، تمایز قائل می‌شویم، چیزی به عنوان صبحانه خوردن وجود ندارد، بلکه خوردن چیزی که شامل صبحانه باشد، نیست، به همین ترتیب بهزیستی باید با جستجوی و ترویج خیر یا خیرات شامل بهزیستی، پیگیری و تقویت شود، نظریه‌های رقیب بهزیستی، روش‌های متعارضی برای پاسخ به این سؤال دارند: مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده‌ی بهزیستی چیست؟ پس از پاسخ به این پرسش، باید به سؤال دیگری بپردازیم که چگونه می‌توان بهترین عناصر بهزیستی را فراهم آورد، (مباحث جدید بهزیستی را می‌توان در این منابع جستجو کرد: بدهوار، 2014؛ فلدمن، 1994 و 2010؛ فلتچر، 2016؛ گریفین، 1986؛ کرانت، 2007؛ سامنر، 1996)،

بهزیستی بیان‌گر درجاتی است: هر چه شامل خیر یا خیرات بیشتر باشد، بهتر است، گفتن درباره‌ی كسی با این بیان که «او بهزیستی دارد»، روشی ناخوشایند است، روش طبیعی‌تر برای بیان این ایده، استفاده از اصطلاحاتی مانند این است: «او در حال گذراندن نیکی است»، «او کامیاب است»، «او در حال شکوفایی است»، «زندگی برای او به خوبی پیش می‌رود»، از مؤلفه‌های بهزیستی نیز می‌توان به مزایا یا فواید اشاره کرد، البته وقتی کسی از این اصطلاحات برای اشاره به بهزیستی استفاده می‌کند، باید تشخیص دهد که این مزایا یا فواید جزو مؤلفه‌های بهزیستی هستند و صرفاً ارزش ابزاری ندارند، به عبارت دیگر، مزایا یا فواید در دو دسته قرار می‌گیرند: مواردی که صرفاً از این جهت برای فرد خیر است که موجب خیرات دیگران می‌شود و مواردی که از این جهت جزو مولفه‌های بهزیستی فردی هستند که برای فرد خیر هستند،

باید بین خوب بودن در چیزی و دارا بودن اموری که برای فرد خوب است، تمایز قائل شد، این‌که بگوییم «او در اجرا خوب است» یک چیز است و این‌که بگوییم «اجرا برای او خوب است» امر دیگری است، فلاسفه از جمله‌ی نخست به عنوان «ارزش کمال‌گرا» و از دومی به عنوان «ارزش عاقبت‌اندیشانه» سخن می‌گویند، دلیل این تمایز این است که وقتی کسی تلاش می‌کند تا در امری خوب باشد، امیدوار است که به حداکثر کمال نزدیک شود، ارزش عاقبت‌اندیشانه نوعی خیر است که به نفع کسی خواهد بود تا آن را به دست آورد، این امر اصطلاح دیگری است که متعلق به گروه واژگان مورد بحث یعنی «بهزیستی»، «رفاه»، «منفعت» و غیره است،

حتی اگر باید ارزش کمال‌گرا و عاقبت‌اندیشانه را از هم متمایز کرد، نباید استنباط کرد که خوب بودن در چیزی مؤلفه‌ای از بهزیستی نیست، با بازگشت به مثال استفاده شده در پاراگراف پیشین: اگر کسی استعداد شگرفی به عنوان بازیگر داشته و از بازیگری و جنبه‌های زندگی تئاتری لذت می‌برد، می‌توان گفت که بهزیستی وی حداقل تا حدی شامل لذت او از این فعالیت‌ها است، در این‌جا دو واقعیت متفاوت وجود دارد: (الف) او یک بازیگر عالی است و (ب) بازیگر عالی بودن برای او خوب است (نه به عنوان یک ابزار صرف، بلکه به عنوان مؤلفه‌ای از بهزیستی او)، ارزش بیان شده در (الف)، ارزش کمال‌گرا و ارزش ذکر شده در (ب) ارزش عاقبت‌اندیشانه است، به عبارت دیگر، این امر برای تداوم برتری به عنوان یک بازیگر عاقبت‌اندیشی وی خواهد بود،

این نکات درباره‌ی بهزیستی و تعالی به مطالعه‌ی نوع‌دوستی وابسته هستند، زیرا آنها مراقب برداشت بسیار جزئی از انواع خیرها که یک نوع‌دوست ممکن است در دیگران ترویج کند، هستند، نوع‌دوستان فقط در پی تسکین رنج یا دوری از آسیب نیستند، بلکه سعی می‌کنند مزایای مفیدی را به دیگران به خاطر خودشان ارائه دهند، آن‌چه سودمندی محسوب می‌شود، بستگی به این دارد که نظریه‌ی صحیح بهزیستی چیست، اما به طور گسترده و محتمل فرض بر این است که انواع خاصی از تعالی مؤلفه‌های یک زندگی خوب هستند، به عنوان مثال، کسی که مدرسه‌ای را تأسیس کرده است تا کودکان را جهت برتری در هنر و علوم یا ورزش آموزش دهد تا آنها از انجام چنین مهارت‌هایی لذت ببرد، به وضوح به عنوان یک خیر و نیکوکار بزرگ اجتماعی تلقی می‌شود، به همین ترتیب، معلمان و والدینی که دانش‌آموزان و کودکان خود را با عشق به ادبیات پرورش می‌دهند و مهارت‌های لازم آنها را ارتقا می‌دهند، در صورتی انگیزه آنها با این اندیشه باشد که این فعالیت‌ها برای دانش‌آموزان و کودکان مفید است، نوع‌دوست شناخته می‌شوند،

با این وجود، این امکان وجود دارد که شخصی وقف اعتلای افراد شود و در عین حال کاملاً نسبت به بهزیستی انسان بی‌تفاوت باشد، وقتی این اتفاق رخ دهد، هیچ تمایلی نداریم که بگوییم چنین شخصی انگیزه‌ی نوع‌دوستی دارد، ممکن است شخصی وقت خود را وقف موضوعی مثل ریاضیات، فلسفه یا ادبیات نماید، بیش از آن‌که بهزیستی افرادی که آن موضوع را مطالعه و بررسی می‌کنند، مورد توجه قرار دهد، به عنوان مثال، دانش‌آموز ادبیاتی را تصور کنید که به شدت به رمان «اولیس» جیمز جویس علاقمند است و و آن را یکی از عالی‌ترین دستاوردهای ذهن بشر تلقی می‌کند، او نمی‌خواهد که این رمان صرفاً در قفسه‌های کتابخانه خاک بخورد، بلکه آن را سزاوار خوانندگانی می‌داند که آن را دوست بدارند و بفهمند و بنابراین مهارت‌هایی جهت ارتقای آن لازم است تا این رمان از نسلی به نسلی دیگر زنده نگه داشته شود، این نوع از ارادت به ارزش کمال‌گرایانه شکلی از نوع‌دوستی نیست،

جهت این‌که عملی انگیزه‌ی نوع‌دوستانه داشته باشد، فرد خیرخواه، نه ذی‌نفع، باید نگرش خاصی نسبت به آن داشته باشد، کودکی که از یک مربی تنیس مهارت‌های یک ورزشکار خوب و عشق به بازی را کسب می‌کند، ممکن است به راحتی تصور کند که تنیس یک سرگرمی عالی است، نه چیزی که به نفع او یا مولفه‌ی زندگی خوب است، کودک نیازی به تمرین مهارت‌های خود ندارد، زیرا معتقد است انجام چنین کاری برای او خوب است: این شرط لازم برای بهره‌مندی وی از این اقدام نوع‌دوستانه نیست، به همین ترتیب، کسی ممکن است انکار کند که رنج جسمی برای او بد است، (طبق نظر رواقیون، وی باید این رنج را انکار کند،) اما با توجه به تمام نظریه‌های محتمل بهزیستی، او در این مورد اشتباه می‌کند: کسی که قصد دارد از درد دیگری به خاطر نگرانی از بهزیستی وی بکاهد، نوع‌دوستانه عمل می‌کند،

برای مثال دیگر در این رابطه، کسی را در نظر بگیرید که عشق به فلسفه را گسترش داده و خود را در این موضوع غرق کرده است، وقتی از خود می‌پرسد که آیا این کار را به نفع خود انجام می‌دهد یا خیر، ممکن است پاسخ او همراه با دلایل کاملاً متفاوت باشد، وی ممکن است بگوید: «فلسفه به خودی خود ارزشمند است،» یا: «می‌خواهم مشکل ذهن-بدن و مشکل اختیار را حل کنم، زیرا اینها مسائل عمیق و مهمی هستند،» اگر به او پیشنهاد کنیم که کوشش‌های فلسفی او مولفه‌ای از بهزیستی وی است، ممکن است این روش را روشی نامأنوس در بررسی مسائل در نظر بگیرد، اما نظر او معتبر نیست، درستی دیدگاه وی بستگی به این دارد که بهترین نظریه‌ی بهزیستی چیست، دیگرانی که به او توجه می‌کنند به طور محتمل می‌توانند اعتقاد داشته باشند که عشق او به فلسفه یکی از مولفه‌های بهزیستی وی است، زیرا ذهن او را غنی و عمیق می‌کند، اگر آنها به او کمک کنند که صرفاً به خاطر خودش به دنبال علایق فلسفی خود باشد، انگیزه‌های آنها نوع‌دوستی خواهد بود، حتی اگر خودش به این دلیل که فلسفه برایش خوب است، به فلسفه اهمیت ندهد،

2، آیا نوع‌دوستی وجود دارد؟

2،1 خودگرایی روانشناختی: انواع ضعیف و قوی

طبق آموزه‌ای به نام «خودگرایی روانشناختی»، همه‌ی اقدامات انسانی در نهایت ناشی از منافع شخصی است، خودگرای روانشناختی می‌تواند با این ایده‌ی مورد تأیید عقل سلیم موافق باشد که ما غالباً در پی سود رساندن به دیگران در کنار خودمان هستیم؛ اما او می‌گوید وقتی این کار را می‌کنیم، به این دلیل است که کمک به دیگران را صرفاً ابزاری برای خیر شخصی خود می‌دانیم، از منظر خودگرای روانشناختی، ما به دیگران به خاطر خودشان اهمیت نمی‌دهیم، به عبارت دیگر، نوع‌دوستی وجود ندارد،

از آن‌جا که چندین روش مختلف استفاده از اصطلاح «نوع‌دوستی» را از هم متمایز کرده‌ایم، تمایزات همسان بین انواع مختلف خودگرایی روانشناختی سودمند خواهد بود، به یاد دارید که عملی به معنای ضعیفی نوع‌دوستانه است که حداقل تا حدی ناشی از این واقعیت باشد که به نفع شخص دیگری است (یا این‌که به شخص دیگری آسیب نمی‌رساند)، خودگرایی روانشناختی، طبق تعریف پاراگراف پیشین، وجود نوع‌دوستی در این معنا را انکار می‌کند، این قوی‌ترین شکل این آموزه است؛ این معمولاً همان چیزی است که فیلسوفان هنگام بحث درباره‌ی خودگرایی روانشناختی در ذهن دارند، اما می‌توان انواع ضعیف‌تری را تصور کرد، یکی از این موارد انکار می‌کند که نوع‌دوستی همواره ناب است، به عبارت دیگر، بیان می‌دارد که یكی از انگیزه‌های ما هنگام کار، تمایل به خیر خودمان است، شکل ضعیف دیگری از خودگرایی روانشناختی می‌پندارد که ما هرگز داوطلبانه کاری را که پیش‌بینی می‌شود تا حدی منجر به فدا کردن بهزیستی ما شود، انجام نمی‌دهیم، این شکل سوم از خودگرایی روانشناختی قبول دارد که گاهی اوقات یکی از دلایل ما برای اقدام، خیری است که نسبت به دیگران به خاطر خودشان انجام می‌دهیم؛ مگر این‌که ادعا ‌شود وقتی تصور کنیم که با این کار، وضع آنها بدتر می‌شود، هرگز به نفع دیگران عمل نمی‌کنیم،

2،2 استدلالی تجربی در راستای خودگرایی روانشناختی

ممکن است کسی به یکی از این اشکال خودگرایی روانشناختی دست یابد، از آن‌جا که خود را ناظر جدی محیط بشری می‌داند و آشنایی با دیگران، وی را متقاعد کرده که آنها چگونه انگیزه می‌یابند، اما اشکال جدی بر این شیوه‌ی توجیه خودگرایی روانشناختی وارد است، دیگران می‌توانند به این خودگرای روانشناختی بگویند:

«شاید افرادی که می‌شناسید این‌گونه باشند، اما تجربه‌ی من از دنیا با تجربه‌ی شما متفاوت است، افراد زیادی را می‌شناسم که سعی می‌کنند به دیگران به خاطر خودشان سود برسانند، من خودم نوع‌دوستانه عمل می‌کنم، پس حداکثر نظریه‌ی شما تنها در مورد افراد دنیای اجتماعی شما صادق است،»

خودگرای روانشناختی می‌تواند به دو شیوه به این انتقاد پاسخ دهد، نخست می‌تواند ادعا کند که آموزه‌ی وی با شواهد تجربی پشتیبانی می‌شود، یعنی ممکن است معتقد باشد: (الف) در سوژه‌های مورد مطالعه‌ی روانشناسان با آزمایشات دقیق نشان داده شد که آنها صرفاً نوع‌دوستانه نیستند یا (با قوت بیشتری) در نهایت تنها به خیر خود اهمیت می‌دهند و (ب) می‌توانیم از این آزمایشات نتیجه بگیریم که انگیزه همه‌ی انسانها به یک شکل است،

این مسأله موضوعی بحث‌برانگیز است، شواهد تجربی موجود خودگرایی روانشناختی را در اشکال قوی و ضعیف‌تر مورد تردید قرار می‌دهد، اما مباحث همچنان ادامه دارد (بنگرید به باتسون، 2011؛ استیچ و دیگران، 2010)

2،3 استدلالی قیاسی برای خودگرایی روانشناختی

دومین پاسخ از جانب خودگرای روانشناختی شامل استدلالی فلسفی قیاسی برای برداشت دیگری از این آموزه است، طبق این طرز تفکر، «به لحاظ نظری» و بدون جستجوی هر نوع تأیید تجربی می‌توان فهمید که خودگرایی روانشناختی (در یکی از اشکال آن) باید درست باشد،

چنین استدلالی چطور می‌تواند پیش رود؟ با بهره‌گیری از برخی ایده‌های موجود در گفتگوهای افلاطون می‌توانیم دو قضیه را تأیید کنیم: 

(الف) آنچه به عمل ما انگیزه می‌بخشد، همواره یک تمایل است (ب) همه‌ی امیال در الگوی گرسنگی قابل فهم هستند (بنگرید به منون 77c، ضیافت 199e-200a، 204e)،

برای توضیح بیشتر در مورد ایده ورای (ب) توجه کنید: وقتی گرسنه هستیم، گرسنگی ما یک هدف دارد و آن غذا (یا شاید نوع خاصی از غذا) است، اما نمی‌خواهیم غذا را به خاطر خودش بخوریم؛ چیزی که واقعاً به دنبال آن هستیم، احساس رضایتی است که انتظار داریم در اثر خوردن غذا به دست آوریم، خوردن لقمه‌ای غذا چیزی است که می‌خواهیم، اما آن تنها ابزاری برای دستیابی به احساس رضایت یا سیری است،

اگر تمام امیال به یک صورت درک شود و همه انگیزه‌ها از میل برخاسته شود، پس می‌توان نتیجه گرفت که خودگرایی روانشناختی در شکل قوی آن درست است (و بنابراین نسخه‌های ضعیف‌تر آن نیز درست است)، عملی را در نظر بگیرید که ظاهراً انگیزه‌ای نوع‌دوستانه دارد: به شما هدیه‌ای می‌دهم، فقط به این دلیل که فکر می‌کنم از آن خوش‌تان خواهد آمد، اکنون از آن‌جا که می‌خواهم این هدیه را به شما بدهم و تمام تمایلات باید به عنوان نوعی گرسنگی درک شود، پس از احساس خشنودی شما مشتاق می‌شوم، همان‌طور که بعد از یک لقمه غذا گرسنه می‌شوم، اما همان‌طور که هیچ‌کس به خاطر خود غذا نمی‌خواهد یک لقمه غذا بخورد، نمی‌خواهم به خاطر خودتان احساس رضایت کنید؛ به جای آن، آن‌چه که به دنبال آن هستم، احساس رضایتمندی است که در صورت رضایت شما کسب خواهم کرد و رضایت شما صرفاً وسیله‌ای است که با آن رضایت خاطر را کسب می‌کنم، بر این اساس، برای رسیدن به خودگرایی روانشناختی نیازی نیست که ناظران قوی دیگران باشیم یا به درون خود نگاه کنیم، می‌توانیم تشخیص دهیم که این آموزه صرفاً با تفکر در مورد ماهیت انگیزه و میل صحیح است،

2،4 گرسنگی و میل

اما این فرض که همه امیال مرتبط همانند گرسنگی هستند، محل پرسش است، اگر فرد بعد از غذا خوردن هنوز احساس گرسنگی کند، گرسنگی برطرف نمی‌شود، نوع خاصی از آگاهی در خود جستجو می‌شود، اما بسیاری از انواع امیال این‌گونه نیستند، به عنوان مثال، فرض کنید که می‌خواهم فرزندان خردسالم در بزرگسالی تا مدت‌ها پس از مرگ من سعادتمند شوند و گام‌هایی را برمی‌دارم که احتمال رسیدن آنها به آن هدف دوردست را تا حدودی افزایش دهد، میل من، موفقیت آنها در آینده است، نه احساس رضایت فعلی یا آتی من، من نمی‌دانم و نمی‌توانم بدانم که آیا گام‌هایی که برمی‌دارم واقعاً سبب تحقق هدفی می‌شود که دنبال می‌کنم یا خیر؛ آن‌چه می‌دانم این است که من در بزرگسالی زنده نخواهم بود و حتی اگر آنها مرفه باشند، هیچ لذتی برای من نخواهد داشت، (زیرا با این پنداشت که فقط می‌توانم امیدوار باشم و مطمئن نیستم که تدارکات در نظر گرفته برای آنها واقعاً نتایج خوبی به بار آورد یا خیر، رضایت فعلی کمی از عمل خود کسب می‌کنم،) بنابراین منطقی نیست که مطرح کنم نمی‌خواهم آنها به خاطر خودشان موفق باشند، بلکه آنها تنها ابزاری برای دستیابی به هدف خودم هستند، هدف من بهزیستی آنها و نه خودم است، در حقیقت، اگر من منابع موردنیاز خود را به آنها اختصاص دهم، به این امید كه انجام این كار زندگی آنها را بهتر كند، كاری که انجام می‌دهم یك نوع از مطالب خودگرایی روانشناختی را غیرممكن می‌کند و تا حدی خیر خود را به خاطر دیگران فدا می‌کنم، اگر خودگرای روانشناختی ادعا کند که چنین ایثاری غیرممکن است زیرا همه امیال مانند گرسنگی است، پاسخ باید این باشد که این الگو در همه‌ی امیال مناسب نیست،

دو فرضیه مورد استفاده خودگرای روانشناختی نظری را به یاد آورید: (الف) آنچه به عمل ما انگیزه می‌بخشد، همواره یک میل است (ب) همه‌ی امیال در الگوی گرسنگی قابل فهم است، فرضیه‌ی دوم نامحتمل است، همان‌طور که اخیراً دیدیم و از آن‌جا که هر دو قضیه باید درست باشد تا استدلال به نتیجه برسد، می‌توان استدلال را رد کرد،

2،5 میل و انگیزه

شایان ذکر است که اولین فرضیه‌ی این استدلال نیز محل پرسش است،

این اصل که اگر انگیزه ما برای عمل همواره یک میل است، فقط در صورت درک مناسب از این‌که یک میل چیست، باید پذیرفته شود، اگر میلی صرفاً با هر نوع وضعیت درونی شخص را وادار به عمل کند، آنگاه ادعا می‌شود: «آنچه ما را به فعالیت وادار می‌کند، همواره یک میل است»، که اگر کامل‌تر بیان شود، یک توتولوژی است، آن فرض می‌کند: «وضعیت درونی که ما را به عمل وامی‌دارد، همواره وضعیت درونی است که ما را به عمل وامی‌دارد،» این بینشی اساسی در روانشناسی انسان نیست، بلکه بیانی هویتی از شکل «A=A» است، می‌توانیم با گفتن این‌که «آن‌چه که باعث ایجاد انگیزه در افراد می‌شود، همیشه یک میل است» چیزی یاد بگیریم، اما اگر «میل» تنها اصطلاحی برای هر انگیزه‌ای باشد، هیچ چیز نمی‌آموزیم (نگاه کنید به نیگل 1970: 32-27)،

این‌جا روش دیگری برای بیان این نکته وجود دارد: همانطور که از کلمات «میل» و «خواستن» اغلب استفاده می‌شود، منطقی است که بگوییم: «من نمی‌خواهم این کار را انجام دهم، اما فکر می‌کنم باید انجام دهم،» این نوعی اظهارنظر است که معمولاً هنگامی وظیفه یا تعهدی ناخوشایند را می‌پذیریم یا وقتی با چالشی روبرو می‌شویم که انتظار داریم سخت و استرس‌زا باشد، آن را بیان می‌کنیم، در این شرایط، با وجود هدفی که به سمت آن حرکت می‌کنیم، مشتاق نیستیم، پس همانطور که اغلب از کلمه «میل» استفاده می‌شود، به وضوح نادرست است که آنچه ما را به عمل وامی‌دارد، همواره یک میل است، در این شرایط، خودگرای روانشناختی که به دنبال دفاع قیاسی از این آموزه است، ممکن است بگوید:

ادعا می‌شود آن‌چه که انگیزه ما را برای اقدام ایجاد می‌کند، همواره یک میل است، اما من کلمه «میل» را که گاهی از آن استفاده می‌شود بکار نمی‌برم، استفاده من بسیار گسترده‌تر است، در میان امیال در این مفهوم گسترده، اعتقاد دارم که فرد باید کاری را انجام دهد، در واقع، این شامل هر وضعیت درونی است که موجب اقدام کسی شود،

آشکارا وقتی این آموزه چنین فهمیده شود که آنچه ما را به عمل وامی‌دارد، همواره یک میل است، بی‌معنی است،

اصطلاحات عقل سلیم که اغلب برای توضیح این‌که چرا به دیگران کمک می‌کنیم، بکار می‌بریم، نیازی به مراجعه به امیال شخصی ندارند، شما در یک فضای عمومی هستید و با فرد ظاهراً نگرانی مواجه می‌شوید که به نظر می‌رسد به کمک شما نیاز دارد، به نظر می‌رسد که او درد دارد، یا گیج و یا به نحوی نیازمند است، با درک این موضوع، خود را عامل خوبی برای پیشنهاد کمک به او می‌دانید، تصور می‌کنید که باید از او بپرسید که آیا می‌توانید کمک کنید، حتی اگر این کار موجب تأخیر شما شود و ممکن است موجب ایجاد مقداری دردسر و زحمت شود، این شیوه‌های توصیف انگیزه‌ی شما تمام مواردی است که می‌تواند توضیح دهد که چرا به او کمک کردید و نیازی به افزودن جمله «می‌خواستم به او کمک کنم» نیست، در واقع، وقتی از «میل» برای تعیین انگیزه شخصی فردی استفاده می‌شود، درست است که شما می‌خواستید به او کمک کنید، اما آنچه این موارد را توضیح می‌دهد، شناخت شما از نیاز او و قضاوت شماست که باید کمک خود را ارائه دهید، گفتن «من می‌خواستم به او کمک کنم» گمراه‌کننده خواهد بود، زیرا این امر نشان می‌دهد که امر مطلوبی وجود دارد که انتظار دارید با ارائه کمک خود به دست آورید، بعد از این‌که به او کمک کردید، در واقع ممکن است به این مواجهه دوباره فکر کنید و خوشنود باشید که کار درستی انجام دادید، اما ممکن است این‌گونه نباشد، ممکن است نگران باشید که آن‌چه انجام دادید با وجود نیت خوب خود، وضع وی بدتر شده است، در هر مورد، اگر با خوشنودی به کار خیر خود نگاه کنید، نتیجه نمی‌شود که احساس خوب هدف شما بوده است و شما فقط از او به عنوان وسیله‌ای برای این منظور استفاده کرده‌اید، این امر تنها در صورتی نتیجه می‌شود که میل به ذات خود نوعی اشتیاق باشد.

ادامە دارد...