در اینجا یکی از اعضای خانواده را بررسی میکنیم. هدف ما چگونگی ایجاد و بازگرداندن روابط خانوادگی است. برای انجام چنین کاری یک عضو بسیار مهمی وجود دارد، قدرت این عضو برای بازگرداندن پیوند خانوادگی از همهی اعضا بیشتر است، به شرط اینکه تلاش کند. او پدر است.
دگرگونی در نقش پدر:
میخواهیم بگوییم که در پنجاه سال اخیر تغییر خطرناکی در نگاه کردن به نقش پدر اتفاق افتاده است. نه فقط در کشورهای عربی بلکه در تمام دنیا. در گذشته دیدگاه نسبت به پدر دیدگاه مربی، خیرخواه، مصدر ارزشها، اخلاق، امنیت و الگوهای والا بود. کسی که عقلانیت رفتار با فرزندان را در کنار عاطفهی مادری تنظیم میکرد تا کارها برابر و متوازن شود. تا این که تغییر رخ داد! ما میخواهیم این تغییر اشتباه را که باعث مشکلات و مصیبتهای زیادی شده است عوض کنیم. نقش پدر تبدیل شده به شخصی که در تربیت فرزندان وکالت تام الاختیار به مادر میدهد. بر این اساس که او امور مالی را تأمین کند. هر یک از اینها مسئولیت خاص خود را دارند، پدر دنبال رزق فرزندان است و مادر آنان را تربیت میکند. با وضعیت سخت زندگی شاید پدر مجبور به کار شبانه روزی و مسافرتهای زیاد شود. من این سخن را درک میکنم، چون من از پدرانی هستم که کارش او را مجبور به سفر زیاد میکند. ولی از خودت بپرس: چرا آنها را به دنیا آوردی؟ آیا این سپردن امور و دادن وکالت به مادر درست است؟
لغو کردن وکالت:
به پدران میگوییم این وکالت باید لغو شود. واقعیت این است که پدر برای تربیت فرزندان به مادر وکالت داده است، مادر هم به خانم مربی وکالت داده است، خانم مربی هم این وکالت را پاره کرده است. فرزندان کسی را نیافتند که آنان را تربیت کند! این حرام است! فقط به خاطر فرزندان تو حرام نیست، بلکه به خاطر مسلمانان نیز حرام است. به خاطر سرزمین ما، به خاطر فائدهای که امید آن میرود حرام است. تو با این وکالت کارشان را یکسره کردی!
در زندگی روزمرهی ما اگر فرزندی منحرف شود، میبینی پدر با مادر دعوا میکند و گوید: «وقتی که مواد مخدر مصرف کرد کجا بودی؟ من شب و روز زحمت میکشیدم تا تو او را تربیت کنی، ولی تو این کار را انجام ندادی!» مادر در آن زمان نمیتواند از خود دفاع کند، چون میداند که پدر او را وکیل کرده است و او این وکالت را پذیرفته است.
قایق به دو نفر نیاز دارد:
واقعیت این است که مادر به تنهایی به ویژه در زمان ما نمیتواند فرزندان را تربیت کند! قایق به دو نفر نیاز دارد که با هم پارو بزنند، یکی از طرف راست و دیگری از طرف چپ. چنین کاری مثل مادری است که با فرزند سوار قایق میشود و به تنهایی از سمت راست پارو میزند، مطمئنا به هدفش نمیرسد، چون قایق به این شکل فقط به دور خود میچرخد. فرزند احساس سرگیجه میکند، برای همین اوّلین چیزی که به فکرش میرسد این است که چگونه از قایق به بیرون بپرد! آنچه که در پنجاه سال گذشته اتفاق افتاده است اشتباه است. اگر چه که ما شاهد آن بودیم و با آن بزرگ شدیم. دلیل آن انحراف زائد در غیاب سایهی پدر است. خداوند هر یک از ما را آفریده است که نقش خود را در تربیت فرزندانش ایفا کند. ای پدر، منظورم این نیست که کارت را رها کنی، اما تو یک نقش دیگری هم داری، باید برای فرزندت وقت بگذاری و او را تربیت کنی، چون با اختیار خودت انسان جدیدی را که حامل اسم توست به این دنیا آوردی.
چیزهایی یا وقتهایی:
تو مختاری که به فرزندان چیزهای مادی بدهی یا وقت بدهی.کدام یک ارزشمندتر، برتر و مفیدتر است؟ اوقات. اوقات برای فرزندان ما یعنی وجود الگوی والا و مصدر ارزشها و جوانمردی و مردانگی. یکی از تبعات قوامت این است که صبح کار کنی و شب فرزندانت را سرپرستی کنی. آنها سزاوارترند به وقتی که شاید با دوستانت در اینجا و آن جا سپری کنی، تو در این وقت لذتی خواهی یافت که لذتی بالاتر از آن وجود ندارد. شیرینتر از چیزهایی است که به عنوان یک پدر از آن بهره میبری، به شرطی که دوست آنان باشی. پس از تو میخواهم قبل از وارد شدن به خانهات روی کلید خوش بینی فشار دهی و به خودت یادآوری کنی که هر یک از همسر و فرندانت بر تو حقی دارند. و علیرغم خستگیات نیاز داری در صدد خوشبخت کردن آنها برآیی. در این صورت خوشبختی را احساس خواهی کرد. بعضی از پدران میگویند که همراه خانوادهی خود هستند ولی فرزندان احساس میکنند که فقط با جسمش با آنان است نه با روح و تمرکز. او هست ولی نیست. چون موجود از «وجد» مشتق میشود. یعنی با تو هستم، دوستت دارم، در برابر تو واکنش انجام میدهم.
پیامبران پدر:
در اینجا میکوشم که مسئولیتهایمان را در قبال فرزندانمان به عنوان پدر در دلهایمان حرکت بدهم. آنها فرزندانمان هستند. او اسم مرا با خود حمل میکند و از گوشت و خون من است. چگونه توانستی با سادگی چنین وکالتی بدهی؟ چگونه توانستی شب در حالی که آنان خوابند به خانه برگردی؟ و روز در حالی که در خواب هستند خارج شوی؟ روزها، ماهها و سالها در این وضعیت بگذرد؟ چرا در وقت بازگشت به خانه با دویدن فرزندان به طرف تو لحظهی عید و خوشحالیات نباشد. هم اکنون برخی از پدران وجود دارند که به محض ورد به خانه افراد داخل را افسرده میکنند. کسانی هستند که وقتی از خانه خارج میشوند افراد خانه را خوشحال میکنند. رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- میفرماید: «بدترین مردان کسانی هستند که وقتی وارد خانه میشوند همسرانشان غمگین میشوند، فرزندانشان فرار میکنند، وقتی از خانه خارج میشوند همسر و فرزندانشان خوشحال میشوند.»
ای پدران، پیامبران را ملاحظه کنید. میبینید که خداوند پدری را با بسیاری از پیامبران در قرآن ذکر میکند. آنان الگوی پیامبران موفق به عنوان پدر هستند. با علم به اینکه کسی مشغولتر از پیامبران یافت نمیشود. وظیفهی آنها اصلاح امتها بود. به سرورمان داود و سلیمان ـ علیهما السلام ـ نگاه کن:
«وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ...» [النمل: 16].(و سلیمان وارث داود شد...)
داود به او علم داد تا سلیمان وارث داود شد تا مملکتش از مملکت داود u قویتر شد، چون پدرش به او آموخت.
به ابراهیم و اسماعیل ـ علیهما السلام ـ نگاه کن:
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی...» [الصافات: 102].
(وقتى با او به جایگاه «سَعْى» رسید...)
یعنی اسماعیل جلوی چشمان پدرش و همراه او ـ نه دور از او ـ بزرگ شد. با توجه به دوستی و نزدیکی آن دو به هم، اسماعیل u به پدرش کمک خواهد کرد. سرورمان ابراهیم u میگوید: «ای پسرکم! خداوند به من امر میکند که برای او خانهای بسازم «کعبه» را»
گفت: «پدر جان، از پروردگارت اطاعت کن.»
گفت: «پسرکم! تو هم به من کمک میکنی؟»
اکنون برخی از فرزندان وجود دارند که از کار کردن با پدرشان و کمک به او در همان شرکت فرار میکنند. گفت: «به تو کمک میکنم.»
تصور کن چه کسی کعبه بیت الله الحرام را ساخت؟ این داستان یک پدر و پسر است. کعبه در قرآن ذکر نشد مگر با ذکر آن دو:
«وَإِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَإِسْمَاعِیلُ...» [البقرة: 127].(و هنگامى كه ابراهیم و اسماعیل پایههاى آن خانه را بالا مىبردند...)
ذکر اسماعیل u در آخر آمد و فراموش نکنید که پسرش به او کمک میکرد.
«وَإِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» [البقرة: 127].
(و هنگامى كه ابراهیم و اسماعیل پایههاى آن خانه را بالا مىبردند [و مىگفتند:] اى پروردگار ما، از ما بپذیر كه در حقیقت، تو شنواى دانایى.)
تمام آیات بعد از این به صیغهی تثنیه آمده است. وقتی دور خانه طواف میکنی داستان پدر و پسری را به یاد آور که در بنای خانهی خدا با هم شرکت کردند. هر یک از آنان دیگری را دوست داشت. همچنین نقش خود را به عنوان پدر به یاد آور!
اسباب لغو کردن وکالت:
به خاطر سه دلیل باید وکالت را لغو کنیم:
اوّل: پسر و دخترت به تو نیاز دارند.
دوم: تو خودت را از لذیذترین نعمت در دنیا محروم میکنی.
سوم: در روز قیامت در برابر خدا از آنها سؤال خواهی شد.
بیشترین وقتی که پسر یا دخترت به تو نیاز دارند در دو مرحله است، از وقت ولادت تا چهار سالگی مادر مرکز زندگیاش است. تو نزد او به عنوان پدر یک نقطهی جانبی هستی.
از سن چهار تا هفت سالگی پسر و دختر به تو نیاز دارند، ولی نیاز پسر بیشتر است. در این مرحله اوّلین تلاشهای فطری نزد پسر برای تشکیل شخصیتش به عنوان یک مرد شروع میشود. او میخواهد احساس کند که مرد است و میخواهد با عالم مردانگی آشنا شود. کم کم تلاش میکند که از دنیای زنانگی رها شود، از مادرش دور شود، به طرف دنیای مردانگی حرکت میکند و به پدرش نزدیک میشود. میخواهد این عالم را در پدرش کشف کند. به این خاطر پسرت در این زمان به تو نیاز دارد. خواهی دید که با دقت تمام از تو تقلید میکند و به هر شیوهای در صدد جلب توجه توست و زمانی که تو او را از غریزهی دیدن مذکر و پدر محروم کنی، رنج درونیاش شروع میشود: «این تنها شخصی است که میتواند کشف این دنیا را به من بدهد. چرا نمیخواهد به من بدهد؟» این اوّلین سنی است که پسر تو به تو نیاز دارد. به این خاطر زن مطلقهای که بدون حضور پدر پسرش را تربیت میکند رنج میکشد، پسر هم رنج روانی سختی را با او تحمل میکند. همچنین یتیم رنج میکشد، چون پدر ندارد. از آن جا که پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- یتیم بود نیاز به آغوش سختی داشت. آیه میفرماید:
«أَلَمْ یجِدْكَ یتِیمًا فَآوَى» [الضحى: 6].(مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟)
به این خاطر نقش پدر بزرگ پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم-، عبدالمطلب اهمیت زیادی داشت. او پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- را در سایهی کعبه به مجالس بزرگان میبرد و عبایش را برایش پهن میکرد. چنین نزدیکیای احساس وجود مرد بزرگی را در زندگی به پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- عطا کرد. در وقت وفات پدر بزرگش عبدالمطلب عمویش ابوطالب ظاهر شد.
سن ورود به نوجوانی وقت دیگری است که فرزندانت در آن به تو نیاز دارند، چون به دنبال امنیت و اطمینان هستند. ولی در اینجا دختر بیشتر از پسر به وجود تو نیاز دارد. چون در این دوران اضطرابات روانی و جسمی رخ میدهد، چرا که او ضعیفتر است. حتی اگر عمل بزرگی برایش انجام ندهی، تنها وجود پدر، در آغوش گرفتنش و بوسیدن پیشانیاش نیاز او در این وقت است. بوسیدن پیشانی دختر دارای جایگاه بزرگی است.
پیامبرِ -صلّی الله علیه وسلّم-به عنوان پدر:
ممکن نبود پیامبرِ پدر -صلّی الله علیه وسلّم- بر دخترش فاطمه ـ رضی الله عنها ـ وارد شود مگر اینکه پیشانیاش را ببوسد. تا آن جا که فاطمه ـ رضی الله عنها ـ در روز وفات پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- وقتی دید نمیتواند برخیزد تا او را ببوسد متوجه وفاتش شد. به پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- و دخترش نگاه کن. به ویژه دختر، چون او دنبال آغوش پدر هست. اگر آن را پیدا نکند در خارج از خانه دنبالش میگردد. بعد از آن تو از ازدواج عرفی او پشیمان خواهی شد. تو مسئولی، این برداشتن مسئولیت از دوش دختران نیست، ولی مهر، محبت، دوستی و نزدیک بودن با او را نثارش کن. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- از مدینه خارج نمیشد مگر اینکه اوّل نزد فاطمه ـ رضی الله عنها ـ میرفت و به مدینه برنمیگشت مگر اینکه اوّل وارد خانهی دخترش میشد. به پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- که به دخترش اهمیت میدهد نگاه کن. وقتی علی بنابی طالب t نزد او رفت تا از فاطمه ـ رضی الله عنها ـ خواستگاری کند وارد خانه شد و سخن نگفت، بلکه همانطور به زمین نگاه میکرد. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به او فرمود: «برای چه کاری آمدهای ای علی؟»
گفت: «هیچ یا رسولالله.»
پیامبر فرمود: «شاید آمدهای از فاطمه خواستگاری کنی؟»
گفت: «بله یا رسولالله.»
فرمود: «آیا چیزی داری که با آن ازدواج کنی؟»
گفت: «نه یا رسولالله.»
فرمود: «مگر زرهی که با آن میجنگی نداری؟»
گفت: «بله، ولی ارزشی ندارد یا رسولالله، چهارصد درهم میارزد.»
فرمود: «در مقابل آن او را به ازدواجت در آوردم ای علی، به شرط اینکه با او خوب رفتار کنی.»
این نمونهی پدر است که نوشتن لیستی از اثاثیه را شرط نکرد، احساس نکرد که فقط یک مرد گیرش آمده است، پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- مردی را به دست آورد که مال زیادی نداشت، ولی مردی است که روی حرفش میماند و دانست که از دخترش نگهداری میکند.
در روز ازدواج به پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- نگاه کن. بعد از اینکه آن دو را به خانهی شان برد. به علی t میفرماید: «کاری نکن تا من نزد تو بیایم.»
علی میگوید: من در یک گوشه از منزل نشستم و فاطمه در گوشهی دیگر. پیامبر آمد و فرمود: «دستت را بده ای علی، دستت را بده ای فاطمه.» او دستهای ما را گرفت...
در اینجا به پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- نگاه کن چگونه در اوّلین وهله با دخترش که آکنده از حیا است صحبت میکند. او دستانشان را میگیرد و روی هم میگذارد تا ترس و اضطراب لحظات اوّل زایل شود. این را با ایمان انجام میدهد: «... پروردگارا، فاطمه دختر من و محبوبترین مردم نزد من است، پروردگارا علی برادر من است... [ببین شوهر دخترش را چگونه توصیف میکند.] محبوبترین مردم نزد من است، پروردگارا به آنها برکت بده، آنها را بر خیر به هم برسان، ای علی، دستت را روی سر فاطمه بگذار و با من بگو: پروردگارا، من خیرش را و خیر آنچه برای آن است را از تو میخواهم، و از شرش و شر آنچه او برای آن است به تو پناه میبرم. ای علی، ای فاطمه، برخیزید و با هم دو رکعت نماز بخوانید.»
سپس پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- خارج میشود و جلوی در میگوید: «شما را به خدا میسپارم و او را با شما میگذارم.»
به کار پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- نگاه کن، به خاطر امکانات کم علی و فاطمه دور از خانهاش ساکن شدند. شرط نکرد که نزدیکش سکونت کنند. تا اینکه حارثه بننعمان آمد. او مردی ثروتمند بود که قطعه زمینی در کنار مسجد داشت. او قبلاً یک قطعه زمین به پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- داده بود که با همسرانش در آن سکونت کند و گفت: «ای رسولالله، شاید تو مشتاق این هستی که فاطمه به تو نزدیک باشد؟»
همهی مردم از محبت پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به فاطمه ـ رضی الله عنها ـ با خبر بودند.
پیامبر فرمود: «بله، ولی ما خیلی تو را زحمت دادیم ای حارثه.»
گفت: «یا رسولالله، آنچه تو از من میگیری نزد من محبوبتر از آن چیزی است که برای من رها میکنی. این زمین از تو.»
پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به او فرمود: «ولی اوّل از علی اجازه بگیر.»
فاطمه ـ رضی الله عنها ـ نقل مکان کرد، چون همهی مدینه از محبت پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به فاطمه ـ رضی الله عنها ـ خبر داشتند.
یک روز پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- بر فاطمه ـ رضی الله عنها ـ وارد شد و دید تنها است. پرسید: «علی کجاست؟»
گفت: «او ناراحت از خانه بیرون رفت.»
این دلالت دارد که خانهی صحابه طبیعی و عادی بود، مشکلات خود را داشت، ولی در نهایت در آن الفت و پیوند بود. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- فرمود: «علی را برای من پیدا کنید!»
گفتند: «او در مسجد خواب است.»
پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- کارش را رها کرد و نزد شوهر دخترش رفت، او را دید که خوابیده است. ظاهراً به خاطر شدت بد مزاجی در خواب غلتیده است. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- با دور کردن خاک از رویش او را بیدار میکرد و میفرمود: «برخیز ای ابوتراب! برخیز ای ابوتراب!»
پیامبر به او نگاه کرد و لبخند زد. ملاحظه کن که در مورد علت اختلافشان نپرسید. و فرمود: «ای علی، بیا به خانه بازگردیم.»
پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- شب قبل از فجر بیدار میشود. از خانهاش خارج میشود و به طرف خانهی دخترش میرود و به آنها میفرماید: «ای علی، ای فاطمه، آیا دو رکعت قبل از بامداد نمیخوانید؟»
این مثال پیامبر (پدر) -صلّی الله علیه وسلّم- است که میداند ایمان حفاظی در برابر هر چیز است. از مواد مخدر و ازدواج عرفی. او فرزندانش را به ایمان و نه فساد تشویق میکند.
این پیامبرِ پدر -صلّی الله علیه وسلّم- است که بانو فاطمه ـ رضی الله عنها ـ و شوهرش نزد او میروند و شکایت میکنند. سرورمان علی میگوید: «آه پشتم!» به خاطر حمل زیاد آب در حین کار. فاطمه میگوید: «آه دستم!» به خاطر آرد کردن گندم و خمیر کردن. «یا رسولالله، دستور یک خدمتکار برای ما بده.»
پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- فرمود: «ما صدقه نمیخوریم، ولی پیش از من به خانه بازگردید.»
گوید: «به خانه بازگشتیم، شب پیامبر آمد، ما در رختخواب بودیم. فرمود: تکان نخورید... با ما وارد رخت خواب شد.»
چون فاطمه ـ رضی الله عنها ـ ناراحت است، به خاطر این که دستور خدمتکار برایش صادر نکرده است. باید الآن به او مهر بورزد، چون او پدری مهربان است: «...با ما وارد رختخواب شد، بین من و علی، تا این که سردی پایش را در پایم احساس کردم. سرهایمان را جمع کرد و فرمود: «ای فاطمه، ای علی، آیا شما را به بهتر از خدمتکار راهنمایی نکنم؟ شما قبل از خواب سی و سه بار سبحان الله، سی و سه بار الحمد الله و سی و چهار بار الله اکبر بگویید. خداوند این را به جای خدمتکار برای شما قرار میدهد.»
علی میگوید: «به خدا قسم، خداوند ما را قوی کرد و از آن روز این اذکار را ترک نکردم.»
گفتند: «در جنگ صفین هم ترک نکردی؟»
گفت: «در جنگ صفین هم ترک نکردم.»
مثال دیگری از مردی که سی و پنج سال دارد. میگوید: در دبیرستان بودم، مسابقات فوتبال مدارس در آن زمان خیلی مهم بود. تیم من به مسابقات نهایی راه پیدا کرد. از پدرم که شخصیت مهمی بود تقاضا کردم که در مسابقات شرکت کند. من دروازهبان آن تیم بودم. در حین تمرینات قبل از مسابقه پدرم در میان تماشاگران به چشمم خورد. خیلی خوشحال شدم، او به من اشاره کرد و سپس نشست و شروع کرد با صحبت کردن با مردم پیرامونش، بدون اینکه به من اهمیتی بدهد. علیرغم اینکه من کوشیدم توجهش را جلب کرده و مهارتها و تکنیکهایم را جلویش عرضه کنم. تا آن جا که مردم برایم کف میزدند، ولی او احساس نکرد، بعد از ده دقیقه از شروع مسابقه کسی آمد و در گوشش زمزمه کرد و با او خارج شد. پسر گوید: من مسابقه را تمام کردم، ولی با گریه. تا به امروز این اتفاق را فراموش نکردم، از او نپرسیدم که چه چیز از من مهمتر بود، ولی احساس کردم هر چیزی بود از من مهمتر بود.
پدر بعد از اینکه تمام عمرش را با این پسر به این شیوه سپری کرد وفات نمود. پسرش در حالی که روی قبرش ایستاده بود به او گفت: «تو را نشناختم! تو را نفهمیدم! چه چیز نزد تو از من مهمتر بود؟ چرا مرا رها کردی؟ تو کی هستی؟ تو پدرم هستی و من اسم تو را یدک میکشم، ولی تو را نمیشناسم!»
به این خاطر یک قاعده برای استحکام روابط خانوادگی و بازگشت تربیت به خانوادهها، جوانان و فرزندانمان قرار میدهیم که عبارت است از: «جوهری بودن نقش پدر است.»
ای پدر! تو نقش جوهری داری. برخیز و وکالتی که به مادر دادی لغو کن. فرزندانت به تو نیاز دارند. به وقت بیشتری از تو نیاز دارند، بیشتر از نیازشان به پول تو.
خواهش میکنم منظور من این نیست که اهمیت کار را کم کنم، فقط از تو تقاضای توازن را دارم. صحابه y مردی را دیدند که خیلی بانشاط و سرزنده بود و برای کسب روزی برای فرزندانش تلاش میکرد. به او گفتند: «اگر این تلاش در راه خدا میبود بهتر بود.»
پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به آنان فرمود: «اگر به خاطر تلاش برای فرزندان کوچکش از خانه بیرو برود در راه خداست، اگر به خاطر تلاش برای والدین پیرش بیرون شده است در راه خداست، اگر از خانه خارج شده برای اینکه با کار خودش را پاکدامن کند آن هم در راه خداست.»
ارزش کار در سایهی وضعیت مادی ما بزرگ است، ولی توازن مطلوب است.
روابط زناشویی، بهشت لذت و خوشبختی:
خیلی از پدران و جوانان نگاهشان به روابط خانوادگی بر این اساس است که یک بار گران است و روابط خانوادگی چیزی جز حقوق و وظایف نیست! ما به آنان میگوییم: نه، توجه کنید، موضوع اینگونه نیست. اصل در روابط خانوادگی این است که خداوند آن را بهشت لذت و خوشبختی آفریده است. وظایف و حقوق تنها زاویهای نیست که از خلال آن نگاه میکنیم، زاویهی دیگری هم وجود دارد. بر این اساس که نعمت، سعادت و خوشحالی است. خدای تعالی وقتی به آدم فرمود:
«وَقُلْنَا یا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ...» [البقرة: 35].
(گفتیم: اى آدم، تو و همسرت در این باغ سكونت گیرید...)
نفرمود تنها تو سکونت کن، بلکه ذکر خانواده لازم بود. تو و همسرت.
یکی از علما سخن زیبایی گفته است: «در دنیا بهشتی است که اگر کسی وارد آن نشود وارد بهشت آخرت نمیشود.»
ما میگوییم: بهشت این دنیا بهشت خانواده است، ارتباطات خانوادگی است. خانواده بار سنگین یا قفس خانوادگی، چنانکه گفته میشود نیست.
ای پدر، نقش تو خیلی مهم است، تربیت فقط مسئولیت مادر نیست. ای پدر، تو تواناترین فرد در بازگرداندن روابط به خانواده هستی. سه محور وجود دارد که تو را بر آن میدارد که وکالتی را لغو کنی که کارت را در خانه پول در آوردن و کار مادر را تربیت میداند. این محورها عبارتاند از:
اوّل: نیاز فرزند به تو. پژوهشهای گذشته میگفت که سبب اساسی ورود نوجوانان و مجرمان جوان به دارالتأدیب احساس ظلم و تغییری است که از جامعه میکنند، ولی علم جدید عکس این مورد را ثابت کرده است. سبب اساسی غیبت پدر است. شخصی را میشناسم که مسئول مسایل اجتماعی زندانهاست. او برای من تعریف کرد که بیست و پنج سال در زندانها کار کرده است. در خلال این سالها با هزاران زندانی ملاقات کرده است. در میان آنها کسی را پیدا نکرده که به او بگوید پدرش را دوست دارد.
در آمریکا روز پدر را جشن میگیرند. آنها مثل روز مادر به آن اهمیت میدهند. همان کارهایی که ما در روز مادر میکنیم آنها در روز پدر انجام میدهند. یکی از شرکتهایی که کارت تبریک چاپ میکند تصمیم گرفت برای روز مادر کارت تبریک چاپ کند. برخی از این کارتها را برای زندانیان فرستاد تا این کارتها را برای مادرانشان بفرستند. زندانیان به شدت به این کارت تبریکها روی آوردند. به گونهای که شرکت مجبور شد تعداد بیشتری از این کارتها را چاپ کند که زندانیان برای مادرانشان بفرستند. وقتی زمان روز پدر رسید تعداد زیادی کارت تبریک چاپ کردند، ولی هیچ زندانی حاضر نشد که برای پدرش کارت بفرستد. آغاز فرو پاشی و انهدام غالباً غیبت پدر است. پسر و دخترت به تو نیاز دارند.
باز هم بگو بابا، باز هم بگو!
یک داستان بسیار عجیب خواندم. پدری بود که یک پسر و یک دختر داشت. وقتی پسر به دنیا آمد مشغولیتهایش زیاد نبود، زمانی را برای تفریح و سفر و اهمیت دادن به او اختصاص میداد. اما بعد از تولد دختر مشغولیتهایش زیاد شد. دختر چهار ساله احساس کرد که برادرش نزد پدرش از او مهمتر است. آن مرد تعریف میکرد که همسرش مرتب اصرار میکرد که دخترش را برای تفریح بیرون ببرد و به او اهمیت بدهد، چون او به محبتش نیاز دارد. پدر به همسرش میگفت: «تو منبع مهر هستی نه من.» آن مرد میگوید: به خاطر اصرار همسرم همراه دخترم برای صرف صبحانه از منزل خارج شدیم. میخواستم موضوع را سریع تمام کنم و بعد به مشغولیتهایم بپردازم. در رستوران عواطف و احساساتم شکفته شد. او دخترم بود. وقتی چنگال را در قطعهی کیکی که جلویم بود فرو میبردم به او گفتم: «میدانی منا، من تو را خیلی دوست دارم.» میخواستم شروع به خوردن غذا کنم که دستم را گرفت و گفت: «بازهم بگو بابا، باز هم بگو!» دستم لرزید، دخترم دستم را گرفت تا صحبت کنم. آن وقت احساس کردم که او بزرگ است و من کوچک. دریافتم که او هر چیزی را احساس میکند و من چیزی نمیفهمم.
به او گفتم: «من نمیتوانم از تو ابراز بینیازی کنم، تو را دوست دارم.» سپس او را بوسیدم. دختر بیگناه آنچه در دل دارد بیان میکند، اما دختری که پانزده ساله است نمیگوید: «بازهم بگو بابا، باز هم بگو!» بلکه ناپدید میشود و تو مسئول هستی. بعد از آن غمگین میشوی و میگویی من وقت نداشتم. وقتی پسر یا دخترت به دام مصیبتی گرفتار شوند مجبوری وقتی بیشتر از آن وقت که باید به آنان اختصاص میدادی صرف کنی. تو حتی به شیوهی اداری وقتت را حساب نکردی، چون مطلوب این است که وقت بیشتری صرف کنی. وضعیت تو فاجعه آمیز است.
آیا بدون پدر ممکن است؟!
آی پدران، برخی اوقات ما تصور نمیکنیم که فرزندانمان به ما نیاز دارند. فرزندان درک میکنند که به ما نیاز دارند، بیشتر از آنچه که ما تصور میکنیم. یک نفر داستان بسیار جالبی برای من تعریف کرد و گفت: «دختری بود که پدرش مرد، مادرش از این خانه به آن خانه اسباب کشی میکرد. این دختر حدود 18 یا 19 ساله بود. یک خانواده متشکل از یک پدر، مادر و یک دختر فقیر در همسایگی آنان زندگی میکردند. دختر کوچک همسایه نزد دختر جوان 18 ساله رفت و از او سؤالهای زیادی پرسید. از جمله:
پدرت کجاست؟
دختر جوان گفت: «پدرم نیست.»
دختر کوچک گفت: «کجاست؟»
دختر جوان گفت: «نیست.»
دختر کوچک گفت: «کی میآید؟»
دختر جوان گفت: «عزیزم، او هرگز نمیآید.»
دختر کوچک به او گفت: «آیا میتوانی بدون بابا باشی؟»
دختر جوان سکوت کرد. دختر کوچک گفت: «اشکالی ندارد پدرم من خیلی مرد خوبی است، ممکن است با من در بابا شریک شوی.»
دختر کوچک تا این درجه تصور نمیکند که کسی بتواند بدون پدر زندگی کند. من به تو میگویم ای پدر، آیا زندگی میتواند بدون بابا باشد؟!
دوم: تو خودت را از شیرینترین چیز و لذیذترین نعمت در دنیا محروم میکنی. رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- نشسته بود که حسن و حسین ـ رضی الله عنهما ـ آمدند. یکی از شانهاش بالا میرفت و دیگری روی شکمش مینشست، یکی از رویش میپرید و دیگری خود را از گردنش آویزان میکرد. صحابه y از این وضعیت تعجب کردند و گفتند: «این همه چیست یا رسولالله؟ آیا این اندازه آنها را دوست داری؟»
فرمود: «چگونه نه؟ این دو گلهای خوشبوی من در دنیا هستند.»
یعنی اینها روزی من از دنیا هستند.
آدم و گل:
داستانی را که در یک کتاب خواندم برایتان حکایت میکنم. پدری صاحب فرزند معلولی شد، نامش را آدم گذاشت. او غیر از او سه فرزند دیگر هم داشت، این کوچکترین آنها بود. ماهیچههای دهانش به سختی حرکت میکرد، ذهنش به سختی پیشرفت میکرد، ولی جسمش حرکت میکرد. پدر گوید: او از خود و زندگیاش بیزار شد. آرزو میکرد که پسرش بمیرد، سه تای دیگر برایش کافی بودند. کی میمیرد؟ او شروع کرد به دوری از او و اهمیت دادن به بقیهی فرزندانش. پدر قسم میخورد و میگوید: شروع به معالجهاش کردیم. یک روز با چهار فرزندم رفتیم که شیرینی بخریم. سه فرزند بزرگم شیرینی خریدند، فرزند کوچکم گلی برداشت. او نمیداند چون عقب ماندهی ذهنی است. به او گفتم: «عزیزم، این خورده نمیشود برو شیرینی بردار» او رفت و دوباره گلی که آن جا بود برداشت. من گل را گرفتم و در جایش گذاشتم. او باز هم آن گل را آورد. من تسلیم شدم، پول را پرداخت کردم و به منزل بازگشتم و وارد تخت خوابم شدم. فرزندان بزرگم خوابیدند، ناگهان دیدم فرزند کوچکم وارد شد. او گل را داخل یک گلدان گذاشته بود و نمیتوانست به من بگوید: بفرما. چون زبانش نمیتوانست حرکت کند و آن را به من داد. پدر چنین میگوید: «آن روز احساس کردم که من پدر هستم، احساس کردم که او از تمام رنجهایی که برای من به وجود آورده معذرت میخواهد و به من میگوید: علیرغم عقب ماندگیام تو را دوست دارم. او رفت و مرا تنها گذاشت. این لحظهی تولد دوبارهی من بود. از دنیایی که اعتقاد داشتم معنی مردانگی کارکردن، مباهات و رقابت است خارج شدم و به دنیای جدیدی که بر عشق و خوشبختی استوار است پا گذاشتم. دنیایی که اساتید دانشگاهش کسانی هستند که از دیرفهمی و کندذهنی رنج میبرند. بچههای عقب ماندهی ذهنی اساتید زبردستی در آموختن عشق و خوشبختی هستند.»
او میگوید: «اکنون من سعی میکنم از آدم یاد بگیرم. دریافتم که چهار سال است آدم با من است ولی من خودم را لذت عشقش برای چهار سال محروم کردم. خواهم کوشید که یاد بگیرم با وجود اینکه دیر یاد میگیرم، ولی اطمینان دارم که آدم به من کمک خواهد کرد که دنیای عشق و عاطفه را درک کنم.»
سوم: مسئولیت در مقابل خدای تعالی.
رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- میفرماید:
«كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِی أَهْلِهِ وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ، وَالْمَرْأَةُ رَاعِیةٌ فِی بَیتِ زَوْجِهَا وَمَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِیتِهَا».[8]
(هر كدام از شما مسئول است، و از هریك از شما، درمورد زیر دستانش سؤال خواهد شد. مرد مسئول خانواده و زیر دستانش می باشد. زن در خانهی شوهرش مسئول زیر دستان خود است.)
تو رنجور و خسته خواهی شد، ولی این سرپرستی مسئولیتهایی دارد. کلمهی«راع» از رعایت و سرپرستی آمده است. ای پدر، مفهوم رعایت و سرپرستی نزد تو چیست؟ اینکه فقط برای آنها پول بیاوری! نگاه کن چوپان چگونه دور گلهاش میچرخد. کلمهی رعایت و سرپرستی از کلمهی چوپان گرفته شده است.
خداوند متعال میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ...» [التحریم: 6].
(اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خودتان و خانوادههایتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنید.)
اگر احساس مسئولیت تو را ناراحت میکند آن را رها کن. به پاداش آن نگاه کنید که چه زیاد است. ثواب تربیت فرزندت نزد خدا چقدر زیاد است.
به این حدیث بزرگ که جابر بنسمره t روایت میکند نگاه کن که میفرماید:
«لَأَنْ یؤَدِّبَ الرَّجُلُ وَلَدَهُ خَیرٌ مِنْ أَنْ یتَصَدَّقَ بِصَاعٍ».[9]
(اگر مرد فرزندش را تربیت کند بهتر از این است که یک پیمانه صدقه بدهد.)
چون زمانی که صدقه میدهی به یک نفر بخشش میکنی، ولی وقتی فرزندت را تقدیم جامعه میکنی به تمام جامعه هدیه میدهی، لذا ثوابت بزرگتر است.
رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- در حدیث دیگری که شاید تا به حال آن را نشنیدهاید میفرماید:
«وقتی پدر به فرزندش نگاه کند و خوشحال شود گویا پدر یک برده آزاد کرده است.»
یعنی وقتی از اخلاق، رفتار و عبادتش خوشحال میشود، گویی یک برده آزاد کرده است. آزاد کردن برده یعنی چهار هزار درهم در آن زمان. چون فرزند تربیت و کاشت توست. مگر رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- نمیفرماید:
«مَا مِنْ مُسْلِمٍ یغْرِسُ غَرْسًا أَوْ یزْرَعُ زَرْعًا فَیأْكُلُ مِنْهُ طَیرٌ أَوْ إِنْسَانٌ أَوْ بَهِیمَةٌ إِلَّا كَانَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ».[10]
(مسلمان چیزی نمی کارد که از آن نه پرنده و نه انسان و نه حیوانی می خورد مگر آن که برایش تا روز قیامت صدقهای خواهد بود.)
تو یک مرد در جامعه کاشتی، یک دختر که آکنده از عاطفه، مهر و زنانگی است. شخصی را کاشتی که دستش پاک است و حرام نمیخورد. تو وقتی پسرت را تربیت کنی وارد بهشت میشوی و یکی از کلیدهای بهشت را تضمین میکنی. «گفتیم: یا رسول اگر در روز صد بار به او نگاه کند باز هم همین پاداش را دارد؟» فرمود: «خداوند بزرگ تراست.» چون تا زمانی که از رفتارش خوشت میآید پس در نتیجه ثواب استمرار دارد.
رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- میفرماید:
«مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ كَسْبٍ طَیبٍ ـ وَلَا یقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الطَّیبَ ـ وَإِنَّ اللَّهَ یتَقَبَّلُهَا بِیمِینِهِ ثُمَّ یرَبِّیهَا لِصَاحِبِهِ كَمَا یرَبِّی أَحَدُكُمْ فَلُوَّهُ حَتَّى تَكُونَ مِثْلَ الْجَبَلِ».[11]
(هر كس باندازهی یك دانه خرما، از مال حلال، صدقه دهد، ـ خداوند جز حلال چیزی نمیپذیرد ـ خداوند آن را در دست راست خود میگیرد و برای صاحبش چنان پرورش میدهد (بزرگ می كند) كه شما كره اسب خود را پرورش میدهید تا اینكه آن دانهی خرما، به اندازهی یك كوه شود.)
این در مورد یک لقمه است! در روز قیامت در برابر پسرت که او را به جامعه تقدیم میکنی چه میگیری؟!
سرورمان یوسف میفرماید:
«یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...» [یوسف: 4].
(اى پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم...)
ستارگان برادران او هستند.
در پایان داستان دریافت که خورشید و ماه پدر و مادرش هستند. این مراد خداست. تنها ماه کافی نیست، نمیتوانی تنها با او زندگی کنی. تنها با خورشید هم نمیتوانی زندگی کنی، ما با هم دعوا نداریم که کدام یک برترند مردان یا زنان؟ فرزندانتان به ماه و خورشید نیاز دارند، شما ماه و خورشید فرزندانتان هستید.
رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- میفرماید:
«مَنْ كُنَّ لَهُ ثَلَاثُ بَنَاتٍ یؤْوِیهِنَّ وَیرْحَمُهُنَّ وَیكْفُلُهُنَّ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ الْبَتَّةَ».[12]
(کسی که سه دختر داشته باشد، پس آنان را پناه دهد، به آنان رحم کند و سرپرستی آنان را نماید حتماً بهشت بر او واجب میشود.)
گفتیم: گر چه دو دختر باشند یا رسول الله؟
فرمود:
«وَإِن کَانَتَا إِثنَتَینِ»
(گر چه دو دختر باشند.)
گفتیم: به خدا قسم اگر از او میپرسیدیم: گر چه که یک دختر باشد؟ میگفت، ولی ما شرم کردیم.
همچنین میفرماید:
«هر کس دختری داشته باشد، پس به او نیکی کند و از نعمتهایی که خدا به سوی او سرازیر کرده است بر او بریزد، از چپ و راست از آتش او را محافظت میکند و او را به طرف بهشت میبرد.»
بیشتر از این چه میخواهید؟!
پسران نورسیدهی جاویدان:
میخواهم یک نظریه برای شما تعریف کنم. یکی از تابعین به نام ابو خالد احول آن را تعریف میکند. او به دست ابن مسعود تربیت شد و یکی از زاهدان عبادتگزار بود. این تابعی میگوید: «او ازدواج کرده بود ولی به فرزند علاقهای نداشت تا برای عبادتش وقت داشته باشد و او و همسرش بدون مسئولیت فرزند خوشبخت شوند. گوید: یک شب در خواب دیدم که روز قیامت است، ازدحام شدیدی است و خورشید به سرهای مردم نزدیک شده است. میان خورشید و سرهای مردم فقط یک میل فاصله بود. تشنگی زیاد شد. تا آن جا که احساس کردم گردنم قطع میشود. مردم غرق عرق شده بودند. بعضیها عرقشان تا قوزک پایشان رسیده بود. بعضی عرق به زانویشان میرسید، بعضی عرق به نافشان میرسید، بعضی عرق آنها را لگام کرده بود و تا لبشان میرسید، بعضیها در عرقشان غرق شده بودند و بعضی در عرقشان شنا میکردند. ناگهان کودکانی از لؤلؤ پیدا شدند که با آنها دستمالهایی از نور بود، پارچهایی از نقره و جامهایی از طلا. در آنها آب سرد و گوارا بود. تشنگی تشنگان با دیدن آب زیادتر میشد. در میان ازدحام جمعیت راه میرفتند. به چهرهها نگاه میکردند. هر یک پدر یا مادری را میدیدند میایستادند و به آنان آب میدادند. یکی از آنان از مقابلم عبور میکرد، به او گفتم: به من آب بده من تشنه هستم.
گفت: «تو کیستی؟»
گفتم: «ابو خالد احول شاگرد ابن مسعود.»
گفت: «آیا تو فرزندی داری که مرده باشد و منتظر ثوابش نزد خدا باشی؟»
گفتم: «نه»
به من گفت: «آیا دختری داری که در طاعت خدا او را بزرگ کرده باشی؟»
گفتم: «نه»
به من گفت: «آیا پسری داری که تو را خسته کرده باشد، با تو عناد کرده باشد و تو در برابر او و زحمتهایش صبر کرده باشی تا بزرگ شود؟»
گفتم: «نه»
گفت: «آیا فرزند صالحی داری که برای تو دعا کرده باشد؟»
گفتم: «نه»
گفت: «چرا به تو آب بدهم؟ من در اینجا به کسی آب میدهم که در دنیا فرزندی داشته است، برای فرزندش خسته شده است، ما امروز برایشان خسته میشویم.»
ابو خالد گفت: «به او گفتم: پس کاری برای من انجام بده!»
به من گفت: «مگر حدیث پیامبر را نشنیدهای که میفرماید:
«برخی از گناهان هست که کفارهای ندارند مگر دغدغهی فرزندان، یا تلاش برای فرزندان.»
گوید: «از خواب بیدار شدم و به همسرم گفتم: میخواهیم فرزندان زیادی داشته باشیم.»
«یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ» [الواقعة: 17 ، 18].
(طواف كنند بر ایشان و به خدمتشان مشغول باشند پسرانى كه به حال نورسى جاوید باشند. با قدحها، تنگها و جامهایی از شراب زلال.)
ما پدر مهربان را میخواهیم. رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- در مورد شتر کوچک عایشه ـ رضی الله عنها ـ به او میفرماید: «ای عایشه، ادب کن و ملایمت داشته باش.» این سخن را در مورد یک شتر گفت. پس چگونه باید با فرزندانمان رفتار کنیم.
حنظله به پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- گفت: میخواهم همواره متدین و عابد باشم، ولی وقتی به خانه برمیگردم با فرزندانم بازی و شوخی میکنم. رسولالله -صلّی الله علیه وسلّم- به او فرمود: «یک دم شادی یک دم غم» این وضعیت دنیا است.
نامههای سریع:
از طریق پست الکترونیکی نامهای از یک مادر بیوه که شوهرش فوت کرده به دست من رسید. شوهرش خلبان یکی از شرکتهای هواپیمایی مصر بود. او خیلی تعریف کرد که پسرش را تربیت کرد، خسته شد و مجبور شد از پدربزرگش کمک بگیرد تا مردی در زندگی پسرش باشد. نامهای طولانی، اما در پایان یک خط بسیار مؤثر بود که مرا تکان داد. میگوید: «خواهش میکنم به هر پدری بگو: کاری نکن که پسرت احساس یک یتیم را داشته باشد، در حالی که تو زنده هستی.» در آخر چنین امضا کرده بود: «مادر کودکی یتیم.»
نامهی دوم برای زنهای مطلقه: به تو میگویم که من درد، خستگی، مسئولیت و نگاههای مردم به تو را درک میکنم. احساس میکنم که خیلی خسته میشوی. تو میبینی که من به تو میگویم فایدهای ندارد. حتما موضوع سخت است، مطمئناً موضوع سخت است که صادق باشم. ولی یک فایده دارد. آن چیست؟ خواهش میکنم در خانواده به دنبال یک نفر مهربان، خوب و مربی بگرد. شاید عمو، پدر بزرگ، پدر یا برادرت باشد. کاری کن کودکت به او نزدیک شود، چون او به وجود یک مرد در زندگیاش نیاز دارد.
نامهی سوم: نامهای خطاب به جوانان. به پدرت کمک کن که پدری بزرگ و دوست باشد. من از یک جوان که پدرش بیست سال او را رها کرده بود خیلی خوشم آمد. وقتی این جوان موفق و مشهور شد پدرش یک بار دیگر در زندگیاش پیدا شد. با وجود اینکه بیست سال مادرش را ترک کرده بود، جوان یک سخن بسیار زیبا به من گفت: «برای یک لحظه احساس نکردم که بیست سال در حق من کوتاهی کرده است، بلکه او را در آغوش کشیدم، راضی نشدم که به او بگویم کجا بودی بودی پدرم؟ چون او را جریحهدار میکردم.» ای جوانان، این سخن را نگیرید که بروید با پدرانتان دعوا کنید، بلکه بروید و پدرانتان را در آغوش بگیرید. موانع را بشکنید. برو و دستش را بگیر، منتظرش نباش بلکه تو اقدام کن. او میخواهد با تو شروع کند، اما نمیداند چگونه، تو نزدش برو و مرد باش. اگر ثواب او چنان باشد که ذکر کردیم ثواب تو که نزدش میروی چقدر خواهد بود؟ به او بگو: «این منم پدرم، مرا در آغوش بگیر و تربیت کن.»
نامهی آخر: نامهای به پدری که فرزندش مرده است. این نامه فقط برای پدر نیست، بلکه برای پدر و مادر است. من میخواهم حدیث پیامبر را به شما هدیه کنم. این حدیث در صحیح مسلم است. یک صحابی بود که یک پسر داشت و راضی نمیشد با پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- بنشیند مگر این که پسرش با او میبود. پسر با پدرش مینشست و مرتب رویش میپرید، از پشتش به آغوشش میپرید. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- به او لبخند میزد و نمیگفت: بچهها را از مسجد بیرون کنید. چنانکه امروزه شاهد هستیم، بلکه بر عکس ما میخواهیم بچههای ما در مساجد در آغوش ما باشند تا ایمان را بگیرند. این کودک کمی شلوغ میکرد، اما در آغوش پدرش. ناگهان پدر و پسر برای یک هفته ناپدید شدند. پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- پرسید: «فلانی کجاست؟»
گفتند: «پسرش مرد یا رسولالله»
فرمود: «چرا به من خبر ندادید؟ با من برخیزید.»
برخاست و به خانهی او رفت و فرمود: «ای فلانی، آیا خوشحال میشوی که تا وقتی زنده هستی پسرت با تو زندگی کند یا در قیامت او را ملاقات کنی؟ جلوی هر در از درهای بهشت بروی پسرت را بیابی که از تو جلوتر میرود تا در را برایت باز کند.»
گفت: «بلکه درهای بهشت را برای من باز کند.»
فرمود: «من این را برای تو تضمین میکنم.»
پسرت که مرده برای او نیکی بفرست. اکنون آیندهی پسرت دست توست، وقتی زنده بود آیندهاش را با مال تضمین میکردی، اکنون آیندهاش را در بهشت با ساختن کاخهایی برایش تضمین کن. نیکی برایش بفرست. چهار چیز در قبر به مرده میرسد: حج، عمره، صدقه و دعا. قرآن با دعاست. برای پسرت دعا کن و تسبیحی بردار و بگو: خدایا او را بیامرز،.خدایا به او رحم کن. با هر تسبیح نور قبر پسرت زیادتر خواهد شد، کاخها بنا و بهشت برایش فرش میشود.
یک بار به زنی که پسرش مرده بود گفتم: به هم نریز، اکنون پسرت بیشتر از قبل که زنده بود به تو نیاز دارد، تو میتوانی آیندهاش را در بهشت بسازی، قبرش را پارهای از بهشت کنی.
وکالت را پاره کن و به مادر بگو: من بر میگردم با تو همکاری کنم، با هم فرزندانمان را تربیت خواهیم کرد، من وظیفهام را انجام خواهم داد. این سرپرستی مطلوب است.
نظرات