حقیقت نبوت، شناختن پیغمبر، طاعت پیغمبر، احتیاج به ایمان نسبت به پیغمبران، خلاصه‌ی تاریخ نبوت، نبوت محمد صلى الله علیه وسلم، ثبوت نبوت محمد صلى الله علیه وسلم، ختم نبوت، دلائل ختم نبوت. از فصل قبلى سه مطلب دانسته شد. اول اینکه: انسان براى پى بردن بذات و صفات خداى متعال و روش‌هائى که او مى‌پسندد، و همچنین برای دانستن حساب آخرت و مجازاتهاى آن جهان و شناختن راه طاعت و پذیرش اوامر و احکام خدا محتاج به علم صحیح یعنى دانش درستى است که باید آن‌را کسب کند. علاوه بر این بایستى این علم انسان، از جهت قدرت و اتقان و استحکام بدرجه‌ی یقین و به مرحله‌ی وثوق، یعنى اعتماد کامل برسد. دوم اینکه: خداى متعال بندگانش را مکلف و موظف نفرموده که این علم را با زحمت و مشقت تحصیل کنند، بلکه از میان توده‌ی بشر مردانى را بر گزیده که آن‌ها پیغمبرانند و این علم را به آن‌ها داده و آن‌ها را مامور نموده که آن‌را به سایر بندگانش برسانند. سوم اینکه: مردم وظیفه‌اى ندارند جز اینکه پیغمبران راستگوى خدا را بشناسند و پس از اینکه شناختند که او پیغمبر خدا است و براى رهنمائى مردم آمده، باید به او ایمان بیاورند و حرف او را بشنوند و گفتار او را اطاعت کنند و فرمان او را اعتراف و اجراء کنند و در همه‌ی شئون زندگى و کارهائى که دارند از او پیروى نمایند. اینک به تشریح مطلب می‌پردازیم تا اینکه حقیقت نبوت و راه شناختن پیغمبران را نشان دهیم. حقیقت نبوت: خداى متعال در این دنیا آنچه را انسان بدان نیازمند است براى او خلق کرده است. انسان از همان آغاز ولادت براى دیدن با دو چشم و براى شنیدن با دو گوش و براى نفس کشیدن و بوئیدن با بینى، مجهز گردیده و براى حس کردن با جلد نیز قوه‌ی لامسه به او داده شده و براى راه رفتن دو پا و براى کار دو دست و براى فکر کردن، قواى ذهنى به او اعطاء گردیده و همچنین اعضاى متعدد دیگرى براى و ظایف فرعى جسم در پیکر او آفریده شده است، و خداى متعال به منظور رفع احتیاجاتى که بشر دارد چنین سازمانى در داخل و خارج بدن او بوجود آورده است. باز همینکه وارد این دنیا می‌شود و زندگى را آغاز می‌کند اسباب زندگى و مرافق حیات بى‌شمارى براى او آماده کرده است، از قبیل هوا و آب و نور و حرارت و شیرپستان مادر و محبتى که در قلوب پدر و مادر و خویشاوندان و غیرهم ذخیره شده است، سپس که بتدریج رشد و نمو می‌کند، اسباب رفع نیازمندیهاى وى در دنیا فزونى می‌گیرد، بطوریکه گویى آنچه از قواى متعدد در آسمان و زمین است فقط براى نشو و نماى او آفریده شده و در راه خدمت‌گزارى او آماده گردیده است! همینکه یک گام به جلو بر می‌دارد، مى بیند که خداى متعال استعداد ها و لیاقتها و شایستگیها و نیروهائى در اختیار او گذشته تا به کار پردازد و رفع همه‌ی احتیاجاتش را بنماید. هر فردى از افراد بشر، کم و بیش از نیروى بدنى عقلى و از نیروى فهم و هوش بر خوردار است. آرى: شان و مقام و منزلت خداى متعال را در خلقتى که کرده، جز خودش کسى نمی‌تواند بستاید، خداى متعال در تقسیم این موهبت‌ها و شایستگى‌ها و استعدادها همه‌ی افراد بشر را یکسان قرار نداده است. و اگر همه را در این تقسیم مساوى و یکسان قرار می‌داد، هر فردى از برادرش بى نیاز مى شد و هیچ اعتنائى به او نمی‌کرد، بدینجهت خداى متعال مجموع این کفایتها و استعدادهائى را که مورد احتیاج نوع بشر است به جامعه‌ی انسانى مرحمت کرده و سپس آن‌را بین افراد مختلف تقسیم نموده، به نحوی که سهم هر فرد معین را از حیث استعداد و لیاقت طورى قرار داده که با سهم فرد دیگر فرق دارد. از اینجاست که فى المثل مشاهده می‌کینم که نیروى بدنى فلان شخص معین بر دیگران برترى دارد و همچنین فرد دیگرى را مى‌بینیم که از حیث مهارت در فن معین یا حرفه‌ی معینى امتیازاتى دارد که دیگرى یا دیگران آن امتیاز را ندارند، و همچنین شخص یا اشخاصى را مى‌بینیم که از لحاظ هوش مندى و عقل و نیروى فهم در وضعى قرار دارند که دیگرى یا دیگران در آن وضع قرار ندارند، یکى را مى‌بینیم که بحکم فطرت به کارهاى نظامى میل و علاقه‌ی خاصى دارد، دیگرى را مشاهده می‌کنیم که براى حکومت و فرمانروائى استعداد و لیاقت مخصوصى از خود نشان می‌دهد. همچنین شخص معینى را مى‌بینیم که از ملکه‌ی خطابت بهره‌ی وافر یافته و دیگرى را مشاهده مى‌کنیم که ملکه‌ی انشاء و استعداد نویسندگى خاصى دارد که دیگرى یا دیگران واجد آن نیستند. دانش‌آموزى را مى‌بینیم که با فکرى روشن و هوشى سرشار، استعداد ریاضى دارد که با سهولت بسیارى از مسائل ریاضى مشکل را حل می‌کند در صورتیکه دیگرى از حل آن عاجز است. شخص دیگرى را مى‌بینیم که چیزهاى عجیب و غریبى اختراع می‌کند و جهان را از اختراعاتش مبهوت می‌کند. دیگرى را مى‌بینیم که در قانون ذهن نافذى دارد و ذهنش به نکات زیادى می‌رسد که ذهن دیگران پس از چندین سال به آن نکات نمی‌رسد! همه‌ی این استعدادها ناشى از فضلى است که خداى متعال به هر یک از بندگانش آنچه بخواهد می‌دهد و هیچ‌کس نتوانسته و نمى‌تواند چنین استعدادهایى را براى خود ایجاد کند. و همچنین دستگاه تعلیم و تربیت نیز نمی‌تواند اینگونه استعداد هایى را بکسى بدهد، بلکه این موهبت‌هاى فطرى اشخاص است که خداى متعال به هر یک از بندگانش که بخواهد چنین امتیازاتى را مى‌بخشد، وقتیکه به این استعدادها و موهبت‌هاى مختلف که خداى متعال به افراد گوناگون بخشیده دقیق شوید خواهید دانست که خدا را در این باب حکمت بالغه‌اى است که این استعدادها را به مقدار احتیاج نوع بشر، به افراد مختلف داده است. تأمل بکنید افرادى کثیر براى کارهاى لشکرى و اشخاصى زیاد براى کارهاى کشاورزى و تجارتى و آهنگرى و بافندگى و سایر حرفه‌ها و مشاغل یافت مى‌شوند لیکن شماره‌ی صاحبان قواى علمى و فکرى و کسانیکه داراى استعدادهاى سیاسى و پیشوائى و رهبرى هستند، کمتر از دیگران است. و عده‌ى کسانیکه در فن مخصوصى مهارت و شایستگى دارند نسبت به ایشان مزید کمتر است. علت کمتر بودن این نوع افراد نسبت به افراد طبقات دیگر این است که اعمال این دسته قلیل، بشریت را از داشتن نظائر و امثال در این فن و هنر مخصوص براى قرون و اعصار بى‌نیاز می‌دارد. باید پرسید: آیا براى رفع احتیاج بشر و زندگانى سعادت‌آمیز وى، همین قدر کافى است که در میان مردم، اشخاص لایق و ماهر در فنون هندسه و ریاضیات و شیمى و قانون و سیاست و اقتصاد و فنون دیگر یافت شوند و بس؟ البته چنین نیست! بلکه بزرگ‌ترین احتیاجات و شدیدترین نیازمندی‌هاى بشر این است که در میان مردم کسى پیدا شود تا دستش را بگیرد و او را براه مستقیم خداوند رهبرى کند. آرى، هر دانشمندى از دانشمندان این فنون، بشر را به راهی که می‌داند رهبرى می‌کند، و بدیگران مى‌آموزد که هر یک از این فنون را چگونه باید آموخت و هر فنى را چگونه باید بکار برد، ولى حاجت شدیدترى که دارد، این است که کسى براى او توضیح دهد و بگوید که خود انسان براى کیست؟ این همه متاع را در دنیا چه کسى به او داده و رضاى آن دهنده چیست؟ تا به مطابق رضاى او زندگانى کرده رستگارى یقینى و دائمى بدست آورد. این امر خارج از امکان عقلى و فراست است که خداى متعال این همه چیزهاى بزرگ و کوچک را براى انسان خلق کرده باشد تا تمام نیازمندى‌هاى مادى او را بر طرف سازد، و از احتیاج معنوى انسان که بزرگ‌ترین و شدیدترین احتیاجات اوست، غفلت داشته و اصلاً بدان اعتنائى نداشته باشد! ناگفته پیدا است که چنین چیزى ابداً امکان ندارد، بلکه خداى متعال در میان مردم اگر مردانى را خلق کرده است که در هریک هنر و هر یک در علم و فن معین مهارت خاصه دارند، البته چنان مردانى هم آفریده است که ایشان شایستگى شناختن خداوند را داشتند، به این چنین مردان خداوند، علم دین و اخلاق و شریعت را مستقیماً عطا فرموده و آن‌ها را مکلف ساخته که این علم را به سایر بندگانش بیاموزند. این مردان همان کسانى هستند که ما آن‌ها را پیغمبران خدا (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) مینامیم. شناختن پیغمبران علیهم السلام: همان‌طور که افراد برگزیده و ممتازى در همه علوم و فنون، باقریحه‌ی خاصى متولد می‌شوند و داراى طبیعت غیر عادى هستند و نسبت به دیگران امتیازاتى دارند، به همین طریق، انبیا یعنى پیغمبران، با قریحه‌ی خاص و طبیعت غیر عادى متولد می‌شوند و بر دیگران امتیاز دارند. به محض اینکه شاعرى کلام منظومى بگوش شما برساند، ذوق و قریحه و شایستگى شاعر براى شما محسوس و آشکار می‌شود و تشخیص می‌دهید که شاعر در شعرى که گفته، داراى ملکه‌ی خاصى است؛ زیرا کسانى دیگر هر چه بکوشند نخواهند توانست چنان شعرى بسرایند. همچنین خطیب بلیغ و شیرین سخنى را در نظر بگیرید، یا نویسنده‌ی با ذوق و توانا یا مخترع هنرمند و پیشواى مصلح و نیرومندى را در نظر آورید، و کار ارزنده‌ی هر یک را ارزیابى کنید، مى‌بینید هر یک از این افراد به وسیله‌ی قریحه‌ی ممتازى که داشته، کارهائى را انجام داده است که براى شما و همه مردم بى‌سابقه بوده است! وضع پیغمبر نیز چنین است؛ زیرا در قلب پیغمبر و در ذهن او معانى و افکار بکرى خطور می‌کند که به قلب هیچ بشرى خطور نمی‌کند! در نتیجه، پیغمبر مسائل و موضوعاتى را براى مردم تشریح می‌کند که کس دیگرى نمى‌تواند، و همچنین نظر او به امور دقیق، چنان توجه و نفوذ می‌کند که نظر سایر مردم متوجه آن نیست و نمى‌فهمند، اگرچه سالها بکوشند و دقت کنند! اینجاست که آنچه بگوید عقل سلیم آن‌را مى‌پذیرد و همه‌ی دل‌ها به راستى آن گواهى می‌دهند و نیز تجربیات دنیا و مظاهر جهان هستى هر یک از گفته‌هاى او را تصدیق و تایید می‌کنند، و اگر کسى بخواهد از آن مطالب مطلبى را بگوید، هیچ‌گاه نخواهد توانست! نکته‌ی دیگرى که مسلم است این است که فطرت پیغمبر پاک است و سرشت او تمیز و منزه و در هیچ شأنى از شئوون زندگى راهى جز راه صدق و عفاف و شرف نمى‌پوید و هیچ گفتار و رفتارى که مطابق حق و صواب نباشد از او صادر نمی‌شود، مردم را به ترقى و تکامل هدایت می‌کند، و در آنچه دیگران را به انجام آن امر می‌کند خودش پیشى می‌گیرد و در سراسر دوران حیاتش حتى نکته‌اى که عملش با گفتارش تطبیق نکند، دیده نمی‌شود، و قول و عمل او به هیچ غرض ذاتى آمیخته نیست. پیغمبر در راه مصالح مردم تحمل ضرر و زیان می‌کند و در راه مصلحت خودش به هیچکس ضرر و زیانى نمی‌رساند، تمام زندگانى پیغمبر نمونه‌ی راستى و امانت و شرافت و صفا و خوشرفتارى و فکر و اندیشه‌ی بلند و جوانمردى و بلند نظرى و بلند همتى است و هیچ عیب و نقصى در او دیده نمی‌شود. این همه معانى و صفات، شاهد ناطقى است به اینکه چنین مردى پیغمبر راستگوى خدا است که براى راهنمائى مردم فرستاده شده است. اطاعت از پیغمبران علیهم السلام: پس از آنکه دانستید چنین مردى پیغمبر صادقى است از طرف خداى متعال، باید به آنچه امر می‌کند و از آنچه نهى می‌کند، مطیع او باشید؛ زیرا عقل کلى بشرى اجازه نمی‌دهد که به پیغمبر بشرى تسلیم شوید ولى مطیع او نباشید. از طرف دیگر معنى ندارد که به پیغمبرى او تسلیم شوید، مگر اینکه ایمان داشته باشید که او روى هوى و هوس حرف نمی‌زند، و چیزى را نمی‌گوید مگر اینکه از طرف خدا باشد، و عمل و دستورى را ابلاغ نمی‌کند مگر اینکه مطابق رضاى خدا باشد، بالآخر در چنین مرحله‌اى آنچه بگویید و آنچه عمل کنید که بر خلاف راى پیغمبر باشد، مثل این است که بر خلاف امر خداى متعال باشد. و آنچه خلاف امر خداى متعال باشد هر گز حق و درست نمى‌باشد. با توجه به این معانى، ایمان شما نسبت به پیغمبر مستلزم آنست که بى‌درنگ و بدون اعتراض از هر جهت مطیع پیغمبر باشید، و امر و نهى او را بکار بندید، چه حکمت و فایده‌ی امر و نهى او را بفهمید و چه نفهمید، هر آنچه از طرف پیغمبر بشما برسد، بیان و تأیید آن از طرف پیغمبر، شاهد و دلیل این امر است که آن راست و درست است و همه حکمت‌ها و فوائد را در بردارد. اگر احیاناً حکمتى از حکمت‌ها یا فا ئده‌اى از فوا ئد احکام و اوامر را نفهمیده باشید، نباید که از آن بر خرا بى احکام و اوامر دلیل گرفته شود بلکه حق این است که آن همه ناشى از فساد با قصور خود تان خواهد بود. این نکته بدیهى و آشکار است که کسی که در فنى از فنون ماهر نباشد نکات آن فن را نتواند درک کند و لیکن نهایت درجه نادان آنکس خواهد بود که به صرف اینکه حکمت و فایده گفته‌ی شخص ماهر فن معین را نمى‌فهمد، یا نمى‌تواند درک کند، قول او را رد کند. البته هرکارى از کارهاى دنیا محتاج بوجود شخص ماهر و حاذقى است که در آن کار احاطه‌ی کامل داشته باشد و هر وقت مردم چنین شخصى را ببیند به او رجوع خواهند کرد و عمل او را تصدیق خواهند نمود و بر او اعتماد خواهند کرد و بر آنچه بگوید هیچ گونه اعتراضى نخواهند کرد و در کارهاى او دخالتى نخواهند نمود بدلیل اینکه ممکن نیست همه‌ی مردم در همه‌ی علوم و فنون ماهر باشند و بتوانند همه‌ی امور دنیارا بفهمند. درین صورت تنها و ظیفه اى که بر عهده دارید این است که تمام قواى عقل و فهم خود تان را منحصراً در جستجوى شخص ماهرى بکار برید تا او را بدست آورید ولى پس از بدست آوردن چنان شخصى که به مهارت او ایمان دارید، باید از هر جهت به او اعتماد کنید و معترض هیچ یک از اعمال او نشوید و در فکر و راى خودتان اصرارى نداشته باشید و اگر احیاناً به او بگویید مادامى که علم خودتان را در موضوع این عمل در اختیار من نگذارید و تا اینکه از حکمت و فائده‌ی هر قول یا فعلى که شما بگویید و بکنید من مطلع نشوم قول و فعل شما را تصدیق نخواهم کرد، سفاهت خود را به اثبات مى‌رسانید. وقتى که طرح دعوائى را در محکمه به عهده‌ی فلان وکیل دعاوى قرار مى‌دهید، آیا تمام اختیارات تان را به او نمى‌سپارید؟ و اگر در عمل وکیل دعاوى تان مداخله کردید، آیا او شما را از دفترش خارج نمى‌کند؟ و همچنین اگر پزشکى که شما را معالجه مى‌کند براى اثر هر دوائى که دستور مى‌دهد از او دلیل بخواهید، آیا دست از معالجه‌ی شما بر نمی‌دارد؟ امر دین نیز عیناً چنین است؛ زیرا شما محتاج به علم خدا هستید و براى اینکه سپرى کردن زندگانى شما مطابق رضاى خدا باشد، احتیاج دارید راه صحیح زندگى را بشناسید، ولى شخصاً براى تحصیل این علم و شناختن این طریق وسیله اى ندارید، در این صورت وظیفه‌ی شما این است که در جستجوى پیغمبر خدا بر آئید و هر چه می‌توانید در مورد شخصیت او تحقیق کنید و در این باره از نیروى عقل و بصیرت و فهم و هوش و فراستى که خدا بشما داده حد اکثر استفاده را بنمائید و بدانید که اگر کسى که مدعى پیغمبرى است و در حقیقت برانگیخته و پیامبر خدا نباشد، شما را به راه‌هاى کج وارد خواهد نمود. لیکن هرگاه بعد از تحقیق و تجسس و تدقیق و امتحان یقین کردید که آن شخص، پیغمبر و فرستاده‌ی خدا است باید از هر جهت به او اعتماد کنید، کاملاً مطیع او باشید و در هر موضوعى امر و نهى او را بپذیرید. احتیاج انسان به ایمان نسبت به پیغمبران علیهم السلام: پس از آنکه دانستید راه مستقیم اسلام همان راهى است که پیغمبر به فرمان پروردگارش مردم را به آن هدایت و ارشاد می‌کند، خواهید دانست که همه‌ی افراد بشر محتاجند که به پیغمبر ایمان بیاورند و از او پیروى کنند و امر و نهی او را بپذیرند، هر آن کس که با پیغمبر مخالفت کند و از اطاعت او سر باز زند و شخصاً راه دیگرى را ابداع کند، بدون شک و تردید گمراه است. مردم در این زمینه به کارهاى عجیب و غریب دست میزنند، مثلاً اشخاصى را مى‌بینید که پیغمبر را تصدیق می‌کنند ولى به او ایمان نمى‌آورند، امر او را اطاعت نمی‌کنند! این چنین کسانى نه فقط کافر بلکه از نعمت عقل هم محرومند؛ زیرا معنى ندارد کسى به پیغمبر معتقد باشد و اعتراف داشته باشد که از نزد خدا آمده و با این حال از اطاعت امر او روى برگرداند، جز اینکه بگوییم چنین کسى دیده و دانسته باطل را بر حق و گمراهى را بر هدایت ترجیح داده است. و نا گفته پیدا است که حماقتى رسواتر از این حماقت نیست. دسته دیگرى می‌گویند: ما محتاج به پیروى از پیغمبر نیستیم؛ زیرا خودمان عقلى داریم که مارا به راه مستقیم هدایت می‌کند، این مطلب نیز خطائى بزرگ و گمراهى و ضلالتى است آشکار! شما ریاضیات خوانده اید و می‌دانید که خط مستقیم بین دو نقطه جز یکى نمی‌تواند باشد، و نیز می‌دانید که اگر خط دومى بین دو نقطه امتداد داده شود یا غیر مستقیم خواهد بود یا اینکه رابط بین این دو نقطه نخواهد بود. راه حق که به اصطلاح اسلام - صراط مستقیم- نامیده می‌شود، راهى است بین بنده و پروردگارش، و به حکم همین قاعده‌ی ریاضى، جز یکى نمی‌تواند باشد: در اینصورت اگر جز همین را ه، راه دیگرى در نظر گرفته شود، یا غیر مستقیم خواهد بود. و یا اینکه بنده را با خدایش ارتباط نخواهدداد. اینک فکر و تأمل بکنید که: قبلاً دانستید راهى که بسوى خدا باز است و انسان را بخدا مى‌رساند بیش از یک راه نیست، و پیغمبر خدا همان راه را نشان می‌دهد. در اینصورت هر آن کس که از این راه منصرف شود و در جستجوى راه دیگرى خودش را به تلاش و مشقت اندازد، از دو شکل خارج نیست: یا این است، او راهى که او را بخدا برساند اصلاً پیدا نخواهد کرد یا اینکه اگر راهى پیدا کند طولانى و منحنى یعنى کج خواهد بود. اگر راه اول را انتخاب کند، بدون تردید دچار هلاکت و نابودى خواهد شد و هر گاه راه دوم را در نظر بگیرد، دست کم به حماقت و گمراهى منتهى خواهد شد. مگر نمى‌بینید، هر حیوان زبان بسته اى که بخواهد به جائى برود خط سیر مستقیمى را انتخاب می‌کند؟ چه رسد به انسان که خدا به او عقل داده است و یکى از بندگانش را فرستاده تا اینکه انسان را بطرف خدا دعوت کند و راه خیر و صلاح و ترقى و تکامل را به او نشان دهد، و با اینحال او به پیغمبر بگوید: ابداً از تو پیروى نخواهم کرد و در راهى که تو به من نشان می‌دهى گام بر نخواهم داشت، بلکه خودم خواهم کوشید و در راه‌هاى تاریک و پر پیچ و خم خواهم رفت تا اینکه به هدف خودم برسم! هر کس کم‌ترین فکر و تأملى بنماید این مطلب را درک خواهد کرد، و هرگاه کمى فکر کنید مطلب براى شماهم روشن خواهد شد که هر کس از ایمان به پیغمبر خوددارى کند، امکان ندارد براى رسیدن به خداى متعال راهى پیدا کند چه مستقیم چه غیر مستقیم؛ زیرا کسی که از قبول قول مردى صادق باز ماند فى الجمله نقص عقلى در او وجود دارد که به سبب آن از حق سر مى‌تابد، این چنین شخصى یا ناقص‌العقل مى‌باشد و یا اینکه ذاتاً متکبر است و یا در طبیعت او انحراف وجود دارد که با داشتن چنین صفتى به قبول حق تن در نمی‌دهد، یا اینکه کورکورانه غرق در تقلید پدرانش بوده و حاضر نیست حرفى را بشنود که مخالف افکار و رسوم و عادات و آدابى باشد که از آن‌ها به ارث برده است. یا بنده‌اى است که خداى او هوس‌هاى اوست و میل و رغبتى به پذیرش تعلیمات پیغمبر ندارد؛ زیرا مى‌اندیشد که اگر این تعلیمات را بپذیرد، دیگر براى ارتکاب گناهان و منکراتی که در سراسر دوران زندگى به آن آلوده بوده مجالى نخواهد داشت. بدیهى است هرکس که یکى از این علل و اسباب در نهاد او وجود داشته باشدو او خود هم به ترک آن آماده نباشد، نخواهد توانست بسوى خدا هدایت شود، بالعکس اگر کسى از این علت‌ها و سبب‌ها بر کنار باشد، محال است از طاعت پیغمبر صادق و پذیرش تعلیمات او روى بر گرداند. نکته‌اى را که در این زمینه نباید از نظر دور داشت این است که، پیغمبر را خداى متعال فقط به این منظور بر مى‌انگیزد که مردم مؤمن با او باشند و تعلیمات او را پیروى کنند، در اینصورت اگر کسى به پیغمبر ایمان نیاورد و از اطاعت او تمرد کند، چنان است که بر خدا خروج کرده است. بدلیل اینکه، اگر دولتى که شما تابع آن هستید بر شما حاکمى بگمارد ناگزیرید از او اطاعت کنید و اگر او را بر خود حاکم ندانید و از اجراى حکم او خود دارى کنید مثل این است که بر دولت خروج کرده‌اید؛ چه تسلیم شدن به تبعیت از دولت و سر پیچى از امر حاکمى که بر شما گماشته بایکدیگر سازگار نیستند زیرا طوریکه گفته‌اند: (نقیضان لا یجتمعان) یعنى دو چیز که ضد و نقیض یکدیگر باشند با هم جمع نمى‌شوند. این مثل از هر جهت بر وضع بین خدا و بین پیغمبرى که از طرف او بر انگیخته شده صدق می‌کند؛ زیرا خدا براى همه مردم پادشاه و فرمانرواى حقیقى است و هر کس را که این پادشاه حقیقى براى هدایت و ارشاد یعنى رهبرى و رهنمائى فرستاده باشد، و به مردم امر کرده باشد، که از او پیروى کنند، باید به او ایمان بیاورند و اطاعت او را بر هر چیز ترجیح دهند، و کسی که از اطاعت او سر پیچى کند، کافر است، چه بخدا ایمان داشته باشد و چه نداشته باشد. خلاصه‌ی تاریخ نبوت: اینک به تشریح و توضیح این مطلب مى‌پردازیم که چگونه رشته‌ی بر انگیختن پیغمبران آغاز شد؟ و چگونه پیشرفت کرد تا اینکه منتهى به نبوت پیغمبر جلیل و بزرگوارى شد که سید و سرور سایر پیغمبران و خاتم النبیین است. این معنى بر شما پوشیده نیست که خداى متعال در آغاز امر (نفس واحده) یعنى یک فرد معینى را خلق کرد و از همان (نفس واحده) جفتش را آفرید و سپس همه‌ی کسانى را که در حال حاضر مى‌بینیم در نواحى مختلف جهان پراگنده شده و به ملت‌ها و امت‌هاى گوناگونى تقسیم شده‌اند، از آن دو بوجود آورده است. روایت‌هاى دینى و تاریخى همه‌ی ملت‌ها بطور یک‌نواخت حکایت می‌کند که سلسله‌ی نوع بشر در آغاز امر از یک مخلوق شروع شده است و همچنین علوم تجربى ثابت نکرده است که در مناطق مختلف کره‌ی زمین افراد گوناگونى وجود داشته و این سلاله‌ها و ملت‌هاى متعدد که امروز روى زمین سکونت دارند، از این سلاله‌ها متفرع شده باشند بلکه آنچه را که اکثر علماى این علوم بطور قیاس استنتاج می‌کنند، این است که در آغاز امر یک نفر بوجود آمده و از وجود این یک‌نفر این سلاله‌هاى انسانى که فعلا وجود دارند روى زمین پخش شده‌اند. این همه زاد و ولدى که در حال حاضر دیده می‌شوند از نسل همان انسان اولى بوجود آمده اند، و آن انسان اولى در لغت (آدم) نامیده مى‌شود کلمه‌ی (آدمى) که بمعنى انسان است از همان کلمه مشتق شده است. بنا براین، آدم علیه السلام همان کسى است که خداى متعال آن‌را بر گزیده و او را در روى زمین اولین رسول (یعنى فرستاده و پیغمبر) قرار داد و به او امر کرد که اسلام را به فرزندانش تعلیم دهد، یعنى براى آن‌ها توضیح دهد و بگوید که شما و سایر موجودات این جهان جز خداى یگانه خدایی ندارید و هیچ مقامى و هیچ شخصى یا شى ئى را جز او نپرستید و به یارى نخواهید و جز براى او سجده نکنید و ایام حیات‌تان را جز مطابق رضاى او - بر اساس عدالت و صفا- سپرى نکنید، که اگر این کار را کردید انعام خوب خواهید یافت و اگر از اطاعتش خوددارى کنید پاداش عمل شما همانا پاداش اشرار و بدکاران خواهد بود. نیکوکاران ذریه‌ی آدم کسانى بودند که از پدر شان پیروى کردند و با دست زدن به حبل الهى (یعنى ریسمان محکم خداوند متعال) به صراط مستقیم او هدایت شدند لیکن ستمگاران حاضر نشدند که پیرو پدر شان گردند بلکه پیرو هوى و هوس خودشان شدند تا اینکه انواع زشتکارى و منکرات به تدریج در میان آن‌ها رواج گرفت، در نتیجه بعضى آفتاب و ماه و ستارگان و جمعى درخت یا سنگ یا نهر یا حیوانى را پرستیدند و جمعى دیگر تصور کردند که آب و آتش و بیمارى و تندرستى و از این قبیل نیروهاى طبیعت و نعمتهاى دیگر هر یک خداى مخصوص و جدا جدا دارد. به این قاعده وظیفه‌ی خود دانستند که همه این خدایان را بپرستند و در راه رضاى آن‌ها بکوشند تا اینکه فضل و انعام همه‌ی این خدایان شامل حال شان شود. بدینطریق، جهالت موجب گردید که اشکال مختلف شرک و بت‌پرستى درمیان مردم رواج بگیرد و از شرک و بت‌پرستى دیانتهاى متعددى بوجود آید. همه‌ی این پیش‌آمدها وقتى روى داد که ذریه‌ی آدم یعنى نسل و تبار او در اطراف و نواحى جهان پراگنده شده و به ملت‌ها و امت‌هاى مختلف تقسیم شده بودند و آنگاه هر ملت و هر امتى براى خود دین خاصى تعین کرد و رسوم و شعارهائى وضع نمود که با دیگرى فرق داشت. خلاصه‌ی کلام اینکه: چون مردم، خدا را فراموش کردند عمداً دینى را که پدرشان (آدم علیه السلام) آورده و آن‌ها را به وسیله‌ی آن دین هدایت کرده بود، فراموش کردند و تابع هوسهاى خود شان گردیدند، آنگاه انواع رسوم و سنت‌هاى زشت در میان مردم نفوذ کرد و افکار باطل و عقاید و آراى جاهلیت در میان آنان رواج گرفت، و در تمیز و تشخیص بین نافع و مضر و حق و باطل دچار اشتباه و خطاکارى گردیدند، بدینجهت خداى متعال فرستادگان و پیغمبرانى را در میان هر ملتى بر انگیخت تا به تعلیم و توضیح آنچه قبلا – آدم علیه السلام – آورده بود پرداخته، و آنچه را که مردم فراموش کرده بودند به مردم یاد آور شوند. این برانگیختگان خدا افراد ملت خود را به پرستش خداى یگانه هدایت کرده و از شرک و پرستش بت‌ها باز داشته و سنت‌هاى فاسد و رسوم باطل را ریشه‌کن ساختند و براى حیات تازه‌اى که نزد خداوند پسندیده است، مردم را رهنمائى کرده و قوانین صحیح و نظام حیات درستى براى آن‌ها بیان کرده و مردم را به پیروى نظم و قانون وادار کردند. تا آنجا که هیچ کشورى از کشورهاى زمین اعم از هند و چین و عراق و مصر یا افریقا یا اروپا از وجود فرستادگان و پیغمبران خدا خالى نماند. همه‌ی این پیغمبران بر کیش واحدى بودند که آن‌را فعلاً اسلام مى‌نامیم. آنچه که درمیان روش‌هاى گوناگونى که به منظور ارشاد و قوانین حیات که پیغمبران آورده‌اند مختصر فرق و تفاوتى دیده می‌شود علت آن این است که هر پیغمبرى سعى و کوشش را در ریشه‌کن ساختن آن نوع جهالت خاصى که درمیان ملتش رایج و شایع بود و در اذهان مردم رسوخ داشته مصروف نموده و هنگامیکه این ملت‌ها از لحاظ فرهنگ و تمدن و علم و عقل در مرحله‌ی اول بوده‌اند، پیغمبرانشان تعلیمات و شرایع ساده‌اى آورده‌اند و هر چه از این جهات جلوتر رفته اند، قلمرو تعلیمات و شرایع و برنامه‌هاى ملت‌ها توسعه یافته است. ولى این اختلاف فقط در ظاهر بوده و گرنه روحی که در همه‌ی این شریعتها و تعلیمات سارى و جارى بوده همانا یگانگى خدا در عقیده و راستى و اخلاق در عمل و ایمان به حیات آخرت بوده است. از جمله سوء تعبیرهائی که در میان قاطبه‌ی مردم بلکه درمیان بسیارى از اهل علم مى‌بینیم که بدان دچارند این است که، آغاز اسلام را در نبوت محمد صلى الله علیه وسلم می‌دانند و این خطائى است فاحش که باید ذهن دانشجویان از این خلاء مصون و مامون بماند و هر دانشجوئى باید بداند که از همان آغاز امر تنها دین واحد حقیقى نوع بشر اسلام بوده و هر پیغمبرى از پیغمبران خدا در هر زمان و مکانى همین دین را آورده است. رفتارى که مردم با این فرستادگان و پیغمبران داشته‌اند، شگفت‌آور است! اولاً آن‌ها را اذیت کرده و از طاعتشان سر باز زده و تکبر ورزیده‌اند! در نتیجه بعضى را کشتند و بعضى را از شهر و دیار شان اخراج کردند تا جائیکه جز چند نفر معدودى از آن‌ها به پیغمبران ایمان نیاوردند! آنهم پس از آنکه این پیامبران سراسر عمر شان را در راه دعوت و تبلیغ فدا کردند، لیکن این بندگان برگزیده‌ی خدا در راه جهاد و کوشش آن کوتاهى نکرده و از پاى ننشستند تا اینکه بالآخره بزرگ‌ترین ملت‌هاى روى زمین دعوتشان را پذیرفتند و تابع شان شدند. بعد از سپرى شدن این دوره‌ی ضلالت، گمراهى براى خودش قالب تازه‌اى پیدا کرد، به این معنى که ملت‌ها تعلیمات پیغمبران را پس از وفاتشان عوض کردند و در کتاب‌هاى پیغمبران پندارهاى دروغى از خود وارد کرده و براى عبادت روش‌هاى تازه اى را از پیش خود اختراع نمودند، و یک‌دسته از مردم هم شروع کردند به پرستش پیغمبران. جمعى گفتند: خدا بصورت پیغمبرش به زمین فرود آمده است، عده اى پیغمبر خدا را پسر خدا قرار دادند بعضى پیغمبر خدا را شریک الوهیت قرار دادند. بدین طریق بشر پس از در گذشت پیغمبران دردوره‌هاى مختلف تاریخ در کشورهاى گوناگون تعلیمات راستین پیغمبران را تحریف کردند. براى همان کسانی که بت‌ها را در هم شکسته بودند بت‌ها و مجسمه‌هائى ساختند و آن‌ها را مقدس شمردند و پرستیدند و تعلیمات و شرایع پیغمبران را مسخ کردند! و با انواع بدعتها و رسوم جاهلیت و سنتهاى دروغ و افسانه‌هاى مجهول آلوده ساختند! و قوانینى که خود بشر وضع کرده بود با شرائع پیغمبران مخلوط کردند، تا جائیکه براى انسان پس از گذشتن چند قرن وسیله‌اى نمانده بود که بتواند هدایت پیغمبران و شریعت اصلى شان را از آنچه پیروان بعدیشان ساخته و پرداخته اند تمیز دهد و نیز سر گذشت پیغمبران و سیرة حقیقى شان در خلال روایات ساختگى از بین رفت تا جائیکه نزد مردم از آن مطالب چیز قابل اعتمادى باقى نماند، معذلک همه‌ی فعالیتها و کوششهاى پیغمبران از بین نرفت. برادران گرامی و دانش‌آموزان عزیز بدانند که ملت‌هاى گذشته دین حقیقى شان یعنى اسلام را همین طور عوض کردند و دیانتهاى مختلفى را که با نامهاى گوناگون امروز در جهان مى‌بینیم خود اختراع کردند، مثلاً مسیح علیه السلام دینى را که آورد غیر از دین اسلام حقیقى نبوده است، لیکن کسانیکه بعد از آن حضرت آمدند، با دین او بازى کردند و خود مسیح علیه سلام را معبود ساختند و تعلیمات پاک و پاکیزه‌ی او را با اباطیلى که خود ساختند آلوده کردند و دین جدیدى را براى مردم آوردند و آن‌را (مسیحیت) نامیدند! اما باوجود مسخ شدن تعلیمات پیغمبران و ممزوج شدن آن با خواسته‌هاى دیگران، نزد هر ملتى جزئى از صدق و حق باقى ماند، به این معنى که عقیده‌ به خدا و به حیات آخرت درمیان همه‌ی ملت‌ها و امت‌ها به اشکال مختلف منتشر شد، و مجموعه‌اى از مبادى صلاح و صدق و اخلاص بجاى ماند. در گذشته هر پیغمبرى جدا جدا ملت خود را براى قبول حق تربیت کرده و آماده ساختند، تا جائى که این امکان بوجود آمد که دین واحدى در سراسر جهان عمومیت پیدا کند و بدون توجه به تفاوت و فرقى که در میان ملت‌هاى جهان وجود دارد، تنها دین همه‌ی انسانها شناخته شود. و نیز پیش از این براى شما توضیح دادیم که براى هر امتى پیغمبران مخصوص به آن ملت یا امت فرستاده مى‌شد و دعوت این پیغمبران منحصر به همان ملت یا امت بود. علت این امر این بوده که آن روزها ملت‌ها از یکدیگر دور بودند و با یکدیگر مخلوط نشده بودند و هر ملتى گویا مقید در حدود سر زمین خودش بود. در چنان شرایطى، مشکل بود که تعلیم مشترک همه‌جانبه و یک نواختى درمیان همه‌ی امت‌ها و ملت‌هاى سراسر جهان منتشر شود مضافاً اینکه شرایط زندگى و اوضاع و احوال هر ملتى با ملت یا ملت‌هاى دیگر اختلاف داشت و نادانى سراسر جهان را فرا گرفته بود. بدین جهت نادانى در عقیده، و اخلاق از خلال این مفاسد به صورت‌هاى گوناگون با توجه به اختلاف مکان و زمان بوجود مى‌آمد. با توجه به مجموع این عوامل و انگیزه‌ها چاره اى نبود جز اینکه براى هر ملتى از ملت‌هاى آنروز پیغمبرى مخصوص براى تعلیم و ارشاد به حق بر انگیخته شود و اوهام باطل آن ملت را از بین ببرد و بجاى آن بتدریج افکار صحیح و اندیشه‌هاى درستى نشر دهد و مردم را از شیوه‌هاى باطل باز دارد و آن‌ها را به پیروى از قوانین عادلانه و عالى هدایت کند و افراد امتش را مانند مادرى که کودکان کوچکش را تربیت مى‌کند، تربیت کند. دیگر کسى جز خدا نمى‌داند که چند هزار سال بر تربیت ملت‌ها و امت‌ها بدین منوال گذشت تا اینکه دورانى براى انسانیت پیش آمد که ایام کودکى را پشت سر گذاشت و آغاز بلوغش فرا رسید و با پیشرفت صنعت و تجارت بین عناصر مختلف ملت‌ها روابط زیادى بر قرار شد بطورى که مردم از سر زمین جاپان و چین با وسائل دریائى و زمینى به کشورهاى دور دست اروپا و آفریقا مسافرت می‌کردند و خط و کتابت در میان اکثر ملل رواج گرفت و علوم و فنون نیز در میان مردم منتشر شد و نظریات و افکار و موضوعات علمى میان ملت‌ها مبادله مى‌شد و سرداران و فاتحین و رجال مقتدرى پیدا شدند که کشورهاى مجاور شان را مغلوب می‌کردند و کشورهاى بزرگى را بوجود مى‌آوردند، بطوریکه هر کشورى داراى چندین استان (ولایت) بود و در هر کشورى چند ملت زندگى می‌کردند و نیز چندین ملت تحت نظام سیاسى معین ورژیم واحدى دور هم گرد آمدند و دورى و پراگندگى و بیگانگى و ناشناسائى به تدریج از بین می‌رفت، و این امکان بوجود آمد که با تعالیم یکنواخت اسلام شریعت واحدى براى سراسر زمین اعلام شود. اگر به قبل از دو هزار و اندى سال از تاریخ بشر مراجعه کنید تصدیق خواهید کرد که وضع آنروز به زبان حال، دین کاملى را که دین همه‌ی بشر باشد مى‌طلبید. براى مثال باید گفت: دین بودائى اگرچه دین کاملى نبود بلکه دینى بود مشتمل بر مبادى اخلاقى، معذلک از کشور هند قدم بیرون نهاده و در کشور چین وجاپان و مغولستان از طرفى و در افغانستان و بخارا از طرفى دیگر رواج گرفت، تبلیغ کنندگان این دین به کشورهاى دور دست رسیدند سپس بعد از چند قرن دین مسیحى آمد. و بدون شک و تردید حضرت مسیح اسلام خالص را آورد، لیکن کسانی که بعد از او آمدند، این دین را با آنچه خود می‌خواستند ممزوج کردند تا اینکه چیزى از آن باقى نماند، مگر دیانت ناقصى که آن‌را مسیحیت نامیدند. با اینحال همین مسیحیت در ایران و افریقا و اروپا منتشر شد، و همین انتشار دلیل آنست که دنیا در آنزمان تشنه‌ی دین جهانى کاملى بود و براى قبولش همچنان مستعد و تیار بود، و چون نمی‌توانست چنین دین را بیابد به دیانت‌هاى ناقص قناعت کرد و به آن ایمان آورد و همین دیانتها را در ملت‌هاى جهان رواج داد. نبوت محمد بن عبدالله صلى الله علیه وسلم: در این عصر و زمانیکه وضع آن‌را بیان کردیم، براى دنیا و براى همه‌ی ملت‌ها و امت‌هاى روى زمین، یگانه پیغمبرى که بر انگیخته شد، سرور و مولاى ما محمد صلى الله علیه وسلم بود که در عربستان طلوع کرد و مامور شد که براى رهبرى و هدایت همه مردم جهان، دین حق و قانون همه جانبه‌ای را به همه‌ی جهانیان ابلاغ کند. اگر به نقشه‌ی جغرافیائى جهان نگاه کنید خواهید دانست که سرزمین عربستان براى رسالت جهانى مناسب‌ترین محل بود؛ زیرا بین آسیا و افریقا واقع شده و نزدیک‌ترین کشور به اروپا است، مخصوصاً نسبت به آن زمان که ملت‌هاى متمدن در قسمت‌هاى جنوبى اروپا سکونت داشتند و فاصله‌ی آن قسمت‌ها با عربستان معادل فاصله‌ی هندوستان با این کشور بود. از آن گذشته اگر آنچه را کتب تاریخ راجع به آن عصر و زمان نوشته اند بخوانید، خواهید دانست که در سراسر جهان امتى و ملتى مناسب‌تر از ملت عرب براى این رسالت جهانى یافت نمى‌شد. موجبات انحطاط و انحلال، سایر ملت‌هاى راقى و قدرتهاى عظیم آن روز را فرا گرفته و اوضاع جهان رو به دگرگونى گذاشته بود، در صورتیکه آن روزها ملت عرب داراى خون داغ و قلبى قوى بود. از طرف دیگر رشد تمدن و ارتقاى فرهنگ منحط و انتشار خوش‌گذرانى وعیش و نوش در میان سایر ملت‌ها عادات و اخلاق مردم را فاسد کرده بود، لیکن ملت عرب در آن روزگار داراى تمدنى نبود که مردم را راحت طلب و نازپرورده بار آورده باشد و با عیش و نوش خو گرفته باشند و به رذالت و پستى مایل شده باشند و این ملت در قرن ششم میلادى از آثاز زشت و پلیدى که در میان سایر ملت‌ها رواج داشت بر کنار مانده بود. خلاصه‌ی کلام اینکه، کلیه‌ی صفات عالیه‌ی انسانى که امکان داشت در میان ملتى که از طوفان آثار تمدن آن عصر جان سالمى بدر برده باشد در این ملت وجود داشت. عربها مردمى بودند دلیر و مصمم که براى ترس هیچ اهمیتى قائل نبودند! مردمى بودند کشاده دست و درست پیمان، آزاده و آزاد فکر، آزادى و استقلال را دوست مى‌داشتند و این دو معنى را بر همه چیز ترجیح می‌دادند و گردنشان در برابر هیچ ملت بیگانه‌اى کج نمى‌شد و عاطفه‌ی فداکارى و از جان گذشتگى در راه دفاع از مقاصد در خونشان جریان داشت و زندگانى ساده‌اى داشتند که، خوشگذرانى و عیش و نوش در آن راه نداشت. البته بسیارى از زشتیها و منکرات در میان این ملت رواج داشت، ولى حقیقت امر این است که آن همه زشتى و پلیدى ناشى از آن بود که از دو هزار و پنجصد سال به اینسو یعنى (زمان ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام) در بین این ملت پیغمبرى بر انگیخته نشده بود، پیشوا و رهبرى درمیان این قوم قیام نکرده بود که آن‌ها را تزکیه و تربیت کند و به اصلاح اخلاقشان بپردازد و مدنیت و فرهنگ به آن‌ها بیاموزد، و چون قرنها در میان صحرا زندگى کرده بودند به زندگانى آزاد خو گرفته بودند و عادات جاهلیت در میان آن‌ها رواج گرفته بود و از آنجائیکه دوران جاهلیت به طول انجامی‌ده بود هیچکس توانائى آن‌را نداشت که آن‌ها را تهذیب کند و از تاریکى‌هاى بهیمیت به روشنائى انسانیت هدایت نماید. با همه‌ی این اوصاف استعداد آن‌را داشتند که اگر یک نفر نابغه و مرد فوق‌العاده‌اى به اصلاح و تعلیم و تربیت شان بپردازد دنیا را زیر و رو کنند و دنباله‌ی دعوت و تعلیماتش را بگیرند و رسالت شریفش را تبلیغ کنند و مردم را به هدف عالى انسانیت برسانند. رسالت جهانى اسلام براى نشر کلمه و تبلیغ و تعلیم دعوتش در سایر اطراف و اکناف جهان به چنین جوان مردان دلیر و مصمم و چنین مردان با عزمى محتاج بود. گذشته از این، معنى لغت عرب را ببینید! پس از اینکه لغت را آموختید و با دقت آن‌را مطالعه و تحلیل کردید، بدون شک و تردید تصدیق خواهید کرد که براى اداى افکار بلند و تعبیر از دقیق‌ترین معانى علم الهى و تاثیر در قلوب ... در تمام دنیا لغتى و زبانى مناسب‌تر از آن یافت نمی‌شود؛ زیرا به وسیلة جمله‌هاى کوتاهى از این لغت موضوعات بسیار مهمى ادا می‌شود معهذا این موضوعات پر از چنان تاثیر می‌باشند که مانند تیر و نشتر در دل‌ها در مى‌آیند، و نیز عبارات آن‌ها به شنوندگان لذت وافر مى‌دهد، تصور مى‌شود که این نغمه‌ایست که آدمى را بى‌اختیار در وجد می‌آورد. بلى چنین زبانى براى کتابى مانند قرآن درکار بود. با توجه به این معانى و سوابق، حکمت بالغه‌ی خداى متعال، رحمت کامل و شامل او به بندگانش چنین اقتضا کرد که سرزمین عرب را براى نبوت جهانى بر سایر زمین‌ها ترجیح دهد، اینک آنچه را این مرد بر گزیده‌ی خدا که مثل و مانندى براى او نمى‌توان فرض کرد، براى تبلیغ نبوت انجام داد براى شما توضیح می‌دهیم. ثبوت نبوت محمد صلى الله علیه وسلم: حالا اگر نگاهى به تاریخ هزار و چهار صد سال قبل جهان کنیم و ببینم که آنروزها نه برقى بود و نه رادیوئى و نه خط آهنى و نه اتومبیلى و نه چاپخانه‌اى تا روزنامه و مجله و کتاب انتشار دهد، و تسهیلاتى که امروز براى مردم در مسافرت‌ها ایجاد شده آنروز وجود نداشت و هر آنکس که مى‌خواست از کشورى به کشور دیگرى سفر کند بایست چندین ماه صرف وقت کند، و در آن روزگار بلاد عرب با سایر کشورهاى جهان به کلى رابطه‌اى نداشت. درست است که کشورهاى ایران و روم و مصر در اطراف عربستان واقع شده بودند، لیکن کوه‌هاى ریگ و ریگ‌زارهاى عربستان، این کشور را از سایر بلاد بکلى جدا ساخته بود. بلى بازرگانان عرب براى تجارت روى شتر مى‌نشستند و به این کشورها می‌رفتند و هفته‌ها و ماه‌ها صرف راه‌پیمائى می‌کردند لیکن در این مسافرت‌ها هدفى غیر از خرید و فروش نداشتند. در سرزمین عربستان نه تمدن راقى وجود داشت و نه مدرسه‌اى و نه کتابخانه‌اى، و مردم این کشور نیز از نعمت دانش و آموزش بى‌بهره بودند و عده‌ی کسانیکه خواندن و نوشتن می‌دانستند از عدد انگشتان تجاوز نمی‌کرد، و نیز کسانیکه به خواندن و نوشتن آشنائى داشتند توجه و اعتنائى بعلوم و فنون خارج از کشورشان نمی‌کردند. عربها نه حکومتى داشتند که به زندگانى شان سر و سامانى بدهد و نه قانونى داشتند که به موجب آن نهى و امرى درکار باشد، هر قبیله و طایفه‌اى از خود استقلال داشتند، و با کمال آزادى، مردم را غارت می‌کردند و در جنگ‌هاى خونین دائم و مستمر خون یکدیگر را مى‌ریختند، و براى نفوس بشر قدر و قیمتى قائل نبودند، هر آنکس که می‌توانست و می‌خواست دیگرى را بکشد، مى‌کشت و بر دارائى او مسلط مى‌شد و اثرى از فرهنگ نداشتند. پلیدى و زشتکارى و فحشاء و شراب و قمار رواج کامل داشت، و با کمال بى‌شرمى به هر نوع پلیدى و زشتى دست می‌زدند تا جائیکه زنانشان با بدن برهنه براى طواف کعبه می‌رفتند! آن‌ها حلال را از حرام تمیز نمی‌دادند، آزادى این مردم بجائى رسیده بود که به هیچ قاعده و قانونى پایبند نبودند و هیچ گونه عامل اخلاقى بر آن‌ها حکومت نداشت و به حکومت هیچ حاکمى تن در نمی‌دادند. علاوه بر این جهالت به طورى در نهادشان ریشه دوانیده بود که بت‌ها را مى‌پرستیدند و آن‌ها را سجده می‌کردند و هر گاه به سفرى می‌رفتند و در منزل و ایستگاهى مى‌آمدند و یک قطعه سنگ زیبائى را مى‌دیدند آن‌را بر می‌داشتند و آن‌را خدایشان قرار داده و در برابر آن سجده می‌کردند، و حاجات‌شان‌را از آن می‌خواستند. یعنى گردنهائی‌که در برابر هیچکس خاضع نمى‌شد براى سنگها و بت‌ها خاضع می‌شد! و تصور می‌کردند همین سنگها حاجتهاى شان را بر آورده و آن‌ها را به آرزوى شان می‌رسانند! در میان چنین قومى و در چنین شرایطى مولودى بوجود آمد که پدرش قبل از ولادتش مرده بوده، سپس مادر و پدر بزرگش در دوران کودکیش وفات کردند. بدین جهت در چنین محیط مغشوش ومشوشى این کودک، بى‌سرپرست ماند و کسى را نداشت که از او امید پرورشى داشته باشد. همینکه مختصر رشد کرد با سایر پسران هم سن و سالش مشغول گوسفند چرانى شد، و موقعیکه دوران جوانیش فرا رسید به شغل تجارت سر گرم شده، و مجالست و معاشرت و آمیزش وى جز با همان عربهائیکه اوضاع و احوال شان را ذکر کردیم، با کس دیگرى نبود. این مرد (اُمى) بود خواندن و نوشتن هم نمى دانست ... لیکن عادات و اخلاق و صفات و افکارش با عادات و اخلاق و افکار و خصلت‌هاى قومش بکلى اختلاف داشت. او هیچوقت دروغ نمى‌گفت و هیچکس را با زبان یا دستش اذیت نمى‌کرد، مردى بود ملایم، متواضع، و شیرین‌سخن، به طوریکه هر کس یکبار با او همنشین مى‌شد او را تا سرحد فداکارى دوست می‌داشت. این شخصیت حتى حاضر نبود ناچیزترین اشیاء را از کسى به طور نامطلوبى بگیرد. از لحاظ امانت و راستى و پاکدامنى بى‌نظیر بود، به همین جهت مردم شهر مکه هر چیز گران‌بهایى را به امانت نزد وى می‌گذاشتند، و او امانت‌هاى مردم را مانند مال و جان خودش حفاظت می‌کرد. همه‌ی مردم به او اعتماد داشتند و اطمینانشان نسبت به او بجائى رسید که او را (امین) لقب دادند. شرم و حیاى او به اندازه‌اى بود که پس از رسیدن به سن بلوغ هیچکس بدن او را لخت ندید، شایستگى و نفاست طبیعتش به درجه‌اى رسید که با وجودی که او میان مردمان بداخلاق و پلید زندگانى می‌کرد ولى او خود از هر بداخلاقی و هر پلیدى متنفر بود. این مرد در تمام اعمالش پاک و پاکیزه بود، و به قدرى خوش‌نیت و پاکدل بود که هر وقت می‌دید قوم او دست به کار غارتگرى و خونریزى مى‌زنند، متأثر می‌گردید و غصه می‌خورد، هنگامیکه آتش جنگ و زد و خورد میان مردم شعله‌ور مى‌شد، او دامن اصلاح به کمر می‌زد، و جنگجویان را آشتى می‌داد، مردى بود مهربان و رحیم و ملایم و در مصیبت‌هاى مردم شرکت می‌کرد. به یارى یتیمان و بیوه‌زنان مى‌پرداخت، به گرسنگان خوراک می‌داد و رهروان بى‌پناه را مهمان می‌کرد، و آن‌ها را محترم می‌داشت و بار زحمت و زیانشان را بر دوش می‌کشید. به کسى از او ضرر نمى‌رسید و البته براى دیگران او خود زحمت مى‌کشید. با اینکه سراسر دوران حیاتش را با مردم شرور واراذل بسر برده بود معذلک از شرارت و رذالت نفرت داشت. مردى بود روشندل و داراى قریحه‌اى برافرخته، و با اینکه معاشرتش با مردمانى بود که بت‌پرستى فطرت ثانوى شان و دینى بود که پدر بر پدر آن‌را پیروى می‌کردند، با اینحال این مرد از بت‌پرستى نفرت داشت و هیچ‌گاه سرش را نزد بتى کج نکرد، گوئى قلبش به او خبر داده بود که آنچه در زمین و آسمان است ارزش پرستش را ندارد و فقط خداى یگانه که بى‌شریک است و نمی‌توان براى او شریکى قائل شد سزاوار پرستش است و بس. وجود این مرد در میان چنان قوم نادانى آنچنان درخشندگى و فروغى داشت که گوئى گوهرى گران مایه است در میان سنگهاى معمولى یا چراغى است در تاریکى شب! پس از آنکه یک‌دوره زندگانى سراسر نظافت و طهارت مقرره با رفعت را تمام کرد و به سن چهل سالگى رسید، پیمانه‌ی صبرش از دیدن چنین پرده‌ی تاریکى که از هر طرف بر اجتماع سایه انداخته بود لبریز گردید و تصمیم گرفت خودش را از این دریاى ژرف جهل و هرج و مرج و انحطاط اخلاقى و عملى و شرک و بت‌پرستى نجات دهد؛ زیرا در این محیط چیزى را که مناسب فطرتش باشد نمى‌دید، بدینجهت از شهر مکه بیرون می‌رفت و روزهاى طولانى در عالم تنهایی و خلوت به سر مى‌برد. در این ضمن، روح و قلبش را با عبادات مستمر و متوالى شبانه و با گرسنگى تزکیه می‌کرد، و به فکر و تأمل فرو می‌رفت و در جستجوى نورى بود که بدان وسیله تاریکى و ظلمتى را که بر قومش چیره شده بود از بین ببرد و جویاى چیزى بود که به وسیله‌ی آن این جهان پر از پلیدى و فساد و هرج و مرج را از سر نو اصلاح کند. در این هنگام تغییر حالى براى او روى داد و قلبش به طور ناگهانى به وسیله‌ی آن نورى که فطرتش در جستجوى آن بود روشن گردید، و از نیروئى که قبلاً وجود نداشت پر شد، بدین جهت از غارى که در آنجا خلوت گزیده بود بیرون آمد و در میان قومش ندا داد و گفت: این بت‌هایى را که مى‌پرستید نمی‌توانند شما را سودى بخشند یا زیانى برسانند، پس دست از پرستش آن‌ها بردارید، و این زمین و خورشید و ماه و ستارگان و آنچه در آسمان‌ها و در زمین است آن‌ها را خداى یگانه آفریده است، و اوست که شما را آفریده و به شما روزى می‌دهد و اوست که شما را مى‌میراند و زنده مى‌کند، پس آن‌ها را نپرستید و از آن‌ها یارى نخواهید و حاجتهایى را که دارید جز از او نخواهید، و از دزدى و غارتگرى و فحشاء و شرابخوارى و قمار بازى و امثال این پلیدیها که به آن‌ها ارتکاب مى‌کنید بپرهیزید! و در گفتار و کردار تان راستگو باشید، عدالت را پیشه سازید و هیچ ذى‌روحى را نکشید مگر بحق! و دارائى مردم را از آن‌ها مربایید و هیچ چیز را از کسى نستانید! و ندهید مگر بحق! همه شما بشرید و همه افراد بشر مساوى و یکسانند. شرف و افتخار و برترى نه به نسب است و نه به رنگ و نه به جامه و جاه و نه به ثروت بلکه شرف و برترى بسته به تقواست، یعنى پرهیزگارى و صلاح و نیکوکارى است، در اینصورت هر آنکس که صالح باشد و از خدا بترسد و خودش را از کارهاى بد بر کنار نگاه دارد، از نظر انسانیت شریف است و کامل، و کسی که چنین نباشد داراى هیچ‌گونه شرف و برترى نخواهد بود و از حیات آخرت یعنى زندگانى جهان دیگر حظ و بهره‌اى نخواهد داشت و نیز گفت: پس از گذراندن زندگانى این دنیا همه‌ی شما نزد پروردگارتان جمع خواهید شد و در آن محکمه‌ی عدل خدایی نه شفاعتى درکار خواهد بود و نه دوستى و نه رشوتى، و همچنین از نسب عالى شما نیز نخواهند پرسید، بلکه چیزى که در آنجا براى شما سودمند خواهد بود ایمان شما است و اعمال صالح، یعنى کارهاى نیک شما، و هر یک از شما که کار خوب انجام دهد داخل بهشت خواهد شد و هر کس کار خوبى انجام نداده باشد زیان آشکارى خواهد دید و جهنمى خواهد شد. لیکن قوم او دست به اذیت و آزارش زدند فقط بدان جهت که او عادات و رسوم جاهلى را که از پدرانشان ارث برده بودند معیوب مى‌شمرد و در برابر آن مطالبى را که خلاف طرز و روش پدران شان بود تعلیم مى‌داد؛ به همین علت او را اذیت مى‌کردند و دشنام مى‌دادند و توهین مى‌کردند و سنگ به سوى او پرتاب مى‌کردند و کار را بر او سخت مى‌گرفتند و محرمانه تصمیم گرفتند تا او را بکشند و تا جائى که مى‌توانستند انواع سختى‌ها و اذیتها و آزارها را بر او وارد مى‌آوردند و این همه اذیتها و آزارها تسلسل گرفت نه صرف تا یک روز و دو روز بلکه این ممتد ماند تا سیزده سال کامل تا اینکه حضرتش صلى الله علیه وسلم بعد از سیزده سال مجبور شد از وطنش هجرت کند، با اینحال مردم دست بردارش نبودند و حتى در شهر مدینه که به آنجا پناه برده بود پیوسته در اذیت و آزار او می‌کوشیدند. باید پرسید: این بنده‌ی نیکوکار چرا این همه شداید و مصائب را تحمل کرد و در برابر اذیت و آزارى که از قومش مى‌دید تا آن حد صبر می‌کرد؟ پاسخ این پرسش این است که: او مى‌خواست آن‌ها را به راه حق و مستقیم هدایت کند. به او پیشنهاد کردند که پادشاه شان بشود یا آنچه مال و ثروت مى‌خواهد به او بدهند تا از همه‌ی مردم بالاتر و ثروتمندتر باشد، و در عوض از دعوت بسوى خدا دست بر دارد، لیکن او به شدت این پیشنهادها را رد می‌کرد و دعوتش را ادامه مى‌داد. حالاجاى این پرسش را دارد که بگوییم: آیا در جهان مردى صالح‌تر و فدا کار و راستگو تر از او پیدا شده و مى شود؟ این مرد ثابت کرد که این همه رنج و مشقت و اذیت و آزار را در راه هیچ نفعى براى خودش تحمل نمى‌کرد؛ بلکه در راه اصلاح سایر بندگان خدا بود. مردم سنگ بسوى او پرتاب می‌کردند و با زشت‌ترین کلمات او را مخاطب قرار می‌دادند. ولى او جز دعاى خیر براى آن‌ها چیزى نمی‌گفت! نه تنها انسانان بلکه فرشتگان خدا فدای چنین مردی شوند. حالا قدرى در باره‌ی این وضع تازه و تغییر عظیمى که پس از بیرون آمدن از غار براى او روى داده فکر کنید. کلامى را که بر مردم فرو میخواند به حد اعلاى فصاحت و بلاغت مى‌رسید، به نحویکه هیچ‌کس پیش از او این چنین کلامى را نیاورده بود و نه بعد ازایشان هیچ کس چنین کلامی آورده نمی‌تواند. بر شما پوشیده نیست، اعراب به شعر و خطابت و فصاحتشان افتخار می‌کردند، بدین سبب از آن‌ها دعوت کرد که اگر می‌توانند یک سوره مانند آنچه او آورده، بیاورند! ولى هیچکس نتوانست و همه سر عجز فرود آوردند. (باید توجه داشت که کوچکترین سوره‌ی قرآن مجید «الکوثر» است که داراى دوازده کلمه است و کسى نتوانست مانند این سوره نیز بیاورد). مطلبى که شگفت‌آور تر است این است که زبانى را که در خطبه‌ها و گفتگو با مردم بکار مى‌برد، از حیث بلاغت و فصاحت با آن بیان دیگر همطراز نبود، و اگر بین آن کلام و بین بیانى که در خطبه‌ها و گفته ها و محاوراتى که با مردم داشت مقایسه کنید، فرق واضح و آشکار بین این دو نوع سخن بر شما معلوم خواهد شد. این (امى) صلى الله علیه وسلم که در صحرا رشد کرد سراسر دوره‌ی زندگیش را با همان صحرانشینان امى یعنى بى‌سواد میگذرانید، حکمت‌ها و موعظه‌هائى را آورده است که هیچکس نه قبل از او توانسته چنان کلماتى را بر زبان آورد و نه بعد از او. بلکه قبل از آنکه به سن چهل سالگى برسد، مردم چنین سخنانى از خودش هم نشنیده بودند! و همچنین این مرد (امى) صلى الله علیه وسلم، در اخلاق و اجتماع و سیاست و در سایر شئون انسانیت قوانینى را وضع کرد که حتى دانشمندان بزرگ و حکماى سترگ، با همه‌ی وسعت نظر و تجربیاتى که در زندگى آموخته اند، جز با صعوبت زیاد، نمی‌توانند حکمت و اسرار آن‌را درک کنند! بلکه هر چه بر تجربیات و معلومات بشر افزوده شود، حکمت و اسرار آن قوانین و مقاصد آن در آینده بیشتر کشف خواهد شد! این (امى) صلى الله علیه وسلم تقریبا ً چهارده قرن پیش قوانینش را وضع کرده است معذلک ما در حال حاضر، حتى در یک مورد آن نمى‌توانیم تجدید نظر کنیم یا اینکه آن‌را محتاج به تغییر بدانیم! و همچنین، یک ماده‌ی آن‌را نمى‌توانیم حذف کنیم یا از سر جاى آن بر داریم! در صورتیکه قانونهاى وضعى دیگر در دنیا چندین بار دچار تغییر و تبدیل گردیده است! دیگر قانونهاى دنیوى در هر آزمائش خائب و خاسر ماندند و نشانه‌ها‌ی ترمیم و تحذیف در آن‌ها آشکار است، در آنحالیکه قانونى که این امى صحرانشین صلى الله علیه وسلم بدون مدد انسانى وضع کرده هیچ شق و دفعه‌اى ازآن امکان و ضرورت حذف را ندارد و نه خواهد داشت. در مدت بیست و سه سال، بسیارى از دشمنانش را به وسیله‌ی اخلاق و شرف و فضائل و بذریعه‌ی تعلیمات عالیه، دوست خود ساخت و بسیارى از مخالفان خود را تبدیل به موافقان و حامیان خود نمود. با اینکه قدرتهاى جبار عظیمى در برابر ایشان قیام کردند و لیکن شکست خوردند و خوار و کوچک شدند وقتیکه بر این دشمنان پیروز شد از هیچکدام انتقام نگرفت، بلکه همه را رهین فضل و اکرام و انعامش قرار داد. کسانیکه عمو/کاکا و برادر رضاعى او (حمزة بن عبدالمطلب) را کشته بودند و شکمش را شگافته و جگر او را مکیده بودند، بخشید! و بر کسانیکه سنگ بر او پرتاب کرده بودند و او را از وطنش آواره ساخته بودند چون بر ایشان فتح حاصل کرد، ترحم نمود و آن‌ها را عفو کرد! نسبت به هیچکس مکر نورزید و با هیچکس عهد شکنى نکرد و به هیچکس حتى در جنگ، تعدى و تجاوزى ننمود. این سوابق به طورى آشکار است که حتى بدترین دشمنان وى جرأت نکرده‌اند که او را به مکر و ظلم و عهد شکنى متهم سازند! این معانى بود که دل‌هاى همه‌ی اعراب را مجذوب و مسخر اراده‌ی او ساخت و آن‌ها را به وسیله‌ی تعلیمات و هدایاتش از تاریکی‌هاى نادانى و وحشیگرى نجات داد و از آن‌ها ملتى ساخت که در نظم و تهذیب از همه پیشى گرفتند! و از اعرابیکه پاى‌بند هیچ قانونى نبودند، امت و ملتى بوجود آورد که از هر جهت مقید به نظم و قانون شدند تا جائیکه از این لحاظ در تاریخ جهان نظیرى براى این ملت نمی‌توان پیدا کرد! و همین مردمیکه حاضر نبودند مطیع هیچکس بشوند و حکم دیگرى را اجرا کنند، مطیع دولت بزرگى گردیدند که مال و جانشان را در راه آن فدا می‌کردند وهمین کسانیکه داراى هیچ‌گونه آداب و اخلاقى نبودند، به طورى آدابشان را تزکیه و اخلاقشان را تهذیب کرد که حتى مردم دنیا در حال حاضر وقتیکه وقایع مربوط به آنان را در کتاب‌هاى تاریخ میخوانند از تعجب خوددارى نمی‌کنند. آن کسانیکه نازلترین و ناتوان‌ترین ملت‌هاى روى زمین بودند در سایه‌ی نفوذ اخلاقى و تاثیر تربیت این مرد و در پناه دعوت 23 سال رسالت وى داراى قدرت نفس و نیروى اراده‌اى شدند که دولتهاى ایران و روم و مصر را تسخیر کردند و براى تعلیم شرف و تمدن و اخلاق و انسانیت قیام کردند تا این معانى را به دنیا بیاموزند و در آسیا و افریقا و اروپاى دور به نشر قانون اسلام پرداختند! اینها آثارى بود که آن مرد امى صلى الله علیه وسلم در نفس عرب بجاى گذاشت، ولى این تعلیمات او در نفوس سایر ملت‌هاى روى زمین بیشتر از این و شگفت‌آور تر ازین بود! زیرا انقلابى عظیم در افکار و عادات و قوانین سایر مردم روى زمین بوجود آورد. علاوه ازآن اگر به وضع کسانیکه از پیروى او روى برگرداندند و به مخالفت او قیام کردند و بجاى اینکه از او پیروى کنند و او را سر مشق قرار دهند، آشکارا دست به دشمنى زدند و مردمانى که او را رهنماى خود پذیرفتند، توجه کنید، ملاحظه خواهید نمود که هیچ‌کدام نتوانستند خود را از تحت تاثیر این مرد (امى) صلى الله علیه وسلم بر کنار نگاه دارند! دنیاى آنروز (توحید) یعنى یگانگى خداى متعال را فراموش کرده بود که ناگاه این مرد (امى) صلى الله علیه وسلم آمد و درس یگانه‌پرستى را از نو به مردم یاد داد! تا جائیکه حتى دیانتهاى بت‌پرست و مشرکین، فعلاً چاره اى ندارند جز اینکه مدعى یگانه پرستى خداى متعال شوند! همچنین مبادى و اصولى را که در اخلاق و آداب به مردم تلقین کرد به اندازه‌اى قوى و نیرومند بود که اخلاق و آداب سایر ملت‌هاى روى زمین را تحت تاثیر قرار داد و هم اکنون نیز متاثر از تاثیرات آن است، و همچنین درستى و راستى و مبادى و اصولى را که در قانون و سیاست و مدنیت و اجتماع آورده بود، به اندازه‌اى معقول و دل‌پذیر بود که حتى دشمنان و منکران را وادار کرد تا از او اقتباس یا سرقت کنند و تا کنون نیز این اقتباس و سرقت ادامه دارد. بطوریکه سابقاً گفتیم این مرد در میان ملتى که جهل و وحشی‌گرى در نهاد شان ریشه دوانیده بود فقط بر اساس فطرت رشد کرد و به کارى جز گوسفند چرانى و بازرگانى دست نزد تا اینکه به سن چهل سالگى رسید و هیچ‌گونه تعلیم و تربیتى از کسى فرا نگرفت. در اینصورت چطور شد که اینهمه مظاهر کمال، یکبارگى پس از رسیدن به سن چهل سالگى در او جمع شد؟ و این معرفت و علم را از کجا تحصیل کرد؟ و این نیروى غیر عادى از کجا پیدا شد؟ این مرد را ببینید که در آنِ واحد در میان سرداران جنگى قائد و سردارى است بینظیر! و درمیان قضاة، قاضى و حاکمى است ماهر. و در میان قانونگزاران، قانونگزارى است غیر عادى! و در مجمع فیلسوفان، فیلسوفى است حاذق! و در میان مصلحان اخلاقى و تمدن، مصلحى است مبتکر! و در صف رجال سیاست، سیاستمدارى است با تدبیر! و در عین حال با داشتن اینهمه کارهاى زیاد روزانه و در شب چندین ساعت به عبادت پروردگارش سر گرم می‌شود! و همچنین ملاحظه می‌کنید که با چه دقت و نظمى، حقوق زنان و فرزندان و خانواده‌اش را اداره می‌کند و به خدمتگزارى درماندگان و بینوایان مى‌پردازد و به نوازش و همدردى بیچارگان و یتیمان مشغول می‌شود! و با اینکه به حد اعلاى فرمانروائى رسیده معذلک روى حصیر میخوابد و جامه‌ی زبر و خشن مى‌پوشد، غذاى او غذائیست که مفلسان مى‌خورند بلکه گاهى چند روز تمام بى‌خوراک مى‌ماند! اگر این مردی‌که به چنین کارهاى عظیم اخلاقى و اجتماعى دست زده است به مردم مى‌گفت: من مانند شما نیستم و بالاتر از نوع بشرم، هیچ فردى نمی‌توانست گفته‌ی او را تکذیب کند و ادعاى او را نپذیرد! با اینحال چنین حرفى را نگفت و ادعا نکرد که این موهبت‌هاى غیر عادى را از خود دارد، بلکه همیشه می‌گفت: هیچیک از این موهبت‌ها مال خودم نیست بلکه هر چه دارم از خدا است و براى خدا است، و این کلامى را که براى شما آورده‌ام و جن و انس از آوردن کلامى مانند آن عاجز اند از خودم نیست و زائیده‌ی فکر و محصول قریحه‌ی من نیست، بلکه کلام خدا است و فضل و برترى این کلام نیز جز به خدا به دیگرى مربوط نیست و هر کارى را که می‌کنم ناشى از کفایت و شایستگى خودم نیست! بلکه خداى متعال است که مرا چنین توفیقى داده و هیچ کارى را انجام نمی‌دهم و هیچ چیزى را نمی‌گویم مگر اینکه خداى متعال آن‌را امر کرده باشد! باتوجه به همه‌ی این معانى بمن بگویید: چرا به چنین مرد صادقى ایمان نیاوریم و چرا به امر او که فرستاده‌ی خدا است تسلیم نشویم؟ از طرفى موهبت‌ها و امتیازات او را در نظر بگیرید و توجه داشته باشید که جهان انسانیت نه پیش از او و نه بعد از او مردى را نظیر او پرورش نداده و از طرف دیگر راستگویى و امانت او را ببینید که به آنچه دارد افتخار نمی‌کند و خودش را نسبت به آنچه دارد مدح نمی‌کند و ثنا نمی‌گوید! بلکه همه چیز را به خدایی نسبت می‌دهد که این نعمت‌ها را به او ارزانى داشته است، در اینصورت چرا آنچه مى‌گوید تصدیق نکنیم؟ و چرا وقتیکه می‌گوید: همه‌ی این شایستگی‌ها و مظاهر کمال از خدا است او را تکذیب کنیم؟ و به او بگوییم: همه‌ی این حرفها را خودت ساخته‌اى و از ذهن تو و افکار خودت سر در آورده است. تأمل بکنید آنکس که کاذب باشد شایستگى‌هاى دیگران را به خود نسبت مى‌دهد مگر این مرد راستگوى امین، اینهمه امتیازات و محسنات را با کمال سهولت مى‌توانست بخود نسبت دهد ولى او از این عمل امتناع دارد، در صورتیکه جز خود او کسى منبع و منشأ این محسنات و امتیازات را نمی‌داند. بارى، بنا بر آنچه گفته شد، اگر این مرد ادعا کند که داراى شخصیتى است ما فوق همه‌ی افراد بشر، هیچ‌کس نمی‌تواند ادعاى او را رد کند و با اینحال چنین ادعایى نمی‌کند، پس باید پرسید: راستگوتر و منزه‌تر و امین‌تر از او کیست؟ همه بدانند که این مرد صادق، سرور و سید و مولى و سر پرست ما، محمد بن عبدالله صلى الله علیه وسلم است و راستگویى او دلیل نبوت اوست. کارهاى بزرگ و برجسته و اخلاق اعلاى او همه‌ی وقایع و رویداد هاى دوره‌ی زندگى وى، همه و همه در کتاب‌هاى تاریخ ثبت و تدوین شده. و هر آنکس که با قلبى سلیم در جستجوى حق و راستى باشد، بدون شک و تردید، دلش گواهى خواهد داد که او صلى الله علیه وسلم پیغمبرى است که از طرف خداى متعال فرستاده شده و کلامى را که بر قوم خودش عرضه داشته همین قرآن کریم است که شما تلاوت مى‌کنید و هر آنکس که آن را با قلبى گشوده و باز بخواند و معناى آن‌را بفهمد، ناچار است اقرار کند که از طرف خداى متعال نازل شده و تصدیق خواهد کرد که هیچ بشرى نمی‌تواند مانند آن‌را بیاورد. ختم نبوت: با توجه به این مقدمات، باید دانست که براى شناخت اسلام و شناختن صراط مستقیم یعنى راه راست اسلام، جز تعلیمات پیغمبر صلى الله علیه وسلم و قرآن کریم راه دیگرى وجود ندارد و محمد صلى الله علیه وسلم پیغمبرى است که براى تمام نوع بشر فرستاده شده و سلسله‌ی وحى و نبوت و رسالت بوجود او ختم شده است و خداى متعال آنچه را از نور و هدایت که خواسته است بواسطه‌ی او صلى الله علیه وسلم فرستاده و هر آنکس که طالب حق و جویاى حقیقت باشد و بخواهد بنده‌اى باشد سراپا تسلیم به امر خداى متعال، ناگزیر است به خاتم پیغمبران صلى الله علیه وسلم ایمان بیاورد و از هر جهت به هدایت، دلایل و بیناتى که او آورده اقرار و اعتراف کند و تابع طریقه‌ی او باشد و از هر جهت او را پیروى کند. دلایل ختم نبوت محمد صلى الله علیه وسلم: اگر حقیقت نبوت را درک کرده باشید، براى شما این نکته واضح و روشن گردیده است که پیغمبران هر روز متولد نمى‌شوند و نیز ضرورتى ندارد که در هر وقتى از اوقات هر ملتى پیغمبرى داشته باشد؛ زیرا زندگانى و حیات پیغمبر در حقیقت عبارت از زنده بودن هدایت و تعلیمات اوست و مادامى که هدایت او زنده باشد او زنده است. پیغمبران قدیم همه مرده‌اند؛ زیرا مردم تعلیمات‌شان را عوض کرده و با هوى و هوس خویش ممزوج کرده‌اند و امروز کتابى از کتاب‌هاى آن‌ها بصورت اصلى در دست نیست و پیروانشان نیز چنین ادعائى ندارند و همچنین مردم، سیرة آن پیغمبران را فراموش کرده‌اند و روی همرفته از حالات صحیح پیغمبران گذشته چیزى که قابل اعتماد باشد در دست ندارند، حتى بطور قطع و جزم زمان آن‌ها و همچنین محل تولد آن‌ها و کارهائى را که در دوران حیاتشان انجام داده اند کسى نمی‌داند و خلاصه‌ی گفتار این است که: در حال حاضر، محال است کسى بداند چگونه آن پیغمبران ایام حیاتشان را سپرى کرده و چه او امر و نواهى صادر کرده‌اند؟ و همچنین تاریخ وفاتشان معلوم نیست، اما پیغمبر ما محمد صلى الله علیه وسلم هنوز زنده اند؛ زیرا تعلیمات و هدایت و راهنمائى ایشان زنده است، و آن قرآن کریمى که ایشان از جانب خداى متعال به ما آورده، با همان کلمات و الفاظ اصلى در دست ماست و عامل تغییر و تبدیل حتى در حرفى از حروف یا نقطه و حرکتى از حرکات آن راه پیدا نکرده و سیرة و کارهائى دوره‌ی زندگانى و همه‌ی کارها و گفته‌هاى رسول اکرم صلى الله علیه وسلم پس از گذشتن سالهاى دراز در کتاب‌ها محفوظ و مدون باقى مانده است، بطوریکه گوئى همین امروز، شخص پیغمبر صلى الله علیه وسلم را با چشم خود مى‌بینید و کلمات او را با گوش خودتان مى‌شنوید. در سراسر تاریخ جهان کسى پیدا نمی‌شود که وقایع دوره‌ی زندگانى او مانند وقایع دوران حیات پیغمبر صلى الله علیه وسلم محفوظ مانده باشد، بدین جهت براى ما امکان دارد که در هر شأنى از شئون حیات روزانه و در هر وقتى از اوقات که می‌گذرانیم به او اقتداء و تأسى جوئیم یعنى رفتار و کردار او را سر مشق قرار دهیم و این معنى دلیل بر آنست که مردم جهان در حال حاضر احتیاجى ندارند که بعد از پیغمبر صلى الله علیه وسلم فرستاده‌ی دیگرى از طرف خداى متعال بیاید. این نکته را نیز باید در نظر گرفت که هیچ پیغمبرى بعد از پیغمبر دیگرى نمى‌آید مگر به علتى از علتها که در زیر بیان می‌شود: علت اول این است که تعلیمات پیغمبر پیشین از بین رفته باشد و احتیاجى باشد که بار دیگر بر مردم عرضه شود. علت دوم این است که تعلیمات پیغمبر پیشین کامل نباشد، در آن صورت احتیاج به تکمیل و اتمام آن خواهد بود. علت سوم این است که تعلیمات پیغمبر پیشین منحصر به امت و ملت خاصى باشد و امت دیگر یا سایر امت‌ها محتاج به پیغمبرى مانند او باشند. ( علت چهارمى نیز ممکن است وجود داشته باشد و آن این است که همراه پیغمبر، پیغمبر دیگرى براى تایید و تصدیق او فرستاده شود و ما از آن جهت از ذکر این علت خوددارى می‌کنیم که در قرآن کریم جز دو نمونه از این نوع ذکر نشده است و نمی‌توان از این دو مثال استثنائى چنین نتیجه گرفت که خداى متعال بصورت قاعده‌ی کلى و عمومى، پیغمبران دیگرى را براى تایید و کمک به پیغمبران می‌فرستد). در حال حاضر ملاحظه می‌کنیم که هیچ علتى از علت‌هاى سه گانه وجود ندارد بدلیل اینکه: 1- تعلیمات رسول اکرم صلى الله علیه وسلم زنده است و مادامیکه این دین هست در هر وقت و زمان به راحتی می‌توانیم از این تعلیمات بهره‌مند شویم و از هر هدایتى که آورده و از هر طریقى که براى زندگى نشان داده و ترویج کرده است برخوردار گردیم، و همچنین از راه هائیکه ناپسند است تا مردم را از آن بر حذر دارد، بر کنار بمانیم، پس وقتیکه هنوز هدایت او زنده و در دسترس است احتیاجى به پیغمبر دیگر درکار نیست که نبوت را تجدید کند و دوباره آن‌را بر مردم عرضه دارد. 2- با نبوت محمد صلى الله علیه وسلم تعلیمات کامل اسلام به دنیا عرضه داشته شده است، بدینجهت دیگر احتیاجى نیست که چیزى بر آن افزوده شود یا چیزى از آن کاسته گردد و نیز قصورى در آن وجود ندارد که براى جبران آن بعد از ایشان صلى الله علیه وسلم پیغمبر دیگرى بیاید، پس به این دلیل علت دوم نیز منتفى است. 3- نبوت محمد صلى الله علیه وسلم براى سراسر جهان و براى همه‌ی جهانیان آمده و منحصر به امت متعین یا زمان معینى نبوده است، بنا بر این هیچ امت و هیچ ملتى احتیاج به پیغمبر خاصى ندارد که از طرف خدا فرستاده شود بدین طریق ملاحظه می‌شود که علت سوم نیز موضوع ندارد. با توجه به همه‌ی این دلایل است که محمد صلى الله علیه وسلم خاتم پیغمبران نامیده شده است، یعنى بعد از او پیغمبر دیگرى نخواهد آمد. بنا بر آنچه گفته شد، دنیاى امروز نیازى به پیغمبر دیگرى ندارد بلکه نیازمند مردانى است که از رسول اکرم صلى الله علیه وسلم پیروى کنند و مردم را نیز به پیروى ایشان صلى الله علیه وسلم دعوت و تبلیغ کنند و هدایت و رهبرى ایشان را بفهمند و بفهمانند و بدان عمل کنند و در روى زمین حکومت و دولت آن قانونى را بر قرار سازند که محمد صلى الله علیه وسلم از طرف خدا آن‌را آورده است.