بسا بسیاری ندانند که شیخ محمد غزالی مصری (1335 ــ 1416هـ ق /1917 ــ 1996م) نخستین کسی است که مفهوم حاکمیت را از دیدگاه شهید سید قطب (1324ــ 1386هــ /1906 ــ 1966م) که در کتاب «معالم فی الطریق» مطرح شده بود، مورد انتقاد قرار داد.

شیخ غزالی در گفت‌وگوهای خویش گفت: «من قطعا مفهوم حاکمیت را جز بعد از فوت حسن البنا نشنیده‌ام. او در این موضوع همانند علمای الازهر می‌اندیشید که با خردمندی و دقت منطقی درباره‌ی این مفهوم سخن می‌گویند. نزدیک است بگویم اسلامی که در الازهر تدریس می‌شود، یکی از دقیق‌ترین مکاتب در ارائه‌ و نمایاندن اسلام است. لذا «حاکمیت» واژه‌ای دخیل است و اگر حاکمیت تنها از آن خداست (لا حکم الا لله)، پس این سخن حقی است که از آن اراده‌ی باطل شده است».

اما چه ارتباطی بین حاکم و ملت یا بین حاکم و امت برقرار است و منبع حاکمیت چیست؟ 

این از مفاهیم اساسی اسلام است؛ حاکم، قرآن، سنت و منابع دیگر همانند استحسان، استصحاب و استصلاح را به عنوان منبع قرار می‌دهد. این دقیق‌ترین چیزی است که در این باره گفته می‌شود. انسان حق تشریع و قانون گذاری دارد، من در فروعی که وجود دارد، قانون وضع می‌کنم، هم‌چنین در شرح قواعد، می‌توانم جزئیات و فروع را مقرر نمایم. پس حق دارم که قانون تدوین کنم. قاعده نزد من همان شورا است؛ «وامرهم شوری بینهم».

اما این قاعده را چگونه تنظیم کنم؟ می‌گویم حاکمیت از آن خداست، ولی خودم قاعده تدوین می‌نمایم. می‌گویم ملت مبنا و منبع قدرت است. حاکم باید انتخابات را اجرا کند. این مقرراتی است که أساس آن عقل بشری می‌باشد و بر همان قاعده تکیه دارد؛ یعنی حاکمیت از آن خدا و اصل شوراست. جزئیات به قیاس، مصلحت و استحسان واگذار شده است. 

مکاتب اصولی در اسلام از دوران امام شافعی و شاطبی و تا روزگار کنونی این مفاهیم را توضیح داده‌اند و در این باره بسی کتاب نوشته و این حکم صحیح را توسعه و بسط داده‌اند.

هنگامی که مودودی درباره‌ی حاکمیت سخن گفت، هدفش آن بود که به انگلیسی‌ها بگوید شما در هندوستان حقی در حکومت ندارید، زیرا حاکمیت از آن اسلام است. اما برخی این سخنان را نقل می‌کنند، بدون این‌که اصل ماجرا و پس و پیش سخنان و شأن وجودش را بدانند.

به نظرم اسلام دین و دولت است، به شرطی که به متون اصیل، تطبیقات و اجرائیات پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ و به فقه علمای بزرگوار ارجاع داده شود. اصول فقهی در میان ما سرمایه‌ی ارزشمندی است و باید فقه را از علما و امامان فقهی آموخت.

عبارت «حاکمیت از آن خداست» را پیش از سید قطب کسان دیگری هم گفتند و هدف‌شان اعتراض بر امام علی بود که چرا حکمیت انسان را در برخی أمور پذیرفته است، با این‌که خداوند تحکیم میان زن و شوهر را مباح دانسته است. چه مانعی هست که دو داور در جایی باشند تا یکی این دیدگاه را بیان دارد و دیگری نظری غیر آن داشته باشد و در عین حال حاکمیت از آن خدا باشد!

شیخ غزالی اشتباه استاد سید قطب پیرامون حاکمیت را به دو عامل ارجاع می‌دهد:

یک. ستمی که بر او از سوی نظام و انقلاب ژوئیه روا داشته شد و باعث گردید «تحت فشار شرایط و گرفتاری، دیدگاهی خاص ارائه دهد... استاد سید قطب پسر خواهری داشت که ظالمانه و خصمانه به زندان افتاد. سید در زندان مصیبت‌های بسیاری را تحمل کرد. جلسات محاکمه‌اش بیهوده و نمایشی بود. بنابراین در نوشته‌هایش مقداری تندی و خشونت بر ضد حاکمان دیده می‌شود. او آیات قرآن را چنین تأویل کرد که بر أساس آن باید با حکّام به صراحت درگیر شد. و این امکان‌پذیر نیست». 

دو. اشتباه در نوع اندیشه‌ی استاد سید است، «زیرا دانش فقهی وی اندک بود و عمق نداشت و از تسلط بر احکام فقهی بی‌بهره بود. به همین سبب سخنانی می‌گفت که محال بود فقیهان آن را بپذیرند، مثلا [در تفسیر آیه‌ی اجعلوا بیوتکم قبلة] می‌گوید: «خانه‌های‌تان را قبله قرار دهید تا مسجد شوند و در آن نماز بگزارید». این سخن نمی‌تواند مقبول قرار گیرد. این بدان علت بود که بر او روحیه‌ی دوری از جامعه و درگیری با نظام حاکم چیرگی داشت». 

غزالی می‌افزاید: «اما استاد سید قطب ـ رحمه الله ـ درخشان‌‌ترین فرد در مکتب عقاد است و دانش ادبی ـ اسلامی و ادبیات عربی وی عموما خوب است. اما کسانی از او پیروی کرده‌اند که خود را «قطبی» می‌نامند، اینان هیچ خرد و فقهی ندارند و در هیچ موضوعی به نظرات‌شان اهمیت داده نمی‌شود».

بدین گونه شیخ غزالی با وجود پذیرش فضل و امتیازات شهید سید قطب، اما، دیدگاه وی را درباره‌ی حاکمیت نقد می‌کند. 

سید قطب نخستین کسی است که درباره‌ی غزالی مطلب نوشت و کتاب «الإسلام والأوضاع الاقتصادیة» شیخ را در سال 1947م ستود. شهید درباره‌ی این کتاب شیخ گفت: «غزالی در زمینه‌ی اقتصادی حرف آخر را زده است و منزلتش همانند کتاب عبدالرحمان عزام درباره‌ی اسلام در کتاب «الرسالة الخالدة» است». 

شیخ غزالی در گفت‌وگوهایش ارتباط با سید قطب را ستوده و می‌گوید که خودش در سال 1950م از سید خواست که به اخوان المسلمین بپیوندد، اما او در پاسخ گفت: «بهتر است دور باشم». 

رحمت خدا بر همه‌ی ایشان. خدا جای ایشان را برای ما از نیکی سرشار گرداند.