استاد ناصر سبحانی عالمی ربّانی، رهبری تأثیرگذار از تبار سلف بود که عمر خویش را در خدمت قرآن و تدبّر و اندیشه در معانی آن سپری کرد. وی به معنی واقعی کلمه اهل علم بود و صاحب اندیشه و یار و همنشین مطالعه و غوطهور در دنیای معرفت و از نتیجهی تفکّر و تدبّرش اندیشهها و نظرات تازه استخراج نمود و با تعبیر خودش از عالم هم مطابقت مینمود که برداشت از این آیهی قرآن بود: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» بنا به همین آیات از سورهی مبارکهی زمر، به نظر ایشان عالم واقعی است کسی که شبها را با خشوع در سجده و قیام سپری نموده در حالی از آخرت بیمناک و به رحمت پروردگارش امیدوار است. وی رِبّی و ربّانی بود زیرا با برنامهی خدا زیست و آن را منشأ و محور تمام جوانب زندگی خود قرار داد و تا واپسین لحظات زندگیاش بدان پایبند بود و در راه آن جانش را تقدیم کرد.
او پروردهی قرآن بود و سیّدوار در سایهی آن زندگی کرد و قلّههای رفیع ایمانی را در نوردید؛ در آن تدبّر نمود و در دریای بیکرانش غوطهور شد و خود را به امواج آن سپرد و در اعماقش فرو رفت و گوهرهای گرانبهایی از تفسیر ناب را با خود به ارمغان آورد. با قرآن بودنش تنها به ترتیل، تلاوت و تدبّر محدود نشد، بلکه همچون بدیعالزّمان سعید نورسی خود را به قرآن سپرد تا او را تربیت نماید و ثمرهی این تربیت قرآنی، باور و ایمانی والا، عبادتی کمنظیر، اخلاقی نبوی، همّتی بلند و تکاپویی مستمرّ و تلاشی خستگیناپذیر در مسیر رساندن این پیام آسمانی گشت که قرار و سکون را از زندگی او ربود و مصداق این شعر اقبال گشت که بر گوشهی کتابخانهاش آویزان بود.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
سبحانی عقیدهی صحیح را از سلطان مبین «قرآن» فرا گرفت که ثمرهی آن ایمان و تقواست. وی تأکید میکرد که عقیدهای که از کتابهای کلامی سرچشمه میگیرد، تنها فکر و ذهن را درگیر میکند، امّا قلب را دگرگون نمیکند و سوز و شورمندی ایمانی ایجاد نمیکند. چنین کسی صاحب علم به ایمان میگردد امّا به خود ایمان که همان «شناخت و تسلیم قلبی و رهایی از ظلمات جاهلیّت و از حصار حزن و خوف رستن و به امنیّت رسیدن و حرکت در صراط مستقیم» است، مزیّن نمیگردد. گاهی این به اصطلاح علم که استاد آنرا «فنّ» مینامید سبب میگردد که خود را مؤمن و دیگران را کافر یا فاسق بداند و ابزاری گردد تا دیگران را تکفیر و تفسیق کند. او مبانی اندیشهی اسلامی را از نو تعریف کرد و شاگردان خود را با توحید ربوبیت و الوهیّت از منظر قرآنی آشنا نمود و کاربرد معرفت اسماء و صفات را در زندگی مؤمن و تأثیر آن بر روند خلافت انسان در زمین را یادآور شد.
او یاد داد چگونه در مقابل فهم صحیح اسماء و صفات موضعگیری صحیح عملی داشته باشیم و آنها را از معرفت خشک ذهنی خارج نموده و لباس عملی بر تن آنها پوشاند و در زندگی روزمرّهی مؤمنان کاربردی کرد. با برداشت از قرآن برنامهی خالق را در خلق هستی تبیین نمود و رسالت و جایگاه انسان را در گسترهی کائنات تعریف نمود و تعریفی بدیع از خلافت عرضه کرد و چارهای جز قبول مسؤولیت برای دعوتگران در مسیر بندگی باقی نگذاشت. او خود این مسیر را با یقین کامل برگزید و زندگی و مرگش مهر تأییدی بر اندیشهها و گفتههایش بود و مصداق عینی مؤمنان واقعی گشت که قرآن آنان را چنین توصیف می کند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» و آنچه که بر صدق ایمان دلالت دارد ثبات بر جهاد در راه خدا با مال و حان است نه تعبیر از روشنفکری و ادّعاهایی که پشتوانهای از قرآن بر اثبات آنها نیست.
استاد سبحانی همچون نسل اوّل دستپروردهی پیامبر خدا، معبود معین را عبادت نمود و مفهوم بندگی را تجدید نمود و خود به گواهی نزدیکانش، نمونهی بارز «وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا» بود. در تعریف مفاهیم اخلاقی – ایمانی، روحی دوباره به اذکار و اوراد بخشید و نمازش عطر و بوی نماز صحابه-رضیالله عنهم- میداد و به ما آموخت در این سفر معنوی چگونه آداب حضور در پیشگاه باری تعالی را به جا آوریم تا با توشهای از ایمان و تقوا باز گردیم که ما را به خداوند نزدیک نموده و از فحشا و منکر دور گرداند و با برپایی صحیح این عبادت و تصحیح فهم درست آن چگونه بتوانیم رابطهی خویش را با مخلوقات دیگر را اصلاح نماییم. وی معتقد بود که نماز واقعی آن است که روحش ذکر و یاد خدا و با توجّه به معنای تکتک کلمات و حقیقت یکایک افعال «قیام، سجود و رکوع» و در ظرف خشوع باشد. نتیجهی چنین عملی، دور شدن از هر نوع زشتکاری آشکار و فعل ناشناخته برای فطرت سلیم باشد. وی تبیین نمود که مسیر بندگی برداشتن دو گام است، گام اوّل «نماز» است و نماد رابطهی ما با خالق و گام دوّم «انفاق ممّا رزق الله» است که نماد رابطهی ما با مخلوق است و بقیّهی گامها تکرار این دوتاست.
ماموستا سبحانی دارای اخلاقی وارسته بود و بسیار عفیف بود و زبان و چشمانش را از آلوده شدن به معاصی حفظ مینمود. ملازمت دائم ایشان با قرآن سبب شده بود تا درون خود را از مهلکات دور نموده و با منجیات آراسته گرداند و از بسیاری از آفاتی که بطور عادّی دامنگیر علماست همچون غرور، عجب و خودپسندی دور باشد. یکی از یاران نزدیک ایشان نقل کرد. که با جمعی از دوستان از پاوه به سمت تهران راه افتادیم و چون تعدادمان زیاد بود. صندلیهای آخر مینی بوس را رزرو کردیم. دوستان شروع به پرسیدن سؤال از استاد نمودند و در زمینههای متعدّدی سؤال کردند و ایشان هم با آن متانت ایمانی جواب داد؛ بهطوری که نصف مسیر را طیّ کردیم و متوجّه نشدیم و در پایان یکی از دوستان گفت: کاک ناصر شما بسیار عالم هستید ولی حیف که به همه سؤالها جواب دادید. ایشان هم سرش را پایین انداخت و نفسی کشید و فرمود: سؤالهای شما آنچنان مهمّ نبودند. سؤالات طلبگی و ساده بودند اگر پرسش می کردید: «اتٌقوا الله حق تقاته» یعنی چه و حق عبودیت چیست و یا نماز واقعی چگونه است میدانستید چقدر بیسوادم! و یا در آن مناظره وقتی طرف مقابل عبارتی را غلط میخواند، ایشان سرش را پایین میانداخت تا او شرمنده نشود.
دغدغهی تبلیغ دین خدا، خواب را از چشمان استاد سبحانی ربوده بود و ایشان میفرمود در این برهه از زمان که امّت اسلامی اینچنین گرفتار محنت و رنجها از کجفهمی دین خدا و تسلّط استعمارگران گشته است«تنوُّم» به استقبال خواب رفتن برای سه گروه «امرا، علما و دعوتگران» صحیح نیست. ایشان خود مصداق عینی گفتهی خویش بود؛ بهطوریکه در چند سال پایان عمرش رخت برای او پهن نکردهاند و همیشه در حال مطالعه یا نوشتن بود. وقتی خواب به سراغش میآمد، اندک زمانی میآرمید و برای انجام رسالت و وظیفهاش بیدار میشد. وقت برایش بسیار گرانبها بود و از تکتک لحظات آن استفاده مینمود. گاهی در سر سفره هم کتابی را کنارش گذاشته و مطالعه مینمود. طعام برای او فقط جهت ایجاد نیرو برای ادامهی مسیر مسؤولیت و بندگی بود نه برای لذّت بردن. وی میخورد تا زنده بماند و وظایفش را بهنحو احسن ایفا نماید نه اینکه زندگی کند تا بخورد. بسیار اندک میخورد که مبادا باعث اتلاف وقت برایشان گردد. ایشان بر این باور بودند که تنها مقام نبوّت اکتسابی نیست و میتوان به مقام «صدّیقین» نایل شد.
استاد سبحانی عالمی وارسته بود که بیشتر اوقات عمر خویش را در راه کسب علم گذراند و چنانکه رسول اکرم(ص) میفرماید: برای علم رعایتگر باشید نه روایتگر. ایشان علم را قبل از هر چیز برای تزکیهی خویش آموخت نه برای مباهات و فخر بر دیگران و هرگز تا سؤالی از او نمیشد لب به سخن نمیگشود. وی معتقد به حرکت حمد و تسبیح بود و آنرا حرکت از نقص بسوی کمال میدانست لذا هر روز او با دیروزش متفاوت بود. همچون امام احمد هنگامی که یکی از یارانش به نام یحیی بن معین دربارهاش فرمود: بیشتر از بیست سال با احمد بن حنبل زندگی کردم و هیچ روزی او را ندیدم مگر اینکه بر دیروزش چیزی افزوده بود. چنان عمیق وارد موضوعات علمی میشد که گویی خود بنیانگذار آن علوم است و در زمینه های متعدّدی ازجمله عقیده، اخلاق، عبادت، اصول فقه، فقه، تفسیر، اصول دعوت و نحو و... آثار نفیسی از خود بهجای گذاشت. ایشان در تحقیقات علمی خود به نظریات بدیعی رسید که کمتر کسی قبل از او به آن رسیده است و در اندیشههایش رسوخ علمی داشت و کمتر موضوعی را بدون احاطهی علمی بیان میکرد. سطح علمی او بسیار رفیع بوده و بزرگوارانی که با او زیسته و افکارش را میشناسند بر این امر واقفند. دکتر عمر عبدالعزیز که سالهای متمادی با ایشان زیسته است فرمود: «زمانیکه من با او بودم جوانی بودم در عنفوان جوانی، دنیا را نگشته و در محافل علمی آنچنانی شرکت نکرده و با اندیشمندان بزرگ دنیا از نزدیک آشنا نبوده و تحصیلات آکادمیک نداشتم. شاید در آن برهه از زمان بسیار جای تعجّب نبود که از شخصیت و توان علمی آن استاد بزرگوار متأثّر گردم؛ امّا اینک بعد از سی و چند سال و اخذ مدرک دکترای معارف اسلامی و شرکت در بسیاری از محافل علمی جهان اسلام و عضویت در اتّحاد جهانی علمای مسلمان و همنشینی و ارتباط با بسیاری از بزرگان این امّت، نه تنها ایشان از نگاه من تنزّل نکرده بلکه جایگاهش در نزد من بسیار برتر از گذشته است. و با آنکه با صدها عالم مراوت داشتهام کسی را ندیدهام به اندازهی ایشان از قرآن مطّلع باشد.» بسیاری او را مجتهد دانسته گر چه شرایط برای ظهور ایشان در محافل علمی اسلامی فراهم نبود.
استاد سبحانی دارای قرائت میانه از اسلام بود و افراط و تفریط را برنمیتافت و غیر از اینهم نمیتوان از او انتظار داشت؛ زیرا تندروی زاییدهی ذهنهای محدود و بسته است. امّا کسی که بر آرای علمای سلف آگاه بوده و خود احیاناً با همهی احترامی که برایشان قائل بود نظرات آنان را نقد میکرد هرگز خود را حقّ مطلق نمیپنداشت و این حدّ فاصل قرائت میانه و افراطی از دین است. بنابر این متّهم کردن ایشان به تندروی اتّهامی واهی بیش نبوده و دوستداران ایشان هم غیر از اتّباع از منهج وسطیت راهی دیگر نپیمودهاند.
آنچه که بیان شد اشارهای گذرا به شخصیت کاک ناصر سبحانی بود. ما از ایشان و منهجش یاد گرفتهایم که از اشخاص تقدیر کنیم نه تقدیس. بدین معنی به دید قداست به تمام آثار آنان ننگریم، بلکه از آنچه را که صحیح است پیروی نموده و آنچه را که اشتباه است نقد کنیم. خداوند او را با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور گرداند و به ما هم توفیق دهد که از آثار ارزشمندش در مسیر بندگی خدا بهرهمند شویم.
نظرات