از قدیم گفتهاند: «یكی میمرد ز درد بینوایی/ یكی میگفت خانم زردك میخواهی» حكایت فایدهمندی متافیزیك هم همین است. اگر نه در كوچه و خیابان یا در میان اعضای خانواده یا حتی در جمعی از تحصیلكردگان دانشگاهی رشتههای غیر علومانسانی، بلكه از دانشجویان و استادان رشته فلسفه بپرسید كه متافیزیك به چه دردی میخورد؟ در این وضعیت وانفسا و شرایط قاراشمیش، اگر مخاطب این سوال كمی ذوق داشته باشد و حضور ذهن، بهترین جواب همین ضربالمثل است. عموم كه اصلا نمیدانند متافیزیك چیست تا بخواهند به سودمندی یا زیانمندی آن بپردازند. بسیاری آن را با «ماوراءالطبیعه» قاطی میكنند و تصور میكنند متافیزیك یعنی بحث از امور فرازمینی و عجیب و غریب و خارقالعاده، یا آنچه ورای طبیعت است.
غیر از اهل فلسفه یا آشنایان به آن، شمار كمی میدانند كه متافیزیك در واقع عنوان یكی از شاخههای اصلی فلسفه است كه به مطالعه سرشت و چیستی واقعیت میپردازد. یعنی به مسائلی چون اصول اولیه، هستی یا وجود، واقعیت یا اینهمانی، تغییر، مكان و زمان، علت و معلول، ضرورت و امكان، قوه و فعل و... میپردازد. علت آن هم كه اسم این دسته از مباحث فلسفی «متافیزیك» یا «مابعدالطبیعه» شده، ناظم یا گردآورنده یا ویراستار آثار ارسطو، فیلسوف یونانی قرن چهارم پیش از میلاد است. اسم او آندرونیكوس اهل رودس از جزیرههای یونان است. او حدود دو، سه قرن بعد از ارسطو، آثار او را تدوین و ویرایش و شرح كرد. آندرونیكوس در این ویرایش مباحث با موضوعات و پرسشهای بالا را بعد از كتاب «فیزیك» یا «طبیعیات» قرار داد و نام آن را «متافیزیك» یعنی «مابعدالطبیعه» گذاشت. اهل فلسفه و تاریخ آن در طول دو هزار و اندی سال گذشته در این باره كه این ترتیب هدفی هم هست یا خیر، بسیار بحث كردهاند و نوشتهاند. بعضی آن را كاملا تصادفی و براساس ذوق و سلیقه آندرونیكوس خواندهاند و بسیاری گفتهاند كه به لحاظ محتوایی مباحث مربوط به علت اولی و جوهر و عرض و قوه و فعل و ماهیت و وجود و زمان و مكان و... باید بعد از مباحث طبیعی قرار بگیرد. بعضی هم گفتهاند اگر هم فرض كنیم كه آندرونیكوس اتفاقی این كار را كرده، اهمیت ندارد، زیرا همنشینی مبارک رخ داده و میتوان آن را هزار جور تفسیر و تعبیر كرد. این را هم اضافه كنیم كه متافیزیك در كنار معرفتشناسی و منطق و اخلاقشناسی یكی از چهار شاخه اصلی مباحث فلسفه است. برخی آن را معادل هستیشناسی میدانند و گروهی آن را فلسفه اولی میخوانند.
حالا كه دانستیم متافیزیك چیست و به چه موضوعاتی میپردازد، میتوان سوال بالا را بار دیگر تكرار كرد. متافیزیك به چه دردی میخورد؟ البته گروهی ممكن است سوال را كلیتر بگیرند و بپرسند اصلا فلسفه به چه درد میخورد؟ فعلا به این سوال نمیپردازیم، فلسفه آنقدر شاخههای متنوع و كثیری دارد كه بالاخره برای بسیاری از آنها میتوان فایدههای «عملی» پیدا كرد. اما متافیزیك، چنان كه از عناوین موضوعات آن بر میآید، شامل مباحثی بسیار كلی، انتزاعی، پیچیده و به نظر برخی بیمعناست. این دسته اخیر میگویند، متافیزیك اصلا مباحثی لغو و بیهوده است و بهتر است آن را به كلی به دور بیندازیم، چون به امور و موضوعاتی میپردازد كه هیچ جواب مشخصی به آنها نمیتوان داد.
البته اینكه میتوان به پرسشهای متافیزیكی مثل اینكه «زمان و مكان چیستند؟»، «وجود چه معنایی دارد؟»، «علتالعلل موجودات جهان چیست؟»، «غایت هستی چیست؟» و... پاسخ گفت، یك بحث است و اینكه آیا اینها سوالهایی معنادار هستند یا خیر، بحثی دیگر. یك اهل متافیزیك حرفهای، خیلی ساده در برابر سوال از معناداری متافیزیك میگوید، اصلا خود «معنا» یعنی چه؟ همان جواب مشهور سقراط كه میگفت برای رد فلسفه هم باید فلسفه دانست. نكته دیگر آنكه در طول تاریخ فلسفه، به بسیاری از سوالهای متافیزیكی پاسخهای مفصل و مستدلی (در چارچوبهای منطقی متفاوت) داده شده است. اصلا از پیش از آنكه ارسطو كتابهایش را بنویسد و آندرونیكوس آنها را به آن شكلی كه گفتیم، گردآوری كند، فیلسوفانی بودهاند كه به موضوعات متافیزیكی پرداختهاند و جوابهایی دادهاند كه الان در دسترس است.
اما فارغ از همه این بحثها، ماهیت سوالها و مباحث متافیزیكی به گونهای است كه همه انسانها، خواه ناخواه به آنها فكر كردهاند یا لااقل به صورت فكر نكرده و نیندیشیده، پاسخی برای آنها در آستین دارند. به عبارت روشنتر، مسائل متافیزیكی، بخواهیم یا نخواهیم، بنیاد و اساس باورهای هر یك از ما را شكل میدهند، حتی اگر به آنها به شكل منظم و مدون و مستدل فكر نكرده باشیم. تصور اولیه ما این است كه «ما را چه به متافیزیك؟» یا «متافیزیك دیگر چه كوفتی است؟» اما واقعیت این است كه همه ما ناگزیر دركی ضمنی و تلویحی و پنهان از متافیزیك داریم، حتی اگر به بیان نیامده باشد. این درك پایه سایر باورها و همچنین گفتار و كردار ما است. اهل فلسفه یا متافیزیك، آگاهانه به این مسائل اندیشیده و از آنها با خبر است و لااقل درست یا غلط، میداند كه اساس اندیشههایش چیست. فرد ناآگاه به متافیزیك این خودآگاهی را ندارد. با این توضیح اجمالی شاید بهتر بتوان به سودمندی یا زیان متافیزیك فكر كرد. برای بسیاری شاید اهمیتی نداشته باشد كه مبنای باورهایشان چیست، اما آنكه میخواهد بداند ناچار باید به متافیزیك بپردازد. نتایج این آگاهی، فایدهای است كه از متافیزیك عایدمان میشود، به نظر من مهمترین این فایدهها آزادی از باورهای كلیشهای و فروریختن اتوریتههای بیمبنا و غلط و زورگو و انحصارطلب است.
نظرات