یکی از دلخوشیهای علمای ربّانی آن است که حاملان رسالت الهی هستند: «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّـهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ» كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند. زیرا در این صورت از نوادر روزگار و برگزیدگان خدای متعال خواهند بود. احمد شوقی میگوید:
إن الذي خلق الحقيقة علقما لم يُخل من أهل الحقيقة جيلا
إن الشجاعة في القلوب كثيرة ورأيت شجعان العقول قليلا
کسی که حقیقت را تلخ آفریده است هیچ نسلی را از اهل حقیقت خالی نکرده است.
کسانی که شجاعت قلبی دارند فراوانند اما شجاعت عقلی را کم دیدهام.
علمای ربّانی کسانی که تنها از خدا پروا دارند: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مىترسند. چقدر نگران میشوند وقتی میبینند منافقان و مجتهدان جیرهخوار به طمع مال و مقام با عوام یا حکام همنوایی میکنند و از زندان و شکنجه و کشته شدن بیم دارند... غافل از اینکه منازل مقرّبان چقدر بالاست! رسول خدا میفرماید: سیّد شهدا حمزه است و نیز کسی که در برابر حاکم ستمگری به پا خیزد و او را امر و نهی کند و سرانجام به دست او کشته شود.
گویی ما این لذّات والا با حسرت زمینی را در حال عزّ بن عبد السلام میبینیم؛ هنگامی که در شام در برابر حاکم ظالم ایستاد؛ حاکم همان جایی که صلاحالدین ایّوبی با صلیبیان جنگید و آنان را از سرزمین اسلام بیرون راند. وقتی عزّ بن عبد السلام دید که حکام جیرهخوار به خاطر گسترش نفوذ و قدرت خود دست به دامان مسیحیان شدهاند این کار را حرام اعلام کرد در نتیجه حاکم از خدا بیخبر او را زندانی و شکنجه کرد. دلسوزانی نزد او رفتند و گفتند: چرا نزد حاکم نمیروی و دستش را نمیبوسی تا که مورد بخشایش او قرار گیری و از زندان آزاد شوی در این صورت افرادی زیادی از علم و رهنمود تو بهرهمند و راهیاب خواهند شد. عزّ بن عبد السلام که قلبش سرشار از لذّت حقگویی و حقطلبی بود و در راه خدا از هیچ کس ابایی نداشت دلش به حال میانجیان سادهلوح سوخت و خطاب به آنان گفت: ای قوم من شما در یک وادی و من در وادی دیگرم. به خدا خوش ندارم که این حاکم ظالم پایم را ببوسد پس چگونه انتظار دارید من دستش را ببوسم؟ مرگ برایم آسانتر از همه است؛ گویا وجودش سرشار از این سروده بود که میگوید:
لا تسقني ماء الحياة بذلة بل فاسقني بالعز كأس الحنظل
آب زندگانی را با ذلت به من ننوشان بلکه کاسهی تلخ حنظل را با عزت به من بنوشان.
دیگری میگوید:
أهوى الحياة كريمة لا قيد لا إرهاب لا استخفاف بالإنسان
فإذا سقطتُ سقطتُ أحمل عزتي يغلي دم الأحرار في شرياني
زندگی کریمانهای را میخواهم بدون زنجیر و ترس و ذلت.
اگر افتادم عزّتم همراهم است و خون آزادگان در رگهایم جریان دارد.
ونفس الشريف لها غايتان بلوغ المنايا، ونيل المنى
فإما حياة تسر الصديق وإما ممات يغيظ العدا
نفس شریف دو هدف دارد: رسیدن به مقصد یا مرگ
یا زندگیای که دوست را شاد کند یا مرگی که دشمن را خشمگین.
این تاریخ است که صفحات ظالمان و میانجیان بیخبر را در هم میپیچد و عزّ بن عبد السلام چون ستارهای درخشان در تارک آن باقی میماند: «وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» و نشانههايى و آنان به وسيله ستاره راهياب مىشوند.
او باقی میماند با لذّت صبر نه لذّت پیروزی.
با لذّت رویارویی با ظالمان و گفتن کلمهی حق نه با ذلّت ترویج باطل.
با لذّت تکیه بر دلایل شرعی نه با ذلت تلبیس و فریبکاری «ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» از سرِ نِخْوت، تا [مردم را] از راه خدا گمراه كند.
سبحان الله! فاصلهی این دو گروه چقدر زیاد است!
نظرات