. سریالی در ایالاتمتحده ساخته میشود كه حرفهایی برای گفتن دارد. نام اثر «جانشینی موروثی» (succession) است. جسی آرمسترانگ (Jesse Armstrong)، مجموعه را به سال ۲۰۲۳ میلادی میسازد و خود در تیم نویسندگان قرار دارد. فضای كار، قدرت بلامنازع رسانهها را نمایان میكند. شراكت چند وابسته خانوادگی كه حامیان قوی در بدنه حكومت دارند در پشت پرده تلاش میكنند رای مردم را به سمت رقیبی میل دهند كه از فلوریدا كاندیدا شده. اما در بازشماری پنهانی آرا، متوجه میشوند كه شانتاژهای تبلیغاتی كارساز نبوده و تاثیر چشمگیری بر اذهان رایدهندگان بهجا نگذاشته است. لازم میافتد تا دروغ بزرگی را با كمال افتخار به صحن عمومی پمپاژ كنند. پس با ژستی پرشور، برنده شدن فرد هدف در تلویزیون اعلام میشود. كاندیدایی كه در حقیقت مغلوب این رقابت شده با چراغ سبز، بر صندلی قدرت مینشیند تا ۴ سال با تقلب بر مردم حكمفرمایی كند. هر چند كه یك زن در این رسانه، این پلشتی ذاتی را بر نمیتابد او میخواهد خود را به مركزی مستقل برساند تا بلكه این رسوایی، علنی شود... در اینجا پرسشی در ذهن متبادر میشود كه چگونه ممكن است در پیشگاه یك ملت، چنین تقلب بزرگی به وقوع بپیوندد و قشر خاكستری جامعه، آن را به سكوت بگذرانند و حاكمیت بتواند اجرای این تصمیم را سیستمی كند؟ پاسخ را باید در شكل پیچیده رژیم حاكم جستوجو كرد. درحالی كه همه افراد نگاهبان قدرت به این دروغسازی واقف هستند اما نمیدانند كه با ارتكاب آن، چه بلایی بر سر فرهنگ مردم میآید. در كتاب ریشههای توتالیتاریسم، هانا آرنت عبارتی آورده تا این فرآیند ضد انسانی، به شیوهای درد شناسانه توصیف شود؛
«هنگامی كه مدام به شما دروغ میگویند، نتیجه این نیست كه شما این دروغها را باور میكنید؛ بلكه این است كه دیگر هیچكس به هیچچیز باور ندارد. مردمی كه دیگر نتوانند چیزی را باور كنند، نمیتوانند نظری هم داشته باشند. نه تنها از توانایی اقدام به كاری محرومند، بلكه از توانایی اندیشیدن و داوری كردن محروم میشوند و با چنین مردمی، شما هر كاری بخواهید میتوانید بكنید!»
اگر یك كشور را بخواهند تعریف كنند، شایستگیها و دستاوردهای آن را پیش میكشند. چیزهایی از قبیل نرخ توسعه فرهنگ، تولید ناخالص داخلی (GDP) * و رشد سالانه آن، میزان سرمایهگذاری خارجی، درآمد سرانه، درآمد ملی، شاخص شادی و میزان اثربخشی قوانین آن درنظر گرفته میشود. این قلمرو براساس دو چیز میتواند به حداكثر بالندگی خود دست یابد، یكم نگرش عمومی شهروندان و دوم سیرت حاكمیت. خطا نیست اگر بگوییم اولی خیلی به دومی بستگی دارد و میتوان استنباط كرد كه راه رسیدن به سطح نیكبختی براساس نوع حكومتی است كه مردم در یك بزنگاه تاریخی آن را برمیگزینند. از سویی، محك زدن حكومت، در نحوه برگزاری انتخابات است. شهروندان مجاز به رای دادن و انتخاب حزبی هستند كه باید دولت را تشكیل دهد. بنابراین، انتخابات در یك فضای دموكراتیك و به شیوهای منصفانه برگزار میشود. هیچ محدودیتی در شركت احزاب وجود ندارد. این اصل تضمین میكند كه بسیاری از احزاب در انتخابات شركت كنند و به شهروندان، گزینههای متنوعی برای انتخاب بدهد. پس از تشكیل دولت، ساز و كار حاكمیت، با بسترسازی برای پاسخ به نظر مخالف، عملكرد خود را كنترل میكند. احزاب اپوزیسیون در هر مرحله، تصمیمات دولت را زیر سوال میبرند و آنها را در قبال تصمیمات خود پاسخگو میكنند. همه مشمول یك قانون هستند و در اجرای عدالت سهیم میشوند. هیچ تعصب یا ترجیحی برای كسی وجود ندارد. همه شهروندان در برابر قانون مساوی هستند و كسی یا تشكلی به عنوان مافوق قانون، امكان فعالیتی در این سیستم پیدا نمیكند. قانون اساسی، ترازی داوری تلقی میشود. شهروندان، از حقوق اجتماعی مندرج در قانون برخوردار میشوند. یكی از آنها، حق آزادی بیان در صحن عمومی جامعه است. براساس این حق، شهروندان میتوانند نظر خود را ابراز كنند، حتی اگر مخالف نظر حاكم باشد. این امر مبارك، موجب تولد رسانهها و مطبوعات آزاد میشود. آنان این قدرت را دارند كه عملكرد دولت و كارآمدی آن را روشن كنند. این به شهروندان كمك میكند تا تحلیل كنند كه آیا دولت به درستی كار میكند یا خیر. اما یك شارلاتانیزم در اجرای این اصول میتواند همه این موارد گفته شده را عقیم سازد؛ آن لاپوشی و نمایش كاری تنها با استقرار توتالیتاریسم، شدنی است. مكری كه در زندگی روزمره مردم هردم سازی كوك میشود تا اوضاع، عادی و رو به پیشرفت جلوه داده شود. چقدر این تعبیر لِشِك كولاكوفسكی (Leszek Kołakowski) فیلسوف دردمند لهستانی گواهی صادقانه بر كشف ماهیت خودكامگی است؛ «اكنون دیگر دریافتهایم، هر چند بهراستی با تاخیر كه بیعدالتی به سادگی بیعدالتی است، ترور صاف و ساده ترور است، تخریب فرهنگ پیششرط شكوفایی فرهنگ نیست بلكه موجب ویرانی آن است، زور و سركوب پیششرط آزادی نیست بلكه زور است و سركوب». كولاكوفسكی (۱۹۲۷-۲۰۰۹ میلادی) پس از تجربه حمایت از ماركسیسم در لهستان به این نتیجه غایی رسید كه همه آن حرفها و توصیهها بلوف بوده است. این نخبه سرانجام با بروز تحول در نگرش خویش، از دانشگاه اخراج میشود. او برای ادامه تنفس به جهان آزاد كوچ میكند تا از هر سوءقصدی كه آن را در كشورش ناشی از بیماری، تصادف یا خودكشی اعلام میكنند در امان بماند.
* تولید ناخالص داخلی (Gross Domestic Product)
نظرات