سرزمین شامات كه سرزمین سوریه كنونی بخش اعظم آن را شامل میشود، در 24 آگوست سال 1516 میلادی بعد از نبرد مرج دابق كه بین سپاهیان سلطان سلیم عثمانی و ممالیك شام درگرفت؛ ضمیمه خاك امپراتوری عثمانی شد. سوریه عثمانی، گروههای قومی و اقلیتهای مذهبی زیادی را در خود جای داده بود. موقعیت ژئوپلیتیكی ممتاز و متمایز سرزمین شامات كه این منطقه را به یك گرانیگاه استراتژیكی مهم در منطقه خاورمیانه عربی مبدل كرده بود؛ همواره كانون رقابت و منازعه قدرتهای جهانی دیروز و امروز میباشد. حمله نظامی فرانسه به مصر در سال 1798 اولین مواجهه مستقیم میان جهان عرب با دنیای مدرن غرب بود. مصر به مثابه دروازه جنوبی سرزمین شامات بود؛ پیروزی ناپلئون بناپارت در مصر، او را برای حمله به منطقه لوانت ترغیب نمود. فرانسه با وجود تمامی مساعی سیاسی و نظامی كه برای تسلط بر سوریه به خرج داد؛ در برابر عثمانیها از یكسو و ناوگان دریایی بریتانیا از سوی دیگر شكست خورد. شكست نظامی فرانسه در لوانت و مصر، چند دهه بعد قدرتهای اروپایی را بر آن داشت تا با استفاده از اهرم اقلیتهای دینی و قومی موجود در منطقه شامات ضمن تقویت نفوذ سیاسی خود، جایگاه و نقش رقیب یا رقبای دیگر را در این منطقه كاهش دهند. این رویكرد سیاسی، نقش موثری را در شكلگیری مرزهای جغرافیایی خاورمیانه عربی به طور عام و منطقه لوانت به طور خاص ایفا نمود.
آغاز یك پایان
ورود امپراتوری عثمانی به جنگ جهانی اول درحالی رخ داد كه این كشور با بحرانها و چالشهای داخلی جدی مواجه بود و اندیشههای استقلالطلبانه در ولایتهای عربی موج میزد. در ژوئن 1916 قیام بزرگی به رهبری حسین بن علی (معروف به شریف الحسین) والی عثمانیها در حجاز آغاز شد كه بعدها به انقلاب بزرگ عربی (الثوره العربیه الكبری) شهرت یافت. هدف از این قیام، آزادسازی ایالتهای عربی امپراتوری عثمانی و تشكیل یك دولت عربی یكپارچه بود. نیروهای شریف حسین با حمایت مستقیم بریتانیا قیام خود را علیه عثمانیها آغاز كرده بودند و لندن متعهد شده بود تا از تشكیل یك سرزمین عربی یكپارچه حمایت نماید. اما در سال 1917 كه تقریبا جنگ اول جهانی به ماههای پایانی خود نزدیك بود؛ انگلیسیها با صدور اعلامیه بالفور از ایده تشكیل دولت یهود در فلسطین حمایت كردند و حتی یك سال قبلتر از آن با فرانسویها بر سر تقسیم منطقه لوانت چانهزنیهایی را انجام دادند. سرانجام در سال 1918 نیروهای فصیل بن الحسین (یكی از فرزندان شریف الحسین) به دمشق رسیدند و در نهایت، ولایت سوریه را از سیطره عثمانیها بهطور كامل خارج كردند.
ولایت سوریه عثمانی، شامل ایالتهای جنوب شرقی تركیه كنونی، كشورهای سوریه، اردن، لبنان، فلسطین، صحرای سینا و منطقه تبوك در شمال عربستان میشد.
فرصت حساس تاریخی
در جریان كنفرانس صلح ورسای كه در سال 1919 برگزار شده بود، ودرو ویلسون رییسجمهور ایالاتمتحده امریكا، برای تصمیمگیری نهایی در رابطه با آینده سوریه بزرگ و فلسطین، پیشنهاد تشكیل یك كمیته تحقیق و بررسی را داد. هنری كینگ، رییس كالج اوبرایان در ایالت اوهایو و چالز كراین تاجر اهل شیكاگو از طرف رییسجمهور امریكا مامور تشكیل كمیتهای شدند كه بعدها به كمیته كینگ-كراین شهرت یافت. ماموریت این كمیته سفر به شهرهای سوریه و فلسطین با هدف جویا شدن از نگرش افكار عمومی مردم نسبت به كشور سوریه مستقل و تشكیل دولت یهود در فلسطین بود. اگرچه نمایندگان فرانسه و بریتانیا در ظاهر از تشكیل این كمیته حمایت كردند، اما در رابطه با آینده سیاسی سوریه بزرگ و فلسطین بین پاریس و لندن از قبل مذاكراتی انجام گرفته بود. فصیل بنالحسین پادشاه سوریه بزرگ در تابستان همان سال، تمهیدات سیاسی لازم را برای سفر كمیته كینگ-كراین به سوریه را با فراخوان دهها تن از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی برجسته به كنگره مردمی سوریه (الموتمر السوری العام) در دمشق فراهم كرد. هدف فصیل از تشكیل این كنگره جلب نظر این كمیته امریكایی و تاكید بر تمامیت ارضی سوریه بزرگ بود. لازم به ذكر است اعضای حاضر در كنگره مردمی سوریه بر نظام پادشاهی مشروطه مبتنی بر ساختار سیاسی غیرمتمركز اجماع كردند. این كنگره را میتوان اولین مجلس ملی نامگذاری كرد كه در آن نمایندگانی از همه قومیتها و اقلیتهای مذهبی و طیفهای سیاسی حضور داشتند. بعدها در 8 مارس 1920، این كنگره بهطور رسمی استقلال سوریه را تصویب كرد.
پایان یك رویا
اقدامات سیاسی فصیل بنالحسین با سیاستهای فرانسه در منطقه لوانت در تعارض بود؛ این تعارض و تضاد منافع درنهایت منجر به حمله نظامی فرانسه به سوریه و درنهایت عزل فصیل از قدرت شد. سقوط پادشاهی فصیل در سوریه، باعث تقسیم مجدد مناطق نفوذ بین فرانسه و انگلستان شد. كشورهای سوریه و لبنان كنونی سهم فرانسه از لوانت شد؛ عراق و اردن تحت قیمومیت بریتانیا قرار گرفتند و فصیل بنالحسین بر عراق و برادرش عبدالله بر اردن حاكم شد و فلسطین نیز همچنان تحت نفوذ انگلستان باقی ماند و آینده سیاسی آن در هالهای از ابهام بود. در سال 1921 معاهدهای بین فرانسه و حكومت تركیه به امضا رسید كه به پیمان آنكارا شهرت داشت و به موجب آن فرانسه از ایالتهای جنوب شرق تركیه كنونی كه در آن زمان بخشی از خاك سوریه بزرگ بود را به حكومت آنكارا واگذار كرد. همچنین فرانسه در سال 1939 منطقه اسكندرون را كه بخشی از خاك سوریه بود به تركیه واگذار كرد. از سوریه بزرگ تنها جغرافیای كنونی سوریه و لبنان مانده بود كه بعدها، لبنان با حمایت فرانسه به یك كیان سیاسی مستقل از سوریه تبدیل شد.
قیمومیت فرانسه در سوریه
جامعه و نظام سیاسی سوریه هنوز هم متاثر از ساز و كارهایی است كه فرانسویها در دوران قیمومیت در این كشور ایجاد كردند. فرانسه برخلاف بریتانیا سیاست حمایت از نظامهای مشروطه سلطنتی و اختیارات شبهمستقل پادشاه و پارلمان را در پیش نگرفت، پاریس در جهت تسهیل اداره قلمرو نفوذ خود در لوانت، شش منطقه مستقل و خودمختار از یكدیگر را در سوریه و لبنان كنونی ایجاد كرد. 1- دولت اسكندرون (در سال 1939 به تركیه واگذار شد) 2- دولت حلب 3- دولت علویها 4- جبل الدروز (استان السویداء) 5- دولت بزرگ لبنان 6- دولت دمشق. ملاحظات دینی و فرقهای در این تقسیمبندی ششگانه دخیل بوده است، زیرا سیاست فرانسویها بیشتر مبتنی بر حمایت از اقلیتها خصوصا مسیحیان شرق بود. این تقسیمبندی با نارضایتیهای بسیاری همراه بود خصوصا در بین دروزیها كه دشمنی شدیدی با فرانسویها بر سر حمایت از رقبای مارونی خود داشتند؛ این امر درنهایت منجر به انقلاب بزرگ سوریه (الثوره السوریه الكبری) در سال 1925 شد كه جرقه آن را سلطان پاشا اطرش از چهرههای سرشناس دروزی زد. بعد از این قیام، این تقسیمبندیها برداشته و سوریه یكپارچه شد. تقسیمبندی سوریه براساس رویكردهای قومی و مذهبی كه یادگار دوران قیمومیت فرانسه است، هنوز هم جامعه سیاسی را متاثر نموده است. به خدمت گرفتن علویها در نیروهای مسلح محلی، توسط فرانسویها بعدها باعث شد تا در دوران سوریه بعد از استقلال، علویها در ارتش نفوذ چشمگیری پیدا كنند و درنهایت قدرت سیاسی كشور را از دهه 1970 تا همین چند ماه قبل قبضه نمایند. سیاست سختگیرانه فرانسویها به دروزیها كه منافع آنان در دوران قیمومیت بیشتر با بریتانیا و خاندان هاشمی اردن همپوشانی داشت، باعث شد تا این اقلیت دینی توسط حكومتهای نزدیك به فرانسه در دوران پسااستقلال مورد سركوب و تبعیض قرار بگیرد. در رابطه با گروههای قومی نیز این مثال صادق است. زمانی كه سوریه تحت قیمومیت فرانسه بود، استان الحسكه كه با تركیه هممرز بود به محل اسكان هزاران خانوار كرد و ارمنی تبدیل شده بود كه ناآرامیهای كشور تازه تاسیس جمهوری تركیه به سوریه تحت قیمومیت فرانسه مهاجرت كردند. در مقابل، مقامات فرانسوی هم از این قومیتها به عنوان یك عنصر موازنهگر در برابر عشایر عرب ناراضی در استان الحسكه استفاده كرد و هم برگ برندهای علیه تركیه در باز تقسیم مرزهای میان این كشور با سوریه.
آتش زیر خاكستر
جنگ داخلی سوریه، بار دیگر آتش این منازعات قومی و مذهبی را شعلهور كرد و هر یك از طرفین همچنان میكوشند تا بازی را به سود خود تمام كنند اما كنشگری قدرتهای منطقهای و بینالمللی باعث ایجاد نوعی توازن در معادلات بازی سوریه میشود كه گویی هیچ كدام توان پذیرش و حتی نابودی یكدیگر را ندارند. در طول جنگ داخلی و حتی بعد از سقوط حكومت اسد بارها ایده فدرالیزه كردن سوریه براساس گرایشهای قومیتی و مذهبی توسط برخی محافل ملی و فراملی مطرح شد. برخی معتقدند فدرالیسم در سوریه میتواند راهحل مناسبی برای پایان دادن به منازعات فرقهای و قومی باشد و در سایه آن هر یك از اقلیتها هویت دینی و فرهنگی خود را حفظ خواهند كرد. در وهله نخست، برای تشكیل حكومت فدرال در سوریه نیاز به تشكیل یك حكومت ملی فراگیر است كه از مقبولیت داخلی و مشروعیت بینالمللی و اقتدار كافی برخوردار باشد. در گام بعدی، بازیگران منطقهای و بینالمللی تاثیرگذار در معادلات سوریه باید در رابطه با آینده سیاسی این كشور به یك تفاهم جامع و مشترك دست پیدا كنند. اما یكی از اصلیترین موانع تشكیل حكومت فدرال، عدم وجود یك حكومت مقبول یا عدم اعتماد جمعی نسبت به مفهوم و ماهیت دولت میباشد. علاوه بر آن، كنشگران و بازیگران بینالمللی به بهانه افزایش نفوذ خود در سوریه از برگ برنده اقلیتها و حمایت از حقوق آنان استفاده میكنند یا بالعكس برخی از اقلیتها از روی ترس و بیاعتمادی به حكومت مركزی خود را با منافع این بازیگران عرصه نظام بینالملل همسو مینمایند.
جمعبندی
نظام سیاسی سوریه دوران پسا استقلال، وارث ساختار و سازوكارهای استعماری و استبدادی دوران قیمومیت فرانسه بر این كشور میباشد. حتی قبلتر از آن سوریه میراثدار بخشی از دستگاه عریض و طویل و تمركزگرای امپراتوری عثمانی بود. پیشبرد پروسه فدرالیسم مستلزم رایزینیها و گفتوگوهای فشرده میان تمامی اطیاف و گروههای سیاسی و قومی میباشد كه منتج به یك اجماع شود و همه اینها در صورت حمایت قدرتهای منطقهای و بینالمللی میسر است. اگرچه در سال 1919 و در جریان نشست كنگره ملی سوری كه در دمشق برگزار شد اولین گام در راستای تمركززدایی و فدرالیسم برداشته شد اما حمله نظامی فرانسه به سوریه و تقسیم بخش قابلتوجهی مساحت این كشور بین تركیه و انگلستان و فرانسه، آخرین میخ را بر تابوت تشكیل دولت یكپارچه عربی با ساختار پادشاهی پارلمانی شبه فدرال زد. در جریان جنگ داخلی و حتی در دوران سوریه پسا اسد هم بارها مساله فدرالیسم مطرح شده است اما هیچ ساز و كار شفافی در رابطه با چگونگی عملكرد این مكانیسم سیاسی احتمالی، سخنی به میان نیامده است. حكومت جدید سوریه هنوز راه زیادی را برای رسیدن به ثبات در پیش دارد و باید آزمونهای سخت و دشواری را بگذراند. در سایه خلأهای امنیتی در سوریه و اختلافات داخلی میان بدنه طبقه حاكمه و تنشهای میان حكومت مركزی و اقلیتها؛ نمیتوان چشمانداز چندان روشنی برای بازگشت ثبات و امنیت در سوریه متصور بود. وضعیت فعلی سوریه حاكی از شكلگیری فضای امنیتی جدید است، فضایی كه ممكن است در آن جنگ داخلی دیگری رقم بخورد و اینبار برخی اقلیتهای قومی و مذهبی مساعی خود را معطوف به استقلال از حكومت مركزی و تشكیل یك كیان سیاسی مستقل معطوف نمایند.
كارشناس جهان عرب
نظرات