عبدالغفور گردهانی

عید چه‌ زمانی فرا می‌رسد؟
عید شرعی ما عید فطرماه شوال است، بعد ازبه پایان رسیدن فریضه روزه که یکی از ارکان دین اسلام وحقی از حقوق رب العالمین است. وصدق الله العظیم: ﴿وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ (البقرة:185).
از این رو عید از شعائر است که باید آنها را بشناسیم و بر آنها محافظت نماییم. ﴿ذَلِکَ وَمَن یعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (الحج:30)..
عید الإسلام...

امام حسن بنا
*****

عید آمد:
حق سبحانه می فرماید: ﴿وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ (البقرة: 185)، شادمانی در آن واجب است .برای روزه دار دو شادی است ،یکی هنگام افطار و دیگری هنگام ملاقات با پروردگارش،شادی مسلمانان به خاطر روزه، قیام وقرآن وذکر وتسبیح، واعتکاف وشب قدر.
استاد محمد مأمون هضیبی

*****
عید مخصوص کسی است که لباس نوی بپوشد!!

عید برای کسی است که در پایان رمضان لباس جدیدی از ایمان بر تن کند وهر کس که لباس جدیدی بر تن نکند عیدی ندارد.
هرکس به میل خود لباس ایمانش را می دوزد و می داند که برای این پارچه از چه نخ هایی استفاده کند و با توجه به توان خود و دوست داشتن خویش آن را می دوزد،پس با توجه به هر ذوقی لباسی و عیدی است.
عائشه جمعه

*****
بازی و سرگرمی و آواز خوانی و خوردن در اعیاد:
أنس می فرماید: قدم النبی صلى الله علیه وسلم المدینة، ولهم یومان یلعبون فیهما، فقال: "قد أبدلکما الله تعالى بهما خیرًا منهما، یوم الفطر والأضحى". رواه النسائی وابن حبان بسند صحیح، وقالت عائشة إنَّ الحبشة کانوا یلعبون عند رسول الله- صلى الله علیه وسلم- فی یوم عید، فاطلعت من فوقِ عاتقه، فطأطأ لی منکبیه، فجعلت أنظر إلیهم من فوق عاتقه، حتى شبعت، ثم انصرفت، رواه أحمد والشیخان، ورووا أیضًا عنها: قالت: دخل علینا أبو بکر فی یوم عید، وعندنا جاریتان، تذکران یوم بُعاث یوم قتل فیه صنادید الأوس والخزرج، فقال أبو بکر: عباد الله، أمزمور الشیطان، قالها ثلاثًا، فقال رسول الله- صلى الله علیه وسلم-: "یا أبا بکر، إنَّ لکل قوم عیدًا، وإنَّ الیوم عیدنا".
استاد شیخ سید سابق

شادی روح
به تجربه دریافته ام که هیچ چیزی در این هستی به اندازه شادمانی روحی که در اثر عزا یا رضایت یا اعتماد یا آرزو یا شاد کردن دیگران به انسان دست می دهد نیست.این یک لذت آسمانی عجیب است که در زمین مانند آن وجود ندارد.یک عنصر خالص آسمانی که در طبیعت و ذات خود به هیچ چیز دیگری احتیاج ندارد.
سید قطب
*مزاح و شادی جزو شخصیت دینامیک و فعال یک مسلمان است و در هماهنگی با شادمانی روح و رضایت باطنی ناشی از اینکه به فضل خداوند توانستم که روزه رمضان را بگیرم و کمتر گناه بکنم و رضایت خداوندگار را جلب کنم به انسان دست می دهد. یاس و بدبینی و ناراحتی در شخصیت مسلمان و جود ندارد و به عبارتی قرانی (لایاس من الروح الله الا القوم الکافرون)و دوستان خدا خوف و حزن ندارند(الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لاهم یحزنون). رهنمود رسول هم به ما آنست که (روحوا ساعه فساعه)لحظه به لحظه خود را شاد کنید . تفال هم از سنت های نیکوی محمدی است.سیرت هم داستانهایی از شادمانی و بخصوص در روز عید را ذکر کرده است که در بالا به آنها اشاره رفت.

*مطایبات
*پیامهایی برای sms
برای عید چه آماده کرده ای
ماه در گذشته را چگونه گذرانده ای
خداوند به تو عمر طولانی بدهد
وزندگیت را عید مبارکی قرار دهد

*****
ای که عید بهره تو باد
ای که عید در شانس تو باد
من اولین نفری هستم که به تو می گویم
"عیدت مبارک"
*****
عطر و رنگ گلها به تو هدیه باد
مقدم عید و روزهای آن گوارای تو باد
*****
"تقبل الله منا ومنکم" یا "کل سنة وأنتم طیبون"
زینب مغربی
*****

به چند نفر احمق گفتند که شما در رمضان چگونه روزه گرفتید؟
گفتند:سه نفر از ما باهم جمع شدیم و یک روز را روزه گرفتیم!

اولی به دومی گفت:چرا یک روز مرا دعوت نمی کنی؟
گفت زیرا تو پر اشتهایی و لقمه را نخورده لقمه بعدی را در دهان می گذاری.
اولی گفت:آیا تو از من می خواهی که وقتی که یک لقمه می خورم 2 رکعت نماز بخوانم و لقمه بعدی را بخورم.


امام ابن تیمیه شنید که مردی این آیه را (فخر علیهم السقف من فوقهم) را اشتباها چنین می خواند که((فخر علیهم السقف من تحتهم). به او گفت:سبحان الله نه قران بلدی و نه عقل درست حسابی داری!


ابو عبدالله حاکم می گوید،روزی در مسجدی که محدث ابو عباس وراق بود حاضر شدم.او بلند شد تا اذان عصر را بگوید. هنگامی که در جایگاه موذن ایستاد با صدای بلند در حالی که مردم نشسته بودند داد کشید : (اخبرنا الربیع بن سلیمان ، اخبرنا الشافعی )یعنی ربیع پسر سلیمان به ما خبر داده است ، شافعی به ما خبر داده است .پس او خندید و مردم
هم خندیدند . سپس بیادش آوردند و او اذان گفت .


فقیهی به نزد ثروتمند بخیلی رفت و از او خواست که کفنی برای یک میت غریب به او بدهد . گفت : فعلا چیزی ندارم ،اما اگر در وقتی دیگر بر گردد و وضعم بهتر شود به او می دهم . فقیه گفت : ای مرد از خدا بترس آیا به او فرصت می دهی تا اینکه چیزی برایت فراهم شود .


یکی ازفقهادر خانه ای سکونت داشت که مرتبا سقف آن می لرزید و صدا می داد . هنگامی که صاحبخانه آمد از او خواست که آنرا تعمیر کند وبه او گفت : سقف خانه را درست کن چون تکان می خورد . صاحبخانه گفت : نترس او تسبیح خداوند تعالی را بجا می آورد ! فقیه گفت : درست است اما می ترسم که از شدت خشوع سجده کند !


مردی به غلامش گفت : با چه مبلغی برایم کار می کنی ؟
غلام گفت : به اینکه به من غذا بدهی !
مرد گفت : بسیار خوب ، کم است .
غلام گفت : آیا دوشنبه وپنج شنبه را روزه بگیرم ؟!


زنی یک دینار یافت و همسرش را باخبر ساخت . شوهرش به او گفت : آنرا به من ده تا برای تو در هفته دو درهم بزاید . زن دینار را به او داد و گذاشت تا درهم بزاید . هنگامی هفته چهارم رسید زن از او دو درهم طلب کرد . مرد گفت : در هنگام نفاس مرد . زن گفت دینار چگونه مرد ؟ همسرش گفت : چگونه است که در هنگام ولادت اش صدقه می دهی و مرگش را در هنگام نفاس منکر می شوی ؟!


مهدی خلیفه عباسی برای صید خارج شد . از خیمه یک عرب بیابانی گذرکرد و از او غذا طلب کرد . عرب به او نان جویی داد ومهدی آن را خورد.
سپس باقی مانده شیرش را هم نوشید. مهدی به اعرابی گفت : آیا می دانی من که هستم ؟ گفت نه ؟ مهدی گفت من خادم مخصوص امیر المومنین هستم . عرب گفت : باریکلا ،چه جایگاهی دارد . پس از آنکه نوشیدنی دیگر عرب را نوشید گفت :ای اعرابی آیا فهمیدی من که هستم . عرب گفت گمان کردم تو خدمه مخصوص امیر المومنین هستی . مهدی گفت نه من سرباز امیرالمومنین هستم . عرب گفت : کشور تو در امنیت باشد وبه مرادت برسی . پیمانه سوم را نوشید و گفت ای اعرابی آیا دانستی که من که هستم . اعرابی گفت : گمان کردم که تو از سپاهیان امیرالمومنین هستی . گفت نه من خود امیرالمومنین هستم . اعرابی به تندی پیمانه را از دست او کشید وگفت : آنرا به من ده . سوگند به خدا که اگر پیمانه چهارم را بنوشی ادعای نبوت می کنی . مهدی آنقدر خندید که غش کرد . در این هنگام لشکریان خلیفه با اسبان و خدم وحشم رسیدند و قلب اعرابی از ترس فرو ریخت . مهدی گفت باکی نیست، نترس . سپس امر کرد به او لباس ومال فراوانی بدهند .


فقیری بر در خانه یک نحوی (عالم علم نحو ) ایستاد ودر زد . نحوی گفت : چه کسی پشت در است . فقیر گفت : سائل . نحوی گفت :منصرف شو . فقیر گفت : اسم من احمد است (یعنی غیر منصرف ) نحوی به پسرش گفت : به اوکسره بده !



یک اعرابی دیده شد که در روز رمضان میوه می خورد . به او گفته شد : این چیست ؟ اعرابی فورا" گفت : در کتاب خدا خواندم که (و کلو ا من ثمره اذا اثمر ) و انسان نمی داند که عمرش تا چه هنگام است . ترسیدم که قبل از وقت افطار بمیرم در حالی که نافرمانی خداوند را کرده باشم !!


سلیمان بن عبدالملک صدای رعد را شنید و وحشت کرد . عمر بن عبدالعزیز به او گفت : ای امیرالمومنین این صدای رحمت اوست ،اگر صدای عذاب او را بشنوی چه می کنی ؟


هنگام بازگشت کشاورز به خانه اش از سر مزرعه وقت نماز جمعه در رسید . با توجه به شلوغی مسجد او سبزیجات را جلویش گذاشت ودر بیرون مسجد مشغول نماز شد . در همین هنگام کارگرش به اسم ماعز به سبزی او نزدیک شد . پس شرم کرد که از نماز خارج شود . تحت اصرار ماعز که می خواست سبزی را بخورد با خشم گفت :دورشو . کسی که در نزدیکی او نماز می خواند گفت : نمازت باطل شد . سومی گفت :نماز تو هم باطل شد . چهارمی هم گفت : نماز همگی باطل است .


جعفر ابن ابی عثمان گفت که ما در نزد یحیی بن معین بودیم که مردی با شتاب نزد او آمد و گفت : ای ابو زکریا چیزی به من بگو تا با آن به یاد تو باشم . یحیی گفت : بیاد آور که از من سئوال کردی که چیزی به تو بگویم ومن نگفتم !


از امام شعبی نقل شده است که مردی به او گفت : اگر لباسم را در آوردم و وارد نهر شدم تا خود را بشویم آیا رویم به طرف قبله باشد یا خیر؟ شعبی گفت : توجه ات به لباسی باشد که در آورده ای تا دزد آنرا نبرد !


اعرابی پشت سر امام ایستاد . امام خواند (الم نهلک الاولین )- آیا اقوام اولی را هلاک نکردیم . عرب که در صف اول ایستاده بود آمد و در صف قبلی ایستاد . امام ادامه داد (ثم نتبعهم الاخرین )-سپس به دنبالش بعدی ها را هلاک کردیم .عرب عقب عقب رفت تا اینکه امام خواند (کذالک نفعل بالمجرمین )-با مجرم ها هم همین کار را می کنیم . اسم عرب مجرم بود . نماز را رها کرد و ترسان ترسان در حال فرار می گفت : کسی غیر از من را بجوئید . بعضی از مردم او را دیدند وبه او گفتند : تو را چه شده است ای مجرم ؟ گفت : امام اولی ها و آخری ها را هلاک نمود ومی خواهد که همه را یک دفعه هلاک کند !


سائلی بر مردی سخت پافشاری می کرد تا به او چیزی بدهد. مرد به سائل گفت : سوگند به خدا که چیزی در نزدم نیست که به تو بدهم ، اگر چیزی داشتم تو مستحق تر از هر کسی بودی . سائل گفت : کجا شدند ( الذین کانوا یوثرون علی انفسهم و لو کانوا بهم خصاصـه )- مردانی که با توجه به آنکه خود احتیاج داشتند دیگران را بر خود ترجیح دادند . مردگفت: آنها همراه کسانی رفتند که (لا یسالون الناس الحافا" ) از مردم به زور چیزی نمی خواستند .


شیخ صفی الدین هندی محمد بن عبد الرحیم فقیه شافعی متوفی به سال 715 هجری مردی شوخ طبع بود . حکایت می کند که روزی در بازار یک کتاب خطی دیدم که خط آن از خط کتاب خودم خیلی بدتر بود. با پول زیادی آنرا خریدم تا به این وسیله به مردم بگویم که بدتر از خط من هم وجود دارد . وقتی آنرا به خانه آوردم فهمیدم که این از کتابهای خطی بسیار قدیمی است .


یکی از صالحان در روز عید فطر به عده ای از جوانان بر خورد کرد که داشتند بازی می کردند گفت : ای جوانان ! اگر روزه تان به درگاه خداوند مقبول باشد این کار شما عمل شاکران است و اگر پذیرفته نشده باشد این عمل شما کار محزونان است !!


*لطفاً با کشتی‌ به‌ خانه‌ ما بیایید
از مردی‌ پرسیدند: نام‌ تو چیست‌؟
گفت‌: دریا.
گفتند: نام‌ پدرت‌ چیست‌؟
گفت‌: فرات‌.
گفتند: نام‌ مادرت‌ چیست‌؟
گفت‌: موج‌.
گفتند: نام‌ دخترت‌ چیست‌؟
گفت‌: مروارید.
گفتند: لابد اگر کسی‌ بخواهد به‌ خانة‌ شما بیاید باید کشتی‌ داشته‌ باشد؟

*نماز مسافر
مردی‌ عرب‌ به‌ سفر رفت‌ و وقتی‌ بازگشت‌ گفت‌: «در این‌ سفر هیچ‌ سود نکردم‌ جز آنکه‌ نمازم‌ را کوتاه‌ خواندم‌.»

*ژئوپلتیک‌ گرسنگی‌
مردی‌ فقیر از فقر و فاقه‌ شکایت‌ می‌کرد.
ابوالعینا به‌ او گفت‌: «خدا را شکر که‌ خدای‌ تعالی‌ اسلام‌ را به‌ تو داده‌ و بدن‌ سالمی‌ داری‌.»
فقیر گفت‌: «راست‌ می‌گویی‌، ولی‌ در فاصلة‌ اسلام‌ و سلامتی‌ بدن‌ گرسنگی‌ است‌ که‌ جگر آدم‌ را پاره‌ پاره‌ می‌کند.»

*آتش‌ جهنم‌
مردی‌ بدقیافه‌ دایماً استغفار می‌کرد.
دوست‌ او گفت‌: «حیف‌ نیست‌ این‌ قیافه‌ را از آتش‌ جهنم‌ محروم‌ می‌کنی‌؟»

*سگ‌ها عربی‌ نمی‌دانند
مردی‌ به‌ مزید گفت‌: اگر سگی‌ به‌ تو حمله‌ کرد فلان‌ آیة‌ قرآن‌ را بخوان‌.
مزید گفت‌: البته‌ بهتر است‌ آدم‌ چوبی‌ هم‌ داشته‌ باشد، چون‌ همة‌ سگ‌ها عربی‌ بلد نیستند.

*ذکر قربانی‌ کردن‌ شتر
اعرابی‌ در روز عید شتری‌ قربانی‌ کرده‌ بود و در هر مجلسی‌ که‌ می‌رسید می‌گفت‌ که‌ من‌ شتری‌ در راه‌ خدا قربانی‌ کرده‌ام‌. به‌ او گفتند: «چه‌ معنی‌ دارد که‌ هر جا می‌رسی‌ ذکر قربانی‌ کردن‌ شتر می‌کنی‌؟ قربانی‌ کردن‌ در راه‌ خدا که‌ این‌ همه‌ گفتن‌ ندارد!»
اعرابی‌ گفت‌: سبحان‌ الله! خدای‌ تعالی‌ خودش‌ یک‌ گوسفند فدای‌ اسماعیل‌ کرد، در چند جای‌ قرآن‌ آن‌ را ذکر کرده‌، آن‌ وقت‌ من‌ شتری‌ به‌ این‌ بزرگی‌ قربانی‌ کردم‌ هیچ‌ جا نگویم‌؟

*الاعراب‌
اعرابی‌ در حال‌ نماز بود، شنید که‌ امام‌ این‌ آیه‌ را در نماز می‌خواند که‌:
- الاعراب‌ اشد کفراً و نفاقاً، یعنی‌ اعراب‌ بدترین‌ مردم‌اند از حیث‌ کفر و نفاق‌.
اعرابی‌ نماز را قطع‌ کرد و با چوب‌ به‌ سر امام‌ زد و از مسجد بیرون‌ رفت‌. روز دیگر در حال‌ نماز بود که‌ شنید امام‌ این‌ آیه‌ را می‌خواند!
- و من‌ الاعراب‌ من‌ یؤمن‌ بالله و الیوم‌ الاخر، یعنی‌ از جمله‌ اعراب‌ است‌ کسی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ است‌ به‌ خدا و به‌ روز قیامت‌.
اعرابی‌ گفت‌: ای‌ امام‌! مثل‌ اینکه‌ کتکی‌ که‌ خوردی‌ مفید بوده‌.

*حی‌ علی‌ الزکوة‌
مؤذنی‌ اذان‌ می‌گفت‌. وقتی‌ به‌ «حی‌ علی‌ الصلوة‌» رسید مردم‌ جمع‌ شدند و نماز خواندند.
شخصی‌ گفت‌: به‌ خدا قسم‌ اگر می‌گفتند «حی‌ علی‌ الزکوة‌» حتی‌ یک‌ نفر هم‌ نمی‌آمد.

*در را ببند و برو
دزدی‌ به‌ خانه‌ فقیری‌ رفت‌ و هر چه‌ جستجو کرد چیزی‌ نیافت‌. چون‌ خواست‌ بیرون‌ برود صاحب‌ خانه‌ که‌ گوشه‌ای‌ خوابیده‌ بود به‌ او گفت‌: در را ببند و برو.
دزد گفت‌: خیلی‌ مال‌ از خانه‌ات‌ برده‌ام‌، دستور هم‌ می‌دهی‌؟!

*عذاب‌ وجدان‌
پزشکی‌ را دیدند که‌ هر وقت‌ به‌ گورستان‌ می‌رسید، ردا بر سرش‌ می‌کشید. علتش‌ را پرسیدند. گفت‌: از مردگان‌ این‌ گورستان‌ شرم‌ می‌کنم‌. زیرا از هر کدام‌ که‌ می‌گذرم‌، شربت‌ مرا خورده‌ است‌ و به‌ هر که‌ نگاه‌ می‌کنم‌ از شربت‌ من‌ مرده‌ است‌.

*نصف‌ روزه‌
زیرکی‌ از عالمی‌ شنید که‌ هر کس‌ روز عرفه‌ روزه‌ بگیرد، کفارة‌ گناه‌ یکساله‌اش‌ به‌ حساب‌ می‌آید. او روزه‌ گرفت‌، فصل‌ تابستان‌ بود و هوا خیلی‌ گرم‌ بود. وقتی‌ ظهر شد، گرسنگی‌ و تشنگی‌ بر او غلبه‌ کرد، روزه‌اش‌ را باز کرد و غذا و نوشیدنی‌ خورد. به‌ او اعتراض‌ کردند که‌ چرا روزه‌ات‌ را کامل‌ نگرفتی‌؟ گفت‌: تمام‌ این‌ روزه‌، کفارة‌ گناه‌ یکسالة‌ من‌ است‌، من‌ نصف‌ روز را روزه‌ گرفتم‌، کفارة‌ شش‌ ماه‌ هم‌ برای‌ من‌ کافی‌ است‌.

*نماز با گیوه‌
مردی‌ از اهالی‌ شیراز با گیوه‌ نماز می‌خواند، دزدی‌ کمین‌ نشسته‌ بود و می‌خواست‌ گیوة‌ او را ببرد، وقتی‌ سلام‌ نماز را داد، به‌ او گفت‌: با گیوه‌ نماز خواندن‌ درست‌ نیست‌. دوباره‌ بخوان‌ که‌ نماز نداری‌، او در جواب‌ گفت‌: اگر نماز ندارم‌ گیوه‌ دارم‌.

*عدالت‌ و خسّت‌
درویشی‌ پیش‌ خواجه‌ای‌ خسیس‌ رفت‌ و گفت‌: «آدم‌» پدر من‌ و تو است‌ و «حوا» مادر ماست‌. پس‌ ما با هم‌ برادر هستیم‌. تو این‌ همه‌ ثروت‌ داری‌، می‌خواهم‌ برادرانه‌ سهم‌ من‌ را هم‌ بدهی‌. خواجه‌ به‌ غلام‌ خود گفت‌: یک‌ فلوس‌ (سکه‌) سیاه‌ به‌ او بده‌. درویش‌ گفت‌: ای‌ خواجه‌ چرا در تقسیم‌، برابری‌ را رعایت‌ نمی‌کنی‌؟ گفت‌: ساکت‌ باش‌ که‌ اگر برادران‌ دیگر باخبر شوند این‌ قدر نیز به‌ تو نمی‌رسد.

*عسّلیکم‌
شکمویی‌ به‌ مجلسی‌ وارد شد، دید عده‌ای‌ مشغول‌ خوردن‌ عسل‌ هستند. وقتی‌ چشمش‌ به‌ عسل‌ افتاد حالش‌ عوض‌ شد. خواست‌ بگوید: السلام‌ علیکم‌، گفت‌: عسَّلیکم‌.

*درغگوی‌ با صداقت‌
از دروغگویی‌ پرسیدند: تا به‌ حال‌ راست‌ گفته‌ای‌؟ گفت‌: اگر بگویم‌ بله‌، دروغ‌ گفته‌ام‌.