جان لاك، متفكر انگلیسی و یكی از شارحان اصلی نظریه قرارداد اجتماعی زمانی گفته بود: «هر جا دو فرد آدمی باشند كه بین آنها داور بیطرفی برای قضاوت نباشد، آن دو فرد در وضع اجتماعی نیستند و در وضع طبیعی به سر میبرند و در معرض همه ناملایمات هستند.» این گزاره از طرف لاك در تبیین وضع طبیعی انسانها و ضرورت قرارداد اجتماعی برای دفاع از جان، آزادی و اموال آنها مبنا قرار گرفت تا از آن ناملایماتی كاسته شود كه امنیت این سه مورد را به خطر میانداخت.
با این حال شاید بتوان برای آن گزاره، یك -یا شاید چند- استثنا آورد كه اساسا خارج از بحث قراردادهای اجتماعی مدنظر لاك و دیگر نظریهپردازان قرارداد اجتماعی است؛ استثنایی كه چه قبل از تئوریزه كردن قرارداد اجتماعی از سوی فیلسوفان سیاسی و چه بعد از تثبیت آن به اشكال مختلف در جوامع مدرن، همیشه بوده و انگار میتوان به وجود آن در آینده نیز امیدوار بود -یا دستكم ضرورت آن برای آینده و حال هم به شدت احساس میشود- آن هم «دوستی» است كه برخلاف آن نظر لاك حتی در غیاب داوری بیطرف، میتواند از ناملایماتی كه جان و آزادی و اموال فرد را به خطر میاندازد، دور باشد و چه بسا، خودش در مقام مدافع آنها برای فرد قرار گیرد.
اگر چه میتوان روابطی مانند روابط خانوادگی و تباری را نیز به صورت پیشینی، مقدم بر قراردادهای اجتماعی در جوامع مدرن، به عنوان روابطی در نظر گرفت كه بینیاز از داوری بیطرف از ناملایمات به دور باشد، اما این پیوندها غیرانتخابی و جبری بوده و از همین منظر، گاه پیوند عاطفی و محكم در این نوع روابط نیز نه انتخابی كه برآمده از كلیشههای تحمیل شده برای آن نقشهاست. هر چند از همان انسانهای نخستین و داستانها و افسانهها تا همین امروز بارها و بارها شاهد ناملایمات میان افراد در چنین روابطی بودهایم.
با این حال رابطه دوستی، رابطهای انتخابی و اختیاری است كه دو انسان را با اشتراكات یا تمایلات نزدیك به هم، به دوستانی بدل میكند كه میتوانند بر آن پیوند اتكا داشته باشند؛ ناگفته پیداست كه ناملایمات در پیوندهای دوستی نیز كم نیست و همه ما تجربههایی از دوستیهای نزدیكی داریم كه بعد از مدتی از هم گسسته است.
اما این نوشته معطوف به آن دوستیهای حقیقی است كه در آن نه منفعتطلبیهای فردگرایانه مطرح میشود و نه دوروییهای مرسوم در دیگر روابط. دوستیهایی كه پایدار میمانند و ارزشش به گونهای است كه مثلا سعدی در وصف آن میگوید: «گر مُخیر بكنندم به قیامت كه چه خواهی، دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را». این «دوست»، دیگر آن معادلات مدنظر فلوبر را بر هم میزند كه گفته بود: «ما همگی در یك بیابان هستیم، كسی كسی را درنمییابد.» این دوست آمده است برای آنكه دیگری را دریابد، درك كند، با او همسخن شود و اگر دردی دوا نكند، همدردی باشد برای روزگار سخت.
اما چرا از روزگار سخت حرف میزنم؟ و چرا در چنین روزگاری، «دوستی» ارزشی دوچندان دارد؟ روزگار سخت چه برآمده از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشد و چه مرتبط با مناسبات شخصی و روحی یا دشواریها و زخمهایی مثل از دست دادن عزیزان، همواره مستعد ویرانی انسان است. در روزگار سخت، انسان در لبه پرتگاهی است كه هر آن، بیم سقوط میرود حتی اگر نخواهد به سقوطی خودخواسته تن دهد، ناتوانی و ویرانی ممكن است به جایی رسد كه انسان را از پای درآورد. اینجاست كه «دوست» میتواند در كنارت باشد. در كنار او میتوان از دردها گفت، از زخمها فریاد زد و ناله كرد، حتی گریست و به قول سیسرو چه چیز شیرینتر از آن است كه كسی را داشته باشی و بتوانی بیپروا با او از هر دری سخن بگویی، چنانكه گویی با خویشتن سخن میگویی.
همه اینها در مورد دوستیهای حقیقی و ناب است كه در آن خبری از ناراستی دیده نمیشود و نه كینه، نه چندرویگی و نه حسادت و بدخواهی، هیچ كدام به آن راهی ندارد. آن موقع میتوان گفت كه دوستی با آدم خوب، دوستی واقعی است. در چنین وضعیتی دیگر نباید نگران آن گزاره اسپینوزایی باشید كه «چیزهای خوب برای آن خوبند كه ما دوستشان داریم نه اینكه از اینرو دوستشان میداریم كه خوبند». ما در دوستیهای حقیقی، چون خوب هستند، دوستشان میداریم. هر چند این گزاره ملاحظاتی دارد كه میتوان «حقیقی» را به چالش كشید، اگر دوستی «حقیقی و ناب» وجود دارد، نمیتوان در روابط دوستی متناقض قرار گرفت كه یكی در انكار دیگری است یا دستكم در ساحت متضاد تعریف شود، آن موقع لابد یك جای كار لنگ میزند.
حالا برای این روزهایمان قرار نیست نسخه و توصیه برای انتخاب دوست بنویسم، میخواهم فقط برای خودمان یادآوری كنیم كه وقتی جوامع دچار انسداد میشوند و انسانها در مرز فروپاشی قرار میگیرند، دستاویزهای مختلفی برای نجات انسان وجود دارد كه هر كسی میتواند به آن چنگ بیندازد، سادهترین آنها و در وضعیتی پارادوكسیكال شاید دشوارترین آنها، رفتن است. اینكه انسان هر چه دارد بگذارد و با قلبی فشرده آن جامعه را ترك كند تا رویای روزهای بهتری هم اگر در سرش نباشد، دستكم از كابوس اكنون، بیرون رود. راه دیگر برای دوام آوردن، خلسههایی است كه آدمی را از امر واقع دور میكند و این خلسهها میتواند صور مختلف داشته باشد كه در این نوشتار مجال پرداختن به آن نیست. اما شاید كوچكترین راه برای تابآوری و در عین حال شاید ارزشمندترین آنها، باریكهراه «دوستی» باشد كه بدانیم همچنان میتوان به «انسان» امیدوار بود تا در روزگار سخت، انسانهای كمتری در مرز فروپاشی، به آن مغاك سقوط كنند. پس اگر دوستیهای ناب و حقیقی دارید كه در چنین زمانهای با تمام ناملایماتش پایدار مانده است، قدر آن را بدانید كه اگر دوباره به سیسرو ارجاع دهیم: پاداش دوستی، خودِ دوستی است.
نظرات