در روزگاری که در اقصی نقاط عالم، چهره‌ای خشن از اسلام عرضه می‌شد و عدسی هوی و هوس بر نقاطی تاریک و نه چندان روشن از تاریخ اسلام و احکام اسلامی قرار می‌گرفت تا آن را بزرگ‌نمایی کنند و آن‌همه رحمت، مهربانی، خیرخواهی، بشر دوستی و کرامت انسانی این برنامه‌ی آسمانی از دیده‌ها ناپدید می‌گشت با این حربه که شاید طالبان حقیقت، این راه سعادت را وارونه دیده و از نزدیک شدن به آن خودداری کنند. دعوتگری از جنس رهروان صالح در متانتی آرام‌بخش و کلامی دلنشین غبار خشونت را از چهره‌ی رحمت اسلام زدود و و‌یترین این راه سعادت را با علم، تقوی، بشارت و مهربانی آراست. به این امید که خریداران حقیقت نگاهی به این کالای گرانبها بیندازند و طالب آن گردند. 

حقّا کلامی که از دل برآید و در راه گذرش از عقل، با معرفت و علم آراسته گردد و با حکمت قول و گفتار مزیَّن شود، مسیر خود را به سوی اعماق دل‌ها خواهد یافت و با همراهی عمل، رفتار و الگوی حسنه دعوتگر است که در درون‌ها تثبیت شده و اراده را به حرکت در می‌آورد. این دعوتگر ربّانی توانست تأثیری عمیق بر جوانان و روشنفکران بگذارد و تعریفی متناسب با عصر، از اسلام و ویژگیهای آن بیان نماید که در ‌‌نهایت نسل قهر کرده از اسلام را با این منهج ربّانی آشتی دهد. از همه بالا‌تر رفتار و کردار این بزرگوار که تناسبی زیبا با اقوالش داشت تأثیر بسزایی در جذب دعوت‌شدگان داشت. خیرخواهی برای امت و دلسوزی برای آن، نشان از فهم عمیق از اسلام و اخلاص نیّت دارد. 

ایشان (ماموستا عبدالرحمان مفتی ملقب به ماموستا شمال) است که انجمنهای متعددی برای حفاظت از محیط زیست در کردستان و سراسر عراق بر پا نمود تا مردم قدر مظاهر نعمات الهی را بدانند و آن را حفظ نمایند. این جوانان تربیت‌یافته هر روز به صورت گروهی به محلاتی از شهرهای کردستان عراق سر زده و اگر سیستم لوله‌کشی ساختمانی معیوب بود آن را بررسی می‌کردند و بدون هیچ چشمداشتی تعمیر می‌نمودند تا الگویی صحیح از مصرف آب را به مردم ارائه کنند. 

امام مسجدی رویدادی را برایمان بازگو کرد که نشان از عمق ایمان این دعوتگر صالح دارد: در حجره‌ی مسجد با جمعی از طلاب نشسته بودم که پیرزنی رنجور بر ما وارد شد و سراغ خانه‌ی حاج شمال را از ما گرفت. ما هم در جواب ایشان، نشانی مسجدی را که تعزیه‌ی آن مرحوم در آن برگزار می‌شد به او دادیم. او هم در جواب گفت: من به خانه‌ی ایشان می‌روم و با خدایم عهد کرده‌ام که در این دو روز تعزیه فقط کفشهای مهمانان را ردیف و منظم کنم. و به خدا سوگند تا به حال او را از نزدیک ندیده‌ام. اما وقتی شوهرم فوت کرد، دارای پنج فرزند قد و نیم‌قد بودم و از لحاظ مادی وضعی بسیار اسفبار داشتیم. خیّری هر ماه برای ما پولی می‌فرستاد که گره از کار ما می‌گشود تا اینکه فرزندانم بزرگ شدند و شاغل گشتند و بعد از چند سال متوجه شدیم که این خیّر ماموستا شمال بود. 

و یکی دیگر از دوستان برایمان بازگو می‌کرد که از طرف شهرداری زمینی به ایشان تعلق گرفته بود که در جای مناسبی از شهر قرار داشت. استاد شمال اصرار داشت که یک زمین دو نبش به او بدهند. مسئول مربوطه تعجب کرد و علت را پرسید. چون آن زمین بهتر از هر جای دیگر بود. ولی ایشان مجبور شد که سبب را بیان کند به شرط اینکه خواسته‌اش را بپذیرند. و فرمودند با خدایم عهد کرده بودم که آن را بین دو خانواده‌ی فقیر تقسیم کنم برای همین اصرارم بر زمین دو نبش بود وقتی آن مسئول سخنان او را شنید بی‌اراده او را در آغوش کشید و گفت در مقابل این‌همه عظمت احساس حقارت می‌کنم. 

خواننده‌ی گرامی، قصد نگارنده به هیچ وجه بزرگ‌نمایی نیست؛ بلکه مراد سخن گفتن از فضائلی است که در عصر ما بسیار نایاب شده‌اند و آن مطابقت قول و عمل دعوتگران و خیرخواهی پیامبرگونه‌ی آنان برای مردم است.