قضیهی شفاعت از مسائل بسیار مناقشهانگیز قرآنی است که مفسران و اندیشمندانی بسیاری را در طول قرنها به خود مشغول داشته است. آنچه مسلّم است اینکه در قرآن کریم، آیات فراوانی پیرامون شفاعت در قیامت وجود دارد که این آیات را میتوان در یک جمعبندی، به سه دسته تقسیم کرد:
دستهی اول: آیاتی که شفاعت را در قیامت نفی میکند؛ مانند: «أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ » (بقره:٢٥٤) «از آنچه به شما روزی دادهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی است و نه دوستی و شفاعتی»
دستهی دوم: آیاتی که تنها خداوند را به عنوان شفیع معرفی مینماید؛ مانند: «قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا » (زمر:٤٤) «بگو: شفاعت همهاش از آن خداست».
دستهی سوم: آیاتی که شفاعت دیگران را مشروط به اذن و فرمان خدا کرده است، مانند: « مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: ٢٥٥) «کیست آن کسی که جز به اذن او، در پیشگاهش شفاعت کند.»
اهمیت موضوع شفاعت از آن روست که امری اعتقادی است و چه بسا انحراف در فهم آن موجب خدشه در ایمان میگردد، اینکه در اصل شفاعت به چه معناست و باید کیفیت باور یک فرد مسلمان بدان به چه صورت باشد همیشه امری اختلافی نزد مفسران و متکلمان اسلامی بوده است. واقعیت امر آن است که غالب فِرَق اسلامي به درستی به پيروي از آيات قرآن و روايات، این امر را پذيرفتهاند؛ امّا بسیاری از مسلمانان بدون فهم صحیح از آیات و بدون ضابطهای مشخص معتقد به شفاعت اشخاصی مشخص در روز رستاخیز هستند و شفاعت را در آن روز حق آنان میدانند فلذا با علم به اینکه تبیین امور اعتقادی چون شفاعت، در قرآن به تفصیل آمده، در این نوشتار بر آنیم تا به مفهوم دقیق شفاعت و شناخت چارچوب باور بدان را در منظومهی فکری علامه ناصر سبحانی با سنجه قرار دادن آن با آیات قرآن کریم، دست پیدا کنیم.
واژهی «شفیع» از «شَفع» است یعنی دو چیز مثل هم، که به یکدیگر بچسبند و در کنار هم باشند مثلاً اگر دو قطعه چوب در کنار هم باشند و به هم بچسپند به این حالت، «شفع» گویند بنابراین «شفیع» یعنی چیزی یا کسی که در کنار چیزی یا کسی دیگر قرار میگیرد تا به او کمک کند و او را از حالتی ناگوار نجات دهد. حال پرسش این است که شفاعت درروز قیامت چگونه و به چه صورت است؟ برای تبیین صحیح آن ناگزیر از بیان مقدمهای هستم.
وقتی انسان در قلمرو حاکمیت کسی قرار میگیرد و مرتکب نافرمانی میشود به طرف دادگاهی کشانده میشود که توسط آن حاکم، مهیا شده است یا شاید گاهی چنین اتفاق بیفتد که انسان به اشتباهی و بدون خطا به آن دادگاه کشانده شود؛ بدون اینکه مرتکب جرمی شده باشد؛ اما در هر صورت این فرد در دادگاه به فکر میافتد که چگونه خود را از مجازات برهاند و از مجازاتی که در انتظارش است خود را نجات دهد. در این حالت یا مرتکب نافرمانی شده است یا نه؛ اگر مرتکب نافرمانی شده باشد تلاش میکند از جهل دادگاه( قاضی یا هیئت حاکمه) یا از هوسرانی دادگاه برای نجات خود استفاده کند، چگونه؟ اگر رئیس دادگاه جاهل باشد، فرد خطاکار، وکیل مدافعی برای خود میگیرد که بسیار سخندان و زیرک باشد تا آن وکیل مدافع بیاید و با چانهزنی خود رئیس دادگاه را بفریبد و او را تبرئه نماید؛ و اگر رئیس دادگاه هوسران باشد از هوس او استفاده میکند و از در هوسرانیاش وارد میشود تا به نحوی از مجازاتش منصرف گردد؛ مثلاً فردی را واسطه قرار میدهد تا مقداری پول به عنوان رشوه به قاضی بدهد تا بلکه قاضی تطمیع شده و حکم مجازات را علیه او صادر نکند. همهی اینها در صورتی است که فرد، مرتکب نافرمانی شده باشد.
حالتی هم وجود دارد که انسان مرتکب نافرمانی نشده و به ناحق و به اشتباه او را دستگیر کرده و دادگاهی کرده باشند، در اینجا این فرد بیگناه از جهل دادگاه و یا از هوسرانی دادگاه میترسد که مبادا به ناحق مجازات گردد، از جهل دادگاه از این بابت میترسد، که چون دادگاه جاهل است و حقیقت امر را نمیداند او را به عنوان مجرم معرفی بکند و او را مجازات نماید و از هوسرانی دادگاه از این جهت میهراسد که چون دادگاه هوسران است از این خوفناک است که مبادا با وجود اینکه او بیگناه است اما برای اغراض شخصی مثل زهر چشم گرفتنِ مردم از حکومت و یا اهداف دیگر، او را مجازات کند.
در دادگاههای دنیویِ امروزی، چنین مسائلی مطرح است که فرد یا مجرم است یا نیست و در هر دو حالت جهل یا هوسرانی یا هر دو، در اکثر دادگاهها مطرح است و در نتیجه بسیار اتفاق میافتد که انسان بیگناهی محکوم میشود و مجازات میگردد و بسیار هم اتفاق میافتد که مجرمی از مجازات میرهد، اما خداوند میفرماید: دادگاه و محکمهی ما چنین نیست، در آنجا، این مسائل مطرح نیست، در دادگاه ما نه جهل در آن تأثیر دارد و نه هوس، فلذا وکیل مدافع با خود همراه نمیآورید بلکه فرد فرد و به تنهایی در دادگاه عدل الهی حاضر میشوید: «وَ کُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً» (مریم:٩٥) یعنی هرکدام از آنها به صورت فردی و جدای از دیگران، نزد خدا میآید، و هیچ وکیل مدافعی لازم ندارد تا با خود بیاورد چون کاملاً حق دفاع به او داده میشود و چیزی غیر از آنچه که خود اعتراف میکند بر او حمل نمیگردد، پروندهی اعمالش در برابر دیدگانش قرار دارد و تمام فیلم زندگی او در مقابلش به نمایش در میآید و خودش هم بر تکتک اعمال و کارهای خود معترف میگردد و صحت آنها را تأیید میکند و چیزی بر پرونده او اضافه یا کم نمیشود سپس هر دفاعی که بخواهد انجام میدهد، فلذا اگر فردی مجرم باشد، خداوند نه جاهل است تا وکیل مدافع او را فریب دهد و نه هوسران است تا تطمیع گردد تا آن فرد مجرم از مجازات رهایی یابد و اگر فردی هم بیگناه باشد خداوند جاهل و هوسران نیست که فرد بیگناهی را مجازات کند، بنابراین وکیل مدافع، محلی از اعراب ندارد و لازم نیست، و هر کس مسئول اعمال خود است.
اگر کسی معتقد باشد به اینکه وکیل مدافع در محکمهی خداوند وجود دارد، لطمهای بزرگ بر عقیده او وارد شده و دچار نیمهای از شرک گردیده است، چون بخشی از شرک آن است که کسی آمری دیگر یعنی فرمانروایی دیگر غیر خدا را قبول کند یا تکیهگاه و معتمدی دیگری غیر او را بجوید یعنی باور به فریادرس دیگری غیر از خدا داشته باشد، که شفیع به همین معناست یعنی فریادرس، پذیرفتن شفیع در دادگاه خداوند آثار سوء دیگری غیر از این نتایجی که تا اینجا بیان نمودیم به همراه دارد به این صورت که وقتی شخصی میگوید: فلان کس شفیع من است از هماکنون او تعیین میکند و ادعای غیب میکند که در این صورت باید به او گفته شود به استناد کدام مدرک و سند، فلان کس یا یا فلان فرد صالح شفیع توست، نتیجهی سوء دیگر، آن است که به تصور این فرد، وکیل مدافع از آن جهت که نزد خداوند قرب و ارج دارد، میتواند شفیع او واقع شود و خداوند به خواستهاش جامهی عمل بپوشاند که در این صورت او را فرزند خدا میگرداند و چنین تصوری و باوری ادعای فرزند داشتن برای خداوند است، یهود و نصارا وقتی میگویند یحیی و عزیر فرزند خدا هستند منظورشان این نیست که خدا همسر داشته و از طریق تناسلی این فرزندان به وجود آمده اند بلکه مقصودشان این است که این افرادِ صالح، نزد خدا قرب و منزلتی دارند و سخنشان نزد خدا معتبر است یا وقتی مشرکان عرب میگفتند ملائکه فرزند خداوند هستند یعنی نزد خدا قرب و منزلت دارند و حتی یهود میگفتند: «نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده:١٨) یعنی ما پسران خدا، و عزیزان خدا هستیم و منظورشان این بود که ما نزد خدا منزلت داریم همانطور که پسر، نزد پدر، منزلت و جایگاه دارد و به هرکس گفته شود، او نزد خدا منزلت دارد به منزلهی این است که گفته باشند او پسر خداست و این شرک است.
این افراد مورد ادعا نزد خدا چه منزلتی دارند وقتی خدا خود میفرماید اگر جبرئیل یک کلام بر ما دروغ ببندد دست راستش را بر گردنش میبندیم و گردنش را قطع میکنیم و کسی نمیتواند از او دفاع نماید.
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ-لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ - ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ - فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ» (حاقه: ٤٤-٤٧)
این وضعیت ملک مقرب درگاهش، جبرئیل است که وقتی خداوند فرمان، صادر میکند و او آن را برای مردم میآورد، باید مراقب باشد.
یا خطاب به پیامبر خدا میفرماید:
«وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً: و اگر ما تو را ثابت قدم نمیساختیم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودی)، نزدیک بود به آنان تمایل کنی. إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَيْنَا نَصِيراً» (اسراء: ٧٤-٧٥)
یعنی (ای محمد)اگر یک کلمه بر ما دروغ ببندی چند برابرِ مجازات مردم ،چه در دنیا و چه در آخرت تو را عذاب میدهیم فلذا با این وصف، چه کسی میتواند نزد خدا منزلت داشته باشد، همچنین، اولین کسی که در دادگاه خداوند، محاکمه میشود خود رسول است که از همه انسانها مقربتر است.
علاوه بر این پیامدهای سوء اعتقاد به شفیع داشتن، کسی که در دوران زندگیش، برای خود شفیع قرار میدهد احساس مسؤولیتش را از دست میدهد؛ زیرا هر کاری که بخواهد انجام میدهد و باکی ندارد، به این امید که فلانی شفیع من است و مرا از مجازات نجات میدهد که با این وضعیت، برنامهی خدا تعطیل شده و بیهوده میگردد. یهود هر گناه و جرمی که میخواستند انجام میدادند و آخر سر میگفتند ما تنها چند روزی به جهنم رفته و سپس روانهی بهشت میگردیم چون خدا ما را دوست دارد؛ الان هم مسلمانان به همان ذهنیت و تصور غلط یهود دچار شدهاند و هرچه عمل ناشایست است انجام میدهند و بعد میگویند ما امت محمد هستیم و خدا سرانجام ما را میبخشد و عفو میکند! اما باید گفت: کجا خداوند فرموده آنها را میبخشد؟ آیا در قرآن این مطلب را فرموده یا در کتابهای آسمانی پیشین چنین مطلبی را ذکر نموده است؟ یا این مطلب، در کجای سنت آمده است و گفته شده باشد که ای مردم، هرچه خرابکاری است انجام بدهید اما به محض اینکه نام فلان شخص را ببرید رهایی مییابید؟ مگر نجات یافتن به نام و نشان است؟ پس شفیع قرار دادن به این صورت و اعتقاد به شفاعت به این شیوه، شرک است و هر مسلمانی باید از آن به دور باشد.
شفاعت صحیح:
اما صورت دیگری برای شفاعت هست که اعتقاد بدان هیچ لطمهای بر عقیده و باور مسلمانان نمیزند بلکه میتوان برای تأیید آن از بسیاری از آیات قرآن استناد نمود به این صورت که فرد بگوید: من معتقدم که خداوند اجازه میدهد(ابتدا خدا اجازه بدهد نه اینکه گمان رود که کسی بی جهت، نزد خدا منزلتی دارد و خودسرانه شفاعت میکند) به برخی از بندگان خود(نباید شخصی تعیین نگردد) که در حق برخی از بندگان دیگرش(باز نباید خودش را تعیین کند تا احساس مسؤولیت از دست نرود) دعای خیر کنند(نه به معنای وکیل مدافعی که در دادگاههای امروزی است.)
به صورت واضح اعتقاد به شفاعت چنین است که فرد مسلمان بگوید:
« من باور دارم به اینکه خداوند به برخی از بندگان خود اجازه میدهد که در حق برخی از بندگان دیگرش دعای خیر کنند.»
به این صورت، اعتقاد به شفاعت، اشکالی ندارد، و آیاتی در تأیید این مطلب وجود دارد که برخی از آنها را در اینجا اشاره میکنیم:
الف) خداوند در مورد رابطه ملائکه با انسان میفرماید: ملائکه به کسانی که در راه خدا استقامت میورزند میگویند: «نَحْنُ أَوْلِيَاؤُکُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ »(فصلت:٣١) یعنی ما دوستان و پشتیبانان شما هستیم در دنیا و در آخرت. و یا در جای دیگر میفرماید: «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا» (غافر: ٧) یعنی ملائکه برای مؤمنان طلب آمرزش میکنند.
این آیات از موارد دوستی و ولایت ملائکه با مؤمنان است که هم در دنیا و هم در آخرت خداوند به آنها چنین اجازهای میدهد.
ب) خداوند در مورد رابطهی مؤمنان نسبت به همدیگر میفرماید: « الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ» (زخرف:٦٧) یعنی تمام دوستان جانی و صمیمی در آن روز(قیامت) دشمن یکدیگرند به جز متقیان، یعنی تنها متقیان در آن روز همانند دنیا، دوستان و اولیای واقعی همدیگر میباشند، زیرا در دنیا اولیای یکدیگر بودند و میگفتند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ» (حشر:١٠) نسبت به همدیگر دعای خیر میکنند و در آخرت هم با اجازه خداوند، در حق یکدیگر دعای خیر میکنند که چنین دعای خیری هیچ اشکالی ندارد و هیچ کدام از اشکالاتی که در شفاعت نوع قبلی بود در اینجا نیست.
ج) چند آیهی دیگر هم هست که وقتی خداوند نفی شفیع میکند استثنا در آن است یعنی خداوند به هیچ کسی اجازه نمیدهد که در پیشگاه او برای کس دیگری تقاضای بخشش کند جز با اجازهی خودش یعنی بدون اجازهی خداوند کسی نمیتواند این کار را انجام دهد پس نتیجه گرفته میشود که خداوند به برخی اجازه این کار را میدهد، در سورهی نوح در مورد ملائکه میفرماید که: ملائکه در دادگاه الهی به صف میایستند و: «لاَ يَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً» (نبأ:٣٨) یعنی هیچکدام از آنان سخنی نمیگوید مگر آن کس که خدای رحمان به او اجازه میدهد که سخن بگوید و سخنی صحیح و درست میگوید، نه اینکه مثلاً درخواست بخشش برای انسان متکبر و ظالم کند که هیچ تعهد و التزامی به اسلام نداشته است، بلکه برای کسانی طلب آمرزش میکنند که خدا خود اجازه میدهد، یا در سورهی طه هم میفرماید: «يَوْمَئِذٍ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً» (طه:١٠٩) یعنی در آن روز قیامت، شفاعت کسی نفع و سودی ندارد مگر کسی که خدای رحمان به او اجازه دهد و راضی به درخواستی باشد که از او میکند و سخنان آن شفیع هم باید سخنانی مقبول باشد و نباید سخنان بی ربط و غیر مقبول بگوید و در سورهی زخرف میفرماید: «وَ لاَ يَمْلِکُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ » (زخرف:٨٦) یعنی کسانی که برخی افراد را در پایین خداوند، به عنوان واسطه، به فریاد میطلبند هیچکدام از آن فریادرسهای ادعایی، توانایی شفاعت و خواهش و تقاضا از خداوند را ندارند مگر آنهایی که شهادت به حق داده باشند و بر سر راه حق بوده و آن را شناخته و به آن عمل نموده باشند و حالت شهید، نسبت به مردم پیدا کرده باشند که خداوند به اینها اجازه میدهد برای افراد دیگر تقاضای بخشش نمایند که در اینجا مشخص میگردد این نوع اعتقاد به شفاعت، نه آسیب اعتقادی به انسان میزند؛ چون شرکی در آن وجود نداردو نه از نظر رفتار و عمل، احساس مسؤولیت را از انسان، سلب میکند و او را بیمبالات میگرداند، اما برخی، بهگونهای دیگری آیهی٨٦ سورهی را معنا نمودهاند و گفتهاند، معنای این آیهی «إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» چنین است: بجز کسانی که شهادت به حق داده باشند، یعنی شفاعت در حق شهداء انجام میگیرد تا مقام شهید بودنشان بیشتر گردد یعنی شفاعت در اینجا در خواست آمرزش و مغفرت نیست زیرا که تقاضای مغفرت برای کسی جایز نیست صورت گیرد، اما تقاضای اعتلای مقام شهیدان یعنی آنهایی که شهادت به حق دادهاند را خداوند اجازه میدهد که انجام گیرد، اما من گمان میکنم این آیه، چنین معنایی ندارد و باز هم همانند آیات دیگر چنین استنباط میگردد که در مورد شفاعت است و بدان معناست که کسی که شهید باشد، خداوند مقام شفاعت به او میدهد تا برای اشخاص دیگر دعای خیر کند.
نکتهی مهمّ:
مسئلهی شفاعت یک مسئلهای فرعی است و اصل قبول کردن یا نکردن آن، (به آن طریق صحیحی که گفته شد) نباید موجب شود که مسلمانان از هم متفرق شده یا از هم مکدر و ناراحت گردند و یا در میانشان اختلاف ایجاد شود؛ مثلاً اگر فرد مسلمانی بگوید: من معتقدم در روز قیامت خداوند اجازه میدهد به برخی بندگان خود که دعای خیر نسبت به برخی بندگان دیگر نمایند هیچ لطمهای به عقیدهاش وارد نشده است و کسی هم این را نگوید و باوری این چنین نداشته باشد به شرطی که از روی حسن ظن، طور دیگری آیات را فهم کند او نیز مرتکب گناه نشده است؛ چون مسئلهای فرعی است و قبول کردن یا نکردن آن نباید سبب دودستگی میان مسلمانان گردد و نباید بگویند فلان دسته معتقد به شفاعت است و آن دسته نیست، اما شفاعت به معنای اول (غیر صحیح) به هیچ وجه چشمپوشی از آن درست نیست و هیچ مسلمانی نمیتواند به آن معتقد باشد و هرچه شفاعت در قرآن آمده است به این معنای اخیر است که هدف و مراد از نزول آیات در این رابطه این است که انسان تنها خود مسؤول اعمال خودش است و هیچ کس او را در دادگاه خداوند نجات نمیدهد.
نظرات