همه میدانیم که عنوان کتاب ما «بهشت در خانههای ما» است. این اسم را برایش انتخاب کردیم تا نزدیکترین توصیفی باشد که برای ما خاطر نشان میسازد که خانههای ما مثل بهشت است. این خانهای است که همه از آن فرار میکردند، هر کس دنبال بهانهای بود که از آن بیرون برود، اکنون میخواهیم به آن باز گردیم تا باهم ملاقات کنیم. چون وقتی همدیگر را میبینیم خوشحال میشویم. من خوشحال میشوم وقتی با پدرم مینشینم، چون من دوست دارم با خواهرم صحبت کنم و چون من و همسرم دوست داریم با هم صحبت کنیم. همهی این کتاب به دنبال این هدف است که اگر محقق شود چیز بسیار بزرگی برای آیندهی نسلهاست، برای آیندهی سرزمینها و برای آیندهی امت است. کسی از شما گمان نکند که این گزافهگویی است. هرگز، به خدا قسم اگر خانواده بر روی پایش بایستد و مستحکم باشد میتواند مردان و زنان برگزیدهای را از میان این دنیای فاسد ـ هرچقدرهم پیرامونش خراب باشد ـ تحویل جامعه دهد.
زبان گفتوگو میان پدران و فرزندان:
در اینجا دربارهی ارتباط پدران و فرزندان صحبت میکنیم، دربارهی ارتباط پدر و مادر، دربارهی دختر و پسر جوان، دربارهی اصل ارتباط و این که چه چیز آنها را دور هم جمع میکند. دربارهی لغتی که با آن با هم صحبت میکنیم. آیا لغتی که با آن با فرزندمان سخن میگوییم این است: «فرزندم، مصلحتت در این امر این چنین است.» لغت منطق. بدیهی است که باید به این امر بپردازیم، اگر پدر این را نگوید چه کسی میگوید؟ اگر پدر فرزندانش را توجیه نکند چه کسی آنان را توجیه میکند؟ هدف اساسی این است که یک قاعدهای را استوار سازیم و آن اینکه لغت اساسی که باید با آن شروع کنیم لغت عاطفه و احساس است. بعد از آن هر چه میخواهی، لغت عقل، لغت منطق، لغت مصلحت ـ مصلحت تو فرزندم ـ . لغتی که باید با آن شروع کنیم لغت دل است. در دل چیزی اتفاق میافتد و به عقل کمک میکند که بفهمد.
علیرغم اینکه این سخن پدران و مادران را مورد خطاب قرار میدهد جوانان را هم خطاب میکند. از جوانان میپرسم: عاطفه و احساست نسبت به پدر و مادرت کجاست؟ چرا دلت را در مقابل آنها بستی و یک سد میان خود و آنان قرار دادی؟ نزد مادرت برو، او را در آغوش بگیر، سرش را بگیر و با سخنان شیرین او را خوشحال کن.
برادرانم، چرا عواطف و احساساتمان را مهار میکنیم؟ گویی که مدتهاست که آنان را در چاه عمیقی انداختهایم! ما میخواهیم بگوییم که بیشترین محرک روابط انسانی عاطفه و احساسات است. اگر تو بخواهی فقط از عقل، منطق و مصلحت استفاده کنی هرگز موفق نمیشوی. دلیل این است که این شیوهها با فرزندانمان نتیجهای نداشته است. برادرم، بکوش از عاطفه استفاده کنی. بکوش. حتی اگر شده صد بار بکوش. بدون دست به پشت زدن و بدون جملهی «من تو را دوست دارم فرزندم.» و بدون جملهی «من تو را دوست دارم پدرم.» خیلی کمبود داریم.
سبحان الله، گویی تمدن پیشرفت میکند و عاطفه پسرفت میکند. گویی عاطفه شایسته نیست مگر برای محبوبه یا معشوقه. فراموش کردیم که خدای تعالی خانواده را آفریده تا جایی برای خالی کردن این عواطف باشد. هدفی که خداوند ما را به خاطر آن خلق کرده اصلاح زمین است. خدا کریم و رحیم است. میداند که وظیفهی اصلاح زمین خیلی سخت است، آسمانها و زمین از آن ترسیدند. در زمین خیر و شر هست و ابلیس هست. خداوند چیزی برای ما به وجود آورد تا آرامش و اطمینان باشد. خداوند متعال فرمود:
«وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُیوتِكُمْ سَكَنًا...» [النحل: ٨٠].
(و خدا خانههایتان را براى شما مایهی آرامش و راحتی قرار داد...)
مادامی که عشق و محبت همدیگر را در دلهایمان کاشتیم و عاطفهای چهارگانه به وجود آوردیم. زن و شوهری که همدیگر را دوست دارند، مادری که فرزندانش را دوست دارد، پدری که فرزندانش را دوست دارد و فرزندانی که پدرو مادرشان را دوست دارند. آرامش در رویارویی با سختیهای زندگی برای ما حاصل میشود، این یک قاعدهی بررسی شده از روزگار آدم تا قیام قیامت است. یک حقیقت ملموس است. این احساسات چهارگانه در هر موجود بشری وجود دارد، تا زمانی که خورشید از مشرق طلوع کند و در مغرب غروب کند.
یک مثال برای شما میگویم. یک جوان هجده ساله که صد واحد احساسات و عواطف دارد به خاطر وضعیت خاص خود نمیتواند ازدواج کند، اگر هستهای به نام خانواده نبود این احساسات به سوی حرام میرفت. با وجود خانواده احساس گرمای عاطفی میکند، تا وقت ازدواجش برسد. تعدادی از این صد واحد ـ نه همهی آنها ـ داخل خانواده صرف میشود. ٢٠ واحد برای مادر، ١٥ واحد برای پدر، برای خواهر، عمه و خاله. اگر شصت درصد خالی شود این مقدار خیلی معقولی است.
نمونههایی از گفتوگوهایی میان پدران و فرزندان:
بیایید با هم بعضی از گفتوگوهایی که میان پدران و فرزندان رخ میدهد بررسی کنیم. پدر میگوید: «وقتی هم سن و سال تو بودیم این کارها را نمیکردیم، میدانستیم مصلحت ما کجاست، در نتیجه به درسهایمان اهمیت میدادیم، در حالی که تو درسهایت را مرور نمیکنی، چون مصلحتت را نمیدانی، فراموش نکن اگر موفق شدی به نفع خودت است. من از مطالعهات هیچ استفادهای نمیکنم. تویی که مطالعه میکنی و این تویی که استفاده خواهی کرد.»
جوانان میخندند در حالی که هر کلمهای که پدر گفت درست است. پدر در اینجا با کلمهی مصلحت با فرزندش صحبت کرد. باید فرزندش را نصیحت کند و گرنه چه کسی این کار را خواهد کرد. خداوند متعال میفرماید:
«قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا...» [التحریم: ٦].
(خود و خانوادههای خود را از آتش محافظت کنید...)
تنها موجودی که مدت تربیتش بیشتر از ده سال طول میکشد انسان است. بامن به بقیهی مخلوقات نگاه کن. به عنوان مثال بچه شیر بعد از یک سال میتواند شکار کند و آزاد میشود، در حالی که یک سال طول میکشد که انسان راه رفتن روی دست و پایش را یاد بگیرد، یک سال دیگر راه رفتن را یاد بگیرد و به این ترتیب. علت مدت طولانی تربیت انسان، نیاز او به نواری از خاطراتی است که با خانواده به سر برده است، خانوادهای که مهر و محبت و عدم سختگیری را تقدیمش کردهاند، چون او مخلوقی است که مکلف به اصلاح زمین است. پسر جواب پدر را هرگز نمیدهد، ولی با خودش صحبت میکند و میگوید: «چه کسی به تو گفته که من میخواهم قبول شوم. قبولی و مردودی برای من فرقی ندارد.»
پس یک چیز در اینجا ناپدید است. این نصیحت باید برای بچه گفته شود، حتی اگر از آن خوشش نیاید. ولی نکتهای که در مورد آن صحبت میکنیم این است: چگونه این نصیحت را بکنیم؟ با چه ترتیبی؟ باید در صحبتمان به لغت عاطفه توجه کنیم. وقتی ما از بچه قبول نمیکنیم که بعد از نصیحت پدرش حتی با خود بگوید: «اف، اکنون پدرم برای من یک سخنرانی میکند.» ما هم از پدر لغتی را که در گفتوگویش با فرزندش استفاده کرد نمیپذیریم.
مثال دیگری از گفتوگو: پدر به فرزندش میگوید: «من میخواهم خیلی از تجربیاتی که دارم در اختیارت قرار دهم. تو فرصت طلایی برای استفاده از آن را داری، ولی با کمال تأسف این کار را نمیکنی، بلکه مشغول لهو و لعب هستی.»
هر کلمهای که پدر گفت صحیح است، ولی این هم لغت عقل، منطق و مصلحت است. همهی این کلمات مطلوب است، ولی با روکش عاطفه.
یک مثال دیگر از گفت و گو: مادری به دخترش میگوید: «من از رفت و آمدت با این دوستانت خوشم نمیآید، تا زمان که با این دختر دوست باشی موفق نمیشوی.»
هر کلمهای که مادر گفت صحیح است. این دوستی است که دخترش را ضایع میکند. ولی مطلب این است که چگونه سخن گفتن را شروع کنیم؟ چگونه در این موضوع با دخترش صحبت کند؟ دختری که در جوابش گفت: «اینها دوستان من هستند و من از آنها خوشم میآید.»یا شاید با خودش بگوید: «مادر وقتی هم سن و سال من بودی با چه کسی دوست بودی؟» حتی گفتن این حرف با خودش حرام است.
سخن من متوجه هر دو طرف است، پدران و مادران تا شیوه را تغییر بدهند. لغت دیگری را شروع کنند، لغت عاطفه. قبل از عقل روی قلب تمرکز کنیم. علیرغم اینکه فرزندان شروع به وارد شدن به مرحلهی جوانی کردهاند، وارد شدن به باشگاههای ورزشی، بدن تنومند و چهرهی عبوس، با این وجود دلهایشان نازک است. این تنها طبیعت فرزند تو نیست. خداوند تمام جوانان را اینگونه آفریده است. دختران بیشتر، ظاهر یا کم حرفی فرد تو را گول نزند، از داخل به عاطفه نیاز دارد. گویا تو باید از راه قلبش وارد عقلش شوی. گویی به تو خبر میدهد: اگر میخواهی به سخنانت گوش کنم با قلبم سخن بگو.
شخصی را تصور کن که درب آپارتمان را با کلید باز میکند. درب باز نمیشود، به نظر تو چند بار او این کار را تکرار میکند، سه بار، پنج بار، ولی نمیتواند بیست سال این کار را انجام دهد. هر روز همان کلید را استفاده کند علیرغم اینکه در باز نمیشود. میکوشد کلید را عوض کند، از شیوهی دیگر استفاده کند. اگر تو سالهاست از این شیوه با فرزندانت استفاده میکنی و موفق نمیشوی بکوش از شیوهی دیگری استفاده کنی، شروع با عاطفه را تجربه کن.
ادامه دارد...
نظرات