آزادی – آنچنانکه عدّه‌ای تصور می‌کنند- به دستیابی ملّتها به استقلال و حق حاکمیت خود منحصر نمی‌شود این آزادی سیاسی است که آزادی اندیشه، فرهنگ، و بینش‌های متعالی انسانی را برای ملّتها به دنبال دارد.

همچنین آزادی به معنی سرگردانی انسان به دنبال شهوات و هوای نفس نیست هرآنچه را هوس کرد بخورد و بیاشامد و انجام دهد. این آزادی مطلق را نخست باید یک بحران و سپس بندگی ذلیلانه برای نفس نامید.

آزادی مطلق بحران و آنارشیسم است، چون در هیچ جای دنیا آزادی مطلق و نامحدود وجود ندارد. بلکه هر چیزی قانون و مقرّراتی دارد که آنرا منظّم و روبراه می‌نماید. آزادی فردی حفظ نمی‌شود مگر اینکه مقیّد  به رعایت آزادی‌های دیگران شود. فلسفه‌ی وجودی قوانین و آیین‌نامه‌ها نیر همین است.

برای مثال آیا کسی اجازه دارد بدون توجّه به تابلوها و علائم رانندگی، در شهرها به رانندگی بپردازد؟ آیا کسی می‌تواند بدون توجه به امنیّت ملّی به انتشار دیدگاه‌های تفرقه افکنانه وخشونت برانگیز بپردازد؟ یا در هنگام جنگ و درگیری کشور با دشمن، به طرف داری از دشمنان یا برقراری روابط تجاری وفرهنگی و... با آنها اقدام کند؟ بی‌گمان چنین اقدامی قابل پیگرد قانونی است و گاهی مجازات آن تا درجه‌ی اعدام می‌رسد.

گاهی محدودیت، در خدمت آزادی است. بیماری که بصورت موقت از نوعی غذا محدود می‌شود بخاطر آن است زودتر بهبود یابد بعد از آن می‌تواند با آزادی تمام از انواع غذاها استفاده کند.

مجرمی که زندان می‌شود برای آن است که بداندچگونه از آزادی خود استفاده کند بدون آنکه به خود و دیگران آسیب برساند.

علاوه برآن، انسان جزئی از یک جامعه‌ی منسجم است و اگر به بعضی از آن آسیب برسد بقیّه‌ی اجزای آن را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه وسلّم نیز این حقیقت را به سرنشینان یک کشتی تشبیه می‌کند که برخی در طبقه پایین و برخی در طبقات بالا قرار دارند، افراد طبقه پایین آب مورد نیاز خود را از افراد طبقه بالا، می‌گرفتند. با خود گفتند بهتر است در طبقه پایین سوراخی در کشتی ایجاد کنیم و مستقیماً از آن آب بگیریم. پیامبر صلّی الله علیه وسلّم فرمود : اگر بقیه افراد کشتی مانع آنها نشوند آب وارد کشتی شده و همه هلاک می‌گردند و اگر مانع شوند همه نجات می‌یابند» بزرگترین معلّم بشریّت با این تشبیه دقیق، حدّ فاصل آزادی سالم و بی‌آزار با آزادی زیانبار و ویرانگر را مشخّص می‌نماید.

ـ همچنین گفتیم آزادی مطلق نوعی بندگی و اسارت است چون آزادی حقیقی آن است که هیچ انسانی یا کمتر از انسان، تو را اسیر و بنده بی اختیار خود قرار ندهد امّا در آزادی لجام گسیخته – که بعضی آن را آزادی فردی می‌نامند- انسان بنده ذلیل و دنباله‌رو اشخاص، مدها، لذّت‌طلبی‌ها و هوسرانی‌های خود می‌گردد و زندگیش تحت تأثیر الهامات و گرایشات نامبارکی قرار می‌گیرد و از هرگونه قید و بند اخلاقی و... فرار می‌کند، آیا می‌توان چنین بی‌بندوباری بی‌قید وبند را آزادی و خوشبختی نامید؟ وقتی حس لذّت جویی و بی‌بندوباری بر انسان مسلّط گردید دیگر او اسیر و بنده‌ی بی اختیار لذّت می‌شود و هرچه هوس بخواهد توان مخالفت با آن را ندارد. این چه نوع آزادی است که منجر به بندگی بی ارزشترین و پست‌ترین چیز(هوس و شهوت) می‌شود؟ اگر ارزش و خوشبختی، به مقدار کامجویی‌ها و لذّت‌هایی باشد که بدست می‌آید حیوانات در این زمینه به مراتب از انسان جلوتر هستند، آیا کسی می‌تواند حیوانات را که محدودیتی در لذّت‌طلبی و کامجویی ندارند خوشبخت‌تر از انسان بنامد؟

ـ هنگامی که شخصی به دنبال عشق و هوس می‌رود و توان فاصله گرفتن از او را ندارد آیا می‌تواند خود را آزاد و رها از قدرت و اراده‌ی او بداند ؟ یا اینکه اسیر اشارات و نگاه‌های عشق خود شده و با عقلی پریشان و اراده‌ای ویران در آرزوی لبخندی از معشوقه قهر کرده یا یک کامجویی حرام است؟ چه عبودیتی ذلیلانه‌تر از این است که انسان در حبّ و بغض، رضایت و خشم، برقراری روابط و قطع آن نتواندآزادی عمل داشته و از روی خرد و اندیشه اقدام کند؟

ـ همچنین کسی که به نوشیدن مشروبات الکلی عادت کرده و هر نوعی از آن را یافت با حرص و طمع سر می‌کشد تا اینکه اعصاب و سلامتی بدن و نیز عقل و شخصیت خود را به خطر می‌اندازد آیا با این وجود هنوز خود را آزاد می‌پندارد؟

 حرص فزاینده بر مال و مقام و تعصّب کور نسبت به وطن و عشیره نیز همین نتایج را دربردارد. همه اینها، و هر مطلوب و آرزویی که بر نفس انسان و بر دل و درون او غالب شود اراده و رفتار او را تحت سیطره خود قرار می‌دهد و او را به بنده‌ای ذلیل و بی‌اختیار تبدیل می‌کند. قرآن کریم این حالت را با زیباترین اسلوب بیان کرده و می‌فرماید: «أفرأیت من إتخذ الهه هواه» آیا دیده‌ای کسی را که هوی و هوس را خدای خود قرار داده است؟

اله همان معبودی است که فرمانش روا، اطاعتش واجب، و جای بیم و امید باشد.

هوی پرستان به هوی و هوس خود در عمل همان ویژگی و اختیاراتی می‌دهند که خداپرستان برای معبود خود قائل هستند. مگر غیر از این است که آنان تسلیم و فرمانبردار بدون چون و چرای نفس بوده و توان نادیده گرفتن یا مخالفت با خواسته‌ها و گرایشات آنرا ندارند؟

بندگی و اسارت تنها یک قید و بند یا یک زندان نیست این کمترین درجه‌ی اسارت است که زود پایان می‌یابد. اما بندگی و زندان حقیقی، عادت و هوسی است که بر انسان چیره گردد و اختیار مخالفت را از وی سلب نماید.

آزادی نیز تنها رفت وآمد آزادانه از شهری به شهر دیگر یا کشوری به کشور دیگر نیست چون این تنها کمترین درجه‌ی آزادی است. آزادی حقیقی آن است بر نفس و گرایشات آن تسلّط و اختیار کامل پیدا کنی و هیچ عادت و هوسی نتواند تو را محدود و تسلیم نماید.

با این تفسیر از آزادی، انسان‌های باایمان آزادگانی هستند که آزادی آنان به هیچ قید و بندی محدود نمی‌شود؛ چرا که دین دل و درون آنان را از هرگونه طمع، هوس و شهوت آزاد نموده و به خالق هستی و اراده‌ی او مرتبط ساخته است. حق مطلق فقط الله متعال است که نماد خیر و محبّت و رحمت است و هر کس دلبسته‌ی حق و محبّت و رحمت باشد از بند تمام صفات و خصلتهای ناپسند رها می‌شود.

و اگر قرار است انسان اسیر فکر، گرایش یا خصلتی باشد پس کسانی که اسیر و دلبسته‌ی حق شده‌اند بسیار گرامیتر از آنهایی هستند که اسیر و دلبسته‌ی باطل گشته‌اند. کسانیکه شیفته و اسیر گرایشی انسانی و محترم شده‌اند که ارزش خود را از الله متعال گرفته شریفتر و بزرگوارتر از آنهایی هستند که شیفته و اسیر خصلتی نفسانی شده‌اند که ریشه و نسب آن به شیطان می‌رسد. آنان که در مقابل خدا تواضع نشان داده و تابع دستورات و تعالیم او می‌شوند بسیار برتر، کاملتر و عاقلتر از آنانی هستند که شیفته و تابع یک معشوقه، یک جام شراب، یا ثروت یا هر لذّت دیگری گشته‌اند. سخن کسانی جالب توجّه است که ژست روشنفکری به خود گرفته و نامی را که پدرانشان بر آنان نهاده‌اند به بهانه‌ی اینکه دربردارنده‌ی  واژه‌ی «عـبـد» است(مانند: عبدالله و عبدالرحمن و...) تغییر می‌دهند. اینها حاضر نیستند عبودیت ذاتی را بپذیرند که هرگز لحظه‌ای از او بی‌نیاز نیستند و نمی‌توانند از سلطه‌ی قدرت او خارج شوند امّا در مقابل، اسیر عبودیت پست‌ترین  غریزه و لذّت می‌شوند. به نظر می‌رسد این نوع انسان‌ها بیش از آنکه سزاوار خشم و تنفّر باشند باید به حالشان گریه کرد.

براستی گسترده‌ترین دامنه‌ی آزادی از آن کسانی است که بیش‌تر متعهّد به بندگی پروردگار هستند؛ چون آنان نه اسیر خوبرویان می‌شوند و نه در دام شهوت و ثروت می‌افتند، هیچ لذتی آنان را خوار نمی‌گرداند  و هیچ حرص و هراسی شخصیّت آنان را متزلزل نمی‌نماید. عبودیت خداوند از بیم غیر او رها و آزادشان نموده است: «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ البُشْرَى فِی الحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَهِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللهِ ذَلِکَ هُوَ الفَوْزُ العَظِیمُ» (یونس: ۶۲ -۶۴)

«بی‌گمان دوستان خداوند هیچ ترس و اندوهی برایشان نیست. * آنان کسانی‌اند که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده‌اند * برای آنان در دنیا و آخرت بشارت است، سخنان خداوند تخلّف‌ناپذیرند و این همان کامیابی بزرگ است.»

اینها با عبودیّت خداوند از عبودیت غیر او بریده‌اند. لذا روحیّه‌ای شاهانه، رویّه‌ای آزادمنش، اخلاقی وارسته و دل‌هایی بی‌نیاز و برخوردار دارند. براستی این همان آزادی بزرگ و آزادگی بی‌مانند است.

چقدر زیباست فرموده پیامبر صلّی الله علیه وسلّم که می‌فرماید: «لیس الغِنَى عن کثرة العَرَض، إنما الغنى غنى النفس» 

«بی‌نیازی با مال و ثروت نیست بلکه بی‌نیازی حقیقی بی‌نیازی درون است. » و چه زیبا فرموده، ابن عطاء الله: «أنت حر لما أنت عنه آیس، وعبد لما أنت له طامع؛ به نسبت هرچه امید نداشتی آزاد، و به نسبت هرچه امیدوار شدی بنده و اسیر گشته‌ای» 

 با توضیحی که رفت، پند حکیمانه احمد بن خضرویه بهتر فهم می‌شود که فرموده: «فی الحریه تمام العبودیه، وفی تحقیق العبودیه تمام الحریه؛ آزادی واقعی در عبودیت حقیقی و عبودیت واقعی در آزادی حقیقی است.»

الغرض، مؤمنان در ماه رمضان به خاطر اطاعت کامل از دستورات خداوند از گناهان و بسیاری از عادات روزانه فاصله می‌گیرند و از اسارت نفس و شیطان، رهایی می‌یابند. پس رمضان ماه آزادی است.

وصلّی الله علی محمّد وعلی آله وصحبه أجمعین