وقتی اسیران بنی طی را به مدینه منوره و خدمت رسول خدا آوردند، سفانه دختر حاتم طائی هم در میان آنان بود. زنی جوان و زیباروی با چشمانی کشیده. حاضران از زیبایی او تعجب کردند. اما وقتی لب به سخن گشود، شیرینزبانی و شیوایی سخنش باعث شد زیباییاش را فراموش کنند. گفت: ای محمد پدر مرد و نماینده رفت؛ اگر صلاح میدانی رهایم کن و مرا در میان قبائل عرب دشمنشاد مکن که پدرم بزرگ قومش بود و مکارم اخلاق را دوست داشت. به گرسنه غذا میداد؛ اسیر را آزاد میکرد و کسی که به خاطر نیازی به درش میآمد حتما نیازش را برطرف میکرد و او را گرامی میداشت.
رسول خدا پرسید: پدرت کی بود و نمایندهات کیست؟
گفت: پدرم حاتم بن عبد الله بن طائی و نماینده برادرم عدی بن حاتم بود.
[عدی در سال نهم هجری پس از شکست قبائل بنی طی در برابر مسلمانان به شام گریخت و به پادشاه روم پناه برد و مسیحی شد].
رسول خدا پرسید: تو دختر حاتم طائی هستی؟
گفت: آری.
فرمود: ای سفانه این صفاتی که ذکر کردی صفات مؤمنین است. سپس به اصحابش فرمود: او را به احترام پدرش آزاد کنید چون پدرش مکارم اخلاق را دوست داشت.
گفت: من و اسیران قومم؟
فرمود: همراهانش را نیز به احترام او و پدرش آزاد کنید.
سپس فرمود: به سه گروه رحم کنید و حق این است که به آنان رحم شود:
بزرگی که پس از سروری خوار میشود؛ ثروتمندی که پس از ثروت فقیر میشود و عالمی که در میان جاهلان تباه میشود.
وقتی سفانه این بزرگمنشی رسول خدا را دید و قلب بزرگ و سرشار از رحمت و مسؤولیتپذیری را دریافت با کمال آرامش گفت:
أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله... سایر اسیران نیز با او اسلام آوردند. رسول خدا همهی غنایمی را که مسلمانان از بنی طی گرفته بودند به سفانه بازگرداند و وقتی آمادهی رفتن شدند سفانه گفت: ای رسول خدا سایر مردان و بستگان ما از ترس مسلمانان به بلندیها گریختهاند؛ آیا کسی را با ما میفرستی تا به آنان امان بدهد و پایین بیایند، به دست تو اسلام آورند و این شرف را دریابند؟
پیامبر فرمود: مردی از خانوادهام را با شما میفرستم تا به آنان امان دهد. پرسید: او کیست ای رسول خدا؟
گفت: علی بن ابی طالب.
سپس دستور داد کجاوهی فراخی برای او تهیه کنند تا با کمال احترام در آن بنشیند. آنگاه همراه با اسیران قوم خود و علی بن ابی طالب حرکت کردند تا به خانههای بنی طی در کوه اجا رسیدند.
علی با صدای بلند اماننامه رسول خدا را به گوششان رساند به طوری که همهی کسانی که بالای کوهها بودند آن را شنیدند و گروه گروه سواره و پیاده از کوهها پایین آمدند. وقتی دیدند زنان و فرزندان و اموالشان را به آنان بازگرداندهاند، گریستند و پیرامون علی جمع شدند و با گفتن شهادتین اسلام آوردند. قبل از غروب آن روز همهی افراد قبیلهی طی اسلام آوردند و سپس سفانه به برادرش عدی پیام فرستاد و از بخشش و کرم و اخلاق رسول خدا به او خبر داد. تشویقش کرد که به مدینه برگردد و به خدمت رسول خدا برسد، از او عذرخواهی کند و اسلام آورد. عدی همان لحظه آمادهی بازگشت به مدینه شد. وقتی به مدینه آمد، خدمت رسول خدا رسید و اسلام آورد. سپس با حرمت و احترام نزد قومش بازگشت و از آن پس جزء بزرگان مسلمان شد.
آری این گونه بود که اخلاق رسول خدا مردم عاصی و نافرمان را مطیع و مسلمان قرار داد؛ این همان اسلام حقیقی است که اخلاق و فضیلت و بخشش در آن موج میزند نه اسلام شهوت و قدرت. پرواضح است کسی که بر خلاف این انجام دهد بویی از اسلام نبرده است.
خداوندا ما را به زیباترین اخلاق بیارای که جز تو کسی به سوی آن رهنمون نمیشود.
نظرات