الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيدنا محمد وآله و صحبه و حملة سنّته والمدافعين عنها الي يوم الدين. اما بعد:

کتابی که پیش روی شما قرار دارد، در واقع رساله‌ای است که بنده برای اخذ درجه‌ی استادی در فقه، اصول وتاریخ قانونگذاری اسلامی درسال ١٣٦٨هـ.ق برابر با ١٩٤٩.م تقدیم دانشکده‌ی شریعت (دانشکده الهیات) دانشگاه الازهر نمودم.

در آن زمان بنا بر عوامل متعددی از چاپش خودداری نمودم. ازهمه مهمتر اینکه بنده مطالب کتاب را در شرائط خاصّی جمع‌آوری نموده بودم و از این رو برخی از مباحث کتاب خیلی مختصر و فشرده بود و دوست داشتم این قسمت از مطالب کتاب، بیشتر مورد بحث قرار بگیرد و زوایای بیشتری ازآن، برای خوانندگان باز شود. علاوه بر این مطالب دیگری نیز مربوط به بحث مورد نظر وجود داشت که فرصت کافی برای برایم میسر نشده بود تا تحقیق کافی پیرامون آن مطالب انجام دهم. از آنجا که برخی از مباحث کتاب به صورت فشرده توسط برخی از مجلات علمی و اسلامی قاهره و دمشق[1] و جاهای دیگر منتشر گردیده بود، خوانندگان زیادی درخواست چاپ آن‌ها را داشتند و بنده در پی فرصت مناسبی بودم تا بتوانم مباحثی را که نیاز به توضیح وتشریح بیشتری دارد، کامل نمایم؛ بدین جهت شروع کار را به تعویق انداختم تا اینکه کتاب (اضواء علي السنة المحمدية) نوشته‌ی محمود ابوریه وارد بازار کتاب شد. کتاب مزبور علاوه بر داشتن مطالب غیرعلمی و غیرتحقیقی، در باب سنّت و راویان آن، حاوی مطالبی بود که درجای خود به نقد وبررسی آن‌ها اشاره خواهم کرد. ازاینرو بسیاری از دوستان با توجه به نیاز شدید وشرائطی که فراهم شده بود، اصرار داشتند تامباحث کتاب حاضر هرچه سریعتر چاپ و پخش گردد.

آنچه اینک تقدیم حضورتان می‌گردد، مباحثی است که قبلاً تهیه گردیده بود، به‌اضافه‌ی ملاحظات مختصری در مورد ابوهریره (رض) درپاسخ مطالبی که ابوریه درکتاب خود، پیرامون ابوهریره (رض) نوشته است.

امیدوارم صحت وسلامتیم دوباره ایجاب نماید تا به خواست خدای متعال بتوانم آرزوی همیشگی‌ام در این زمینه را به انجام برسانم.

ملاحظاتی پیرامون کتاب ابوریه:

 

1-    جایگاه سنت نبوی (حدیث) دراسلام و اثرات عمیق آن در فقه اسلامی از زمان رسول‌خدا (ص) و صحابه و ائمه‌ی مجتهدین تا دوران تدوین فقه و مذاهب اسلامی، بر کسی پوشیده نیست. این سرمایه‌ی بزرگ، باعث شد که فقه اسلامی به مجموعه‌ی بزرگ قانونگذاری تبدیل شود که در سطح جهان، امت‌های گذشته و حال، به هیچ وجه نظیرش را نداشته باشند. برای کسی که با مباحث قرآن وسنّت آشناست، کاملاً روشن است که سنّت، آن‌چنان اثر عمیقی در گسترش دائره‌ی قانونگذاری اسلامی و عظمت و جاودانه ماندن آن دارد که بر هیچ یک ازپژوهشگران فقه و کارشناسان مذاهب فقهی پوشیده نیست.

ذخیره‌ی عظیم قوانین اسلامی در سطح دنیا، دیدگان حقوقدانان جهان را به خود خیره کرده است و این شگفتی و تعجب، آن هنگام افزایش خواهد یافت که به عظمت قوانین اسلامی از طریق عرضه‌ی آن با روشی متناسب با نسل حاضر پی ببرند. دائرة المعارف فقه اسلامی در دانشکده‌ی شریعت (دانشکده‌ی الهیات و معارف اسلامی) دانشگاه دمشق، در صدد تحقق همین هدف است. به هر حال ذخیره‌ی عظیم قوانین اسلامی در گذشته وحال، دشمنان اسلام را به تهاجم بر ضد سنّت و زیر سؤال بردن حجت بودن و نیز جامع بودن آن و ایجاد شک وتردید درصداقت راویان حدیث اعم از بزرگان صحابه، تابعین و راویان بعدی، واداشته است.

دشمنان اسلام از منافقان عجم در عصر طلایی تمدن اسلامی گرفته تا مستشرقین و دست‌پروردگان تمدن غرب در عصر حاضر، در این هدف شوم، هماهنگ و همسو بوده و هستند. چهارده قرن می‌گذرد و هنوز این کوششهای نافرجام، ادامه دارد. قطعاً این تلاش‌های شوم تا زمانی که دشمنان کینه‌توز اسلام عزیز و حق، وجود داشته باشند، ادامه خواهد داشت؛ همان دشمنانی که نور درخشان حق، چشمان‌شان را خیره ساخته است. آری؛ تلاش دشمنان اسلام با عصبیت وحسادت تمام، به منظور نابودی آنچه با قرآن وسنّت ارتباط دارد و به‌قصد ارائه‌ی سیمایی زشت از پرچمداران اسلام اعم از رسول‌خدا ج، صحابه و تابعین و سایر حاملان سنّت و شریعت اسلامی، با هدف تحریف حقائق مربوط به تمدن و تاریخ تشریع اسلامی، پیوسته ادامه خواهد داشت. البته ما تردیدی نداریم که اینگونه نبردها بین اسلام و دشمنانش همانند گذشته به شکست دشمنان اسلام و برملاشدن اهداف شوم‌شان خواهد انجامید و اسلام، همچون گذشته بسان کوهی استوار، در برابر طوفان شدید دسیسه‌ها، سربلند و ماندگار خواهد بود. زیرا نبرد اسلام با دشمنانش، نبرد حق و باطل، نبرد علم و جهل و نبرد نور و ظلمت می‌باشد وسنّت الهی، این است که در چنین نبردهایی، پیروزی نهایی، ازآنِ حق می‌باشد؛ چنانچه خدای متعال، می‌فرماید: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ﴾ [الأنبياء: 18]. «ما با تمام قدرت حق را بر باطل می‌کوبیم و حق، باطل را محو و نابود می‌گرداند،آنگاه باطل، از بین می‌رود».

2-    واقعاً جای تأسف است که گروهی از علما و نویسندگانی که در مسلمانی و صداقت‌شان جای تردیدی نیست، به دنبال دشمنان اسلام حرکت نمایند وفریب پدیده‌ی تحقیق علمی کاذبی را بخورند که مستشرقین و مورخین غربی، به منظور سرپوش گذاشتن بر مقاصد پلیدشان عنوان می‌کنند و بدین‌سان این فریب‌خوردگان مسلمان هدفی را تأمین می‌نمایند که مستشرقین یهودی ونصرانی واستعمارگران دنبال آن هستند؛ یعنی همان هدفی که چیزی جز اشاعه‌ی شک وتردید در مورد اسلام وحاملان آن، نیست. اینجاست که دشمنان اسلام و پیروان جاهل آنان، درتحقق هدفی واحد، با هم همگام می‌شوند. گفتنی است: غالباً یکی از چهار مورد ذیل، سبب فریفته شدن این دسته‌های فریب‌خورده، توسط مستشرقین ومورخین غربی شده است:

الف) عدم آگاهی از حقیقت میراث ارزشمند اسلامی و نیز ناآگاهی نسبت به منابع زلالش.

ب) فریفته شدن به سبک و اسلوب به اصطلاح علمی‌ای که همواره دشمنان و مغرضان مدعی آن هستند.

ج) تمایل به شهرت و تظاهر به آزادی اندیشه و رهایی از تقلید؛ چنانچه بیشتر این فریفتگان، مدعی آن می‌باشند.

د) اثرپذیری آنان از انحرافات فکری وتمایلاتی که جز در ورای پیروی از مستشرقین و نویسندگان غربی، قابل طرح نیستند.

3-    ابوریه کتاب (اضواء علي السنة المحمدية) را در چنین شرایطی به چاپ رساند.بنده کتاب مزبور را قبل از چاپ آن دقیقاً بررسی نمودم و متوجه شدم که وی در مواردی بر خلاف نظر جمهور محققین سلف، اظهار نظر نموده است و نظریاتش خارج از مصادر ذیل نمی‌باشد:

 

الف) دیدگاه‌های پیشوایان معتزله که درکتاب‌هایشان نقل شده است.

ب) دیدگاه‌های شیعیان افراطی.

ج) دیدگاههای مستشرقین که در دائرة المعارف‌ها وکتاب‌های خود ذکرکرده‌اند.

د) انحرافات فکری‌ای که سالیان دراز، با نویسنده همراه بوده است.

هـ) حکایاتی که در بعضی از کتاب‌های ادبی وجود دارد و در مورد صداقت و جایگاه علمی نویسندگان آن‌ها، جای بحث و تأمل است.

آنچه نامبرده در کتابش از مصادر معتبر مراکز جهان اسلام نقل می‌کند، چندین احتمال و حالت دارد: یا اینکه مطلب نقل‌شده از چنین منابعی، در مبحثی غیر از آنچه ابوریه ازآن بهره جسته، آمده است و یا واقعاً مطالب آن منبع، مورد قبول محققین بوده، اما هدفی که آن‌ها از طرح آن داشته‌اند، غیر از هدفی بوده که ابوریه آن را مطرح نموده تا چنین وانمود کند که با محققین، هم‌رأی وهم‌اندیشه است. وی، گاهی برخی از متون و عبارات را بصورت بریده و ناقص می‌آورد تا به هدف مورد نظرش در موضوع مطرح‌شده، برسد. چنانچه در مورد ابوهریره (رض) این رویه را در پیش گرفته و نمونه‌اش را مشاهده خواهید کرد. ابوریه گاهی به آرا و اقوال برخی از علما استناد کرده که اساساً گفته یا دیدگاه معتزلی‌ها می‌باشد. ابوریه، در نقل چنین دیدگاه‌هایی به ذکر نام این دسته از علما اکتفا می‌نماید و مصدر اصلی را که معتزلی می‌باشند، بیان نمی‌کند. چنانچه درمورد ابن‌قتیبه چنین عمل نموده است.

با این وصف به این نتیجه می‌رسیم که منابع و دیدگاه‌های مورد استناد ابوریه، به هیچ عنوان مورد قبول صاحبان آن منابع نیست و دیدگاه آنان، بر خلاف چیزی است که ابوریه مطرح نموده است.

تناقض‌گویی ابوریه در موارد متعدد کاملاً روشن می‌باشد. به عنوان مثال: ابوریه، از یک سو عمر س را متهم به غفلت، نسبت به کعب احبار می‌کند که از نزدیک شدن زمان قتلش خبر می‌دهد و از سوی دیگر به خاطر ایجاد شک و تردید در احادیث ابوهریره (رض) به تیزهوشی وخبرگی فوق‌العاده‌ی عمر، نسبت به روایات ابوهریره (رض) استدلال می‌نماید.

ابوریه، همچنین از یک سو ظاهراً نسبت به علماء، ائمه و محققین اظهار احترام و ادب می‌نماید و از سوی دیگر آن‌ها را در سبک تحقیق سنّت به کوتاهی و غفلت در روشی متهم می‌کند که مورد پسند خودش قرار گرفته است. هیچ یک از شخصیت‌هایی مانند: شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه/، شیخ طاهر الجزایری، امام محمد عبده و سید رشیدرضا رحمهم‌الله که ابوریه برای تأیید افکار و نظریات خویش، از نام‌های آنان سوء استفاده نموده و مطالب و دیدگاه‌های شخصی خود را به آن‌ها نسبت داده است، قایل به آنچه که وی، مطرح نموده، نبوده‌اند و یقیناً آن‌ها از باورهای ابوریه، بویژه درمورد تهمت‌های ناروایی که به ابوهریره (رض) نسبت داده و نیز از نتائج خطرناکی که از تحقیقش برمی‌آید، بدور هستند.

قابل یادآوری است ابوریه در ثبت مراجع و منابع کتاب خود، به خاطر مهم جلوه دادن کتابش وبالابردن ارزش آن، منابعی در زمینه‌ی تفسیر، حدیث، فقه، علوم قرآنی و حدیث نام برده است که یک کلمه از آن‌ها هم در کتابش نقل نشده است. وی، در مواردی نیز به برخی از منابع تاریخی استدلال نموده است که از نظر محققین، در تحقیق سنّت، راویان و علمای این فن، مورد اعتماد نیستند؛ همچنین برخی ازمنابع مورد استفاده در کتابش، کتاب‌هایی در زمینه‌ی ادبیات، زبان، نحو و شعر می‌باشند که هیچ ارتباطی با موضوع مورد بحث ندارند.

ذیلاً برخی ازمنابع ومصادر مورد اعتماد ابوریه را ذکرمی کنیم تا میزان درستی ادعایش در مورد «تحقیق علمی» که همواره از آن دم می‌زند، روشن شود. خدای متعال، می‌فرماید: ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡۖ﴾ [الأنعام: 121]. «شیاطین، مطالب وسوسه انگیزی بطور مخفیانه به دوستان خود القا می‌کنند تا اینکه با شما منازعه و جدال نمایند».

منابع مورد استفاده‌ی ابوریه در کتابش، عبارتند از:

1-    تاريخ التمدن الإسلامي، نوشته‌ی جرجی زیدان.

2-    دائرة المعارف الإسلامية، نوشته‌ی جمعی از مستشرقین.

3-    العرب قبل الإسلام، نوشته‌ی جرجی زیدان.

4-    الحضارة الاسلامية، نوشته‌ی کریمر.

5-    السيادة العربية، نوشته‌ی فلوتن.

6-    حضارة الاسلام في دارالسلام، نوشته‌ی ابراهیم یازجی

7-    تاريخ العرب المطول، نوشته‌ی: فیلیپ حتی، ادوار جرجس، جبرائیل جبور.

8-    تاريخ الشعوب الاسلامية، نوشته‌ی کارل بروکلمان

9-    المسيحية في الاسلام، نوشته‌ی قس ابراهیم لوقا

10-  وجهة الاسلام، نوشته‌ی جمعی از مستشرقین.

11-  العقيدة والشريعة في الإسلام، نوشته‌ی گلدزیهر.

 

ابوریه، با این حال در آخر کتابش ادعا می‌نماید که مباحث کتابش را با دلایل و براهین قوی ثابت نموده و به مراجعی استناد نموده است که هیچ جای شک و تردیدی در مورد درستی آن‌ها وجود ندارد!

اینک به نقد و بررسی منابع اصلی کتاب ابوریه می‌پردازیم که پیشتر در پنج مورد ذکر گردید:

ابوریه از پیشوایان معتزله به نام اندیشمندان جسور یاد می‌کند. در این کتاب در بحث مربوط به موضع معتزله درباره‌ی سنّت می‌خوانیم که آن‌ها، یا اساساً منکر سنت بودند و یا برای صحت سنّت شروطی در نظر داشتند که هرگز تحقق‌شان امکان‌پذیر نبود. خلاصه اینکه پیشوایان معتزله بویژه آنان که صحابه را مورد طعن و تشنیع قرارداده‌اند، در باب دین و دیانت به‌قدری جسور و بی‌پروا بودند که یکی از آن‌ها به نام «ثمامة بن اشرس» بیشتر کسانی را که برای ادای نماز به سوی مسجد می‌شتابند، به «الاغ» تشبیه می‌نماید. این‌ها، بقدری متعصب و نژادپرست بودند که از عرب‌ها تنفر داشتند؛ چنانچه ثمامه به رسول‌خدا (ص) بدین ترتیب جسارت نموده که گفته است: این عرب را بنگرید که با مردم چکار کرد؟. با این وصف از چنین افراد کینه‌توز و بی‌نزاکتی، در رابطه با اصحابش چه انتظاری می‌توان داشت؟ و همچنین از این‌ها چگونه می‌توان توقع داشت که در مورد حدیث، دیدگاهی همچون دیدگاه امامان و محققان حدیث داشته باشند؟

معتزله، شدیداً تحت تأثیر فلسفه و منطق یونان، هند وادبیات فارسی قرارگرفته بودند و بیشتر آنان، فارس بودند؛ از این رو می‌کوشیدند تا قرآن را با فلسفه‌ی یونان همسو نمایند. آنان، در این راستا بسیاری ازاحادیثی را که با فلسفه و عقل‌گرایی یونانی درتضاد بود، تکذیب نمودند و فلاسفه‌ی یونان را پیامبران عقل و اندیشه دانستند، آنچنان که گویا هرگز مرتکب خطا واشتباه نمی‌شوند. دشمنان اصلی مسلمانان، که با علمای اسلام به کشمکش می‌پرداختند، همین‌ها بودند.

ابوریه، از این گروه به نام خردمندان و متفکران یاد می‌کند و آن‌ها را در مقابل محدثین وفقهایی همچون مالک، شافعی، بخاری، مسلم و ابن‌مسیب قرارمی دهد.

خردمندان جسور از دیدگاه ابوریه، کسانی هستند که درطول تاریخ از قدرت ستمگران و حاکمان وقت، علیه ائمه‌ی اسلام استفاده نموده وسالیان درازی علمای حقانی را در سیاه‌ چال‌ها، شکنجه کرده‌اند. بهره‌گیری ابوریه ازنظریات این گروه در کتابش کاملاً روشن است. به‌ خصوص در مواردی که مطالبی را از «تأويل مختلف الحديث» ابن‌قتیبه نقل قول می‌نماید. اندکی تأمل در کتاب ابن‌قتیبه، روشن می‌سازد که ابن قتیبه، نخست نظریات پیشوایان معتزله علیه صحابه ومحدثین را نقل کرده وسپس به رد آن‌ها پرداخته و کتابش را برهمین اساس نوشته است؛ اما ابوریه با بی‌انصافی تمام، نظریات ائمه‌ی اعتزال را به ابن‌قتیبه نسبت داده و نام این عمل را «تحقیق علمی» یا «حفظ امانت علمی» نهاده است!

پیش از آنکه رویکرد ابوریه در مورد استنادش به برخی از مصادر غیرمعتبر را بیش از این مورد نقد و برسی قرار دهم، دوست دارم اشاره‌ای به این نکته دشته باشم که ما، همواره با درد و حسرت فتنه‌های خونین پدید‌آمده در میان علی ومعاویه را می‌خوانیم وآثار و پیامدهای این وقایع تلخ را تا به امروز کاملاً درک می‌کنیم. من، شخصاً هیچ تردیدی ندارم که یهود و بسیاری از کسانی که از بابت غلبه‌ی اسلام بر سرزمین‌شان، کینه‌ی اسلام و مسلمانان را به دل گرفتند، نقش مهمی در ایجاد این فتنه‌ها داشتند. آن‌ها، همچنین برای دامن زدن به2 اختلافات مسلمانان و گسترش دادن دائره‌ی آن، دسیسه‌های زیادی چیدند و برای این منظور، به جعل احادیث و ساختن روایات بی‌اساس دروغ پرداختند تا بدین‌سان به نقشه‌ی شوم خود دست یابند. من، شکی ندارم که جمهورمسلمانان، نسبت به کسانی که در قرآن کریم، از آنان تعریف شده و خداوند از آن‌ها اظهار رضایت نموده است، حق انصاف و ادب را رعایت نموده‌اند. زیرا به هیچ عنوان معقول به نظر نمی‌رسد که افرادی که خداوند متعال در باب هجرت ونصرت، از آن‌ها تقدیر به عمل آورده است، پس از وفات رسول‌خدا ج، از دین برگردند و چنان وضعیتی پیدا کنند که برخی ادعا کرده‌اند و اصلاً چنین چیزی، شایسته‌ی دین خدا و مقام والای رسول‌خدا (ص) نیست.چراکه پذیرش این ادعای بی‌اساس بدین معناست که آن جماعتی که در مکتب پیامبر (ص) گرد آمده بودند، بیشتر شبیه رهزنان و دزدانی بود‌ه‌اند که هیچگونه عاطفه و وجدانی نداشته‌اند! حال آنکه تاریخ صحیح، گواه است که بشریت، هیچگاه و در هیچ عصری نظیر اصحاب پیامبر (ص) را از لحاظ تقوا و سیرت نیک ندیده و نخواهد دید. آری؛ دنیا، گواهی می‌دهد که اسلام، بدست توانمند آن‌ها و با جهاد و فداکاری و هجرت ونصرت آنان درجهان انتشار یافته است.

هرچند درگذشته بر سر اینکه چه کسی سزاوار  خلافت و رهبری امت اسلامی است، اختلاف نظر به وجود آمد، اما اینک که سال‌هاست امت مسلمان، زیر سیطره‌ی استعمارگران قرار گرفته، دیگر دلیلی برای تفرقه واختلاف وجود ندارد. زیرا اکنون نه خلافت و حکومتی است که انگیزه‌ای برای اختلاف و تفرقه وجود داشته باشد و نه شرایط کنونی اجازه می‌دهد که دوباره پیامدهای اختلافات و تنش‌های گذشته را مورد بررسی قرار دهیم و احادیث ساختگی و موضوعی را که علیه صحابه وحاملان و مبلغان شرع ونخستین پرچمداران دین ساخته و پرداخته شده‌اند، باری دیگر مطرح شوند.

البته علمای شیعه و سنی بنا بر میل و رغبت جمهور مسلمانان، گامهایی در راستای تقریب مذاهب، برداشته‌اند و از این رو علمای اهل‌سنت عملاً در زمینه‌ی پژوهش‌های فقهی و از جمله فقه مقارن، فقه شیعه را با مذاهب دیگر مقایسه می‌نمایند؛ چنانچه در برنامه‌های درسی دانشگاه‌ها و نیز کتاب‌های برخی از کارشناسان فقهی، بدین نکته توجه شده است. بنده نیز از زمان شروع تدریس در دانشگاه، عملاً فعالیت‌های فرهنگی‌ام را به همین روش انجام داده‌ام.

واقعیت این است که برخی، گامی عملی در جهت تقریب مذاهب اسلامی برنداشته‌اند و اگر احیاناً فعالیت‌هایی در این زمینه صورت گرفته، خیلی جزئی و در حد جلسات وکنفرانس‌های تهی و نه چندان مفید بوده است. به همین سبب ناسزاگویی به صحابه، همچنان ادامه دارد و چه بسا عملکرد برخی بر خلاف گفته‌هایشان در باب تقریب مذاهب می‌باشد؛ بنابراین از یک سو با هیاهوی تمام موضوع تقریب مذاهب مطرح می‌گردد و از سوی دیگر کتاب‌هایی مملو از مسایل تفرقه‌افکن از قبیل ناسزاگویی به صحابهش چاپ و نشر می‌شود.

درسال 1953میلادی برای دیدن شیخ عبدالحسین شرف‌الدین به خانه‌اش در شهر صور رفتم. تعدادی ازعلمای شیعه نیز آنجا بودند. در این دیدار مطالبی پیرامون ضرورت وحدت اهل سنت و اهل تشیع بیان شد و تأکید گردید که مهمترین عامل برای تحقق این مسأله‌ی مهم، رفت وآمد علمای دوطرف و چاپ کتاب‌هایی است که بیانگر وحدت و اخوت مسلمانان باشد. شیخ عبدالحسین، در این زمینه فردی جدی وصادق و نهایتاً تصمیم بر آن شد که نشستی با حضور علما، برای بررسی بیشتر این موضوع تشکیل شود.

بنده از نتیجه‌ی این ملاقات، خیلی خوشحال بودم و به همین سبب در بیروت نیز، پیرامون این موضوع با برخی از شخصیت‌های برجسته‌ی سیاسی، ادبی و تجاری ملاقات‌هایی داشتم؛ اما متأسفانه شرائط به‌گونه‌ای شد که نتوانستم روی این طرح بیشترکار کنم.

پس ازمدتی، متوجه شدم که شیخ عبدالحسین، شخصاً کتابی در مورد صحابی بزرگوار، ابوهریره (رض) نوشته است که مملو از ناسزاگویی به این بزرگوار می‌باشد. تا کنون موفق به بررسی این کتاب نشده‌ام. اما از طریق کتاب ابوریه به محتوای آن پی بردم. زیرا با توجه به مطالبی که ابوریه از کتاب عبدالحسین نقل می‌کند، معلوم می‌شودکه هر دو در مورد ابوهریره (رض) نظر یکسانی دارند.[2]

من ازاین طرز عمل عبدالحسین با توجه به وعده‌ای که داده بود، خیلی شگفت‌زده شدم و پی بردم که وی دراظهارات خویش پیرامون اینکه باید گذشته را فراموش کرد و برای تقریب مذاهب تلاش نمود، به هیچ وجه صادق نبوده است.

البته همین رویکرد را بسیاری از افراد همچنان ادامه می‌دهند؛ چنانچه از یک سو در قاهره سرگرم برگزاری گردهمایی‌ها و پخش مجلات با ادعای تقریب مذاهب هستند و از علمای الازهر در این زمینه درخواست نوشتن مقاله می‌نمایند و از سوی دیگر  در برخی از کشورها، هیچ اقدام عملی برای ایجاد وحدت و تقریب مذاهب انجام نمی‌دهند؛ بلکه همچنان مسایل تفرقه‌افکن از قبیل ناسزاگویی به صحابه‌ی رسول‌خداج در کتاب‌هایشان مطرح می‌گردد و بر تصور نادرست و کاذبی که از سوی برخی در مورد یاران رسول‌خدا (ص) مطرح می‌شود، اصرار می‌ورزند و آن را گسترش می‌دهند؛ گویا منظورشان ازتقریب، تقریب دیگران به خود می‌باشد، نه تقریب مذاهب به یکدیگر.

عجیب‌تر اینکه چنانچه بحث یا موضوعی علمی‌ در زمینه تاریخ سنت و مذاهب اسلامی با طرز تفکر آنان همسو نباشد، تلاش می‌کنند با بهانه قرار دادن مسأله‌ی تقریب، آن را رد و انکار نمایند وطرح این موضوع علمی را بر خلاف کوشش‌های مصلحین و مانع تقریب می‌دانند؛ درحالی که در مورد کتابی مانند کتاب عبدالحسین شرف‌الدین که یکی از بزرگوارترین صحابه ازدیدگاه اهل‌سنت را مورد طعن و تشنیع قرار داده، هیچکس چیزی نمی‌گوید وآن را مانع وحدت و تقریب نمی‌داند!

البته نباید فراموش کرد که تنها کتاب «ابوهریره» نیست؛ بلکه کتاب‌های زیادی با کمال وقاحت علیه صحابه و بویژه در مورد عائشه‌ی صدیقه به چاپ می‌رسد که هیچ انسان باوجدان و منصفی، تحمل شنیدن و خواندن مطالب‌شان را ندارد. قطعاً این‌چنین کتاب‌هایی، پیامدی جز افزایش اختلافات بی‌مورد و شعله‌ور شدن آتش تفرقه ندارد.

کتاب ابوریه، هرچند مایه‌ی خشنودی برخی شده، اما در ردیف این کتاب‌هاست که در واقع، باب عداوت و نفرت راگشوده است.

بنده در نقد منابع مورد استفاده در کتاب ابوریه و نیز بررسی موضع سایر فرق اسلامی در مورد سنت، دو نکته را مد نظر داشته‌ام:

1-    نقد من، مبتنی بر مباحث علمی و تاریخی است و سخن ازحقایق تاریخی زمانی که علمی و تحقیقی باشد، برای هیچکس ممانعتی ندارد.

2-    هدفم تصحیح اشتباهاتی است که از ابوریه در استناد به منابع سایر فرقه‌ها، سر زده است.

البته بحثی که دراین کتاب پیرامون موضع سایر فرقه‌ها در مورد سنت مطرح شده، تحقیقی علمی است که به منظور تکمیل پایان‌نامه‌ی دکترا به دانشگاه تقدیم شد. از آنجایی که بنده، ازهواداران نظریه‌ی تقریب مذاهب دراین شرایط حساس هستم، هرگز قصد اسائه‌ی ادب وتحریک فرقه‌ی خاصی را نداشته‌ام. حتی زمانی که مسؤول یکی از نشریات از من خواست تا یک نسخه‌ ازکتابم را برای چاپ بعضی از مباحثش در اختیارش قرار دهم، بنده به وی یادآوری کردم که این بخش کتاب نیاز به توضیح و مقدمه دارد. اما پس از مدتی که بنده در بیمارستان بستری بودم، اطلاع یافتم که مجله‌ی مزبور بحث مربوط به موضع شیعه در مورد سنت را منتشرنموده است. انتشار این بحث تا حدودی بعضی از برادران را برآشفت و باعث شد در برخی ازمجلات، این مبحث مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. اینک نیز لازم به یادآوری است که مباحث کتاب پیش رویتان، مباحثی تاریخی و علمی می‌باشد که هر مورخ ونویسنده‌ای ناگزیر است در باب حدیث و مراحل تدوین آن، به طرح چنین مواردی بپردازد و قطعاً نویسنده‌ای که برای کتابش احترام قائل است، نمی‌تواند این موارد را نادیده بگیرد.

ما، ضمن محبتی که به علی مرتضیس داریم، ازجایگاه علمی و مقام والای وی در اسلام کاملاً آگاهیم و برای تمام ائمه‌ی اهل بیت و خاندان علی مرتضیس احترام خاصی قائلیم و از آرزوهای دیرینه‌ی ماست که ای کاش همه‌ی مسلمانان، برای تحقق وحدت چنین محبت و رویکردی را در مورد صحابه می‌داشتند.

اینک از تمام علمای مخلص شیعه و سنی که ضرورت وحدت مسلمین را درک می‌کنند، می‌خواهم تا برای مبارزه با مشکلاتی که دامنگیر جهان اسلام شده، بویژه برای مقابله با تبلیغات انحرافی و مخربی که عقاید جوانان شیعه وسنی را بطور یکسان هدف قرارداده است، متحد شویم. رویدادهایی[3] که امروز درکشورهای عربی در حال انجام است، این زنگ خطر راتأیید می‌نماید. برای تحقق وحدت، باید قبل از هر چیز به وضع اصول و زیرساخت‌های صحیح و عملی در زمینه‌ی تقریب بپردازیم، نه اینکه به وحدت قولی یا ادعای وحدت بسنده نماییم. در این راستا تقدیر و تجلیل از یاران رسول‌خدا (ص) در اولویت قرار دارد؛ چراکه دین خدا توسط آنان به ما رسیده و خدای متعال، به دست توانای آن‌ها، ما را از تاریکی‌ها به سوی نور، هدایت نموده است.

در مورد خاورشناسانی که ابوریه در کتابش به نظریات آن‌ها تکیه و اعتماد نموده است، بطور مختصر در کتاب پیش رویتان، مطالبی نوشته‌ام. البته زمانی این مطالب را به نگارش درآوردم که هنوز دانشگاه‌های اروپایی را از نزدیک مشاهده نکرده و شخصاً با شخصیت‌های علمی و برجسته‌ی آنان گفتگو و تبادل نظر ننموده بودم؛ به هر حال این فرصت، فراهم شد و توانستم از نزدیک با آن‌ها گفتگو نمایم و بدین ترتیب بیش از پیش به درستی مطالبی که در کتابم مبنی بر خطرات جدی آن‌ها نسبت میراث فرهنگی، فقهی وتاریخیمان نوشته‌ام، اطمینان یافتم و بیش از همیشه به عداوت و کینه‌توزی آن‌ها نسبت به اسلام، عرب‌ها و مسلمانان پی بردم. نخستین مستشرقی که برای اولین بار با وی ملاقات نمودم، پروفسور «اندرسون» رئیس بخش قوانین مدنی در مرکز پژوهش علوم شرق و خاورشناسی دانشگاه لندن بود. او که فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی الهیات دانشگاه کمبریج می‌باشد، یکی از فرماندهان سپاه انگلیس در جنگ جهانی دوم در مصر بوده و بنا به اظهار خودش، زبان عربی را در مدت یک سال در دانشگاهی امریکایی در قاهره توسط یکی از اساتید الازهر که هفته‌ای یک ساعت تدریس می‌کرده، فراگرفته است. وی، عربی عامیانه‌ی مصری را نیز در خلال مسئولیت نظامی خویش درمصر یاد گرفته بود. تخصص وی درعلوم اسلامی به سخنرانی‌های عمومی برمی‌گردد که اغلب توسط استاد احمد امین، دکترطه حسین و شیخ احمد ابراهیم درمحافل عمومی ایراد می‌شده است. نامبرده، از این طرق که خودش، آن را تحقیقات عمیق و گسترده می‌دانست، به دریافت درجه‌ی پروفسوری نایل شد و بلافاصله پس از پایان جنگ، به ریاست بخش قوانین مدنی در دانشگاه لندن رسید.

اینک قصد آن ندارم که به بیان نمونه‌هایی از تعصبات مستشرقین علیه اسلام بپردازم. چراکه دکتر «حمود غرابه» مدیر مرکز فرهنگی اسلامی لندن موارد متعددی را برایم توضیح داد، اما به ذکر یک مورد از زبان شخص پروفسور اندرسون بسنده می‌کنم که به محرومیت یکی از فارغ‌التحصیلان الازهر برای گرفتن مدرک دکترا اشاره نمود. اندرسون، می‌گوید: این فارغ‌التحصیل الازهر،  برای گرفتن مدرک دکترا در رشته‌ی حقوق اسلامی ازدانشگاه لندن، مقاله‌ی تحقیقی خود را پیرامون حقوق زن دراسلام تنظیم نموده بود ودر آن ثابت کرده بود که اسلام، حقوق زن راکاملاً رعایت کرده است. من، با تعجب از اندرسون پرسیدم: پس چه دلیلی وجود داشت که او، ازگرفتن مدرک دکترا محروم شد؟ مگرشما مدعی آزادی اندیشه در دانشگاه‌هایتان نیستید؟

اندرسون جواب داد: او ادعا کرده بود که اسلام، به زن حقوق زیادی داده و برخی از آن‌ها را برشمرده بود. مگر او سخنگوی اسلام است و یا ابوحنیفه یا شافعی می‌باشد که چنین می‌گوید؟ نظریاتی که او درباره‌ی اسلام دارد، هیچ یک از فقهای گذشته نداشته‌اند! او، مردی است خودخواه که می‌خواهد بگوید: اسلام را بهتر از ابوحنیفه و شافعی، شناخته است!

این، سخن یک مستشرق است که هنوز زنده می‌باشد و از نعمت‌های الهی ارتزاق می‌نماید. اما دقیقاً اطلاع ندارم که آیا همچنان مشغول به کار است یا یا بازنشست شده است؟

در اسکاتلند از دانشگاه «ادنبره» دیدن نمودم. مستشرقی که درآنجا ریاست تحقیقات مربوط به اسلام شناسی را بر عهده داشت، یک روحانی مسحی بود. با دیدنش پی بردم که اخلاق و برخورد نرمی دارد.

همچنین در اسکاتلند دانشگاه «گلاسکو» را نیز از نزدیک دیدم. مدیر گروه علوم عربی این دانشگاه، کشیشی بود که حدود بیست سال را درقدس به سرپرستی گروه‌های تبشیری مسیحی گذرانده بود و به همین سبب نیز به زبان عربی تسلط داشت. البته درسال 1954م در کنفرانس اسلام ومسیحیت در لبنان با وی ملاقات کرده بودم. دردانشگاه آکسفورد لندن با رئیس بخش تحقیقات علوم اسلامی و عربی ملاقات نمودم. وی، یهودی بود و به سختی به زبان عربی صحبت می‌کرد. وی، در جریان جنگ جهانی دوم عضو سازمان اطلاعات بریتانیا در لیبی بوده و عربی عامیانه را در لیبی فراگرفته بود. جای بسی تعجب است که تنها صلاحیت وی، برای احراز ریاست گروه علوم عربی و اسلامی در دانشگاه آکسفورد، توانایی تکلم به زبان عامیانه‌ی عربی بود! عجیب‌تر اینکه نام‌برده با این معلومات ناقص، آیات را ازتفسیر کشاف علامه زمخشری برای دانشجویان تدریس می‌نمود!! بنده، مطمئن هستم که وی از فهم عبارات ساده‌ی عربی عاجز بود تا چه رسد به این تفسیر مهم و مشکل. همینطور احادیثی از بخاری، مسلم و بخش‌هایی از فقه و منابع مهم حنفی و مالکی را نیز تدریس‌می نمود!

بنده، از وی پیرامون منابعی که در تحقیق درسهایش از آن‌ها استفاده می‌کند، پرسیدم. جواب داد: از کتاب‌های گلدزیهر، مرجلیوث و شاخت استفاده می‌کنم.

در دانشگاه کمبریج ریاست بخش علوم عربی واسلامی به مستشرق معروف «آریری» واگذار شده بود، درحالی که تخصص وی، فقط در زبان عربی بود وبس. نام‌برده شخصاً در گفتگویی که با هم داشتیم، اظهارنمود: ما مستشرقین در تحقیقاتمان از اسلام، دچار اشتباهات بسیاری می‌شویم و بهتر است که درچنین مباحثی وارد نشویم؛ زیرا شما مسلمانان عرب، نسبت به ما توانایی بیشتری در زمینه‌ی پرداختن به مباحث اسلام‌شناسی دارید.

در منچستر انگلیس با پروفسور «روبسون» ملاقات نمودم. او درآن زمان مشغول مقایسه‌ی سنن ابی‌داوود بانسخه‌ی خطی آن بود. «روبسون» تألیفاتی در زمینه‌ی تاریخ حدیث دارد که در بیشتر موارد با نظریات مستشرقین تندرو موافق می‌باشد. خیلی مشتاق بودم که نادرستی تحقیقات مستشرقین را برایش خاطرنشان کنم؛ از این رو برای نقد نظریات «گلدزیهر» مباحثی را برایش تشریح نمودم و برخی از اشتباهات تاریخی و علمی گلدزیهر را برایش ثابت کردم، تنها پاسخش، این بود که اطلاعات مستشرقین کنونی  نسبت به منابع اسلامی به مراتب قوی‌تر از مستشرقین گذشته امثال گلدزیهر است. زیرا امروزه تألیفات متعددی ازمسلمانان که قبلاً ناشناخته بوده، چاپ و پخش شده‌اند.

من نیز به او گفتم: امیدوارم مباحث و مطالبی که پس از این ارائه می‌دهید، بیش از پیش با واقعیت و انصاف همراه باشد و در این زمینه رویکردی همچون «گلدزیهر» و «مرجلیوث» و... نداشته باشید.

در دانشگاه لیدن هلند، با مستشرق یهودی به نام «شاخت» ملاقات نمودم او، خاورشناسی است که دقیقاً رویه‌ی گلدزیهر را در زمینه‌ی ایجاد شک و شبهه در مورد حقائق اسلامی و نیز وارونه جلوه دادن مسایل اسلامی دنبال می‌نماید.

نخست با وی پیرامون اشتباهات عمدی گلدزیهر در تحریف متون و منابع مورد استنادش به بحث وگفتگوپرداختم. وی، ابتدا انکارنمود. آنگاه من، نمونه‌ای از اشتباهات عمدی گلدزیهر را در بحث تاریخ سنت برایش تشریح نمودم؛ از آن جمله، اینکه گلدزیهر با بی‌انصافی تمام سخن زهری را که گفته است: (انّ هؤلاء الأمراء اكرهونا علي كتابة الاحاديث) با حذف الف و لام در کلمۀ الاحادیث نقل کرده است. حذف این الف ولام، معنی را تغییر می‌دهد و چهره‌ی زهری را در تاریخ سنّت خدشه‌دارمی‌نماید. زیرا ترجمه‌ی عبارت اول این است: «همانا امرا ما را به نوشتن و جمع آوری احادیث واداشتند». اما ترجمه‌ی عبارت دوم، این است: «همانا امرا ما را به نوشتن احادیثی چند، مجبورکردند».

«شاخت» ابتدا تعجب نمود و سپس با مراجعه به کتاب گلدزیهر که درکتابخانه‌اش وجود داشت، متوجه شد که حق با من است و بی‌درنگ اشتباه گلدزیهر را پذیرفت. من افزودم که این، تنها اشتباه گلدزیهر نیست؛ بلکه در موارد دیگری نیز چنین اشتباهاتی را مرتکب شده است. شاخت، با شنیدن این سخنم برآشفت و گفت: شما خیلی بدبین هستید.

من در جوابش تجزیه و تحلیل گلدزیهر در مورد موضعگیری زهری دربرابرعبدالملک بن مروان را خاطرنشان کردم و با دلایل وحقایق تاریخی اشتباه گلدزیهر در این زمینه را روشن ساختم. شاخف، این بار نیز به اشتباه گلدزیهر اعتراف نمود و گفت: مگر علما، ازاشتباه معصوم هستند؟ گفتنی است: بنده، در این کتاب جریان موضعگیری زهری در برابر عبدالملک بن مروان را آورده و شرح داده‌ام.

من، ادامه دادم که گلدزیهر مؤسس مکتب «استشراق» یا خاورشناسی است و در تشریع و قوانین اسلامی، وقایع تاریخی را دخیل می‌داند. تعجب اینجاست که چرا وی با این وصف، اصول خود را درمورد زهری نادیده می‌گیرد و یا با چه دلیلی زهری را متهم می‌نماید که حدیث فضیلت مسجدالاقصی را به خاطر رضایت عبدالملک بر ضد ابن زبیر جعل نموده است؟ درحالیکه اولین ملاقات زهری با عبدالملک هفت سال پس ازشهادت ابن‌زبیر بوده است.

اینجا بودکه دیدم چهره‌ی شاخت متغیر گشت و از ناراحتی دستانش را به هم می‌مالید؛ من، بحثم را خاتمه دادم و خطاب به وی گفتم: اینگونه اشتباهات که اینک ما مسلمانان، آن‌ها را در حیات خودتان می‌خوانیم و شما اکنون آن‌ها را اشتباه می‌دانید، در گذشته توسط شما، به عنوان حقائق علمی نسل به نسل، مطرح شده است، اما امروزه امیدواریم که نقدهایمان را برتحقیقات‌تان، قبل ازاینکه بمیرید و پیش از آنکه تحقیقات‌تان، حقائق علمی قلمداد گردد، ملاحظه کنید و اشتباهات‌تان را اصلاح نمایید.

گفتنی است: مستشرق مزبور در دانشگاه الازهر تحصیل کرده و کتابی نیز در زمینه‌ی تاریخ تشریع اسلامی دارد که به سبک استادش گلدزیهر، نوشته و مملو از تحریف وتلبیس است.

در دانشگاه «اسبلا» در سوئد با مستشرق کهن‌سالی به نام «نیبرج» ملاقات کردم؛ وی، همان کسی است که کتاب (الانتصار) ابن‌خیاط زیر نظرش به چاپ رسیده است. در ملاقاتی که با او داشتم، بحث مفصلی پیرامون مستشرقین و تألیفات‌شان در مورد اسلام‌ شناسی به میان آمد و محور بحث در این زمینه، گلدزیهر بود. پس از آنکه بنده برخی از اشتباهات گلدزیهر را برشمردم، «نیبرج» نیز بر عدم صداقت و حقانیت وی اعتراف نمود.

نیبرج درمورد گلدزیهر گفت: وی درگذشته از شهرت خاصی برخوردار بوده و کتاب‌هایش نیز برای مستشرقین به عنوان مرجع مورد قبول قرار گرفته است؛ اما اینک که کتاب‌های جدیدی در زمینه‌ی علوم اسلامی به چاپ رسیده است، نیاز چندانی به تحقیقات گلدزیهر به عنوان مرجع وجود ندارد و ظاهراً زمان گلدزیهر به پایان رسیده است.

در اثنای این مسافرت، علاوه بر دانشگاه‌هایی که نام بردم، دانشگاه‌های دیگری را نیز در بلژیک، دانمارک، نروژ، فنلاند، آلمان، سوئیس و پاریس از نزدیک مشاهده کردم وبا مستشرقین و استادان این دانشگاه‌ها به بحث وتبادل نظر پرداختم. حقائق ذیل به عنوان نتیجه‌ی خاطرات و ملاقات‌هایی که با مستشرقین داشتم، تقدیم حضورتان می‌گردد:

1-    بیشتر مستشرقین، یا کشیش هستند یا استعمارگر و یا یهودی. به‌ندرت مستشرقی پیدا می‌شود که ازاین سه گروه نباشد.

2-    استشراق و فعالیت‌های خاورشناسی در دولت‌های غربی غیراستعماری نسبت به استشراقی که در دولت‌های استعمارگروجود دارد، به‌مراتب ضعیف‌تراست.

3-    اغلب مستشرقین معاصر در کشورهای غیراستعماری از نظریات گلدزیهر باتوجه به برملاشدن اهداف نادرستش متنفرند.

4-    استشراق عموماً از کلیسا سرچشمه می‌گیرد و فعالیت‌های خاورشناسی در کشورهای استعمارگر با هماهنگی کلیسا و وزارت امور خارجه، انجام می‌شود.

5-    کشورهای استعمارگر مانند انگلیس و فرانسه همچنان بر ضرورت استشراق جهت نابود کردن اسلام و لکه‌دار نمودن چهره‌ی مسلمانان، اصرار می‌ورزند. در وزارت امور خارجه‌ی فرانسه دو مستشرق به نام‌های «بلاشیر» و «ماسینیون» به عنوان کارشناس مسایل مربوط به اعراب ومسلمانان مشغول کار هستند و چنانچه قبلاً بیان شد، استشراق، در دانشگاه‌های آکسفورد، کمبرج، ادنبر و گلاسکو، جایگاه ویژه‌ای دارد که مستقیماً زیرنظر یهودیان، انگلیس استعمارگر و مبلغین مسیحی اداره می‌شود.

بدیهی است که آن‌ها، تمام تلاش خود را بکار می‌برند تا کتاب‌های گلدزیهر، مرجلیوث و شاخت، مراجع و منابع معتبر و مورد استفاده‌ی دانشجویان غربی و نیز دانشجویان عرب و مسلمان در دوره‌ی دکترا قرار بگیرند و اصولاً آن دسته از تزها و پایان‌نامه‌های دانشجویی را که بیانگر عدالت و انصاف اسلام و افشاگر توطئه‌های مستشرقین می‌باشد، تأیید نمی‌کنند.

دکتر محمد امین مصری فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی اصول دین از دانشگاه از هر، از مشکلات و موانعی برایم توضیح داد که برای اخذ مدرک دکترا در رشته‌ی فلسفه از دانشگاه لندن، با آن مواجه شده بود؛ این مشکلات، از آنجا ناشی می‌شد که تحقیقی که انجام داده بود، تحقیقی علمی و منصفانه بود.

او درسال 1958م برای گرفتن مدرک دکترا در رشته‌ی فلسفه به لندن رفت و به محض اینکه از برنامه‌های درسی آنجا، به‌خصوص در بخش تحقیقات علوم اسلامی آگاه می‌گردد، با هاله‌ای از دسائس و توطئه‌های مستشرقین و در رأس آن‌ها «شاخت» در زمینه‌ی اسلام مواجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد موضوع پایان‌نامه‌اش را به نقد و بررسی کتاب «شاخت» در زمینه‌ی اسلام اختصاص دهد.

وی، پروفسور «اندرسون» را به عنوان استاد ناظر انتخاب می‌نماید و سعی می‌کند تا رضایتش را به منظور پذیرش موضوع تحقیقش، جلب نماید. اما مستشرق مذکور، به هیچ عنوان حاضرنمی‌شود که موضوع تحقیق دکتر محمد امین، نقد کتاب «شاخت» باشد و به شدت با انتخاب این تز، مخالفت می‌نماید. آقای محمد امین، از دانشگاه لندن ناامید می‌شود و برای ثبت نام به دانشگاه کمبریج می‌رود و آنجا نیز همین تز را ارائه می‌دهد. استادان این دانشگاه نیز همانند پروفسور «اندرسون» موضوع تحقیق دکتر محمد امین را رد می‌کنند و نهایتاً با صراحت تمام به وی می‌گویند: اگرمی‌خواهی موفق به اخذ مدرک دکترا شوی، باید موضوع دیگری انتخاب کنی و از نقد کتاب «شاخت» خودداری نمایی؛ زیرا دانشگاه، به هیچ عنوان با موضوع انتخابی شما موافقت نخواهد کرد.

سرانجام آقای محمد امین، ناگزیر می‌شود «معیارهای نقد حدیث از دیدگاه محدثین» را موضوع پایان‌نامه‌اش قرار دهد.

آنچه گذشت خلاصه‌ای بود از تحقیقاتی که شخصاً در مورد مستشرقین و بویژه درباره‌ی کتاب‌های گلدزیهر و نظریاتش، انجام داده بودم. در این کتاب نیز یک فصل را به نقد این مستشرق یهودی اختصاص داده‌ام تا پرده از گستاخی‌ هدفمندش در زمینه‌ی تحریف حقائق و متون بردارم و روشن و واضح نمایم که  وی، به قصد ایجاد شک و شبهه در منابع علمی مورد اعتماد از دیدگاه ائمه و محققان دینی، به منابعی استناد کرده که فاقد هر نوع ارزش علمی می‌باشند.

مهمترین مشکلی که دانشجویان چنین دانشگاه‌هایی با آن روبرو هستند، این است که برای تحقیق علوم اسلامی چاره‌ای جزاستفاده ازمنابع نادرست آن‌ها، برای اخذ مدارک دانشگاهی ندارند و از آنجا که این دانشجویان، به زبان عربی تسلط ندارند و نمی‌توانند از منابع اصیل اسلامی استفاده کنند، ناگزیر می‌شوند مباحث کتاب‌های مستشرقین را به عنوان حقائق علمی بپذیرند.

از این رو دانشگاه‌های کشورهای عربی و اسلامی باید به فکر چاره برآیند و رشته‌هایی به زبان انگلیسی ایجاد نمایند تا بدین‌سان دانشجویانی که به دنبال اخذ مدرک مورد نظرشان هستند، وارد این دانشگاه‌ها شوند؛ طبعاً انجام چنین مهمی سبب می‌شود که تعداد زیادی از دانشجویان مسلمان از رفتن به دانشگاه‌های غرب منصرف شوند و در نتیجه از دسیسه‌های مستشرقین متعصب واستعمارگر مصون بمانند.

متأسفانه برخی از نویسندگان مسلمان، مانند دکتر احمد امین و دکتر علی حسن عبدالقادر نیز فریب مباحث مستشرقین بویژه گلدزیهر را خورده‌اند.

در مورد استاد احمد امین، در این کتاب مبحث خاصی را آورده و اشتباهات وی را بخاطر اعتمادش به نظریات گلدزیهر، متذکرشده‌ام؛ اما در مورد دکتر علی حسن عبدالقادر – مدیر مرکز فرهنگی اسلامی لندن در سال1961م- ابتدا ازحق‌جویی و فضل و بزرگواریش تقدیر می‌کنم و سپس به بیان ماجرای می‌پردازم که بین من و او گذشت:

در نخستین درس وی که نشستم، این عبارات را از او شنیدم: «امروز می‌خواهم تاریخ تشریع اسلامی را برایتان توضیح دهم، البته به روشی علمی که تا کنون درالازهر نیزمعمول نبوده است؛ بنده، حدود چهارده سال در ازهر مشغول تحصیل بوده‌ام، اما هیچگاه اسلام را نشناختم و فقط زمانی که در آلمان مشغول تحصیل بودم، به حقیقت اسلام پی بردم». ما دانشجویان ازاین سخن استاد شگفت‌زده شدیم و باخود گفتیم: باید خوب دقت کنیم؛ حتماً استاد، نکته‌ی مهمی در مورد اسلام فراگرفته که تا کنون دانشگاه ازهر نیز از آن محروم بوده است!

استاد، درسش را در مورد تاریخ سنت نبوی، ازکتابی که در دست داشت، به‌صورت ترجمه‌ی کلمه به کلمه شروع نمود. بعدها متوجه شدیم کتابی که استاد در دست داشته، کتاب «دراسات اسلامية» اثرگلدزیهر بوده است.

استاد، در نقل عبارات کتاب گلدزیهر، اصل را بر این نهاده بود که این‌ها، حقائق علمی هستند و بدین ترتیب درسش را ادامه می‌داد و ما در مواردی که مطالب، اشتباه به نظرمی‌رسید، با وی به تبادل نظرمی‌پرداختیم تا اینکه به بحث زهری و جعل احادیث توسط وی برای امویها رسید.

من، با توجه به معلومات کمی که در مورد زهری به عنوان یکی از ائمه‌ی معتبر در زمینه‌ی حدیث و سنت داشتم و می‌دانستم که زهری، یکی از علمای مورد اعتماد در این زمینه می‌باشد، با استاد به مناظره پرداختم. استاد، حاضر نشد که از نظریاتش برگردد؛ لذا من، ترجمه‌ی مطالب کتاب گلدزیهر را از وی درخواست نمودم که حدود دو کاغذ بود. استاد باخط خود آن‌ها را ترجمه نمود و به من داد. ازآن پس من برای تحقیق این موضوع و روشن شدن حقیقت اتهامی که گلدزیهر به امام زهری نسبت داده بود، رهسپار کتابخانه‌ها شدم و از تمام کتاب‌های خطی موجود در کتابخانه‌ی الازهر و دارالکتب المصریه، در مورد امام زهری یادداشت ‌برداری نمودم. این تحقیق سه ماه طول کشید و من، در این مدت پس از پایان درسهای دانشکده تا اواخر شب مشغول تحقیق بودم. بعد از اینکه اطلاعات قابل توجهی بدست آوردم و کاملاً مطمئن شدم که گلدزیهرمستشرق، متون سلف را تحریف نموده است، موضوع را به اطلاع دکتر عبدالقادر رساندم. او گفت: چنین چیزی به هیچ عنوان مکن نیست. زیرا مستشرقین بویژه گلدزیهر، افراد منصفی هستند که هرگز حقائق را تحریف نمی‌کنند.

با شنیدن این پاسخ استاد، تصمیم قطعی گرفتم تا پیرامون این موضوع، بحثی را در دفتر انجمن (الهداية الاسلامية) برای شرکت‌کنندگان ارائه دهم.

انجمن، با ارسال دعوتنامه‌هایی، از علمای ازهر و دانشجویان آن، برای شرکت در جلسه دعوت به عمل آورد. در موعد مقرر، جمع زیادی از اساتید و دانشجویان و نیز شخص دکتر عبدالقادر، گرد هم آمدند و بنده از حضور ایشان در جلسه که آرزوی آن را داشتم، خیلی خرسند شدم و تصمیم داشتم در پایان جلسه، کاری کنم که حاضران، از دیدگاه دکتر عبدالقادر نیز اطلاع یابند.

محور اصلی بحثم، بررسی و نقد نظریات گلدزیهر در مورد امام زهری بود و تمام تحقیقاتم را در این زمینه برای شرکت‌کنندگان ارائه دادم و در پایان، بحثم را اینگونه به اتمام رساندم: این بود نظر بنده در مورد امام زهری  و همچنین نظر جمهور علما و محققین که تقدیم حضورتان گردید؛ اگر استادمان دکتر عبدالقادر در این مورد نظر خاصی دارد و به مطالب ارائه ‌شده قانع نیست، منتظر اظهار نظر ایشان هستیم و تقاضا داریم تا نظریاتش را به سمع حاضرین برساند.

دکتر عبدالقادر که از ابتدا در جلسه حضور داشت، به جایگاه آمد و با صدای رسا چنین گفت: «من اعتراف می‌کنم که تا کنون امام زهری را نشناخته بودم و اینک ایشان را شناختم و هیچ اعتراضی به مباحث شما ندارم».

پس از پایان جلسه، به دفتر استاد سید محمد الخضر حسین -رئیس انجمن مذکور و یکی از اساتید برجسته‌ی دانشگاه الازهر- رفتیم. استاد عبدالقادر در حضور استاد سید محمدالخضرحسین، به اینجانب چنین گفت: «بحث شما، دریچه‌ی جدیدی برای تحقیق مباحث مستشرقین گشود. اگر یک نسخه از آن را به من بدهید، می‌توانم آن را به برخی از مجلات علمی آلمان که  بیشتر مباحث مستشرقین را دنبال می‌کنند بدهم و مطمئنم این بحث در محافل مستشرقین، پیامدهای مثبتی به دنبال خواهد داشت».من، از وی تشکر نموده و اظهاراتش را عبارات تشویقی یک استاد برای شاگردش تلقی نمودم.

پس از مدتی استاد، مرا به منزلش دعوت نمود. همانجا بود که تصمیم گرفتیم، در تعطیلات تابستان به اتفاق یکدیگر، کتاب گلدزیهر را ترجمه نموده و تحریفاتش را روشن نماییم. اما در آن ایام یعنی ابتدای جنگ جهانی دوم، نیروهای انگلیس در قاهره مرا بازداشت کردند و بدین سان به مدت هفت سال از قاهره تبعید شدم.

این بود ماجرای من با دکتر علی حسین عبدالقادر و همچنین انگیزه‌ی تألیف این کتاب که چاره‌ای جز بیان جزئیاتش نداشتم و آن را در واقع درسی برای شیفتگان مستشرقین می‌دانم.

ابوریه، یکی از کسانی است که در مورد تاریخ سنت نبوی به تحقیق برخاسته و از فردی چون گلدزیهر متأثر شده است.

امیدوارم ایشان مباحث این کتاب بویژه مطالبی را که در نقد اندیشه‌های وی و مستشرقین و استاد احمد امین مطرح نموده‌ام، با دیدی حق‌جویانه مورد بررسی قرار دهد.

همچنین امیدوارم از بسیاری از نظریاتش که کتاب (اضواء علي السنة المحمدية) را بر اساس آن‌ها نگاشته است، رجوع نماید. ان شاء الله.

ادامه دارد...