مستشرقین در یک کلام

زمانی که جنگ‌های صلیبی با شکست مواجه گردید، اندیشه‌ی غرب، همچنان راه انتقام‌جویی از اسلام و مسلمانان را ادامه داد. نخستین روشی که غربیان برای این منظور انتخاب نمودند، نقد و بررسی اسلام بود. و از طرفی در پرتو این اندیشه که بر جوامع مسیحی غرب حاکم بود، اندیشه‌ی سیطره برکشورهای اسلامی، از راه زور و قدرت نیز بوجود آمد. به‌خصوص در شرایطی که اوضاع سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام، رو به وخامت نهاد؛ بدین‌سان غرب، کشورهای اسلامی را یکی پس از دیگری، مورد تاخت و تاز قرار می‌داد. هنوز تسلط غرب بر بیشتر کشورهای اسلامی تحقیق نیافته بود که تحقیقات غربی درباره‌ی اسلام و تاریخش، به ‌قصد موجه نشان دادن سیاست‌های استعماری متجاوزان در مورد ملت‌های ستمدیده‌، افزایش یافت و سرانجام‍‍‍‌ در قرن گذشته تحقیقات آن‌ها در ابعاد مختلف دینی، تاریخی و فرهنگی اسلام به پایان رسید. طبیعی بود که این تحقیقات، بنا به دو دلیل، همواره از حق و انصاف بدورباشند:

1-    تعصب دینی اروپاییان و فرماندهان نظامی اروپا؛ چنانچه هنگام ورود نظامیان صلیبی به بیت‌المقدس، در جریان جنگ جهانی اول، «لورد»، این‌چنین گفت: «اینک جنگ‌های صلیبی به پایان رسید». آری؛ فقط از نظر نظامی چنین بود که لورد گفته بود، اما تعصب دینی درتألیفات وتحقیقات غربی‌ها، پیرامون اسلام هیچگاه از بین نرفته است و اگر افرادی هم که به‌ندرت به انصاف و عدالت اسلام و حقانیت رسول‌خدا (ص) اذعان می‌کنند، کسانی هستند که خود را از تسلط و سیطره‌ی تعصب رهانیده‌اند؛ همچون «گوستاولوبون» نویسنده‌ی کتاب (تمدن عرب) که کتابش در نوع خود بهترین کتابی می‌باشد که تا کنون یک غربی، از روی انصاف در مورد اسلام گردآوری نموده است و همین باعث شده تا بسیاری از غربی‌ها، از وی در مجالس خویش به خوبی یاد نکنند.

گوستاولوبون، با آنکه یکی از بزرگ‌ترین مورخین و جامعه‌شناسان قرن نوزدهم می‌باشد، اما به خاطر انصاف و‌ واقع‌نگری‌اش درباره‌ی اسلام، با واکنش منفی غربی‌ها بویژه فرانسوی‌ها مواجه شده است.

2-    قدرت مادی و علمی‌ای که غربی‌ها، در مدت دو قرن (قرن‌های هجده و نوزده) به آن دست یافتند، علما، مورخین و نویسندگان غربی را به‌شدت مغرور کرده و باعث شده تا ادعا کنند که غربی‌ها، بنیانگذار تمام تمدن‌های بشری هستند و اندیشه‌ی غربی، بر خلاف چیدمان فکری سایر ملت‌ها اندیشه‌ای صحیح، منطقی و دقیق می‌باشد. چنانچه در این میان اسلام را تفکری ساده و سطحی می‌پندارند؛ همانطور که یکی از مستشرقان به نام «جب» در کتابش (وجهة الاسلام) در مورد اسلام چنین نظریه‌ای ارائه نموده است. وی، در کتابش این هدف را دنبال کرده تا چنین وانمود کند که نظریات ارئه‌شده از سوی اسلام، جزئی و سطحی است، نه عمقی و فراگیر. نباید فراموش کرد که این قضاوت آنها، برخاسته از ضعف و عقب‌ماندگی و جهالتی است که در کشورهای تحت استعمار خویش مشاهده نموده‌اند.

در اوائل این قرن موازی با روابطی که میان غرب و جهان اسلام ایجاد شد، مبادلات فرهنگی نیز صورت گرفت. در این بحبوحه فرهیختگان و دانش‌پژوهان مسلمان، برای جستجوی میراث فرهنگی ما، به کتاب‌ها و متون پراکنده و نامنظم قدیمی روی می‌آوردند و از آنجا که این منابع، با منابع تهیه‌شده درغرب، از نظر تنظیم وتدوین، تناسب وهماهنگی نداشت، لذا پژوهشگران مسلمان، به نوشته‌های مستشرقین روی آوردند؛ چراکه مستشرقین، در مورد میراث فرهنگی ما و بررسی منابع اسلام، از خود مهارت نشان داده بودند. آن‌ها با تلاشی گسترده و جدی، همراه با تعصب دینی و مقاصد استعماری که پیشتر به آن اشاره شد، توانستند میراث فرهنگی ما را چنان تهیه و تنظیم نمایند که نظر روشنفکران و محققان مسلمان را به خود معطوف نمایند؛ بویژه هنگام مقایسه‌ی این تحقیقات منظم و البته هدفدار با روش‌های معمول و پراکنده در کتاب‌های قدیمی ما. بدین ترتیب برخی از نویسندگان و فرهیختگان مسلمان، از تحقیقات گسترده‌ی مستشرقین شگفت‌زده شدند و چنین پنداشتند که آن‌ها، سخنی جز حقیقت نمی‌گویند. این پندار نادرست تا بدانجا در این خودباختگان فکری مسلمان، ریشه دوانیده که اگر مستشرقان، در موردی با ما اختلاف نظر داشته باشند، بطور قطع از آن‌ها جانبداری می‌کنند و حق را با آنان می‌دانند، البته با این ادعا که روش مستشرقان، روشی علمی و دقیق است!

از سوی دیگر محققین مسلمان به خود زحمت ندادند تا منابع تحقیقی مستشرقین را بازنگری نمایند. البته این سهل‌انگاری، برخاسته از چند دلیل بود؛ از جمله: دشوار بودن بررسی مصادراسلامی و یا شتاب بی‌مورد در زمینه‌های پژوهشی تا نتیجه‌ی کار به‌اصطلاح علمی، خیلی زود نمایان گردد. علاوه بر این محور اصلی این تحقیقات، مباحثی بود که با آنچه در محافل علمی و دینی مسلمانان مطرح بوده است، در تعارض قرار داشت.

روزگاری، احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس در برابر پژوهشگران غربی و تقدیر و تجلیل بیش از حد آن‌ها و عدم کمترین سوء ظنی به آنان، شدیداً محققین مسلمان را تحت تأثیرقرارداده بود. این روند تا آن زمان ادامه داشت که حرکت‌های سیاسی و اصلاحی در جوامع اسلامی پدید آمد و مرحله‌ی استقلال سیاسی مسلمانان از سیطره‌ی غرب مطرح گردید. زمانی که به ضرورت استقلال فکری خویش و نیز ارزش تمدن و میراث فرهنگمیان پی بردیم، از موضع گذشته‌ی خود شرمنده شدیم که چرا در شناخت عقیده، قانون و فرهنگمان به غربی‌ها، اتکا نمودیم؟! دامنه‌ی این آگاهی، به‌ سرعت در مراکز فرهنگی اسلامی مسلمانان، گسترش یافت و پژوهشگران مسلمان در صدد جستجوی حقیقت و اهداف مستشرقان برآمدند و موضوع عدم اعتماد به مباحث مستشرقین و ضرورت عدم استناد به نظریات‌شان، توجه محققین مسلمان را به خود جلب نمود.

گرچه این حرکت، هنوز به تکامل و رشد واقعی خود نرسیده است، ولی همچنان ادامه خواهد داشت سرانجام روزی فرارسد که فرزندان و نسل‌های آینده‌ی مسلمان از بابت ساده ‌اندیشی و فریفته شدن گذشته‌ یا گذشتگان خود، نسبت به برخی از تحقیقات مستشرقین، شگفت زده شوند.

به ‌زودی روزی فرا خواهد رسید که ما مسلمانان، به نقد و بررسی میراث فرهنگی غرب اعم از تمدن، دین و علم‌شان بپردازیم. آری؛ روزی خواهدآمد که معیارهای مورد استفاده‌ی مستشرقین در نقد و بررسی فرهنگ اسلامی، توسط محققان مسلمان برای نقد عقائد، علوم و فرهنگ غرب مورد استفاده قرار بگیرد؛ آن زمان است که ضعف و ناکارایی فرهنگ و تمدن غرب برای جهانیان روشن خواهد شد. بنده گمان نمی‌کنم که مسلمانان، معیارهای مستشرقین درنقد قرآن وسنّت را برای نقد کتاب‌های مقدس و علوم تاریخی و موروثی آن‌ها به کاربرند، دیگر چیزی از کتاب‌ها و علوم‌شان به عنوان حقیقت و واقعیت باقی بماند.

من مطمئنم که اگر ما همان معیارها و اصولی را برای نقد دانشمندان، فرماندهان و شخصیت‌های افسانه‌ای غرب بکار گیریم که آن‌ها در نقد تاریخ و شخصیت‌های دینی مامسلمانان، بعنوان معیار و اصول نقد در نظر گرفته‌اند، در این صورت تمدن آنان، در تمام ابعادش در چنان هاله‌ای از ابهام و شک و تردید قرارخواهد گرفت که با تردیدها و شبهه‌های ایجادشده از سوی آن‌ها در مورد تاریخ و فرهنگ اسلامی، قابل مقایسه نخواهد بود و بدین‌سان پوچی تمدن‌شان برملا خواهد شد و رجال سیاسی و فرهنگی و ادبیشان رنگ خواهند باخت و چهره‌ی واقعی و شخصیت تهی از ارزش و اخلاق و وجدان آنان، برای همه نمایان خواهد گشت.

اگر روش‌هایی از قبیل: جمع‌آوری اخبار غیرمعتبر، تحریف نصوص، تبدیل واقعیت‌ها به خرافات و شبهه‌افکنی و... که غربیان و مستشرقان، در تحقیقات و پژوهش‌های به ‌اصطلاح علمی خود دنبال می‌کنند، روی میراث فرهنگی و علمی خودشان انجام گیرد، سیمایی بسیار زشت و مضحک از تمدن و رجال تاریخی آن‌ها بجا خواهد ماند و بدین سان خواهند دید که روش تحقیقی آنان در زمینه‌ی تاریخ و تمدن، وبال جان‌شان گردیده و خودشان را در چاهی مشاهده خواهند کرد که برای دیگران حفرکرده بودند.

آری؛ آن دوران که ما، برای شناخت علوم و تاریخمان به مستشرقین اعتماد می‌کردیم، گذشته است. اگر تا کنون از منابع ارزشمند خویش بی‌خبر بوده‌ایم، اینک زمان آن رسیده که جهالت و سهل‌انگاری را کنار بگذاریم. کاملاً روشن است که برای فهم مراجع و منابع اسلامی، اعتماد به گفته‌های کسانی که از لغت و ادبیات ما بیگانه هستند، هیچ توجیهی ندارد. بنابراین باید آن دسته از اعتقادات نادرست و سوءظن‌هایی را که مستشرقین متعصب، نسبت به دین خدا و علمای اسلام دارند، برای همیشه از محافل علمی بزداییم و اکنون که گرد و غبار را از گنجینه‌های علمی خویش برطرف نموده و به بیداری و بالندگی به ارزش‌های اسلامی خود دست یافته‌ایم، باید بیش از همیشه به این مهم توجه داشته باشیم.

با این حال جای دارد کسانی که هنوز به بیگانگان و نظریات آن‌ها خوشبین و علاقمند هستند، این کتاب و امثال آن را که پرده از دسیسه‌های مستشرقین برداشته و چهره‌ی واقعی آن‌ها را معرفی کرده است، مطالعه نمایند.

البته ما، در عین حال که نسبت به تحریف‌گران و فریبندگانی همچون گلدزیهر، از خود شدت نشان می‌دهیم، تلاش منصفانه و علمی محققان و پژوهشگران باانصاف را در نشر کتاب‌های ارزشمند و قدیمی و نیز تحقیقات علمی‌شان ارج می‌نهیم. زیرا علم، هیچگاه در انحصار ملت خاصی نبوده و اسلام، دین خدا برای تمام جهانیان است و درک و فهمش در انحصار هیچ قوم وملتی نیست و هر کس، مجاز است به‌اندازه‌ی توانایی خویش در دریای بیکران آن غواسی نماید؛ اما مشروط به اینکه مخلصانه و منصفانه و بدور از انگیزه‌های نفسانی و تعصب حرکت کند.

اینک لازم می‌دانم بحث مربوط به مستشرقین را با مطلبی از «گوستاولوبون» به پایان برسانم که بیانگر رمز تهاجم دانشمندان غرب به میراث فرهنگی ما و نادیده گرفتن عظمت تمدن اسلامی است.

«گوستاولوبون» در کتاب (حضارة العرب) پس از بیان اثرات عمیق فرهنگ اسلامی عربی در غرب و پدیدآمدن تمدن نوین غرب، چنین می‌گوید: «با توجه به آنچه گذشت، این سؤال برای خوانندگان ایجاد می‌شود که چرا محققان و دانشمندان عصر که ظاهراً ندای آزادی اندیشه و تحقیق سر می‌دهند.، اثرات عمیق اسلام و اعراب را در پدیدآمدن تمدن کنونی غرب، نادیده می‌گیرند؟

در پاسخ این پرسش که بارها برای خودم نیز پیش آمده است، یک جواب بیشتر ندارم و آن، اینکه تا کنون استقلال فکری ما، سطحی و ظاهری بوده است و در بسیاری از موارد از آزادی لازم فکری برخوردار نبوده‌ایم. از دیدگاه ما، انسان‌ها غالباً، دارای دو شخصیت هستند:

1-    شخصیت نوین و جدید که در ساختارش تحصیلات ویژه، فرهنگ و محیط خاص، نقش داشته است.

2-    شخصیت قدیمی و ناآگاهی که اندیشه‌اش در کردار پدران و گذشتگانش، خلاصه شده و دچار جمود و تحجر گردیده است. بیشتر مردم، چنین شخصیتی دارند و بر همین اساس اعتقادات مردم را تحت عناوین مختلف می‌پذیرند و بدین‌سان برخی از آرا و باورها در وجود افراد نهادینه می‌گردد و از آنجا که به‌ظاهر، پذیرش این افکار با آزادی صورت گرفته، مورد احترام قرار می‌گیرد.

واقعیت این است که پیروان محمد(ص) به عنوان سرسخت‌ترین دشمنان اروپایی‌ها معرفی شده‌اند و این، در حالی است که نه تنها آن‌ها در زمان شارل مارتل و جنگ‌های صلیبی، ما را توان سلاح‌ها و توان نظامی خود نترسانده و یا پس از فتح قسطنطنیه تهدید نظامی نکرد‌ه‌اند، بلکه همواره ما را برتری تمدن خویش را به رخ ما کشیده و بدین‌سان بر ما غلبه یافته‌اند.

به هر حال این، تصور موروثی ما بر ضد اسلام و مسلمین است که با گذشت چندین قرن، جزئی از وجود و طبیعتمان گردیده و این تخیلات کینه‌توزانه نسبت به مسلمانان در وجودمان ریشه دوانیده است. همانطور که یهودی‌ها در دل خود، نسبت به ما کینه دارند.

اگر باورهای جدید و یک‌جانبه‌ی خود که یونان لاتین را تنها منبع علم وادب می‌داند، بر باورهای موروثی خود بر ضد اسلام و مسلمانان بیفزاییم، آنگاه به آسانی علت انکار تأثیرات ریشه‌دار اعراب و مسلمانان بر تاریخ و فرهنگ اروپا را درک خواهیم نمود و بدین ترتیب خواهیم دانست که چرا برخی ازدانشمندان غربی، پرداختن به موضوع نجات اروپای مسیحی ازدوران توحش را توسط مسلمانان راننگ می‌دانند».[4]

گوستاولوبون در توضیح سخنان خود به درآمیختن باورهای نادرست اروپا و تحقیقات جدید اشاره می‌نماید و سخنرانی «رینان»[5] را در «سوربون» پیرامون اسلام به عنوان نمونه ذکرمی‌کند و بیان می‌دارد که این شخص، در مورد اسلام به نتاقض‌گویی دچارشده است؛ چنانچه رینان از یک سو به نقش ارزنده‌ی اعراب و مسلمانان، در زمینه‌ی پیشرفت علمی اعتراف می‌کند و از سوی دیگر اسلام را مانع پیشرفت علم و فلسفه می‌داند و معتقد است که روح جوامعی که در برابر اسلام، تسلیم شده‌اند، مرده است.! رینان درعین حال سخنرانی خود را اینگونه به پایان می‌رساند: من، وارد هر مسجدی که شدم، درخود نوعی خشوع احساس نمودم و به لرزه افتادم و از اینکه مسلمان نیستم، تأسف خوردم.

حکایاتی که ابوریه از کتاب‌های ادبی نقل کرده، عجیب‌ترین چیزی است که تا کنون در یک تحقیق به‌اصطلاح علمی دیده‌ام. ابوریه با وقاحت تمام، آن دسته از روایات ائمه‌ی حدیث و امامان فقه و مجتهدین را که مورد پسندش نبوده، رد نموده و به کتاب‌هایی روی آورده است که اساساً موضوع آن‌ها تحقیق تاریخ رجال و سیرت راویان نیست؛ بلکه کتاب‌های صرفاً ادبی می‌باشد که برای سرگرمی مردم، حاوی حکایات و داستان‌هایی است که نقل مجلس مردم بوده است.

ابوریه این‌چنین کتاب‌هایی را انتخاب نموده وسپس برای زیرسؤال بردن سنت، به ذکر دلائل و شواهدی از کتاب‌های داستانی و ادبی پرداخته است! آیا این روش به‌اصطلاح علمی، غیر از آن روشی است که گلدزیهر دنبال می‌کرد و طی آن تمام احادیث مؤطا امام مالک راتکذب می‌نمود و بر عکس، مطالب کتاب (حياة الحيوان) را تأیید می‌کرد؟!

یکی از نکات بدیهی از دیدگاه آن دسته از علمایی که روش تحقیق آنان، بر خلاف روش تحقیق ابوریه می‌باشد، این است که نمی‌توان علم حدیث را از کتاب‌های فقه و علم تفسیر را از کتاب‌های لغت دریافت نمود؛ زیرا هر یک از رشته‌های مصادر و منابع مربوط به خودش را دارد که حقایق و قضایای آن را فقط می‌توان در آن منابع تحقیق نمود.

در تحقیق تاریخ نیز به هیچ عنوان نمی‌توان به مصادر غیرمؤثق و غیر قابل اعتماد روی آورد و اگر کسی بر خلاف اصول تحقیق، دست به چنین کاری بزند، عملش، فاقد هرگونه ارزش علمی است و چنین فردی، در میان علما منزلت علمی ندارد. بنابراین در مورد ابوریه چگونه باید قضاوت کرد که در موضوعی بس مهم به کتاب‌هایی از قبیل: ثمارالقلوب ثعالبی، مقامات بدیع الزمان همدانی و الحیلة ابی‌نعیم، استناد کرده است؟ حال آنکه کتابی همچون الحلية، در موضوع رجال تصوف نوشته شده و حاوی مطابل نادرستی است و خود مؤلف نیز ادعا نکرده که کتابش، در موضوع تاریخ رجال، مرجع می‌باشد.

همچنین در مورد رویکرد ابوریه چه می‌توان گفت؟ اگر او آگاهانه این عمل را انجام داده و می‌دانسته که این، روش محققین نیست، پس با مستشرقین مغرض، همسو شده است و اگر ندانسته، چنین رویکردی داشته، پس چگونه عملش را «تحقیق علمی» نامیده در حالی‌که هزار سال می‌گذرد و تا کنون هیچ مسلمانی چنین جسارتی نکرده است؟!

ذکر مصادری که ابوریه در بررسی و استناد به آن‌ها دچار این لغزش بزرگ شده، گذشت. اما در مورد مصادر مؤثقی که وی، در فهرست مراجع و منابع کتابش از آن‌ها، نام برده است، قبلاً توضیح دادیم که وی، متون این دسته از منابع را تحریف نموده و قرائت شخصی خود را نام نویسندگان آن منابع مطرح نموده است! قطعاً چنین عملی، نه تنها قابل رشک نیست، بلکه خصلت بسیار زشتی می‌باشد و کم‌ترین نامی که می‌توان بر آن نهاد، فریبکاری است و به قول خودش که از امام شافعی نقل می‌کند: هر کس، برای یک بار هم مرتکب چنین عملی شود، دیگر سخنش قابل قبول نمی‌باشد. از این رو در مورد شخص ابوریه که بارها مرتکب چنین عملی شده، چه می‌توان گفت و آیا سخنانش قابل قبول می‌باشد؟

 

چکیده‌ی دیدگاه بنده درباره کتاب ابوریه:

1-    وی، معتقد است که سنت، در زمان پبامبر (ص) تدوین نشده است و بنا به گفته‌ی جمهور علما، علتش، این بودکه رسول‌خدا (ص) ازاین عمل منع نمود و این، نکته‌ای است که تمام محققین در گذشته و حال برآن اتفاق دارند.

2-    ابوریه، معتقد است که عدم تدوین سنّت در زمان رسول‌خدا (ص) باعث پدید آمدن اختلاف در میان مسلمین شده و اختلاف نیز سبب جعل احادیث ساختگی گردیده است و بدین سان بزرگترین آسیبی که به اسلام رسید، از بین رفتن سنت‌های واقعی بود.

اگر اندکی دقت کنیم ازاین پندار ابوریه چنین برمی‌آید که عامل اصلی این خسارت، رسول‌خدا (ص) بوده است. گویا اگر رسول‌خدا (ص) از هوشیاری و فراست ابوریه در زمینه‌ی تحقیق علمی احادیث و سنت‌ها، برخوردار بود، چنین مشکلی پیش نمی‌آمد!! البته نمی‌توان یقین داشت که ابوریه به چنین نتیجه‌ی خطرناکی، معترف باشد. زیرا هیچ مسلمانی که به حقانیت رسول‌خدا (ص) ایمان دارد، نمی‌تواند به خود چنین جسارتی بدهد.

3-    ابوریه، بر این باور است که سنت‌های صحیح گفتاری –هر چند با معیارهای شخص خودش منطبق باشد- آنقدر الزامی نیست که مسلمانان به عنوان دین به آن ملزم باشند. زیرا به اعتقاد وی، دین همان چیزی است که در قرآن و سنن عملی آمده است؛ چراکه قرآن، متواتر است و سنت عملی نیز حکم متواتر را دارد. درحالی که سنن قولی اینطور نیستند.

کاملاً روشن است که این نظریه، علاوه بر اینکه بسیار خطرناک و گستاخانه می‌باشد، مخالفت آشکاری با کتاب الله نیز هست و میراث فرهنگی و منابع قانونگذاری دراسلام را زیر سؤال می‌برد؛ از این رو به معنای عدم ثبوت عقیده و تشریع اسلامی، می‌باشد. بدون تردید هیچ مؤمنی که برای دین و کیان اجتماعی امت خویش احترام قائل است، هرگزچنین جسارتی نمی‌نماید.

اما درمورد آنچه وی به امام محمد عبده و شاگردش، علامه رشیدرضا نسبت داده، باید گفت: این دو بزرگوار، دارای نظریات خاصی بوده‌اند که نه ما، دیگران را به پذیرفتن آن‌ها ملزم می‌کنیم و نه چنین دیدگاه‌هایی، از مقام و منزلت و جهاد آن‌ها می‌کاهد.

محمد عبده بدون تردید یکی از برجسته‌ترین پیشگامان نهضت اصلاح در عصر حاضراست. او در زمان خود فیلسوف، زبان گویا، عقل اندیشمند و شمشیر بران اسلام علیه دشمنان یاوه‌گو اعم از غربی‌ها و استعمارگران بشمار می‌رفت و به‌حق نوری درخشان در برابر تاریکی و جمودی بود که در چند سده، بر جهان اسلام چیره گشته بود. اما با تمام این اوصاف، در باب حدیث، بضاعت چندانی نداشت و استناد به منطق و برهان را بهترین وسیله برای دفاع از اسلام می‌دانست و در استدلال‌هایش به منطق و فلسفه روی می‌آورد. امام محمد عبده با توجه به این دو ویژگی، در مورد سنت و راویان حدیث و جایگاه سنت، دیدگاه‌هایی داشته که ابوریه از آن استفاده و به عبارت بهتر سوءاستفاده نموده تا بدین‌سان دیدگاه‌های مد نظر خود را که به میان بکشد و مطرح نماید.

چنین به نظر می‌رسد که سید رشیدرضا(رح) در ابتدا از نظریات استادش متأثر بوده است. رشیدرضا در آن زمان در باب حدیث، بضاعت چندانی نداشت، اما پس از آنکه با در گذشت استادش، پرچمدار نهضت اصلاح گردید و در مباحث فقه وحدیث و سایر علوم اسلامی غوطه‌ور شد ومرجع دینی بسیاری از مسلمانان دنیا گشت، در باب حدیث و علوم سنت به چنان مهارتی دست یافت که سرانجام یکی از پرچمداران سنت گردید و از آنجا که علمای ازهر، نسبت به کتاب‌ها و علوم سنت سهل‌انگاری کرده و بیشتر در مباحث فقهی، کلامی و لغوی تبحر یافته بودند، سید رشیدرضا(رح) سرآمدترین شخصیت علمی مصر در زمینه‌ی سنت و حدیث بود.

من، در آخر حیات رشیدرضا همواره او را درخانه‌اش ملاقات می‌کردم و از علمش در شریعت و فهمش در سنت، استفاده می‌نمودم. بنابراین با شناختی که از او دارم، به‌حق گواهی می‌دهم که وی، در تمسک به سنن گفتاری و همچنین در رد اقوال فقهی مخالف با حدیث، خیلی جدی و سرسخت بود. از این رو مطمئنم که اگر امروز زنده بود و کتاب ابوریه به دستش می‌رسید، نخستین کسی بود مه در رد آن قلم‌فرسایی می‌کرد.

4-    «ائمه و فقهایی که به تدوین حقوق و قوانین اسلامی پرداختند، صلاحیت بررسی احادیث وتشخیص صحیح وضعیف را نداشتند و ادیبان و علمای علم کلام از معتزله به این شایستگی دست یافته بودند»! در مورد غیرت ابوریه نسبت به سنت و خداترسی وی در باب دین، فقط به نقل این نظریه‌ی وی اکتفا می‌کنم و نیازی به توضیح نمی‌بینم.

5-    ابوریه چنین می‌پندارد که: «صحابه، تابعین، فقها و ائمه‌ی حدیث، سیزده قرن کامل در مورد ابوهریره (رض) فریب خورده و هیچگاه به بی‌پروایی وی در جعل احادیث به‌خاطر جلب رضایت اموی‌ها پی نبرده‌اند».

گویا ابوریه به نکته‌ای دست یافته که هیچکس درطول تاریخ اسلام، متوجه آن نشده است! چه مسلمانان کم‌نصیب و بی‌بهره‌ای بوده‌اند که از نظریات درست[!] و دیدگاه‌های مهم ابوریه در این چند قرن محروم مانده‌اند!

نکته‌ی عجیب‌تری که از گفته‌های ابوریه برمی‌آید، این است که همه‌ی علما و ائمه‌ی حدیث در قرون گذشته، انسان‌های غافل و ساده‌لوحی بوده‌اند که در کتاب‌های خود به فردی حقیر، تن‌پرور و دروغگو که هدفی جز خوردن و زراندوزی نداشته است، اعتمادنموده‌اند! [العیاذ بالله]

6-    «عواملی همچون وجود احادیث جعلی و اضافه شدن احتمالی سخنان راویان به متن احادیث و نیز سایر موارد متعلق به حدیث از قبیل: شذوذ و اضطراب و روایت مفهومی، سنت را مورد شک وتردید قرار داده و منابع صحیح آن را از دایره‌ی اعتماد لازم بیرون آورده است».

چنین پنداری، یکی دیگر از نتائجی است که خواننده‌ی ناآگاه از سنت و علوم حدیث، از کتاب ابوریه می‌گیرد و این، همان هدفی است که پیوسته مستشرقین متعصب، آن را با تمام وجود دنبال کرده‌اند. با این حال ابوریه همچنان ادعا دارد که کتابش را به منظور دفاع از سنن قولی رسول‌خدا (ص) نوشته و هیچ هدفی جز رضای خدا نداشته است!

من تاکنون نمی‌دانستم که تقویت یک چیز، با ایجاد شک و تردید درآن تحقق می‌یابد وخدمت شریعت از طریق توافق و همسویی با دشمنان اسلام و کسانی که برای نابودی اسلام می‌کوشند، ممکن می‌باشد! (انّا لله وانّا اليه راجعون)

7-    ابوریه تمام احادیث و آثار صحیحی را که از کتاب‌های یهود و نصارا خبر داده، مورد تردید قرار داده و نتیجه می‌گیرد که در جعل این احادیث، دست یهود و نصاری در کار بوده است؛ وی، می‌گوید: «برخی از احادیث به نقل مطالبی از تورات می‌پردازد که اینک آن مطالب، در تورات وجود ندارد و این خود دلیلی است بر کذب این نوع احادیث».

بی‌تردید چنین پنداری، نادرست است. زیرا خداوند متعال در مورد تورات و انجیل و سایر کتاب‌های انبیاء گذشته، واضح وروشن سخن گفته است که در مجموع به این نتیجه می‌رسیم که:

 

1-    مبادی همه‌ی کتاب‌های آسمانی یکی است.

2-    بیشتر پیروان این ادیان در کتاب‌های آسمانی، تغییر و تحریف ایجاد کردند. چنانچه خدای متعال، می‌فرماید: ﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾ [المائدة: 13]. یعنی: «آنان، سخنان (و مطالب تورات) را تحریف کردند».

قاعده‌ی کلی در چنین مواردی، این است که اگر صحت حدیثی در این موضوع ثابت شد، باید آن را به کتاب الله عرضه نمود؛ اگر باکتاب الله توافق داشت، درصحت آن حدیث هیچ تردیدی وجود ندارد و چنانچه آن حدیث با کتاب الله تعارض داشت -که در احادیث صحیح کمتر چنین موردی پیش می‌آید- می‌توان چنین حدیثی را نپذیرفت؛ هرچند رجال سندش قوی باشند.

علمای اسلام از زمان صحابه تا کنون در مورد چنین احادیثی به همین روش عمل نموده و با اهل کتاب نیز چنین برخوردی داشته‌اند.

اما ابوریه شیوه‌ی جدیدی ایجاد نموده و آن، اینکه هرحدیثی که از تورات و انجیل سخن گفته باشد، آن را دسیسه‌ی یهود و نصاری بر ضد اسلام می‌داند و به همین دلیل روایات ابوهریره (رض) از کعب را مبنی بر اینکه به اسم رسول‌خدا (ص) در تورات تصریح شده، رد نموده و تمام یهودیانی را که در زمان رسول‌خدا (ص) یا پس ازآن اسلام آوردند، متهم کرده است.

 

من، نمی‌دانم چگونه ابوریه با وجود را محقق می‌داند، چنین دیدگاهی را مطرح کرده است؟! زیرا قرآن، بر خلاف شیوه‌ی‌ ابوریه در آیات متعدد، تصریح می‌کند که کتاب‌های یهود و نصاری، مؤید رسالت محمد (ص) می‌باشند. چنانچه خدای متعال می‌فرماید:

1-    ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾ [الأعراف: 157]. یعنی: «کسانی که پیروی می‌کنند از فرستاده‌ی خدا (محمد مصطفی) پیغمبر امی (که خواندن و نوشتن نمی‌داند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشته می‌یابند».

2-    ﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾ [الصف: 6]. یعنی: «و خاطرنشان ساز زمانی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی‌اسرائیل! من، فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم و توراتی را که پیش از من آمده است، تصدیق می‌کنم و به پیغمبری که بعد از من می‌آید و نامش، احمد است، مژده می‌دهم».

3-    ﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾ [الفتح: 29]. یعنی: «و کسانی که با او هستند، در برابر کافران، تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند؛ ایشان را در حال رکوع و سجده می‌بینی. آنان، همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. این، توصیف آنان، در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل، چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده و آن‌ها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که برزگران را به شگفت می‌آورد تا (بدین سان) کافران را به سبب (این پیشرفت و قوت مؤمنان) خشمگین کند».

این آیات، با صراحت تمام، بیانگر این مطلب است که اسم رسول‌خدا (ص) در تورات و انجیل ذکر شده و وصف او و یارانش به صورت تمثیل و تشبیه در تورات و انجیل آمده است. بنابراین آیا اگر شخصی از اهل کتاب، مسلمان شده و روایتی را در این زمینه نقل نماید که نام رسول‌خدا (ص) یا صفات و ویژگی‌های اصحابش در تورات آمده، مرتکب کار عجیبی شده است که عقلاً مورد قبول نباشد؟ آیا اگر مطالب این روایت و یا امثال آن، در تورات و انجیل امروزی یافت نشود، می‌توان استدلال کرد که اینگونه اخبار و روایات، جعلی هستند؟! یا عدم وجود این مطالب در تورات و انجیل، بیانگرتحریفی است که بنا به تصریح قرآن توسط یهود و نصارا، در آن‌ها صورت گرفته است؟

ابوریه در این میان چاره‌ای جز این ندارد که یکی از این دو رویه را در پیش بگیرد: یا به صحت تورات و انجیل فعلی معتقد باشد و آن دسته از روایات و آثار اسلامی را که بیانگر وجود مطالبی در تورات وانجیل هستند که اینک در آن‌ها وجود ندارد، تکذیب ‌نماید و یا با اعتقاد به اینکه تورات و انجیل، تحریف شده‌اند، روایات و اخبار مذکور را تأیید کند. حال اگر ابوریه، مطالب چنین روایاتی را در تورات و انجیل ببیند و این روایات را دسیسه‌ی یهود و نصارا بداند و یا به خاطر عدم وجود مطالب این روایات در تورات و انجیل، به دروغ بودن چنین روایاتی حکم نماید، رویه‌ای متناقض در پیش گرفته که نمی‌توان آن را تحقیق علمی نهاد؛ بلکه چنین رویه‌ای، جز لاابالی‌گری و بی‌پروایی نسیت.

وی علاوه بر انتقاداتی که به سلف صالح رحمهم الله در زمینه‌ی تحقیق احادیث وارد می‌کند، ضابطه‌ای کلی جهت جبران این کوتاهی‌ها و غفلت‌ها پیشنهاد می‌نماید و آن، اینکه حدیث باید با عقل سنجیده شود و هرگاه موافق عقل بود، پذیرفته گردد و هرگاه مخالف عقل بود، ردشود! البته نظریه‌ی سنجش احادیث با عقل، خود موضوعی است قدیمی که برخی از معتزله درقرون گذشته خواستار آن بودند و به همین جهت بسیاری از احادیث را صرفاً به‌خاطر اینکه از نظر آنان غیرعقلی بودند، رد می‌کردند. امروزه نیز مستشرقین و پیرو آن‌ها، محققینی همچون استاد احمد امین، چنین تفکری دارند.

ابوریه بدین منظور، تعدادی ازاحادیث صحیح را که به نظر وی با عقل سازگار نیست، ذکر کرده است. بنده، فصل جداگانه‌ای را به بررسی این موضوع اختصاص داده‌ام.

ابوریه، این نظریه را ملاک رد و یا قبول احادیث قرارداده و گفته است:اگر علمای گذشته، به این نکته پی می‌بردند، حتماً سنت را از بسیاری از نا خالصی‌ها حفاظت می‌کردند».

برای روشن شدن این مطلب باید از ابوریه پرسید: منظورتان از عقل چیست؟ آیا عقل، حد و مرز خاصی دارد؟  همچنین تا چه اندازه حدود عقل مورداتفاق می‌باشد؟

اگر منظور از عقل، امور بدیهی است، باید گفت که این نکته، در تاریخ سنت، مورد توجه بوده و ائمه‌ی نقد حدیث، یکی از علائم حدیث جعلی را ناسازگاری آن با امور بدیهی دانسته‌ و در مورد حدیث موضوع گفته‌اند: «یکی از نشانه‌های حدیث موضوع، این است که مفهوم آن، با امور بدیهی عقل و با مسائل قطعی دینی یا تاریخی یا پزشکی مخالف باشد». اما اینکه حدیث، باید با هر عقلی سازگار باشد، به هیچ عنوان درست نیست؛ زیرا درک بعضی از امور توسط عقل، نسبی است و فرهنگ و محیط و... در آن تأثیر داشته و به هیچ وجه تحت قاعده‌ی خاص و حد معینی نمی‌باشد. لذا چه بسا مسأله‌ای، از دیدگاه یک نفر، عجیب و غیرقابل درک باشد و همان مسأله، برای شخصی دیگر طبیعی و کاملاً عادی باشد. به عنوان مثال: در گذشته صحرا نشینانی که هیچ اتومبیلی ندیده بودند، با شنیدن ویژگی‌های آن تعجب می‌کردند و می‌گفتند: چگونه امکان دارد یک آهن‌پاره، بدون طناب ونیروی کشنده‌ای، حرکت نماید. در حالی که در همان زمان برای شهرنشینان، وجود ماشین، امری طبیعی و عادی بود.

یک فرد صحرانشین تا آن زمان که رادیو را ندیده بود، به هیچ وجه حاضر نبود آنچه را که در مورد رادیو می‌گفتند، بپذیرد و برای نخستین بار که صدای رادیو را شنید، گمان می‌کرد که حتماً یک شیطان، از داخل آن صحبت می‌کند؛ چنانچه ممکن است یک طفل، چنین تصوری از رادیو داشته باشد.

علاوه بر این هیچ یک ازدستورات اسلام، چنان نیست که عقل، امکان آن را محال بداند. البته در اسلام و در تمام ادیان آسمانی، مواردی مانند حشر و نشر، بهشت و دوزخ و پل صراط و مسایلی از این قبیل وجود دارد که تصور آن‌ها عقلاً محال است؛ ولی انسان مؤمن و مسلمان موظف است که به آن‌ها ایمان داشته باشد.

دراسلام دستیابی به دانش و یا باور قطعی، از سه طریق ممکن می‌باشد:

1-    خبر درستی که شنونده بر صدق و راستی خبردهنده، یقین داشته باشد؛ مانند: اخبار الهی درکتب آسمانی و اخبار انبیاء†.

2-    تجربه ومشاهده؛ البته درمواردی که با تجربه وآزمایش، می‌توان به حقیقت پی برد.

3-    راهنمایی عقل، در مواردی که خبر صحیح و تجربه، خلاف آن را ثابت نکند.

آیه‌ی ذیل یکی از دلایل اعجاز قرآن می‌باشد که برای حصول علم و یقین، به هرسه مورد فوق اشاره نموده است: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا٣٦﴾ [الإسراء: 36]. یعنی: «از چیزی دنباله‌روی مکن که از آن، آگاهی نداری؛ چشم و گوش و دل، همه در مورد آن مورد پرس و جوی قرار می‌گیرند».

پس درستی یک خبر، از طریق سمع (شنیدن)، بصر (مشاهده و دیدن) و فؤاد (گواهی عقل سلیم و دل) محقق می‌شود و به ثبوت می‌رسد. این‌ها، عناصری هستندکه منبع تمام علوم می‌باشند و هیچ علمی، منبعی غیر از این سه مورد ندارد. قرآن، هر علمی را که بر اساس این منابع نباشد، به عنوان علم قبول ندارد؛ بلکه آن راگمان، خیال و وهم می‌داند.

آن دسته از نصوص شریعت که مربوط به اصول عقیده می‌باشند، حتماً باید از طریق یقین قطعی، مطابق با واقعیت وهمراه با دلیل به ثبوت برسند. مانند: ایمان به خدا و صفاتش، بعثت پیامبران، وجود ملائکه و بهشت و دوزخ. اماآنچه مربوط به فروع شریعت می‌باشد، برای ثبوت آن‌ها گمان غالب کافی است. زیرا اشتراط و لزوم علم به معنای مذکور، در اکثر آن‌ها محقق نمی‌باشد. این امر، برای محققین علوم دینی کاملاً واضح و روشن است.

در احادیثی که محققین صحیح دانسته‌اند، هیچ موردی وجود ندارد که از دیدگاه عقل، محال باشد. زیرا مطالب احادیث، یا مربوط به عقیده‌اند که لزوماً باید با قرآن موافق باشند و قبلاً تصریح نمودیم که در قرآن، موردی نیست که عقل به فساد، بطلان و یا محال بودن آن حکم نماید و یا مربوط به احکام شرعی مانند عبادات، معاملات، آداب و... هستند. هیچ یک از احادیث صحیح مربوط به احکام نیز با عقل در تعارض نمی‌باشد. همچنین موضوع برخی از احادیث، اخبار امت‌های گذشته، جهان غیب، حشر و نشر، بهشت و دوزخ و مسایل دیگری است که قابل بررسی و در دسترس نیستند. در اینگونه مباحث نیز موردی وجود ندارد که عقل به بطلان و محال بودنش حکم کند. البته مواردی وجود دارد که عقل توان درک آن‌ها را ندارد و به همین جهت آن‌ها را عجیب و غیرقابل درک می‌پندارد. اعتقاد به محتوای احادیث صحیحی که در این زمینه به ما رسیده و مفید قطع است، واجب می‌باشد و اگر از طریقی به ما برسد که مفید ظن غالب باشد، برای یک مسلمان شایسته نیست که به تکذیب و تردیدشان مبادرت ورزد.

با این توضیح پی می‌بریم که بسیاری ازمردم، تفاوت آنچه را که عقل نمی‌پذیرد و آنچه را که عقل توان درک آن را ندارد، نمی‌دانند؛ از این رو در صدد انکار و تکذیب هر دو مورد می‌پردازند و این، در حالی است که آنچه برای عقل قابل درک نیست، به معنای محال بودن آن شی‌ء نمی‌باشد؛ بلکه ناشی از عدم قدرت عقل و عدم توان درک است. پس تفاوت عمیقی بین آنچه محال است وآنچه قابل درک نیست، وجود دارد. از بررسی تاریخ و تحولات علمی و فکری چنین برمی‌آید که موارد زیادی در گذشته برای عقل غیرقابل درک بوده، اما امروزه کاملاً قابل درک و بلکه واضح شده‌اند. چه بسا مواردی که در گذشته، جزو محالات بشمار می‌رفته، امروزه جزو واقعیات و بدیهیات گردیده است و من، فکر نمی‌کنم، نیازی به آوردن مثال باشد. زیرا ما در عصری زندگی می‌کنیم که انسان به کمک سفینه‌های فضایی به کره‌ی ماه رفته و اکنون در جستجوی یافتن حیات در فضا می‌باشد. بدیهی است که اگر انسانی، در قرون وسطی چنین اندیشه‌ای می‌داشت، همه، او را دیوانه می‌دانستند. گویا کسانی که در صحت و سقم احادیث، عقل را حاکم می‌دانند، تفاوت بین محالات و آنچه را که قابل درک نمی‌باشد، نفهمیده‌اند. از این رو آنچه را که در عقل کوچک‌شان نمی‌گنجد، نمی‌پذیرند و فوراً به تکذیب آن مبادرت می‌ورزند.

بدون تردید این طرز تفکر، نوعی بی‌احتیاطی و بی‌تدبیری است که از طرفی ناشی از انحراف فکری و فریبی می‌باشد که آن‌ها از عقل خود خورده‌اند و از سوی دیگر، برخاسته از سلطه‌ی عقل است. گفتنی است بسیاری از احادیث و مواردی که چنین افرادی، به تکذیب‌شان می‌پردازند، مربوط به اخبار امت‌های گذشته و یا امور غیبی است؛ حال آنکه این احادیث، از دیدگاه جمهور علما، صحیح می‌باشد.

به عنوان مثال یکی از روایات ابوهریره (رض) که ابوریه، آن را جهت تأیید ادعای خویش مبنی بر کذب ابوهریره (رض) ذکر نموده تا ابوهریره (رض) را متهم کند که او، برخی از اسرائیلیات را به رسول‌خدا (ص) نسبت داده است، حدیث ذیل می‌باشد:

ابوهریره (رض) می‌گوید: رسول‌الله (ص) فرمود: (انّ في الجنّة شجرة يسير الراكب في ظلها مائة سنة)[6] یعنی: «در بهشت درختی وجود دارد که سوار کار صدسال در سایه‌اش در حرکت است».

این حدیث، یکی از مواردی است که ابوریه ادعا نموده که غیر قابل فهم است و بخاطر اینکه راوی آن ابوهریره (رض) می‌باشد، آن را تکذیب نموده است؛ به گمان ابوریه، ابوهریره (رض) این حدیث را از کعب احبار شنیده و عمداً آن را به رسول‌خدا (ص)  نسبت داده است.

باید از ابوریه پرسید: دراین حدیث چه چیزی قابل درک نمی‌باشد؟آیا صرفاً وجود چنین درختی در بهشت قابل درک نیست؟ مگر بهشت از امور غیب نمی‌باشد و آیا ابوریه، شخصاً توانسته است امور مربوط به بهشت را را از طریقی غیر از آنچه خدا و رسول‌خدا (ص) بیان داشته‌اند، درک نماید؟

مگر در این جهان موارد متعددی وجود ندارد که امروزه عظمت و وسعت‌شان توسط علم، کشف گردیده است؛ آن هم مواردی که در گذشته در هیچ عقلی نمی‌گنجید؟

مگر امروزه اخترشناسان کشف نکرده‌اند که خورشید، تقریباً یک میلیون برابر زمین است؟ و خورشید نیز یکی از میلیون‌ها ستاره‌ای است که هرکدام میلیون‌ها برابر بزرگتر از خورشید می‌باشد؟

مگر اخترشناسان کشف نکرده‌اند که در این فضای وسیع، ستارگانی وجود دارد که با گذشت بیش از یک میلیون سال نوری، هنوز هم نورشان به ما نرسیده است؟

آیا غیر از این است که عقل، مسایل علمی را صرفاً بدین خاطر می‌پذیرد که از طرف دانشمندان و کسانی به ما رسیده که موفق به کشف آن‌ها شده‌اند؟

واقعاًجای افسوس است که ابوریه چگونه اخبار و نظریات دانشمندان در مورد وسعت این جهان شگفت‌انگیز را که با هیچ عقل و خیالی قابل درک نیست، می‌پذیرد؛ اما در مورد سخن انسان برجسته‌ای که با وحی آسمانی در تماس است و علمش، برگرفته ازعلم خالق این جهان می‌باشد، شک و تردید می‌نماید. مگر صد سالی که ذکر آن در حدیث آمده است، از میلیون‌ها سال نوری بیشتر می‌باشد؟

 

متأسفانه مشکل ابوریه و همنوعانشان، این است که در باب شریعت، عقل را خدای خویش قرار می‌دهند؛ اما درموارد دیگر، نیازی به تأیید عقل نمی‌بینند.

نمونه‌ی دیگری که ابوریه به انکار آن پرداخته، حدیثی ازابوهریره (رض) می‌باشد که مسلم و بخاری، آن را روایت کرده‌اند: «بهشت و جهنم، با هم به مناظره پرداختند. دوزخ گفت: متکبرین و جباران وارد من می‌شوند. بهشت گفت: بندگان ضعیف و افتاده وارد من می‌شوند. خداوند خطاب به بهشت فرمود: تو، رحمت من هستی؛ بوسیله‌ی تو، به هر کس که بخواهم، ترحم می‌کنم و تو ای دوزخ! عذاب من هستی که بوسیله تو، هرکس را که بخواهم، عذاب می‌دهم و هر دوی شما، باید پرشوید». سپس رسول‌خدا (ص) افزود: «دوزخ پر نمی‌شود تا اینکه خداوند، پایش را بر آن می‌گذارد؛ آنگاه دوزخ می‌گوید: بس است؛ بس است. در این هنگام دوزخ پر می‌شود».

علت اینکه چرا ابوریه، این دو روایت را قبول نمی‌کند، دقیقاً برای ما مشخص نیست. اگر بدین خاطر است که خداوند، پایش را در دوزخ قرار می‌دهد، باید گفت که نظیر این مورد در قرآن نیزآمده است. مانند: کلمه‌ی ید، وجه، عین و... دیدگاه علما نیز در اینگونه موارد کاملاًمشخص است؛ علمای سلف این موارد را بدون هرگونه توجیه و تأویل پذیرفته و در عین حال ذات باری‌تعالی را از هر نوع شباهت به بشر منزه می‌دانند و متأخرین نیز در این باب جهت اجتناب از اثبات مشابهت خداوند متعال با مخلوق، اینگونه الفاظ را تأویل می‌نماید؛ مثلاً می‌گویند: مراد از دست خدا، قدرت خداست.

اما اگر انکار ابوریه، بدلیل سخن گفتن بهشت ودوزخ است، پس تکلیف این سخن خدا چه می‌شود که خطاب به آسمان‌ها و زمین فرموده است: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ١١﴾ [فصلت: 11]. یعنی: «چه بخواهید و چه نخواهید، پدید آیید؛ (آسمان و زمین) گفتند: فرمانبردارانه، پدید آمدیم». و اگر دلیل انکار، آمدن خداوند متعال است، باز هم در قرآن کریم نظیرش راداریم:

1-    ﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا٢٢﴾ [الفجر: 22]. یعنی: «و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف‌صف حاضر آیند».

2-    ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠﴾ [ق: 30]. یعنی: «روزی که به دوزخ می‌گوییم، آیا پر شده‌ای؟ و دوزخ، می‌گوید: مگر افزون بر این هم هست؟»

پس نتیجه می‌گیریم که قضاوت عقلانی محض در باب الوهیت و صفات خدا، دلیل سبک‌سری ابوریه می‌باشد. زیرا عقل‌گرایی محض در چنین مواردی برای فریب‌خوردگانی مانند ابوریه، جز اینکه به الحاد و سرگردانی آن‌ها می‌انجامد، نتیجه‌ی دیگری ندارد. زیرا وظیفه‌ی عقل، این است که فقط در چارچوبی بیندیشد که توان تفکر در آن را دارد.

عقلی که از درک رمز حیات در وجود انسان و از درک کامل بخشی از این جهان پهناور، عاجزاست، چگونه می‌تواند به حقیقت این جهان، پی ببرد؟

آیا برای مورچه‌ای که در دامنه‌ی کوه‌های هیمالیا حرکت می‌کند، ممکن است ارتفاع و قطرو پهنای این کوه‌ها را درک کند؟!

 

موضوع را از زاویه‌ای دیگر بررسی می‌نماییم:

فرضاً اگر مبنا قرار دادن عقل در تشخیص صحت و سقم احادیث درست باشد، سؤال اینست که کدام عقل را ملاک قرار دهیم؟ آیا عقل فلاسفه را؟ خود فلاسفه شدیداً با یکدیگر اختلاف دارند. چنانچه هر فیلسوف جدیدی که می‌آید، بسیاری از افکار فلسفی فیلسوفان گذشته رد می‌کند. آیا عقل ادیبان را ملاک قرار دهیم؟ این موضوع از توان آن‌ها نیز خارج است. چرا که بیشتر به نقل داستان‌ها وحکایات توجه دارند.

آیا عقل پزشکان و ریاضیدانان و هندسه‌دانان را مبنا قرار دهیم؟ این مسائل، هیچ ارتباطی به آن‌ها ندارد.

یا عقل محدثین را؟ ولی آن‌ها که مورد قبول شما نیستند و آنان را به ساده ‌لوحی متهم می‌کنید.

آیا عقل فقهاء را؟ آن‌ها دارای دیدگاه‌های متعددی هستند. و به زعم شما، طرز فکر آنان نیز مانند طرز فکر محدثین است.

آیا عقل ملحدین را؟ اما آن‌ها، شما را بخاطر ایمان به خداوند، جاهل و نادان می‌پندارند.

 

آیا عقل کسانی را مبنا قرار دهیم که به وجود خداوند ایمان دارند؟ پس بیایید تا با گروه‌های مختلف این دسته آشنا شویم:

عده‌ای از آنان، معتقدند که خداوند در وجود انسان حلول می‌نماید و از این رو انسان نیز به مقام الوهیت می‌رسد! برخی از آن‌ها به «وحدة الوجود» یعنی یکی شدن خدا با مخلوق، معتقد می‌باشند و برخی معتقدند که خداوند، دارای سه جزء، در یک ذات است. عده‌ای اعتقاد دارند که گاو، موش و میمون نیز باید در عبادت مورد توجه قرار بگیرند.

شاید بگویند: ما می‌خواهیم عقل مؤمنینی را مبنا و ملاک قرار دهیم که به اسلام و وجود یک خدا باور دارند.

ما از ایشان می‌پرسیم: عقل پیروان کدامین مذهب را می‌پسندید و ملاک قرار می‌دهید؟ آیا عقل اهل سنت وجماعت را یا عقل معتزله را و یا عقل خوارج و فرقه‌های دیگر را؟

 

پس کدام عقل مورد پسند شما می‌باشد؟

شاید ابوریه معتزله را که به قول خودش، دارای عقل‌های جسوری می‌باشند، انتخاب می‌نماید! بنابراین به عنوان نمونه حدیثی را بررسی می‌کنیم که آن را بر اساس معیارهای عقلی معتزله رد نموده است؛ ابن‌قتیبه در کتابش (تأويل مختلف الحديث) آورده است که معتزله، حدیث ذیل را نپذیرفته‌اند: (إنّ رسول الله (ص) توفي و درعه مرهونة عند يهودي بأصواع من شعير) یعنی: «پیامبرخدا (ص) در حالی وفات نمود که زرهش در ازای چند صاع جو، در رهن (گرو) یک یهودی بود».

معتزله ادعاء نموده‌اند که این حدیث ازدیدگاه عقل مورد قبول نمی‌باشد. سپس‌ابن قتیبه، بصورت خیلی ساده و قابل فهم، جواب‌شان را داده است. وی، همچنین تمام احادیثی را که معتزله رد کرده‌اند، بررسی نموده و در حد توانش، جواب داده است؛ یقیناً در مورد احادیثی که ابن‌قتیبه نتوانسته رفع شبهه نماید، علمای دیگر، جواب‌های معقول و مقبولی ارائه داده‌اند.

 

اینک یک مورد از برخورد ابن‌قتیبه‌ی محدث با یک معتزلی را ذکر می‌کنیم:

آن معتزلی گفت: حدیثی را ازپیامبر (ص)  روایت نموده‌اید که انتهایش، ابتدایش را تردید می‌نماید و آن، این است: (إذا قام أحدكم من منامه فلا يغمس يده في الإناء حتي يغسلها ثلاثاً فإن أحدكم لايدري أين باتت يده) یعنی: «وقتی یکی از شما ازخواب بیدار می‌شود، دستش را در ظرف فرو نبرد؛ زیرا نمی‌داند که دستش در خواب به چه جاهایی اصابت نموده است».

معتزلی ادامه داد که اگر در آخر حدیث نیامده بود که (نمی‌داند دستش در خواب به چه جاهایی اصابت نموده است)، حدیث مورد قبول بود. چون بدیهی است هر کس می‌داند دستش، شب همانجا بوده که سایر بدنش، اعم از پاها، گوش‌ها و بینی‌اش، آنجا بوده است و نامناسب‌ترین قسمت بدن، شرمگاه آدمی می‌باشد؛ حال آنکه اگر کسی در بیداری، به شرمگاهش دست بزند، وضویش باطل نمی‌شود، تا چه رسد به اینکه در حالت خواب و ندانسته، دستش به آنجا اصابت کند. خداوند، هیچکس را به‌خاطر آنچه که به آن علم ندارد، مؤاخذه نمی‌کند. چه بسا انسان، درحالت خواب هذیان می‌گوید، زنش را طلاق می‌دهد و سخن کفرآمیزی بر زبان می‌آورد؛ اما به هیچ عنوان به خاطر انجام چنین اعمالی درحالت خواب، در دنیا و آخرت، مؤاخذه نمی‌گردد.

ابن‌قتیبه در پاسخ این شبهه می‌گوید: خردگرای مزبور، روی یک مورد انگشت گذاشته،اما از موارد زیادی غافل مانده است. گویا به خاطر ندارد که برخی از فقها، با استناد به این حدیث و احادیث دیگر، گفته‌اند: کسی که شرمگاهش را دست بزند، وضویش باطل می‌شود و باید مجدداً وضو بگیرد. اگرچه ما به این نظریه اعتقاد نداریم و برداشت ما از این حدیث، این است که منظور، شستن دست می‌باشد؛ از آن جهت که به موضع خروج نجاست، خورده است. لذا با این توضیح روشن گردید که هدف رسول‌خدا (ص) از اینکه فرمود: (دستانش را قبل از فروبردن درآب بشوید)، نظافت و پاکیزگی می‌باشد. زیرا امکان دارد در اثنای خواب، دستانش به محل خروج نجاست خورده باشد. و اما اگر انسان بیدار، به جای آلوده‌ای دست بزند، بدیهی است که باید قبل از خوردن و آشامیدن و داخل کردن دست در ظرف، آلودگی را رفع نماید.[7]

این بود نمونه‌ای ازعقل جسور و توانای معتزلی و ازآن سو عقل ضعیف یک محدث! ضمناً لازم به یادآوری است که اصول بهداشتی، دیدگاه ابن‌قتیبه‌ی محدث را تأیید می‌کند، نه خردِ معتزلی را.

لازم می‌دانم که اینجا نظرم را درباره‌ی خود آقای ابوریه، البته با رعایت انصاف و بدور از هرگونه تحقیر، بیان کنم:

1-    قبل از هر چیز لازم می‌دانم، این ادعای ابوریه را تأیید کنم که در مقدمه و پایان کتابش گفته است: مباحث کتاب را برای دفاع از سنت رسول‌خدا (ص) و حیثیت دین در برابرتحریفگران، جمع‌آوری کرده‌ام.. زیرا برای من به هیچ عنوان جایزنیست که صداقت نیت و صحت هدف و حسن نیتش را زیر سؤال ببرم؛ هرچند معتقدم که ابوریه، با وجود این نیت صادق، بحثش را در دایره‌ی خواسته‌های نفسانی خود، تنظیم نموده است که اگر از این دایره بیرون می‌آمد، حتماً با طرح مباحث کتابش، به نتایج دیگری می‌رسید.

2-    وی، یادآوری کرده که چندین سال، رنج و زحمت فراوانی برای جمع‌آوری مطالب کتابش و بررسی کتاب‌های منبع و نیز تحقیق روایات، متحمل شده است؛ قطعاً زحمت‌ها و تحقیقات علما، همواره سزاوار قدردانی است. اما ابوریه که خود، چنین ادعایی دارد، متأسفانه زحمات تمامی علمای سنّت از عصر صحابه تا کنون را انکار و تحقیر نموده و آنان را از آن جهت که در پیراستن احادیث و جدا کردن سره از ناسره، کوتاهی نموده و عقل را در نقد احادیث، مبنا و ملاک عمل قرار نداده‌اند، مورد انتقاد قرار داده و تلاش‌های بی‌نظیر آن‌ها را در زمینه‌ی علوم حدیث که بخشی از فرهنگ درخشان و پرافتخار اسلام را تشکیل می‌دهد، نادیده گرفته و آنان را باعث و بانی ایجاد شک و تردید بیشتر، درحدیث دانسته است.

جای بسی شگفت و تعجب است که انسان، خدمات علمی علما در قرون گذشته را در زمینه‌ی علوم حدیث نادیده بگیرد؛ آن‌هم زحماتی که نمی‌توان در جهان نظیرش را یافت و سایر فرقه‌ها و ملت‌ها نیز به یک‌دهم آن نرسیده‌اند! ابوریه که در کتابخانه‌ی محل اقامت خویش با زیر و رو نمودن چند ورق، احساس خستگی می‌نماید و بر تمام علما و اندیشمندان، منّت می‌گذارد و یا یادآوری می‌کند که در تألیف کتابش، زحمات زیادی متحمل شده، آیا درست که تلاش بی‌نظیر علمای حدیث و سنت را زیر سؤال ببرد؟ آن هم در حالی که این عمل وی، در برابر رنج‌های طاقت‌فرسایی که علمای حدیث در گذشته تحمل نموده‌اند، چیزی به نظر نمی‌رسد! چنانچه برخی از آن‌ها برای جمع آوری احادیث، هزاران کیلومتر راه را می‌پیمودند و به اقصی نقاط جهان اسلام با پای پیاده سفرمی‌کردند و دهها سال با استفاده از نور شمع یا چراغ فتیله‌ای به تألیف و تحقیق می‌پرداختند؛ اما با این حال هرگز زحمت‌هایشان را به رخ مسلمانان نکشیده و بر آن‌ها منّت نگذاشته‌اند و هدف‌شان، فقط رضای خدا بوده است. آیا این، انصاف و قدردانی از آن‌هاست که فردی همچون ابوریه آن‌ها را به کوتاهی و عدم انجام وظیفه درخدمت به اسلام، متهم نماید؟

3-    ابوریه از کتابش اینگونه تعریف می‌نماید: »این کتاب، تحقیق جامعی است که بر اساس قواعد علمی تهیه شده و در نوع خود، نخستین کتابی می‌باشد که تا کنون نظیرش پدید نیامده است». وی، می‌افزاید: بویژه آنکه برای مصنف، قبل از جمع‌آوری این کتاب، نمونه‌ای به عنوان الگو وجود نداشت و گذشتگان ما نیز در این زمینه راه همواری را ترسیم نکرده بودند تا ما آن را بپیماییم». گویا باید این کتاب، هزارسال قبل نوشته می‌شد.

ناگفته پیداست که یکی از بارزترین صفات یک عالم، تواضع و فروتنی است؛ همچنین یکی از بدترین صفات یک عالم نزد خدا و مخلوق، تکبر و تفاخر به عملش می‌باشد. از لحاظ شرعی نیز فردی که به عملش تفاخر می‌نماید، اجرش را نابود می‌کند. علمای گذشته، عادت داشتند در مقدمه یا آغاز آغاز تألیف‌شان، بدین نکته اذعان نمایند که ممکن است در نوشته‌شان، دچار خطا و لغزش باشند؛ آن‌ها، از خوانندگان در خواست می‌کردند که اشتباهات‌شان را به آنان یادآوری نمایند و برای آن‌ها استغفارکنند.

بنده نمی‌توانم پیرامون هدف مؤلف از تمجید و تعریف از کتابش چیزی بگویم؛ فقط به نقل جمله‌ای از ابن عطاءالله سکندری(رح) بسنده می‌کنم:

(لأن تصحب جاهلاً لايرضي عن نفسه خير لك من أن تصحب عالماً يرضي عن نفسه و أي علم لعالم يرضي عن نفسه و أي جهل لجاهل لايرضي عن نفسه) یعنی: «اگر با جاهلی که ازخود راضی نیست، مصاحبت و همنشینی نمایی، بهتر است از اینکه با عالمی مصاحبت نمایی که ازخود راضی است. عالمی که ازخود راضی است، چه علمی دارد؟ و جاهلی که ازخودراضی نیست، چه جهلی دارد؟»

4-    ابوریه، در مورد کسانی که به حدس و گمان خودش، به رد کتابش خواهند پرداخت، سخنان تند و ناسزایی گفته است: چنانچه می‌گوید: «شاید کسانی که افکارشان، پوسیده و عقول‌شان، جامداست، به رد این کتاب بپردازند».

ابوریه، در پایان کتابش، پس از تفاخر به زحمت‌ها و تلاش‌های خویش، می‌گوید: «از اینکه قلب‌های شیوخ جهل و چارپایان عرصه‌ی کتاب، به درد آید، هیچ بیمی نداریم؛ همان کسانی که از غلبه‌ی حق بر علم جعلی خویش بیم دارند و از بابت بی‌رونق شدن بازار کالای فاسد و از تاریخ گذشته‌ی خویش که به وسیله‌ی آن، اموال مردم را می‌چاپند، نگران هستند و از اینکه نور دلایل حق، پرده از واقعیت آنان بردارد، احساس خطرمی کنند. آری؛ ما، هیچ بیمی از اینگونه افراد نداریم. زیرا از دیدگاه ما چنین افرادی، هیچ ارزشی ندارند».

شما ملاحظه خواهید کرد که وی، دراین کتاب به ابوهریرةس اهانت می‌کند و الفاظ تند و کلمات ناپسندی را در حق این صحابی گرامی بکار می‌برد؛ کلماتی که انسان‌های عادی و مردم کوچه و بازار هماز گفتن آن شرم دارند وحتی مستشرقین و یهود و نصاری نیز تا کنون چنین کلمات و واژه‌های زشتی را در حق این صحابی نگفته‌اند.

من نمی‌دانم آیا این، جزو اصول تحقیق علمی بی‌نظیر و نوین است که مدعی علم، باید بی‌ادب و بددهن باشد و بر مخالفینش، شدیداً بتازد؟

آنچه ما از رهنمودهای رسول‌خدا (ص) به یاد داریم، این است که: (الحياء من الإيمان و الإيمان في الجنة و البذاء من الجفاء و الجفاء في النار). یعنی: «حیا، جزو ایمان است و (جایگاه) ایمان، در بهشت می‌باشد. ناسزا گفتن، جزو جفا و بداخلاقی است و (جایگاه) جفا، در دوزخ می‌باشد».

نمی‌دانم؛ شاید ابوریه این حدیث را رد نماید. چراکه راویش، ابوهریره (رض) می‌باشد. از این رو به حدیث ذیل توجه نمایید که راویش، زید بن طلحه بن رکانه است:

(انّ لكل دين خلقاً وخلق الاسلام الحياء). یعنی: «هر دینی، دارای اخلاقی است و اخلاق اسلام، حیاست».

آنچه بیان شد، نقدی مختصر بر کتاب ابوریه بود؛ بنده، دوست داشتم با تفصیل بیشتری کتاب مزبور را نقد نمایم، اما بیماری و کسالتم که در این ایام بیش از پیش مرا رنج می‌دهد، وادارم نموده است تا به حقایق علمی در زمینه‌ی تدوین حدیث و تاریخ جمع‌آوری سنت بسنده کنم؛ چرا که پرداختن به موضوع تاریخ سنت، عملاً نقدی علمی بر کتاب ابوریه می‌باشد. همچنین، نوشته‌های سایر علما[8]را در رد کتاب ابوریه، کافی می‌دانم.

از خدای متعال می‌خواهم که ما را به سوی حق، رهنمون سازد؛ بر آن ثابت‌قدم بدارد و ما را از لغزش و اشتباه دور بگرداند و برای ما راه نجات و هدایت را فراهم آورد.