گزیدهای از زندگی علی (رضی الله عنه)
- نخستین کودکی است که اسلام آورد.
- در شب هجرت، پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) او را در بستر خویش قرار داد و برگرداندن امانتهای مشرکان را به او سپرد.
- پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) در سال دوم هجری، دخترش، فاطمه را به نکاح وی در آورد.
- علی (رضی الله عنه)، تا زمانی كه فاطمه در قید حیات بود، با زن دیگری ازدواج نکرد.
- روزی که اسلام آورد، ١٠ سال سن داشت، هنگام هجرت ٢٣ ساله بود و روز وفات پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم)، ٣٣ سال داشت و در سن ٦٣ سالگی شهید شد.
- در ٢٥ ذی الحجه سال ٣٥هجری خلافت را به عهده گرفت.
- در ١٧ رمضان سال 40 هجری در کوفه به شهادت رسید.
- چهار سال و هشت ماه و 22 روز خلافت را به عهده داشت.
نام و کُنیهی او
علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قریشی هاشمی است؛ نَسَب او در جّد اولاش به نسب پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) میرسد. مادرش فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبد مناف قریشی هاشمی میباشد. نَسَب وی نیز در جّد دوماش با نَسَب پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) بههم میرسند. کُنیهی او ابوالحسن است، پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) به او کنیهی ابوتراب داد و علی هم دوست داشت که او را به این کنیه بخوانند.
تولد، دوران كودكی و اوصاف علی (رضی الله عنه)
سی و دو سال بعد از تولّد پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) متولد شد. پدر ایشان ابوطالب از بزرگترین پیشوایان قریش بود و در ابتدای دعوت، در دفع اذیت و آزار از جان پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) نقش بسیار مهمی ایفا نمود. ایشان مردی تنگدست و عیالمند بود. قبل از بعثت، پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) همراه حمزه تصمیم گرفتند که مقداری از سختی معیشت زندگی را از او بکاهند. پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) علی را نزد خود آورد و او را در حجرهی خود پرورش داد و علی نزد او باقی ماند تا اینکه خداوند او را به پیامبری مبعوث كرد.
علی (رضی الله عنه) رنگی گندمگون و سری طاس داشت و تنها پشت سرش مو داشت؛ موی سر و ریشاش سفید بود، دارای چشمانی سیاه، شانههایی پهن، دست و بازویی قوی و پنجههایی درشت و شکمی بزرگ و تقریباً فربه بود؛ ایشان مردی میانه، نه بلند و نه کوتاه و دارای صورتی زیبا و خندان بود.
اسلام آوردن علی (رضی الله عنه)
این بزرگوار به پلیدیهای جاهلیت آلوده نشد؛ زیرا از همان کودکی و قبل از بلوغ، اسلام آورد و نخستین کودکی بود که اسلام آورده است. در دومین روز بعثت وقتی پدرش او را دید که همراه پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) نماز میخواند، به او گفت: ای فرزندم ! این چه دینی است که شما بدان اعتقاد پیدا کردهای؟ علی گفت: ای پدر! به رسول خدا ایمان آوردهام و آن چه را او آورده تصدیق نمودهام و همراه او برای خدا نماز میخوانم و از او تبعیت مینمایم. ابوطالب گفت: بدان که او همیشه شما را به سوی خیر و نیكی رهنمون میکند، پس او را رها مکن و با او باش.
همراه پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم)
علی از همان اوایل اسلام آوردناش، به پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) عشق میورزید و در راه دعوت او جانفشانی مینمود، طوریکه به عنوان یکی از محبوبترین اصحاب خود را در قلب پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم)، جای داده بود. در شب هجرت، پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) او را در بسترش به جای خود گذاشت و هنگامیکه در مدینه میان مهاجرین و انصار اخوّت و برادری را برقرار نمود، علی را برادر خود کرد. علی همراه پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) در تمامی صحنهها حضوری موفق داشت. به غیر از غزوهی تبوک که رسول الله (صلّیالله علیه وسلّم) او را در مدینه گذاشت، در تمام غزوات دیگر همراه آن حضرت بود. در سال نهم هجری پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) برای ابلاغ و اعلام آیهی برائت بر مردم، او را به مکه فرستاد و در بیشتر غزوات، حامل پرچم اسلام بود. او پیوسته در خدمت رسول خدا بود و در راه اسلام جانفشانی مینمود، تا پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) به ملکوت اعلی پیوست. خدا و رسولاش از او راضی بودند، به همین خاطر پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) به او مژدهی بهشت داد و ایشان جزو عشرهی مبشره[1] میباشد.
بعد از پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم)
هنگامیکه ابوبکر(رضی الله عنه) خلافت را به عهده گرفت و علی (رضی الله عنه) اجماع اصحاب را بر خلافت او مشاهده کرد، با رضایت کامل و طیب خاطر با او بیعت کرد. او در طول خلافت ابوبکر، یکی از بهترین یاران و یاوران ایشان بود و با صداقت و اخلاص در ادارهی دولت و رفع مشكلات شرکت مینمود. با عمر (رضی الله عنه) نیز به همین صورت بود و همانند وزیری صادق فعالیت مینمود و دخترش «امکلثوم» را به نکاح عمر درآورد و هرگاه عمر (رضی الله عنه) از مدینه بیرون میرفت، اکثر اوقات علی (رضی الله عنه) را جانشین خود قرار میداد و در عهد ایشان، علی یکی از مسؤولان ردهبالای دولت محسوب میشد و به مردانی همچون او امید بسته میشد؛ تا جایی که عمر او را عضو آن شش نفری قرار داد که در میان آنان خلیفه انتخاب شود.
هنگامیکه عثمان خلافت را به عهده گرفت، علی نیز همراه جمهور صحابه با او بیعت کرد و در مجلس مشورت وی شرکت میکرد و از او پشتیبانی مینمود. هنگام برپایی آشوب، علی همانند یک مدافع دلسوز در برابر آشوبگران قد علم کرد و هنگامیکه منزل خلیفهی شهید، محاصره شد، دو فرزندش حسن و حسین را با شمشیرهایشان نزد او فرستاد تا اینکه خداوند قضای خود را عملی ساخت.
دوران خلافت
بعد از شهادت عثمان (رضی الله عنه) به او بیعت داده شد، اما دوران خلافت وی پر از فتنهها و نبردهای پیدرپی بود، طوریکه به طور موقت مسلمانان را از اتمام رسالت جهانیشان دور گردانیده بود؛ آن رسالت جهانی که با فتوحاتی در عهد ابوبکر شروع شده بود و در طول عهد عمر و مدّت زیادی از عهد عثمان هم ادامه داشت. از این لحاظ ایشان برای اتمام فتوحات فرصت کافی نداشتند و تنها به اصلاحات داخلی و خاموش كردن فتنهها روی آورد و اگر اجل به او فرصت میداد و دوران او خالی از فتنه و آشوب میبود، از نظر عدالت و استقامت و یمن و برکت برای اسلام و رحمت برای انسانیت، همانند عهد عمر از تابناکترین دوران تاریخ اسلامی میبود.
با وجود فتنههایی که خلافت او را احاطه کرده بود، علی (رضی الله عنه) برای اجرای حق، پافشاری میکرد و عدالت را اجرا میکرد و تسلیم فرمان الهی بود. در راهنمایی امتاش تلاش وکوشش میکرد و بهترین افراد را برای انجام امور انتخاب مینمود و افراد سهلانگار و تنبل را بازخواست میکرد. هرگز در گرفتن حق تعارف نمیكرد و در راه خدا از توبیخ و سرزنش هیچ ملامتگری بیم نداشت. در دنیا همانند یک فرد زاهد و دور از رفاهطلبی، زندگی را سپری مینمود و همانگونه که زندگیاش پر از جهاد و مبارزه بود، مرگاش نیز به شهادت انجامید.
خوارج
آنگاه که علی (رضی الله عنه) در میدان جنگ صفین حکمیت را پذیرفت، بدان راضی نبود. ایشان معتقد بودند که پذیرفتن حَکَمیت میان او و معاویه، بیانگر ضعف او است. به خصوص بعد از آنکه پیروزی سپاه او تقریباً به لحظههای پایانی رسیده بود، اما لشکرش او را به پذیرش این حکمیت مجبور کردند و بنا به حکمیت ابوموسی اشعری به نیابت از علی و لشکرش و حکمیت عمرو بن عاص به نیابت از معاویه و همراهاناش میان دو گروه توافق حاصل شد و هر دو لشکر از میدان نبرد به شهرهای خود برگشتند. لشکر معاویه یکدل و متحد برگشت، ولی لشکر علی همچنانکه طبری از عماره بن ربیعه روایت میکند: با دلی پر از عشق و محبّت نسبت به همدیگر به میدان صفّین آمدند، اما وقتی برگشتند، نسبت به همبغض و دشمنی ورزیدند و هنوز از اردوگاه خود دور نشده بودند که مخالفت با حکمیت در میان آنان گسترش یافت و در حال حركت به یکدیگر دشنام میدادند. خوارج گفتند: ای دشمنان خدا! چون شما انسان را در دین خدا به عنوان حاکم قرار دادید، سهلانگاری نمودهاید. گروهی دیگر گفتند: از امام ما جدا شدید و جماعت ما را پراکنده كردید.[2] هنگامیکه وارد کوفه شد، خوارج از او جدا شدند و با وجود اینکه از بهترین پیروان او بودند، اما او و همراهاناش را به كفر متهم مینمودند؛ تنها به خاطر آن كه حکمیت را پذیرفته بود. آنان میگفتند: هیچ حکمی غیر از حکم خدا مشروعیت ندارد. علی میخواست به وسیلهی حجت و دلیل آنان را قانع نماید، لذا ابن عباس را نزد آنان فرستاد و با استفاده از قرآن و سنت با آنان مجادله نمود که بسیاری از آنان متوجه اشتباه خود شده و پشیمان شدند. اگر القائات شیطان در این میان آنان را فریب نمیداد، ابن عباس در نهایت آنان را به پذیرفتن حجت وادار مینمود. شیطان قیام علیه جماعت را برای آنان آراسته كرد و خون امام و برادرانشان را برای آنان مباح گردانید و برای این منظور، در مکانی به نام نهروان که دهکدهیی میان بغداد و واسط است، گردهم آمدند و در نهایت، در سال 38 هجری میان آنان و علی جنگ روی داد و آنان به شدت شکست خوردند و بیشترشان به قتل رسیدند و بسیاری هم از جمع آنان بیرون رفتند.
توطئهچینی
در سال 40 هجری سه نفر از خوارج به نامهای عبدالرحمن بن مُلجم ـ که ابتدا از طرفداران علی بود و سپس علیه او شورش کردـ و «برک بن عبدالله» یکی از شورشگران بصره ـ كه کسی بود که به قضیهی حکمیت اعتراض کرد و علیه هر دو گروه قیام نمود ـ و عمرو بن بکر تمیمیگرد هم آمدند و از كارگزارانشان ایراد گرفتند. همچنین از قتل برادرانشان در نهروان یاد میكردند و برایشان طلب رحمت كردند و گفتند: زندگی بعد از این عزیزان چه ارزشی دارد؟ چه بهتر که خود را فدای آنان کنیم و این پیشوایان گمراه را به قتل برسانیم تا قصاص برادران خود را از آنان بگیریم و مملکت را از وجود آنان آسوده کنیم. «ابن ملجم» که اهل مصر بود،گفت: من قتل علی بن ابی طالب را به عهده میگیرم. «برک» گفت: من معاویه را میکشم. «عمرو بن بکر» گفت: من عمرو بن عاص را از میان برمیدارم. با یکدیگر عهد و پیمان بستند که هر یک از آنان تا آنجا که در توان دارد در انجام کارش بکوشد که یا شخص مورد نظرش را بکشد، یا در این راه جان ببازد و کشته شود.
موعد کارشان را صبح جمعه ١٧ رمضان سال 40 هجری معینكردند و قرار شد در مسجد کمین بگیرند و همین که آنان وارد مسجد شوند، کار خود را انجام دهند. هرکدام از آنان راهی آن شهری شد که شخص مورد نظرشان مقیم آنجا بود. برک بن عبدالله در شب هفدهم رمضان برای ترور معاویه در کمین نشست، همین که معاویه برای نماز صبح بیرون آمد، برک به سویش تاخت ولی ضربهاش به خطا رفت و شمشیر به پای معاویه اصابت کرد، اما به خاطر اینکه معاویه شخصی فربه بود، آن ضربه تأثیری بر او نگذاشت و برک را دستگیر کردند. عمرو بن بکر در همان شب به انتظار عمرو بن عاص نشست، ولی چون او در آن شب بیمار بود، رییس پلیس، خارجه بن حذافه را به جای خود به مسجد فرستاد تا برای مردم نماز بخواند، عمرو بن بکر او را به تصور اینکه عمرو بن عاص است، با یک ضربهی شمشیر كشت. هنگامیکه عمرو بن عاص را دید، به او گفت: ای فاسق! به خدا سوگند فكر كردم تو هستی، عمرو گفت: میخواستی مرا بکشی ولی خدا خواست «خارجه» کشته شود، سپس دستور داد تا عمرو بن بکر را به جرم قتل خارجه، اعدام كنند.
شهادت علی (رضی الله عنه)
اما ابن ملجم وارد کوفه گردید و در آنجا با زنی از قبیلهی «بنی رباب» به نام «قطام» که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند، آشنا شد. ابن ملجم به خاطر زیبایی بسیاری که قطام داشت، شیفتهی او شد و ترور علی را فراموش كرد و تصمیم گرفت با او ازدواج كند. هنگامیکه قضیه را با او مطرح كرد، زن گفت: سوگند خوردهام که تنها بر مهریهای ازدواج کنم كه غیر از آن را قبول نكنم. ابن ملجم گفت: چیست؟ قطام گفت: سه هزار دینار پول و یک غلام و یک کنیز و قتل علی بن ابی طالب. ابن ملجم گفت: هر آنچه میخواهی برایت آماده میکنم، اما قتل علی بن ابی طالب بر این دلالت میکند که شما مرا نمیخواهید؛ بلکه میخواهید مرا به قتل برسانی. قطام گفت: نه بلکه میخواهم او را غافلگیر كنی. اگر موفق شدی، قلب من و خود را التیام بخشیدهای و زندگی خوشی را با من به سر میبری، اما اگر به قتل رسیدی، آنچه نزد خداست، از دنیا و زینتهای آن بهتر است. ابن ملجم گفت: به خدا قسم! چیزی که مرا به اینجا کشانده است، جز قتل علی چیز دیگری نبودهاست، پس هر آنچه میخواهی برایت انجام میدهم. ابنملجم سپس در همان لحظههای بیرون آمدن علی برای نماز صبح، در کمین نشست و با شمشیر ضربتی به او زد و گفت: ای علی! حکم از آن خداست، تو و یارانات را در آن حقی نیست. آنگاه علی (رضی الله عنه) بر زمین افتاد و مردم گرد او جمع شدند و ابن ملجم را دستگیر کردند و او را نزد امیرالمومنین بردند. علی (رضی الله عنه) به آنان گفت: «اَلنَّفْسُ بِالنَّفْسِ» یعنی: قصاص جان در مقابل جان میباشد. اگر من مُردم، او را چنان که مرا کشته، بکشید و اگر زنده ماندم، خودم دربارهی او تصمیم میگیرم. بالاخره دو سه روز بعد از آن حادثه در سال 40 هجری وفات فرمودند.[3]
درس و عبرت از ماجرای شهادت علی (رضی الله عنه)
لازم است که انسان مسلمان در برابر شهادت علی بسیار تأمل نماید؛ زیرا اگر عثمان به دست آشوبگرانِ ریاستطلب و غارتگر به شهادت رسید، علی (رضی الله عنه) به دست كسی به شهادت رسید که در فهم صحیح اسلام منحرف شده بود و شیطان او را چنان فریفته بود که کشتن امام مسلمانان را عبادت میپنداشت و میخواست به وسیلهی آن، بهشت را خریداری كند. عبادت و تقوای خوارج، مشهور و معروف بود. ابوحمزه که از خوارج است، در مورد آنان میگوید: «چشمانشان از گناه محفوظ است، پاهایشان برای باطل لنگ است، پیوسته عبادت و شب زندهداری میكنند و نفسی را که فردا میمیرد، فروختهاند و نفسی را خریدهاند که هرگز نمیمیرد.»[4] اما هنگامیکه در فهم اسلام منحرف شدند و خروج از جماعت مسلمانان را مباح دانستند و خون امام مسلمانان و همراهاناش را حلال کردند، عبادتشان سودی برای آنان نداشت. به همین صورت شیطان کردارهایشان را تزیین کرد و آنان را گمراه كرد و این چنین، دروازهی آشوب بزرگی را بر مسلمانان گشود و بر تفرقشان افزود. تا قبل از ظهور خوارج، مسلمانان دو فرقه بودند: فرقهی علی و فرقهی معاویه؛ اما خوارج فرقهی سومی به وجود آوردند که نه با علی بود و نه با معاویه همفکری میکرد و فخرفروشی و مغرور شدن به عبادت بر آنان مسلط شده بود، تا جایی که مسلمانان را تحقیر میکردند و پیشوایان دینی را تکفیر مینمودند و در حقیقت آنان خیلی از دین خدا منحرف شده بودند.
بارزترین جوانب عظمت علی (رضی الله عنه)
1- علم و دانش علی (رضی الله عنه)
علی (رضی الله عنه) یکی از دانشمندان و مشهورترین فقهای آنان بود؛ ایشان دیدگاه و نظراتی بسیار دقیق داشت و از همه بیشتر به قوانین صحیح و آرای قوی دست مییافت. عادت بر آن بود که اصحاب، مسایل و مشکلات خود را به او بازمیگرداندند و از همان عهد پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) دقت فهم و بینش و آرای قوی او مشهور بود.
پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) او را به عنوان قاضی به یمن فرستاد و از جمله قضاوتهایی که برای او پیش آمد این بود که چهار نفر در چاهی افتادند که برای شکار شیر، کنده شده بود. ابتدا مردی در آن افتاد و او خود را به دیگری آویزان کرد و او نیز به دیگری تا اینکه هر چهار نفر در آن چاه افتادند و آن شیر آنان را زخمی كرد و بر اثر زخم جان باختند. اولیای دم آنان با هم به کشمکش پرداختند تا جاییکه با هم درگیر شدند. علی گفت: من میان شما قضاوت میکنم، اگر بدان راضی شدید، موضوع خاتمه مییابد؛ اما اگر بدان راضی نشدید به خدمت پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) بروید تا او میان شما قضاوت نماید. علی (رضی الله عنه) فرمود: از میان آن قبایلی که چاه را کندهاند یک چهارم، یک سوم، نصف دیه و دیه کامل را جمع كنید. شخص نخست یک چهارم دیه را میگیرد، زیرا ایشان سبب هلاکت آن سه نفری شده که با او هلاک شدهاند، پس به مقدار آنان از دیهی او کم میشود و یک چهارم دیه برای او باقی میماند. شخص دوم یک سوم دیه را میگیرد، زیرا آن دو نفری را به هلاک رسانده که بعد از او هلاک شدهاند. شخص سوم نصف دیه دارد، زیرا شخص بعد از خود را هلاک کرده است و شخص چهارم دیهی کامل دارد، زیرا او به وسیلهی افراد قبل از خود هلاک شده و کسی به دست او هلاک نشده است. اهل یمن این قضاوت را قبول نکردند و خدمت پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) رفتند و داستان را برای او تعریف کردند و پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) قضاوت علی (رضی الله عنه) را تأیید نمود[5] و پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) راجع به این مطلب گفته است: علی از میان امت من از همه بیشتر به قضاوت آگاهی دارد.[6]
اغلب اصحاب وقتی پاسخ سؤالی را نمیدانستند، به علی مراجعه میكردند. مردی نزد معاویه آمد و از او سؤالی پرسید، معاویه گفت: این سؤال را از علی بن ابی طالب بپرس، زیرا او آگاهتر است. آن مرد گفت: ای امیر مؤمنان! پاسخ شما را بیشتر از پاسخ علی میپسندم، معاویه خطاب به او گفت: چه سخن زشتی بر زبان آوردی! یعنی شما آن مردی را دوست نداری که پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) هر روز دانش او را افزایش میداد.[7]
از عایشه- رضی الله عنها وارضاه - در مورد مَسح بر خُفَّین سؤال شد، در جواب گفت: این سؤال را نزد علی ببر![8] ایشان برخی اوقات «عُمر(رضی الله عنه)» را از قضاوت اشتباهاش باز میداشت. زنی را نزد عمر آوردند که شش ماه بعد از ازدواج فرزندی را به دنیا آورده بود، عمر خواست فرمان رجم وی را صادر نماید، علی به عمر گفت: خداوند متعال میفرماید: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا»[9] «دوران بارداری و از شیرگرفتن او ٣٠ ماه است.» و خداوند متعال میفرماید: «وَفِصَالُهُ فِی عَامَینِ»[10] «و از شیر باز گرفتناش در دو سال است.» حمل شش ماه و از شیر بازگرفتن دو سال است. عمر فرمان سنگسار را صادر نکرد و گفت: اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.[11]
2- شجاعت علی (رضی الله عنه)
علی (رضی الله عنه) در شجاعت جایگاه ویژهیی به خود اختصاص داده بود. این بزرگوار در جنگ «بدر» به خوبی از عهدهی مأموریت خود برآمد. سه تن از جنگاوران قریش به نامهای عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه و ولید بن عتبه در جنگ بدر از صف مشرکین خارج شدند. پیامبر نیز (صلّیالله علیه وسلّم) سه تن از رقیبانشان را به سوی آنان فرستاد؛ عبیده بن حارث را برای عتبه بن ربیعه، حمزه را برای شیبه بن ربیعه و علی را برای ولید بن عتبه به میدان نبرد فرستاد. علی رقیب خود را به قتل رساند و حمزه نیز همینطور، اما عبیده و عُتبه هر کدام دیگری را زخمیکرده بودند، علی و حمزه هم به کمکاش شتافتند و کار عتبه را یکسره کردند و او را کشتند.
علی (رضی الله عنه) در جنگ «اُحُد» نیز، دلاورانه جنگید؛ این بزرگوار در آن نبرد پرچمدار مشرکین، طلحه بن ابی طلحه را به قتل رساند و هنگامیکه در این نبرد مسلمانان شکست خوردند، ایشان همراه کسانی بود که با پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) ثابت قدم ماندند.[12] در جنگ «حمراء الاسد»، كه بعد از غزوهی احد بود، پرچمدار رسول خدا بود. در غزوهی خندق (احزاب) نیز پیروزمندانه از میدان بیرون آمد. «عمرو بن عبد وّد» از صف مشرکین بیرون آمد و خطاب به مسلمانان گفت: چه کسی با من مبارزه میکند؟ علی جلو آمد و به عمرو گفت: ای عمرو! شما با خدای خود عهد کرده بودی که هرگاه مردی از قریش شما را به خیر و نیكی دعوت نماید، حتماً آن را قبول خواهی کرد. عمرو گفت: آری چنین عهد کردهام. علی گفت: پس من شما را به سوی خدا و رسول خدا و دین اسلام دعوت میکنم، عمرو گفت: من نیازی به آنان ندارم. علی گفت: پس من شما را به پیکار و نبرد دعوت میکنم. عمرو گفت: تو چرا ای برادرزاده؟ به خدا سوگند من دوست ندارم شما را به قتل برسانم. علی گفت: ولی به خدا سوگند من بسیار دوست دارم كه شما را بکشم. عمرو با شنیدن این سخنان به جوش آمد و از اسباش پایین آمد و با ضربهیی آن را زخمی كرد، سپس به سوی علی رفت و با هم به پیکار پرداختند و پس از مدتی علی او را نقش بر زمین کرد.[13]
در غزوهی خیبر، ابتدا مسلمانان نتوانستند قلعهها را فتح کنند، سپس پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) فرمود:
«لَاُعْطِینَّ الرَّایةَ غَداً رَجُلاً یحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، یفْتَحُ اللهُ عَلَى یدَیهِ، لَیسَ بِفَرَّارٍ»[14]، «فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول خدا وی را دوست دارند و خداوند به دست او قلعهها را فتح میکند و او مرد فرار نیست.»
فردای آن روز، علی را صدا زد در حالی كه چشماش درد میكرد، پیامبر (صلّیالله علیه وسلّم) کمی از آب دهاناش را در چشم او ریخت و به اذن خدا شفا یافت و سپس برای نبرد بیرون رفت.[15]
3- ورع و زهد علی (رضی الله عنه)
ابوسعید ازدی میگوید: روزی علی را در بازار دیدم که میگفت: چه کسی پیراهنی مناسب با قیمت سه درهم دارد؟ مردی جلو آمد و گفت: من پیراهن خوبی دارم. علی از پیراهن خوشش آمد و آن را خرید. اما هنگامیکه آن را پوشید، دید که آستینهایش بلندتر از دستهای اوست. از این رو، قسمت اضافی را برید، اما نامرتب و نامنظم شد. هنگامیکه به خاطر پوشیدن آن پیراهن کمبها و نامرتب از او انتقاد كردند، در جواب گفت: با پوشش من چه كار دارید؟ این لباس مرا از تکبر و خودبزرگبینی بسیار دور میکند و شایستهی هر مسلمانی است که خود را با هر وسیلهی ممكن از تكبّر دور كند.
در یکی از روزهای سرد زمستان، مردی نزد وی رفت و دید علی (رضی الله عنه) رواندازی کهنه پوشیده و از شدت سرما به خود میلرزد، آن مرد به او گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند برای شما و اهل بیتتان از این بیت المال سهمی قرار داده، چرا از آن استفاده نمیكنید و اینقدر به خود سخت میگیرید؟ علی (رضی الله عنه) گفت: شما را از مال و ثروتتان محروم نمیکنم. من خود احتیاط میكنم و این همان رواندازی است که از مدینه با آن بیرون آمدم.[16]
توصیف علی از زبان «ضرار»
بهترین چیزی که به وسیلهی آن بحث از علی و اخلاق و جوانب عظمت او را به پایان برسانیم، روایتی است که «دولابی» روایت کرده است: بعد از شهادت علی (رضی الله عنه) روزی معاویه از ضرار میخواهد که از علی برایش بگوید، ولی ضرار میگوید: مرا از این كار معاف كن . معاویه گفت: به خدا قسمات میدهم كه بگویی. ضرار گفت:
درجات روحانیاش بسیار عالی و قوت و قدرت جسمانیاش بسیار زیاد بود. سخناش قاطع و در حکماش عادل بود. منبع علم و دانش بود و در کلامش حکمت نهفته بود. از دنیا و زر و زیور آن گریزان بود. با شب و تنهاییاش انس داشت. اغلب از خوف خدا اشک میریخت. ساده میپوشید و ساده میخورد. در میان ما مانند یکی از ما بود و خود را بزرگ نمیپنداشت. هرچه از او میپرسیدیم، با خوشرویی جواب میداد و هرگاه او را به خانه دعوت میکردیم، قبول میکرد و میآمد. با آنکه با هم بسیار صمیمی بودیم، اما به خدا قسم به خاطر ابهتی که داشت، کمتر جرأت داشتیم با او حرف بزنیم. به اهل دین احترام میگذاشت و آنان را مورد لطف قرار میداد. به فقرا و مساکین بسیار نزدیک بود و هیچ ستمگری هرگز نتوانست حمایتاش را جلب كند و هیچ ستمدیدهیی ابداً مأیوس نمیشد که علی بدادش برسد. در ایام جنگ، همین که شب فرا میرسید و هوا تاریك میشد، پس از نماز شب، محاسن مبارکاش را به دست میگرفت و مانند مارگزیدهها به خود میپیچید و به گریه میافتاد و میگفت: «یا دُنْیا غُرِّى غَیرِی، اِلَىَّ تَعَرَّضْتَ؟ اَمْ اِلَىَّ تَشَوَّفْتَ؟ هَیهَاتَ! قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَارَجْعَةَ فِیهَا ، فَعُمْرُكِ قَصِیرٌ، وَ مَجْلِسُكِ حَقِیرٌ، وَ خَطَرُكِ قَلِیلٌ، آهْ آهْ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ وَحْشَةِ الطَّرِیقِ؟» «ای دنیا کسی غیر از من را بفریب. آیا در برابر من خودنمایی میکنی؟ آیا به سوی من میآیی؟ هیهات ! من تو را سه طلاقه کردهام و دیگر هرگز راه رجوع به سوی تو نیست. عمر تو کم است و بهرهی تو ناچیز. افسوس! افسوس! از کم بودن زاد و دوری سفر و ناامنی راه.»
معاویه از شنیدن اوصاف علی به گریه افتاد و گفت:
رحمت خدا بر ابوالحسن باد؛ به خدا او چنین بود که بیان کردی. آنگاه گفت: غم و اندوهات بر شهادت علی چگونه بود؟ گفت: مانند زنی که فرزندش در دامنش ذبح شده باشد؛ نه اشکاش خشک میشود و نه غم و اندوهاش کم میشود.[17]
خدا او را رحمت کند و پاداش خیر دهد و در سیرهی او بهترین پند و اندرز را برای ما قرار دهد.
فرازی از سخنان گوهربار علی (رضی الله عنه)
وصیت علی (رضی الله عنه) به مسلمانان
علی (رضی الله عنه) در بستر مرگ چنین وصیت کرد:
شما را وصیت میکنم که از پروردگارتان بترسید و زینهار جز به مسلمانی نمیرید و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراكنده نشوید.
به خاطر خدا فقرا و مساکین را در نظر داشته باشید و آنان را در زندگانی خود شریک نمایید؛ به خاطر رضایت خدا پیامبرتان را در نظر داشته باشید [و نسبت و روش او را فراموش نكنید.] نسبت به هم ظلم و ستم نکنید؛ به خاطر رضایت خدا اصحاب پیامبر را ارج نهید، زیرا پیامبر(صلّیالله علیه وسلّم) وصیت کرده است که نسبت به آنان مهربان باشید.[18]
در کار خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید، تا خدا شرّ کسانی را که به شما ستم روا میدارند، از سرتان بردارد. با مردم به نیكی سخن بگویید، چنانچه خدایتان دستور داده، امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید تا بدترین افراد شما کارها را به دست نگیرند و خدا به واسطهی آن دعاهایتان را اجابت نكند. دوستی و بخشندگی كنید، از اختلاف و جدایی و پراکندگی بپرهیزید و شما را به خدا میسپارم.[19]
وصیت علی به فرزنداناش
جندب بن عبدالله در ایام زخمیشدن علی (رضی الله عنه) خدمت آن بزرگوار رفت و خطاب به او گفت: ای امیر مؤمنان! اگر- خدای ناخواسته- شما را از دست دادیم، آیا با حسن بیعت كنیم؟ علی (رضی الله عنه) گفت: نه شما را به آن فرمان میدهم و نه شما را از آن باز میدارم؛ شما خود آگاهی بهتری به این مسأله دارید. سپس حسن و حسین را صدا زد و فرمود:[20] سفارش من به شما این است که از خدا بترسید و طالب دنیا نشوید، گرچه دنیا شما را بخواهد. هرگز بر چیزی که نتوانستهاید آن را به دست آورید، متأسف نشوید. همیشه حق را بیان کنید، نسبت به یتیم مهربان باشید و به ضعیفان کمک کنید. در پی کاری باشید که به نفع زندگی آخرت باشد. همیشه دشمنِ ظالم و ستمگر باشید و یاور ستمدیدگان. به آنچه قرآن دستور میدهد، عمل کنید و در راه خدا از ملامت سرزنشكنندگان باکی نداشته باشید. كارها را به دور از هر ریا و شهرتی انجام دهید؛ زیرا هر کس برای غیر خدا عملی انجام دهد، خداوند او را به آن کسی میسپارد که آن عمل را برایش انجام داده است. زبان كسی كه به سود مردم میچرخد و به آنان خدمت میكند، بسیار بهتر از مالی است كه برایش به ارث میماند. جهاد دری از درهای بهشت است كه خداوند آن را بر روی اولیای برگزیدهی خویش، باز کرده است. لباس تقوی، زره محکم خداست و بهشت را تضمین میكند، هر کس آن را از روی بیعلاقگی ترک کند، خداوند لباس ذلت را به او میپوشاند و او را به مصیبت گرفتار میكند.
دنیا برای یکی از این دو نفر است
خیر و بركت این نیست که مال و فرزندان فراوانی داشته باشید، بلکه آن است که دانش فراونی داشته و شکیبا و صبور باشید و به عبادت پروردگار افتخار نمایید. اگر کار نیکی انجام دادید خدا را ستایش نمایید و اگر کار بدی انجام دادید، از خدا طلب آمرزش كنید.
در دنیا تنها دو نفر بهرهمندند: کسی که گناهی انجام داده، اما با توبه آن را پاک مینماید و دوّم آن كه با اخلاص و تقوا به سوی کارهای نیک میشتابد؛ زیرا كار او بسیار با ارزش است؛ چگونه عملی که مورد قبول واقع میشود، اندک است.[21]
لازم به ذكر است كه افتخار به عبادت این نیست که با انجام آن بر دیگران فخرفروشی شود، زیرا فخرفروشی بر دیگران موجب نابودی پاداش میشود؛ بلكه منظور این است که مؤمن با انجام عبادت به خود ببالد و از انجام آن خجالت نکشد، همچنانکه افراد ضعیفالایمان هنگامیکه با افراد ملحد و فاسق گرد هم میآیند، از انجام عبادت خجالت میکشند.
شهوت و آرزوهای درازمدّت
ترسناکترین چیزی که برای شما از آن نگران هستم، پیروی از شهوات و آرزوهای درازمدّت است؛ زیرا شهوات موجب دوری از حق و آرزوهای درازمدّت موجب فراموشی آخرت میشود. آگاه باشید که دنیا رفتنی است و آگاه باشید که آخرت در پیش است و هر کدام از آنان فرزندانی دارند. پس سعی کنید فرزند آخرت باشید و فرزند دنیا نباشید، امروز روزِ عمل است و حسابی در کار نیست، همانطور كه فردا روز حساب است و عملی در کار نیست.[22]
از دروغ بپرهیزید و خود را نصیحت نمایید
علی در یکی از خطبههای خود چنین فرموده است: دلسوزترین مردم نسبت به خودشان، آنانی هستند که از پروردگارشان فرمانبرداری میکنند و فریبکارترین آنان نسبت به خودشان كسانی هستند که خدایشان را نافرمانی میکنند. انسان زیانكار کسی است که خود را فریب داده و غبطهبرنده کسی است که دیناش سالم مانده است؛ و خوشبخت کسی است که از نصیحت دیگران پند و اندرز میگیرد و بدبخت و بیچاره هم کسی است که فریب شهوت و غرورش را خورده است. بدانید که کمترین ریا شرک است و همنشینی با اهل شهوت موجب حضور شیطان و فراموش کردن ایمان است. از دروغ بپرهیزید؛ زیرا موجب دور شدن انسان از آن ایمانی میشود که بنده را به ساحل نجات و کرامت میرساند و بدانید كه دروغ، بنده را به پرتگاه سقوط و پستی میرساند.
از حسد برحذر باشید، چرا که حسد ایمان را چنان میخورد که آتش هیزم را. نسبت به هم بغض نداشته باشید، زیرا بیماریای زداینده است؛ یعنی دین کسانی را میزداید که نسبت به هم بغض میورزند، همچنان که تیغ موها را میزداید. [23]
چند توصیهی مهم دیگر از ایشان[24]
- بنده نباید جز خدا به کس دیگری امیدوار شود و جز گناهاناش از چیز دیگری نباید بیم داشته باشد.
- اگر کسی چیزی نمیداند، نباید در یاد گرفتناش شرم کند و اگر از کسی چیزی پرسیده شود که آن را نمیداند، باید بدون تکلف بگوید: والله اعلم.
- صبر برای ایمان، همانند سر برای جسد است و کسی که صبر ندارد، ایمان ندارد.
- به پذیرش اعمال توجه بیشتری داشته باشید تا به انجام آن؛ زیرا هیچ کرداری همراه تقوا، اندک نیست و چرا باید کرداری که پذیرفته میشود، اندک باشد؟[25]
دعا
خداوندا! از آن گناهان من درگذر که شما بدان آگاهتر از من هستید، اگر باز گناه را تکرار کردم شما هم باز مغفرت خود را شامل حالام گردان.
خداوندا! از آن دسته از گناهانی كه بدانان بازگشتهام و نتوانستهام به وعدهی خود وفا کنم، درگذر.
خداوندا! از آن گناهان من در گذر که با زبان، آنها را برای تقرب به تو انجام دادهام، اما قلبام مخالف آن بوده است.
خداوندا! از اشارههای چشمانام و کلمات نسنجیدهی زبانام و اشتباهات قلبام درگذر و مرا عفو کن.
پاورقیها و ارجاعات:
[1]- حدیث عشره مبشره به بهشت، به روايت امام ابوداود و ترمذی.
[2]- تاریخ طبری.
[3]- الریاض 248-246.
[4]- «عَفِيفَةً عَنِ الشَّرَ أعْيُنُهُمْ، ثَقِيَلةٌ عَنِ الْبَاطِل ِأرْجُلُهُمْ، أنْضَاءُ عَبِادَةٍ، وَأطْلاَحُ سَهرٍ، بَاعُوا أنْفُسًا تَمُوتُ غَدَا، بِأنْفُسٍ لاَ تَمُوتُ أبَداً.»
[5]- به روايت امام احمد در المناقب.
[6]- به روايت امام احمد در المصابیح.
[7]- به روايت امام احمد.
[8]- به روايت امام مسلم.
[9]- احقاف/15.
[10]- لقمان/14.
[11]- به روايت عقیلی.
[12]- سیرهي ابن هشام.
[13]- همان.
[14]-بخاري (4210)، و مسلم (7/127)، آلبانی آن را صحیح دانسته است. ر.ک: السلسله الصحیحه 17/48.
[15]- سیرهي ابن هشام.
[16]- الریاض النضرة 2/236- 230.
[17]- الریاض النضرة 2/213.
[18]- «اَللهَ اَللهَ فِى الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ فَأشْرِكُوهُمْ فِى مَعَاشِكُمْ، وَاللهَ اللهَ فِى ذِمَّةِ نَبِيَكُمْ، فَلاَ يُظْلَمَنَّ بَيْنَ أظْهُرِكُمْ، وَاللهَ اللهَ فِى أصْحَابِ نَبِيَكُمْ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ أوْصَى بِهِمْ.»
[19]- «لاَتَخَافَنَّ فِى اللهِ لَوْمَةَ لاَئِم، يَكْفِيِكُمْ مَنْ أرَاَدَكُمْ وَبَغَي عَلَيِكُمْ، وَقُولُوا للنَّاسِ حُسْنا، كَمَا أمَرَكُمُ اللهُ، وَلاَ تَتْرُكُوا الأمْرَ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَيُوَلَّى الْأمْرُ شِرَارَكُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ، وَعَلَيْكُمْ بِالتَّواصُلِ والتَّبَاذُلِ، وَإِيَّاَكُمْ وَالَتَّداَبُرَ وَالتَّقَاطُعَ أسْتَوْدِعُكُمُ اللهَ.»
[20]- أُوصيكُمَا بّتَقْوىِ اللهِ، وَألاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَبْكِيَا عَلَى شَيْءٍ ذَوَى عَنْكُمَا، وَقُولاَ الْحَقِّ، وَارْحَمَا الْيَتيِمَ، وَأغِيثَا الْمَلْهُوفَ وَاصْنَعَا لِلآخِرَةِ، وكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْمَاَ وَلِلْمَظْلُومِ نَاصِراً، وَاعْمَلاَ بِمَا فِى اَلْكِتَابِ، وَلاَ تَأخْذَكُمَا فِى اللهِ لَوَمُة لاَئِمٍ. اِعْمَلُوا فِىِ غَيْرِ رِيَاءٍ وَلاَ سُمْعَةَ، فَإَنَّهُ مَنْ يَعْمِلُ لِغَيّرِ اللهِ، يَكُلُه اللهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهَ. لِسَانُ الصِّدِّيقِ يَجْعَلُهُ اللهُ لِلْمَرْءِ فِى الناسِ خَيْرٌاً لَهُ مِنَ الْمَالِ يَوَّرثُهُ غَيْرِهَ0 اَلْجَهادَ بَابٌ مِنْ أبْوابِ اَلْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهَ لِخَاصَّةِ أوْلِيَائِهِ، وَهوُ لبِاسُ التَّقْوَى، وَدْرِعُ اللهِ اَلْحَصِيَنةُ، وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ، فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ، ألْبَسَهُ اللهُ ثَوْبَ الذُّلِ، وَشَمْلَةَ الْبَلاَءِ.
[21]- لَيْسَ الْخَيْرُ أنْ يَكْثَرَ مَالُكَ وَوَلَدُكَ، وَلِكنِ الْخَيْرِ أنْ يَكْثُرْ عِلْمَكْ، وَيْعُظَمَ حِلْمُكَ، وَأنْ تَبَاهِىَ النَّاسَ بِعِبادَةِ رَبِّكَ، فَإِنْ أحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللهَ، وَإنْ أسَأتْ اِسْتَغْفَرْتَ اللهَ، وَلاَ خَيْرَ فِى الدنيا إِلاَ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٌ أذٌنَبَ ذَنْبًا فَهُوَ يَتَدَارَكُ ذَلِكَ بَتَوْبَةٍ، أوْ رَجُلٌ يُسَارِغً فِى الْخَيْراتِ، وَلاَ يَقِلٌ عَمَلٌ فِىَ تَقَوّىَ وَكَيَفَ يَقِلَّ مَا يُتَقَبَّلً؟ حلیة الاولیاء.
[22]- إنَّ أخْوَفَ مَا أخافُ عَلَيْكُمْ إِتَّبَاعُ الْهَوَى، وَطُولُ اْلأمل، فَأمَّا اتَّبَاعُ الْهَوَىَ فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَأمَّا طُولُ الْأمَلَ فَيُنْسِى الْآخِرَةَ. ألاَ وَإِنَّ الدنيَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَة، ألا وإن الآخرةَ قد ترحَّلتْ مُقَبِلةً وَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَكَوُنوا مِنْ أبناءِ الآخرةِ، ولا تكونوا من أبناءِ الدنيا، فَإنَّ اليومَ عملٌ ولا حسابٌ، وغداً حسابُ ولا عملُ (حلية الأولياء).
[23]-إِنَّ اَنْصَحَ الناسَ لِنَفْسِهِ أطْوَعّهْمِ لَرِبِّهِ وَإِنَّ أغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أعْصَاهُمْ لِرَبَّهِ، وَالْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ، وَالْمَغْبُوط مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ، وَالسَّعِيدُ مَنْ وُعِظُ بِغَيْرِهَ، وَالشَّقِىُّ مَنْ اَنَخَدَعَ لِهواهُ وَغُروُرِهِ وَاعْلَمُوا أنَّ يَسيَر الرِّياءِ شَرْكٌ، وَمُجَالَسَةَ أهلِ اَلْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلإيمانِ وَمَحْضَرَةٌ لِلشيطانِ، جَانِبُوا الكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلإيمانِ الصادقِ على شَفَا مَنْجَاةٍ وِكرامةٍ، وَالكذِبُ عَلَى شَرَفٍ مَهْوَاة ومَهانَةٍ، وَلاَ تَحَاسَدُوا فَإنَّ الْحَسَدَ يأكلُ الإيمانَ كَمَا تأكلُ النارُ الحَطَبَ وَلاَ تَبَاغَضُوا فَإنَّها الْحَالِقَةُ (أى تَحْلِقُ دينَ المُتَبَاغِضِيَن كَمَا تَحْلِقُ الْموسَىِ الشَّعْرَ).
[24]- لاَيَرْجُوَّنَ عَبْدٌ إلاَ رَبَّهُ وَلاَ يَخَافُ إِلاَّ ذَنْبَهُ، وَلاَ يَسْتَحْى جَاهِلٌ أنْ يَسْألَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ، وَلاَ يَسْتَحْىِ عَالِمٌ إذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ أنْ يَقُولَ: الله أعلم، وَالصَّبْرُ مِنْ الإْيِمانِ بِمَنْزَلةِ الرَّأس مِنَ الْجَسَدِ. وَلاَ إِيمَانَ لِمَنْ لاَ صَبْرَ لَهُ.
[25]- كَوِنُوا لِقُبُولِ الْعَمَلِ أشَدَّ اهتماماً مِنْكُمْ بِالعملِ، فَإِنَّهُ لَنْ يَقِلَّ عَملٌ مَعَ التَّقوى، وَكَيْفَ يَقِلٌ عَمَلٌ يُتَقَبَّلُ؟ (حلية الأولياء).
نظرات
محمد عثمان اربابی
23 دی 1401 - 06:46سلام امید است با ثبت چنین مواردی در مورد خلفای دیگر هم خداوند این توفیق را نصیب گرداند و سبب بیداری نسل جوان ما گردد