۱. خاطرات امام حسن البناء از تولد تا شهادت
امام حسن البنا در سال ۱۹۰۶ (م) دردهکدهی محمودیه در دلتای رود نیل از نواحی بحیرهی مصر چشم به جهانگشود. ایشان در خانوادهای مذهبی پرورش یافت؛ پس از اتمام دورهی تحصیلات در «تربیت معلم شهرد مهنور»، در سن ۱۶ سالگی به قاهره رفت تا در «دارالعلوم»، کهمؤسس آن «محمد عبده» بود تحصیل کند. درآنجا ایشان به عضویت «انجمن مکارم اخلاق الاسلامی» و همچنین «انجمن جوانان مسلمان» در آمد. امام بنا در سال ۱۹۲۷ (م)، معلم دولتی شهر اسماعیلیه شد و در مارس ۱۹۲۸ (م) «اخوان المسلمین » را با شش عضو طرفدار و شاگردانمحلی تشکیل داد.
مدتی پس از جنگ عربها و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ (م)، اختلافات بين حکومت پادشاهی و جامعهی مصر بالا گرفت. از سوی دیگر، با افزایش شمار هواداران اخوانالمسلمین، شایعاتی مبنی برقصد جماعت اخوان درمورد کودتا پخش شدکهنهایتاً باعث شد در دسامبر سال ۱۹۴۸ (م) نخست وزیر آن زمان، یعنی محمودالنقراشی پاشا، جماعت اخوان المسلمین را غیرقانونی اعلام کند و اعضایش را دستگیر و زندانی نماید. متعاقب آن، یک مرد جوان اقدام به ترور نخست وزیر کرد و در جریان این ترور، خودش نیز کشتهشد. حکومت این مرد را متهم به عضویت دراخوانالمسلمین؛ در حالی که امام حسنالبنا بیانیهای صادر کرد و در آن، ترور و هر اقدام شبیه به آن را محکوم نموده و اعلام کرد که ترور،شیوهی اسلام نیست.
در ۱۲ فوریه ۱۹۴۹ (م) امام بنا در دفتر «جماعت جوانان مسلمان» درقاهره منتظر رسیدن «زکی علی پاشا» به نمایندگی از دولت جهت مذاکره بود؛ ولی او نیامد. هنگامی که امام بنا از دفتربیرون آمد و منتظر تاکسی بود، توسط دو مرد و با شلیک گلوله به شهادت رسیدند.
۲. خانواده و محیط تربیت
امام حسن البنا در سال ۱۹۰۶ (م) در شهر کوچک محمودیه، درخانوادهای اهل علم وایمان به دنیا آمد. پدرش شیخ احمد عبدالرحمن، در زمینهی شغلی به ساعت سازی و در زمینهی دینی به حدیث پژوهی مشغول بود. او میراث امام احمدبنحنبل را با عنوان «المسند» مورد بررسی و واکاوی قرار داد و آن را متناسب با فهم زمانه، آمادهی انتشار نمود. پدر امام بناء با دو صنعت آشنایی داشت و به آن افتخار میکرد؛ نخست صنعت ساعت سازی و دیگری صنعت صحافی و جلد سازی کتاب.
محیطی که امام بناء در آن پرورش یافت، ساده، بیپیرایه و کاملاً اسلامی بود. فضای اسلامی چنان تاثیری بر او نهاده بود که میگفت: «اسلام پدر من است و من جز او پدری ندارم»!(اخوان المسلمین بزرگترین جنبش اسلامی معاصر – دکتر اسحاق موسی الحسینی – ترجمه سیدهادی خسرو شاهی – چاپ دوم ١٣٧٧ – ص ٥٦ )
همین احساس و نگرش، او را وا داشت تا نسبت به جامعهای که در آن رشد یافته بود احساس مسئولیت کند و به این تدبیر بیندیشد که محیط اجتماعی خویش را با زینت اخلاق و فضایل اسلامی بیاراید. نتیجهی این دغدغه و رفتار مسئولانه نیز شکل گیری یک حرکت دعوی و تربیتی برای سر شاری جامعه از فضیلتها و پاکسازی آن از رذیلتها بود.
۳. آرزوی بعد از فارغ التحصیلی
امام بنا در نقل یکی از خاطرات دوران نوجوانی اش میگوید: استاد ما شیخ احمد یوسف نجاتی موضوعات داغی برای درس انشا مطرح میکرد. او توصیه میکرد که انشای خود را به صورت خلاصه بنویسیم، زیرا او هنگام ارزیابی، از وجب استفاده نمیکند!میگفت که بلاغت انشا در ایجاد است. در پایان سال تحصیلی او این موضوع انشا را مطرح کرد:« آرزوهای خود را بعد از فارغ التحصیلی بیان کنید و چگونگی تحقق آن را معلوم کنید». امام بنامیگوید: من انشایم را در پاسخ به این پرسش، اینگونه نوشتم:
به نظرم بهترین نفس، آن نفس نیکوست که سعادت خود را در خوشبختی مردم و ارشاد آنها میبیند وشادی خود را از شادکردن دیگران و دفـع شــر از آنـان بـه دست بیاورد؛ و فداکاری به خاطر صلاح جامعه را سود و غنیمت میداند وجهاد در راه حق و هدایت را، گرچه پر خطر باشد، راحت و لذت بشمارد؛ و به اعماق قلب مردم نفوذ کند و درد آنها را احساس نماید و در عمق جامعه وارد شود و عوامل ناراحتی و بدبختی مردم راشناسایی نماید؛ اینگونه نفس احساس رحمت به افراد بشر و مهربانی به آنان میکند و تمایل شرافتمندانهای برای انجام کار خبر برای آنان دارد و سعی میکند که قلبهای مریض را شفا بخشدو دلهاینگران را آرامش دهد و بهترین لحظات برای این نفس موقعی است که مخلوقی را از پرتگاه بدبختی ابدی یا مادی نجات دهد و به سوی استقامت و نیک بختی، هدایت کند. من همچنین معتقدم هر عملی که نفع و فایدهی آن منحصر به صاحبش باشد، این عمل بیهوده خواهد بود و بهترین اعمال آن است که فاعل آن به همراه خانواده، امت و همنوعانش بتوانند از آن بهره گیرند و هرچه که این نفع شمولیت بیشتری داشته باشد، جلال و خطر آن عمل بیشتر خواهدبود و بر اساس این عقیده است که راه معلمین را در پیش گرفتم؛ زیرا که آنان را نوری درخشان میبینم که ابعاد مختلف مسیر زندگی را روشن میکنند؛ گرچه آن نور بسان شمعی است که می سوزد تا روشنایی بخش راه دیگران باشد.
به نظر من والاترین هدف برای انسان و بهترین سودی که باید در آن باشد این است که رضایت خداوند را برای خود فراهم کند تا خدا او را در پناه خویش قرار دهد و از جهنم و عذابش دور نگهدارد؛ هرکس که در پی این مقصود باشد، دو راه در پیش خواهد داشت که هر کدام مزایایی دارد:
راه اول، تصوف صادقانه است درگرو اخلاص و عمل و انصراف قلب از دلبستگی به خلایق اعم از خیر و شر میباشد که این نزدیک ترین و سالم ترین راه است.
و راه دوم، آموزش وارشاد است که در اخلاص و عمل شبیه راه اول است، اما از نظر اختلاط با مردم و بررسی احوال آنان و پیدا کردن دردها و درمان مشکلاتشان با راه اول، تفاوت دارد. این راه نزد خداوند شریف تر و عظیم تر است و قرآن کریم، ما را به سوی آن «دعوت» توصیه فرموده است:
«مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (توبه:۱۲۲)
« از هر گروهی دستهای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون باز گشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکاری حـذرکنند».
من با اینکه نخست در پی راه اولی رفته بودم ولی راه دومی را ترجیح دادم، چون نفع زیادی و فضل عظیمیدارد.
من فکر میکنم که قوم من به حکم دورانهای سیاسی و تأثیرات اجتماعی گذشته و به علت تأثیر تمدن غرب و شبههای که اروپا القا کرده و فلسفهی مادی و تقلید از فرنگ ازمقاصد دین خود و اهداف کتاب و سنت رسول الله(ص) دور شدند و عزت و مجد پدران و آثار اسلاف خود را فراموش کردند. این دین صحیح به علت آنچه که از روی ظلم و جهل به آن نسبت داده شد بر آنها ملتبس گردید و حقیقت روشن و تعالیم عالیهی آن با پردههایی از او هام بر آنان پوشیده گردید و از این رو عوام درتاریکی جهل فرو رفتند و جوانان و روشنفکران درحیرت و شک به سر بردند؛ همین باعث فساد عقیدهشد و ایمان را به الحاد مبدل کرد. همچنین عقیده دارم که نفس انسان طبیعتاً مایل به محبت است و ناچار باید عاطفه و محبت خود را نثار کسی نماید؛ بنا بر اینکسیلایق تر از دوستم ندیدم که محبت خود را نثار او کنم؛ زیرا روح من با روح او در آمیخته و عشق و دوستی خود را تقدیم او نمودم. این عقیده در نفس من ریشه دوانیده و ساقهی آن قد کشیده و برگهای آن سبز شده و فقط میوهی آن مانده که برسد. به این ترتیب برای پس از فارغ التحصیلی، دو آرزو دارم که یکی خصوصی است و دیگری عمومی میباشد. آرزوی خصوصی عبارت است از خوشبخت کردن خانواده و بستگانم و وفاداری به دوست محبوبم، تا آنجا که بتوانم و شرایطم اجازه دهد و خدا قدرت آن را به من ارزانی فرماید. آرزوی عمومی نیز آن است که یک مرشد و معلم باشم؛ یعنی درسراسر روز به بچهها درس بدهم و درشب به پدرانشان هدفهای دین و منابع سعادت آنان را یادآورشوم.هم در مخاطبه و محاوره، هم با تألیف و نویسندگی، و هم درخلال گردش و سیاحت.
من برای تحقق این آرزوها خود را از لحاظ اخلاقی و عملی آماده کردهام و خداوند فرموده است:
«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم» (محمد: ۷)
«اگر خدا را یاری کنید، شما را یاری خواهدکرد و گام هایتان را استوار میدارد».
من این عهد را میان خود و خدای خود میبندم واستادم را بهعنوان شاهدمیطلبم و این آیه را همواره به یاد خواهم سپرد:
«وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (فتح : (۱۰)
« آن کس که نسبت به عهدی که با خدا بسته وفا کند، به زودی پاداش عظیمی به او خواهد داد».
این موضوع انشای امام بنا بود. گویا «استاد حسن یوسف نجاتی»، اصلاحات لازم در این انشا را به عمل آورد و نمرهی هفتونیم از ده که نمرهی خوبی بود را برای امام بنا منظور نمودهبود. دوستی که امام بنا در این انشا به او اشاره کرده،« استاد احمد السکری» است که همان احساسات دوستانهرا نسبت به همدیگرد اشتهاند؛ طوری که او مغازه و تجارت خود را تسویه کرد و وارد کار دولتی در شورای اداری منطقهی بحیرهشد تا اگر امام بنا در وزارت فرهنگ، استخدام شد او هم به آن وزارتخانه منتقل شود.گویا بنا به تقدیرالهی، آرزوی این دو برآورده میشود و امام بنا در وزارت فرهنگ، استخدام میشود و دوستشنیز به آن وزارتخانه منتقل میگردد و پس از انتظار طولانی، بالاخره در قاهره دورهم جمع شدهاند. (خاطرات زندگیحسن البنا – ایرج کرمانی- دفتر نشر فرهنگ اسلامی – چاپ سوم ۱۳۷۱ – ص ۷۳ – (۷۶)
۱.روح پرسش گر و کاوشگر
امام بنا در همان آغاز نوجوانی، طبیعتی جستجوگر و پرسشگر داشت؛ در شناخت مسائل دقت میکرد و از علما و اندیشمندان، آرای شریعت را جویا میشد. پس از یافتن پاسخهای درست، در ترویج آنها از هیچ تلاش اثر بخشی دریغ نمی ورزید. او از اینکه دیگران را با شیوههای مؤثر به سوی آموزههای اسلامی دعوت کند، لذت میبرد. همواره میکوشید تا معیشت را با شریعت همسو کند. ویژگیهای خاص او، منجر به پیوندش با جوانان شهر محمودیه شد. او با هدف تربیت شخصیتهای منطبق با ارزشها و آموزههای اسلامی وارد عمل شد و گروههایی را سازماندهی نمود. یکی از این گروهها «جمعیت اخلاق ادبی» بود. طبق آیین نامهی این جمعیت دانش آموزان مکلف بودند در صورتی که یک نفر از آنها به همکلاس خود یا پدر و مادر او اهانت نمود، مبلغ ناچیزی را به عنوان جریمه بپردازد؛ همچنین کسی که به دین توهین کند و یا با کسی مشاجره نماید، موظف به پرداخت مبلغ معینی جریمه بود و پولی که از این بابت جمع میشد در راه خیر و نیکوکاری به مصرف میرسید. اعضای این جمعیت، مکلف بودند که نماز را دروقت معین ادا نمایند.
«جمعیت منع محرمات» یکی دیگر از این گروهها بود. این گروه قرار بود برای کسانی که مرتکب گناه یا قصور در عبادات میشدند، نامههای برادرانه و یادآورانه ارسال نمایند؛ مثلاً کسانی که در ادای نماز کوتاهی میکنند، یا در ماه مبارک رمضان به صورت علنی، روزه خواری میکنند.( خاطرات زندگی حسن البنا – دفتر نشر فرهنگ اسلامی – ترجمه ایرج کرمانی – ١٦-١٩)
یکی از شخصیتهای تاثیرگذار بر امام بنّاء به ویژه در زمینهی «ارتباط مؤثر» و «فن بیان»، محمد زهران بود که آن زمان در محمودیه، به تعلیم درسهای دینی مشغول بود. امام بناء در خاطراتش به طور مفصل از این شخصیت یاد میکند و می گوید: «شیخ زهران در آموزش و تربیت، روش بسیار موثر و موفقی را به کار میبرد؛ در حالی که علوم تربیتی را مطالعه نکرده و قواعد روانشناسی را نمیدانست.» (حسن البنا امام شهید راه دعوت و نوگرایی – ص ۲۳)
امام بناء از کتابخانهی پدرش و کتابخانهی «شیخ محمد زهران» استفاده میکرد و سعی داشت تا در سه زمینهی اصلی، خود را تقویت نماید: اول در زمینهی «قرآن، حدیث و علوم دینی»؛ دوم در زمینهی «تزکیه، سیره و سلوک نبوی(ص)»؛ و سوم در زمینهی «داستانها و افسانههای ملی». (اخوان المسلمين بزرگترین جنبش اسلامی معاصر – ص ۶۳)
امام بنا در دو موضوع، اول مطالعهی کتاب و دوم شیوهی تعامل صحیح بـا پیروان و زیردستان و شاگردان، از «شیخ محمد زهران» تاثیر گرفته است. در عرصهی تربیت روحی نیز از« شیخ محمد ابو شوشه» تاثیر گرفته و دربارهی ایشان میگوید: «آن مرد، ما را دور هم جمع میکرد و به زیارت قبور میبرد و قبرهای باز را به نشانمان میداد و ما را نسبت به سرنوشت و پایان کارمان و عمرمان تذکر میداد؛ برخی اوقات پیشنهاد میداد در صورت صلاحدید، داخل قبر شویم و ایــن لحظات را به یاد بسپاریم تا در طول زندگی، وسیلهای برای مدیریت رفتارهایمان گردد. یکی دیگر از آموختههای امام بنا از «شیخ ابوشوشه»، پرهیز از مجادلهی غير احسن در مسائل اختلافی و امور متشابه بود. (حسن البنا امام شهید راه دعوت و نوگرایی – ص ۲۴ )
۲. تربیت معلم شهر دمنهور
با انتقال امام بنا به مرکز تربیت معلم شهر دمنهور، مرحلهی جدیدی در زندگی این مرد آغاز شد. در این مرحله یعنی حد فاصل سالهای ۱۹۲۰ (م) تا ۱۹۲۴ (م) که عمرشان بین ۱۴ تا ۱۷ سالگی بود، ایشان به شهر زیبای دمنهور منتقل شدند. امام میگوید: «در این روزها، غرق در اندیشهی تصوّف و عبادت بودم.» (خاطرات زندگی حسن البنا – ص (۲۹)
مرکز تربیت معلم، محل اقامت استادان بزرگ بود؛ آنجا رهبران و مشایخ طریقت حصافیه در آن زندگی میکردند. در این دوران، ظرفیتهای عاطفی و معنوی امام بنا شکوفا شد. در کنار این ظرفیتها، مجال پژوهش و آموزش برای ایشان فراهم گردید. او در این دوران، شیفتهی فکر طریقهی حصافیه شده بود. دمنهور، مرکز نخبگان شایستهی تصوّف و پیروان شیخ اول طریقت بود. امام بنا متاثر از فضا، در رمضان سال ۱۳۴۱ ه.ق) رسماً سالک این طریقت شد.
در شهر دمنهور یک جمعیت اصلاح گر به نام «جمعیت حصريه حصافيه» تشکیل داده شد که تاجر «احمد افندی سکری» به عنوان رئیس، و امام بنا به عنوان دبیر انتخاب شدند. این جمعیت دو وظیفه بر عهده داشت؛ اول دعوت مردم به اخلاق فاضله و مبارزه با منکرات و محرّمات (مانند خمر و قمار)؛ و دوم مبارزه با هیأتهای میسیونری انگلیسی که توسط سه دختر به ریاست خانم «ویت» فعالیت میکردند و تحت پوشش طبابت و تعلیم گل دوزی و پناه دادن به دختران و پسران به تبلیغ مسیحیت میپرداختند. این جمعیت رسالت خود را به نیکی انجام داد و در این زمینه، جمعیت اخوان المسلمين بعدها جانشین آن گردید. (خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۲۵)
بنا به گفتهی امام بنا، گرایش ایشان به مطالعات و فعالیتهای غیردرسی، به دو چیز باز میگردد. اول کتابخانهی پدر و تشویقهای ایشان به مطالعه؛ دوم حضور در سیستم فعال تربیت معلم دمنهور که محل تجمع نخبگان و علما و صالحان و خیران آن زمان بود و دانش آموزان را به مطالعه، گفتگو و فعالیت تشویق میکردند. (حسن البنا امام شهید راه دعوت و نوگرایی – نویسنده انور الجندى – نشر احسان چاب اول ۱۳۸۹ – مترجم مصطفی اربابی – ص ۳۲)
۳. دار العلوم قاهره
در ترکیه، کمال آتاتورک اقدام به کودتا نمود و خلافت اسلامی را لغو، و دین را از حکومت جدا کرد. در حالی که تا چند سال پیش، ترکیه، مقر امیرالمؤمنین بود. اما دولت جدید ترکیه در راه حذف دین از ظاهر و باطن جامعه، از هیچ تلاش و فشاری دریغ نورزید. در مصر نیز دانشگاه مصر رفته رفته از یک آموزشگاه ملی به یک دانشگاه دولتی تبدیل شد. بسیاری از دانشگاهیان چنین میپنداشتند که دانشگاه باید با دین و سنتهای اجتماعی مبارزه نماید تا بتواند آن را یک دانشگاه غیر مذهبی نامید؛ همچنین میبایست اندیشههای ماتریالیستی و مبتنی بر لذت گرایی غربی را جز به جز ترویج نمود و دانشجویان و اساتید آن باید از هرگونه قید و بند اخلاقی رها باشند. بدین ترتیب، هستهی اصلی حزب دموکرات که داعیه دار آزادی و دموکراسی به معنای بیبند و باری و لا ابالی گری بود ایجاد گردید.
در خیابانها با تشکیل جلسات متعدّد دست به تبلیغات مسموم عليه اديان الهی میزدند. از سوی دیگر مجلهها و روزنامه هایی منتشر شدند که هدف آنها از درج مطالب گوناگون، چیزی جز حذف و نابودی دین نبود. در بسیاری از خانه های بزرگ قاهره، پیرامون این اندیشهها و افکار گفتگو میشد تا جوانان و دیگرطبقات با آن آشنا شوند.
این جریان، با عکس العمل شدید محافل اسلامی مانند الأزهر روبه رو گردید؛ اما تودهی مردم در آن موقع، توجهی به موضع الأزهر نداشتند؛ از سوی دیگر روشنفکران جوان، دلباختهی همان افکار شده بودند و امام بنا از این وضع بسیار ناراحت و دردمند شده بود. او احساسات خود را با سایر دوستان در دارالعلوم مطرح میکرد و بر ضرورت یک اقدام اسلامی علیه این موج و جریان جدید تأکید مینمود. تبادل نظر پیرامون این موضوع باعث تسلّی خاطر امام بنا میشد. در همین راستا به کتابخانهها مراجعه نموده و با روزنامه نگاران مسلمان همچون «سید محب الدین خطیب» ملاقات میکرد. همچنین در دارالعلوم نیز از سخنان «استاد رشید رضا» بهره میبرد و ایشان پاسخهای دندان شکنی را در رد افکار ضد اسلامی میداد. (خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۶۵ – ۶۷)
از نظر امام بنا این مقدار فعالیت کافی نیست و دردی را دوا نمیکند؛ مخصوصاً که گرایشهای ضدّدینی در حال افزایش بود و اردوگاه بیبندوباری و لا ابالی گری در حال قدرت بود. در حالی که اردوگاه اسلام گرایی در حال ضعف و ناتوانی به سر میبرد و آن قدر نگرانی امام بنا از این بابت زیاد شده بود که نیمی از ماه رمضان آن سال را شبها درحالت بی خوابی به سر میبرد. از این رو تصمیم گرفت که رهبران مسلمان را وا دارد که در جهت مواجههی مؤثر با این گرایشها، با یکدیگر متحد شوند و اگر آنها پاسخ مثبت دادند چه بهتر؛ وگرنه دست به اقدام دیگری خواهد زد و به هر ترتیب این تصمیم را عملی کرد.
تصمیم گرفت نزد «شیخ یوسف الدجوى» برود و غصهی خود را با او در میان بگذارد؛ چرا که ایشان رابطهی بسیاری با رجال و علما و بزرگان اردوگاه اسلامی داشته و آنها نیز او را بسیار دوست داشتند و به وی احترام میگذاشتند. مسئله را با ایشان در میان گذاشت؛ «شیخ دجوی» بسیار اظهار تاسف و ناراحتی کرد و آثار ناروای ترویج این پدیده در میان مردم را ذکر نمود و نتیجه گرفت که اردوگاه اسلامی در برابر این توطئه، ضعیف است. و به امام بنا توصیه کرد که به قدر توانایی فعالیت کند و نتیجهی کار را به خداوند بسپارد.
این سخن، مقبول امام بنا نیفتاد و از این پاسخ نگران بود؛ امام بنا با خود چنین میاندیشید که نکند همین پاسخ را از سایر رهبرانی که قرار است با آنها ملاقات کند بشنود. پس به او گفت: «من با نظر و گفتهی شما مخالفم و فکر میکنم که مسئله باید مسئلهی ضعف و قعود و فرار از مسئولیت باشد. شما از چه چیز میترسید؟ از دولت یا از الأزهر ؟ حقوق شما كفايت شما را میدهد؛ پس در خانه بنشینید و برای اسلام کار کنید؛ شما اگر با ملت روبه رو شوید ملت حقیقتاً با شما خواهد بود؛ چون ملتما، مردمی مسلمان هستند و من آنها را در قهوه خانه و مساجد و خیابان ها شناختم و با ایمان سرشار آنها آشنا شدهام. این گروه خود باختهی بیبندوبار نیز قدرت این ملت را نمیشناسند و روزنامه ها و مجلههای آنان به علت غفلت شما توانسته است پا بگیرد و اگر شما بیدار شوید آنها به لانههای خود خواهند خزید. ای استاد اگر شما نمیخواهید برای الله کار کنید، لااقل برای دنیا و نانی که میخورید عمل کنید؛ زیرا اگر اسلام در میان این امت از دست رفت، الأزهر نیز از دست خواهد رفت! و در پی آن علما از دست خواهند رفت و شما چیزی برای خوردن و یا خرج کردن نخواهید داشت. پس اگر شما از کیان اسلام دفاع نمیکنید و برای آخرت کار نمیکنید، لااقل از موجودیت خودتان دفاع کنید و برای دنیا کار کنید! وگرنه هم دنیا و هم آخرت شما از دست خواهد رفت.
امام بنا سخنان خود را با تأثر شدید و قلبی آتشین به زبان آورد؛ اما با عکس العمل برخی از علمای حاضر روبه رو شد و برخی از آنها او را متهم کردند که با این سخنان به شیخ و علمای الأزهر توهین کرده است؛ و توهین به علمای الأزهر در واقع توهین به اسلام است! در صورتی که اسلام هرگز ضعیف نمیشود، چون خداوند ضامن نصرت آن است. قبل از اینکه امام بنا پاسخ دهد، یکی از حاضران به نام «احمد کامل» گفت: ای استاد حق با این جوان است و شما باید قیام کنید؛ چون قعود حدی دارد و این جوان چیزی به جز نصرت اسلام از شما نمیخواهد و اگر جایی را برای اجتماع ندارید میتوانید از خانهی من استفاده کنید و اگر احتیاج به مالی دارید افراد محسن در میان مسلمانان کم نیستند؛ ولی شما رهبر هستید که باید حرکت کنید و ما به دنبال شما خواهیم بود و دیگر این بهانهها هیچ گونه سودی ندارد. امام بنا نام این مرد مومن را پرسید و یک نفر آن را ذکر کرد اما دیگرهرگز او را ملاقات نکرد!
حاضران در آن جلسه به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی نظر «شیخ یوسف الدجوی» را تایید میکردند و گروهی نظر «احمد کامل» را می پسندیدند. شیخ ساکت بود و تمایل داشت که به این مسئله پایان دهد؛ لذا گفت: به هر حال از خداوند متعال مسألت مینماییم که به آنچه رضایت او است ما را موفق کند و شکی نیست که همه، قصد عمل دارند و تمام امور به دست خداوند است و فکر میکنم که ما وعدهی دیدار با «شیخ محمد سعد» را داریم و باید نزد ایشان برویم. سپس همگی به خانهی «شیخ محمد سعد» که نزدیک منزل «شیخ یوسف الدجوی» بود رفتند. امام بنا تلاش کرد که در کنار شیخ دجوی بنشیند تا بتواند با او صحبت کند. «شیخ محمد سعد» شیرینی ماه رمضان را تعارف کرد و هنگامی که شیخ دجوی خواست بخورد، امام بنا نزدیک او آمد و موقعی که احساس کرد که امام بنا در کنار او نشسته، پرسید: تو هم با ما آمدی؟ امام بنا گفت: بله قربان و شما را ترک نخواهم کرد، مگر اینکه به نتیجه برسیم. او مقداری شیرینی جات در دست داشت که به امام بنآ داد و گفت: این را بگیر و ان شاء الله فکر خواهم کرد.امام بنا به او گفت: سبحان الله این مسئله به فکر کردن احتیاج ندارد! بلکه به عمل نیاز دارد و اگر مایل به این شیرینی و امثال آن بودم، می توانستم با پول ناچیزی آن را بخرم و در خانه ام باقی میماندم و زحمت دیدار شما را به خودم راه نمی دادم. در حالی که اسلام درگیر این جنگ ظالمانه شده است، رجال و حامیان و ائمهی مسلمین اوقات خود را در این میهمانیها میگذرانند! آیا فکر میکنید که خداوند به خاطراین عمل شما را مورد محاسبه قرار نخواهد داد؟ اگر شما ائمهی دیگری و حامیان دیگری برای اسلام می شناسید آنها را نشان من دهید تا به سراغ آنان بروم؛ شاید آنچه را که نزد شما نیست نزد آنها پیدا کنم.
تا لحظاتی سکوت عجیبی حکم فرما شد و چشمان شیخ دجــوی پر از اشک شد و قطرات اشک از محاسن ایشان سرازیر گردید و با حالتی حزن آمیز و متأثرگفت: ای فلانی! من چه باید بکنم؟
امام بنا به او گفت: مسئله بسیار ساده است و خداوند هیچ نفسی را بیش از وسعتش مکلف نمیکند؛ من می خواهم اسامی اشخاص با غیرت و با علم و منزلت را مشخص کنید تا دور هم جمع شوند و فقط یک مجلهی هفتگی برای مقابله با مطبوعات خود باخته و بیبند و بار منتشر کنند و به آنان پاسخ دهند. جمعیتهایی برای پناه دادن به جوانان تشکیل دهند و مجالس موعظه و ارشاد را فعال کنند و اعمال دیگری از این قبیل انجام دهند.
شیخ دجوی گفت: بسیار خوب و دستور داد تا سینی حاوی شیرینی جات را بردارند و کاغذ و قلم حاضر کنند. و اسامی تعدادی از علمای جلیل را نوشت؛ از جمله «شیخ محمد الخضری» و «شیخ محمد احمد ابراهیم» و «شیخ عبدالعزیز الخولی». سپس نام «سید محمد رشید رضا» به میان آمد. شیخ دجوی گفت: او را هم بنویسید؛ زیرا این مسئله مربوط به فروع نیست تا با هم اختلاف داشته باشیم؛ بلکه مسئله مربوط به اسلام و کفر است و شیخ رشید بهترین کسی است که با قلم وعلم و مجله ی خود می تواند به دفاع برخیزد.
با اینکه شیخ دجوی با شیخ رشید ا در برخی امور اختلاف نظر داشتند، اما این بهترین شهادت از طرف شیخ دجوی در مورد شیخ رشید بود. همچنین اسامی این شخصیتها را نیز نوشتند: «احمد پاشا تیمور» و «نسیم پاشا» و «ابوبکر یحیی پاشا» و «متولی بک غینم» و «عبدالعزیز بک محمد» و «عبدالحمید بک سعید». سپس شیخ دجوی گفت: تو باید نزد هر کس که میشناسی بروی و ان شاء الله یک هفته بعد با هم ملاقات خواهیم کرد. امام بنا و شیخ دجوی چند بار همدیگر را ملاقات کردند و این ملاقاتها منجر به تشکیل هستهی خوبی از اهل فضل گردید و بالاخره «مجلهی اسلامی الفتح» تاسیس شد و «عبدالباقی سرور نعیم» به عنوان سردبیر و «محب الدین الخطيب» به عنوان مدیر آن انتخاب شدند. این مجله برای جوانان مسلمان تحصیل کرده ی غیور، شعله ی هدایت به شمار میرفت و این نسل از جوانان را به سوی نور هدایت کرد. (خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۶۸ – ۷۳)
۴. دعوت در قهوه خانهها
روشی که امام بنا در عرصه ی دعوت، پرچم دار آن بود، ماهیت و طبیعت متفاوتی داشت؛ او دعوت به سبک وعظ را از مسجد شروع نکرد؛ بلکه از قهوه خانه ها آغاز نمود و هدفش آن بود که دعوت را به کسانی برساند که هنوز با مسجد رابطه ندارند. آنهایی که مشغول سرگرمیهای دنیا شدهاند و فرصت شنیدن پیام خدا را نیافتهاند؛ لذا امام بنا ترجیح داد به قهوه خانهها برود و ساعتی را با مردم که در آنجا هستند اختلاط کند. این روش نو اثری بزرگ بر جای نهاد؛ جانهای غافل را به سوی خویش جلب کرد؛ آنها را بیدار نمود و گوش های گر و دل های بسته شده را باز نمود. امام بنا در مورد این تجربهی دعوی می گوید: «هنگامی که در قاهره بودم مظاهری از بیبند و باری و دوری از اخلاق اسلامی در بسیاری از اماکن مشاهده کردم که سابقهای در روستاهای مصر نداشته است. در آن موقع، تعدادی از علمای فاضل در مساجد قاهره به موعظه میپرداختند که تاثیر به سزایی بر مردم داشت. من به این فکر افتادم که گروهی از طلبههای الأزهر و دانشجویان دارالعلوم را انتخاب کنم تا روش موعظه و ارشاد در مساجد را بیاموزند و سپس در قهوه خانــههــا و اجتماعات عمومی به موعظه بپردازند. و این فکر را به عمل در آوردم و به آنان پیشنهاد دادم که به قهوه خانهها برویم و به موعظه بپردازیم. آنها با تعجب میگفتند: «صاحبان قهوه خانهها اجازهی چنین کاری را نمیدهند، چون باعث تعطیلی کار آنان میشود؛ مردمی که در قهوه خانهها حاضر میشوند در فکر لهو و لعب هستند؛ پس چگونه برای آنان از دین و اخلاق صحبت کنیم؟ من با نظر آنان مخالفت میکردم و عقیده داشتم که آمادگی این دسته از مردم برای شنیدن موعظه، بیشتر از مردمی است که در مسجد حاضر میشوند؛ زیرا که این موضوع برای آنان تازگی دارد و آنچه که در اینجا مهم است حُسن انتخاب موضوع است؛ یعنی نباید موضوعی را مطرح کنیم که احساسات آنها را جریحه دار کند و یا وقت آنها را زیاد بگیرد؛ و موضوع باید به روش جذاب مطرح گردد. بعد از مدتی مجادله بالاخره قرار شد این کار را تجربه کنیم. کار را با چند قهوه خانه شروع کردیم و فکر میکنم در یک شب، بیش از ۲۰ سخنرانی، به مدت ۵ تا ۱۰ دقیقه در قهوه خانهها ایراد کردیم. احساسات شنوندگان بسیار عجیب بود و با شوق و علاقه به سخنرانی گوش میدادند و صاحبان قهوه خانهها نخست با تعجب به ما نگاه میکردند و سپس سخنان بیشتری از ما می خواستند. آنها بعد از اتمام صحبت و سخنرانی، ما را قسم می دادند که چیزی در قهوه خانه بیاشامیم؛ ولی ما به بهانهی تنگی وقت ازآنها معذرت میخواستیم و میگفتیم ما وقت خود را نذر خدا کردهایم و نمیخواهیم آن را برای چیزی از دست بدهیم و این گفته، تاثیر زیادی بر آنها میگذاشت؛ البته جای تعجب نیست، زیرا شعار اول فرستادگان خدا این بود:
«قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ» (فرقان: ۵۷)؛
«بگو من از شما هیچ مزد و پاداشی نمیخواهم». (خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۶۱-۶۲)
۱. زمینههای طلوع اندیشهی اخوان
دعوت اسلامی در عصر امام بنا با سه خطر و تهدید مواجه بود که همین تهدیدها و مخاطرات موجب شد تا امام بنا به فکر چاره و تدبیر بیفتد و نتیجهی این تدبیر و چاره اندیشی، رویش جنبش اخوان المسلمین بود. این مخاطرات یا عوامل سهگانه عبارت بودند از:
سقوط خلافت اسلامی در ترکیه که مهمترین مُحرّک ایشان برای راه اندازی نهضت اخوان المسلمین بود. این حادثه، وجدان عمومی را تکان داد و مؤمنان را درهمهجا به تلاطم انداخت.
سرازیر شدن مبشران مسیحی در جهان اسلام و مضاعف شدن خطر تهاجم فرهنگی و خودباختگی جنبشهای ملی در برابر نظام امپریالیستی و خوش خدمتی آنها به این نظام؛ موضع گیری ویرانگر پیروان سکولاریسم ستیزه جو که با ضربات روزمره و مداوم بر پیکر اسلام، روح مؤمنان را جریحهدار کرده و عموم مردم را در باتلاق شک و تردید انداخته بودند. (حسن البنا امام شهید راه دعوت و نوگرایی – ص ۴۷ )
۲. تشکیل هستهی اولیهی اخوان
امام بنا در سن ۲۱ سالگی بعد از اتمام تحصیلاتش در دارالعلوم قاهره، به عنوان مدرس در مدرسهی اسماعیلیه انتخاب گردید. در اسماعیلیه، اولین هستهی تکوین نهضت اخوان المسلمین نهاده شد و نخستین گروه سازمان یافتهی دینی برای برافراشتن پرچم دعوت اسلامی پدید آمد. آنان پیمان بستند که با عنوان «اخوان المسلمین» سربازان کامل دعوت باشند؛ این پیمان در سال ۱۹۲۸(م) بستهشد.
در ماه ذی القعده سال ١٣٤٧(ه.ق) مصادف با سال ۱۹۲۸ (م) شش تن از برادران به دیدار امام بنا آمدند که عبارت بودند از «حافظ عبدالحميد»، «احمد المصرى»، «فؤاد إبراهيم»، «عبد الرحمن حسب الله»، «اسماعیل عز» و «زکی المغربی». این برادران از جمله کسانی بودند که تحت تأثیر درس ها و سخنرانیهای امام بنا قرار گرفته بودند. آنها در حالی که صدایشان پر از قدرت بود و چشمهایشان برق میزد و سیمایشان نشانهای از ایمان و تصمیم داشت؛ گفتند: «ما آنچه که میبایست بشنویم، شنیدیم و تحت تأثیر واقع شدیم؛ ولی راه عملی برای احیای عزّت اسلام و صلاح مسلمین را نمیدانیم. ما از زندگی ذلت بار و قید و بندهای تحمیلی به ستوه آمدهایم و تو میبینی که چگونه اعراب و مسلمانان در این کشور هیچ گونه منزلت و حیثیتی ندارند و به صورت وابستگانی برای این بیگانگان درآمدهاند. ما چیزی به جز خون جوشانی که در رگهای ما جاریست و روح سرشار از ایمان و پولهای اندکی که قوّت فرزندان ماست نداریم که تقدیم کنیم؛ ولی راه عمل را آن طور که تو میدانی ما نمیدانیم و طریقهی خدمت به میهن و دین و امت را مانند تو نیاموختهایم و ما اکنون میخواهیم آنچه را که داریم تـقـدیـم تو کنیم تا دین خود را در برابر خدا ادا کرده باشیم و تو در برابر خدا مسئول ما باشی و مسئولیت عمل ما را برعهده بگیری؛ چنین گروهی که مخلصانه و برای رضایت خدا و دین خدا حاضر باشد جان خود را فدا کند مسلّماً شایستهی پیروزی است، گرچه تعداد آنها کم باشد».
این گفتهی مخلصانه، تاثیر زیادی برامام بنا گذاشت و نتوانست از زیر بارآن، شانه خالی کند؛ به علاوه این پیشنهاد و مسئولیت در راستای دغدغهها و فعالیتهای او بود؛ لذا با تاثیر عمیق به آنها گفت: «خداوند اجر شما را بدهد و این نیت صالح شما را مبارک دارد و همهی ما را برای انجام عمل صالح توفيق دهد؛ دغدغهی پاکی است که هم رضایت خدا را فراهم میکند و هم نفع مردم درآن میباشد. پس ما در برابر خدا به عنوان سربازان دعوت اسلامی با هم بیعت میکنیم تا راه نجات وطن و عزّت امتمان را بیابیم».
و همگی بیعت کردند و قسم خوردند که مانند برادر در راه اســلام عـمــل و مجاهدت کنند. یک نفر از حاضران گفت: «چه اسمی بر خودمان اطلاق کنیم؟ آیا ما به عنوان یک جمعیت یا باشگاه یا یک طریقت و یا سندیکا به خودمان رسمیت دهیم؟»
امام بنا گفت: «نه این، و نه آن؛ چون ما به دنبال تظاهر و رسمی بودن نیستیم؛ بلکه ما برادرانی هستیم در خدمت اسلام؛ بنابراین ما اخوان المسلمین هستیم». به این ترتیب لفظ اخوان المسلمین به طور ناخودآگاه بر زبان امام بنا جاری شد و اولین هستهی اخوان المسلمین با مشارکت این شش نفر به وجود آمد.(خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۹۹ – ۱۰۰)
امام بنا در مورد سپیده دم تولد دعوت میگوید: « کسی جز خدا نمیداند که چه شبهایی را سپری میکردیم و در آنها به مسائل امت در قضایای مختلف میپرداختیم و علتها را بررسی و راه علاج را شناسایی مینمودیم و در پی درمان بر میآمدیم تا جایی که از اوضاع مسلمانان متاثر میشدیم و به گریه میافتادیم. چقدر دردآور بود خود را در میان مشکلات سخت روحی و روانی مییافتیم. در آنجا بسیاری را میدیدیم که در خواب غفلت فرو رفتهاند و بی هدف در قهوه خانهها و مراکز فساد، وقت تلفی میکنند؛ هرگاه از آنان میپرسیدیم که اینجا چه کار میکنید؟ میگفتند: وقت گذرانی میکنیم! این بینوایان نمیدانستند کسی که وقتش را بی هدف تلف میکند در حقیقت بزرگترین سرمایهی وجودش را هدر میدهد؛ زیرا که وقت همان عُمر و حیات و زندگی است».(حسن البنا امام شهید راه دعوت و نوگرایی – انور الجندی – ص ۳۷)
۳. تأسيس دارالإخوان و آزمون برادران
در یکی از جلسات مخصوص اخوان، گفتگویی درمورد لزوم گسترش دعوت در این شهر به عمل آمد. مسئولین این دعوت، اغلب کارمندانی بودند که درمعرض نقل و انتقال درشهرهای مختلف کشور قرار داشتند. در این خصوص یکی از برادران پیشنهاد داد که مقرّ خاصی به نام «دارالإخوان» ایجاد گردد و یک نفر دیگر پیشنهاد کرد که در جوار این مقر،ّ مسجدی بنا گردد؛ زیرا در شهر اسماعیلیه، مساجد کمی وجود داشت و دراین زمینه میتوانستیم از کمکهای مادی مردم استفاده کنیم. شرکت کنندگان بیش از ۲۰ نفر نبودند که همه نسبت به این ایده ابراز علاقهی وافر کردند. درحالی که امام بنا سکوت اختیار کرده بود! آنها از ایشان پرسیدند: نظر شما در این باره چیست؟ امام بنا گفت: «این ایده، نیازمند تحمل مشقتها، صبوری و تلاش فراوان است و اجرای آن شرایطی دارد که عبارتند از«خلوص نیت»، «همت و پیگیری»، «رازداری» و «استقامت و پایداری». ما باید بذل و فداکاری را از خودمان شروع کنیم و اگر شما به آنچه که ابراز علاقه میکنید صادق هستید باید نشانهی عملی آن را ارائه دهید. این نشانه عبارت است از اینکه شما مبلغ ۵۰ لیره در این خصوص سرمایه گذاری کنید و هر کس سهم خود را به برادر«سید افندی ابوالسعود» در خلال یک هفته از این تاریخ بپردازد و جریان را به هیچکس بازگو نکند. یک هفته بعد در چنین شبی گرد هم خواهیم آمد؛ اگر طی این مدت مبلغ لازم پرداخت گردید و توانستید این راز را حفظ کنید مطمئن باشید طرح شما ان شاء الله با موفقیت روبه رو خواهد شد. در شب مقرر تشکیل جلسه دادیم و مبلغ ۵۰ لیره به مرحوم سید افندی ابوالسعود پرداخت نمودیم و این جریان، آزمون خوبی برای ارزیابی جدیت کار برادران بود».
امام بنا طی چند جلسه ملاحظه کرد که برادری به نام «علی ابوالعلا» در هرجلسه نیم ساعت تاخیر میکند. اوعلت تأخیر را ازاو پرسید و علی بهانههای غیر قابل قبولی ارائه میکرد. پس از پیگیری جریان متوجه شدند که سهم وی در سرمایه گذاری مبلغ ۱۵۰ قرش بود که چون وی فاقد این مبلغ بود ناچار شده بود دوچرخهی خود را بفروشد تا در سرمایه گذاری در راه اندازی «دار الإخوان» مشارکت کند؛ لذا ناچار بود از محل کار خود که ۶ کیلومتر از شهر فاصله داشت با پای پیاده، مسیر را طی نماید. سایر برادران، کار ارزشمند این برادر را ارج نهادند و یک دوچرخه به طور دسته جمعی خریدند و به وی هدیه دادند تا احساسات پاک او را پاسخ دهند.(خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۱۱۰ – ۱۱۱)
۴. برگی از کوششهای مخلصانهی اخوان
امام بنا در بیان بخشی از مجاهدتهای اعضای اخوان المسلمین در راه دعوت میفرماید: «یکی از مبلغان و دعوتگران ما، عصر پنج شنبهها از محل کار خویش خارج میشود و برای سخنرانی پس از نماز عشاء، به شهر منیا سفر میکند. فردای همان روز برای ارائهی خطبهی جمعه در شهر سوهاج حضور مییابد و پس از آن، صبح زود به قاهره باز میگردد و قبل از همهی همکارانش در محل کار خود حاضرمیشود. یکی دیگر از شخصیتهای اخوان المسلمین در طول سی ساعت، در چهار گردهمایی دانشجویی در مناطق مختلف مصر حضور پیدا میکند و پس از آن با آرامش خاطر و قلبی مطمئن به محل سکونت خود باز میگردد و به خاطر توفیقی که پیدا کرده، خداوند را سپاس میگوید و جز کسانی کــه بــه سخنرانی و درس وی گوش میسپارند کسی متوجه او نمیشود. اینها فعالیتهایی هستند که اگر غیر از اعضای اخوان، آنها را انجام میدادند دنیا را با تبلیغات خود در جریان آن قرار میدادند؛ اما اعضای اخوان نسبت به رسانهای شدن این فعالیتها، توجهی نمیکنند و اهمیتی نمیدهند. هرکس که اهل کار و تلاش است به او خوش آمد میگوییم و هر کس هم عمل و تلاش را ترجیح ندهد گفتار و ادعا برای او سودی در بر نخواهد داشت. گاهی برخی از برادران ما، یک ماه و دو ماه را دور از خانواده و خویشاوندان و زن و فرزند به سر میبرند و به کار دعوت و تبلیغ اشتغال دارند؛ شبها را به درس و بحث، و روزها را در سفر میان مناطق سپری مینماید. روزی به حزوی و روز دیگر به عتیق میروند و از شرق تا غرب کشور به ایراد سخنرانی و ارشاد میپردازند. گاهی در مراسمی که او سخنرانی دارد، هزاران نفر از طبقات مختلف مردم حضور پیدا مینمایند و علی رغم همهی این فعالیتها، دقت و تلاش میکنند که کارشان وسیلهای برای تبلیغ شخصی خودستایی نگردد».(اخوان المسلمين هفتاد سال دعوت و جهاد – يوسف قرضاوی – عبدالعزيزسلیمی – ص (۱۰۸)
۵. ایستادگی یا وادادگی
هنگامی که وضع مالی اخوان المسلمین (شعبه ی قاهره) تعریفی نداشت، دولت وقت مصر به ریاست «صدقی پاشا» از این شعبه خواست تا در ازای دریافت کمکهای مالی از این دولت که در نظر داشت انتخاباتی انجام دهد پشتیبانی کند. اما «عبدالرحمن الساعاتی» که در آن موقع یک کارمند ساده بیش نبود پاسخ داد: «بریده باد دستهایی که به سوی مالی دراز شده که حقی در آن ندارد؛ اگر ما از این دولت راضی بودیم وظیفه خود میدانستیم که با جان و مال از آن دفاع کنیم، نه اینکه بابت پشتیبانی از آن، بهایی دریافت نماییم». به این ترتیب، تلاش برای اجیر کردن اخوان که بیشترشان دانشجو و کارمند ساده بودند ناکام ماند و خداوند متعال از روز اول این دعوت را از چنین ضعفی، مصون نگه داشت.(خاطرات زندگی حسن البنا – ص ۱۴۸)
ادامه دارد ...
نظرات