مقدّمه [۱]:
قضیه اجتهاد و تقلید همواره بعنوان یکی از مهمترین مباحث در بین هممسیران سایر علاقهمندان مطرحیت داشته است. و شاید ابهامات فراوانی نیز در پیرامون آن وجود داشته. یکی از اساسیترین این ابهامات و شبهات تعارضی بوده که از موضع نظری و عملی «کاک احمد» فهم میشده. یعنی اینکه از سویی کاک احمد در نوارها و نوشتجات فراوانی توصیه مکرر به تقلید از مذهب حضرت شافعی برای منطقه ما کرده است و از سویی دیگر در بین آراء فقهی شفاهی و کتبی وی، فتاوایی، وجود داشته که مذهب شافعی هماهنگی نداشته است.
بنابر این، این امر که، کاک احمد خود شخصاً در قِبال مذهب چه موضعی دارد و نیز برای ما چه تکلیفی تعیین میکند، قضیهی بسیار مهمّی است که ما بیش از این سؤال و جواب، اینگونه مفصّل و مستدلّ، بحثی در پیرامون آن نداشتهایم.
۱- از ایشان [۲] * پرسیده میشود که: در فقیات، بر تقلید تکیه داری یا اجتهاد؟
ایشان در پاسخ مطالب مفصّلی را بیان کرده، که خلاصهی آن چنین است:
این سؤال را در دو قسمت باید پاسخ داد، اول: تکلیف من چیست؟
دوّم: تکلیف شما چیست؟ در مورد خودم: من مقلّد حضرت شافعی -س- هستم [و نه فقهای شافعی مذهب]. این توضیح برای آن است، که متأسفانه از دو سه قرن بعد از فقهای شافعی مذهب -س- تا امروز، تقلید از خود ایشان، باب نیست، بلکه فقط از فقهای شافعی مذهب -س- تقلید میشود. بخصوص در دو سه قرن اخیر، حتّی دیگر از فقهای متقدّم حضرت شافعی -س- نیز تقلید نمیشود، بلکه صرفاً از فقهای متأخّر تقلید میشود. تا جائیکه تعبیر «امّ»، «مفتیبه» نیست از زبان علمای این مذهب کراراً شنیده میشود.
امام شافعی -س- با توجّه به اینکه مدّتی را در «حجاز» بسر برده، ایامی از مشرب امام مالک -س- متأثر بوده، بعد از رفتن به «عراق» و آشنایی با اعاظم شاگردان امام ابوحنیفه -س- از آنان نیز تأثیراتی میپذیرد. به «مصر» که میرود، خودش دارای یک مشی فقهی ویژه میگردد. بنابر این اینکه ایشان در زمان زندگیشان در خصوص قضیهای دو یا حتّی چند رأی داشته باشند امری کاملاً طبیعی است. از اینجاست که در کتب فقه آراء ایشان با قید قول قدیم یا جدید و حتّی ندرتاً اجدّ عنوان میگردد. بنابر این کسی که خود را مقلّد حضرت شافعی -س- میداند طبیعی است که دنبال آخرین آراء ایشان باشد چون رسیدن به آن آراء اخیر، به معنی این است که امام شافعی -س- آراء پیش از آن را دیگر صحیح نمیدانسته.
بنابر این وقتی من میگویم مقلّد حضرت شافعی هستم، مقلّد یا آراء مستقیم خودش، یا استنباط کسانی که مأخذ رأیشان، آراء شافعی -س- بوده. امّا در آراء مذهب حضرت شافعی -س- دو نقص وجود دارد [که البته پیشآمدن آن دو نقص کاملاً طبیعی است و ایشان در این زمینه تقصیری ندارند].
اولاً: در زمینهی قضایایی که ایشان در ایام زندگی رأیهای مختلفی داشتهاند؛ باید دانست که آخرین رأی ایشان در آن زمینه کدام بوده؟ که این امر خیلی مهم است.
ثانیاً: ایشان در زمینهی تمام قضایای فقهی موجود زمان اظهار رأی نکردهاند، نه اینکه فقط در زمینهی مسائل مستحدثهی امروز، مطلبی نداشته باشند، بلکه در خصوص برخی از قضایای مطرح در آن زمان نیز؛ ایشان رأی بخصوصی ندارند یا آن را اظهار نکردهاند. پس در درجهی اوّل مقلّد حضرت شافعی -س- هستم. در مواردی که رأی منصوص ایشان وجود داشته باشد و یا: از استنباطات فقهای مذهب شافعی از آراء ایشان. [در ضمن بیان این مطلب با تقدیر و تکریم شگفتانگیزی، راجع به «ابن حجر هیتمی-س-» سخن میگوید. تحفهی ایشان را گنجینهای میداند که اگر شیخ شرح قابل فهمی از آن؛ آن هم برای عُلماء؛ تهیه شود؛ حداقل پنجاه جلد خواهد شد. گاهی یک جمله از عبارت کتاب ایشان؛ دریائی از معارف فقهی اسلامی است].
۲- در اینجای بحث از ایشان سؤال میشود: مُقلّد «الرّساله» هستی یا «الاُمّ»؟ پاسخ میدهد: هر دو. امّا «الام» را با مقیاس «الرسالة» ([۳] و [۴]) میفهمم.
از طریق مطالعهی دقیق «الرّساله» و فتاوای موجود در «الام» و بعضی آرای پراکنده در کتب فقهی دیگر که از ایشان نقل شده، میتوان به مشرب فقهی ایشان پی برد. پس رأی منصوص را تقلید میکنم؛ در مواردی که چند قول باشد و جدیدترین آن معین نباشد؛ قول مقبول را با توجه به مشرب شافعی -س- برمیگزینم. امّا یک مقلّد صرف نیستم، آنگونه که عوام تقلید میکنند [توضیح میدهند که عوام «اصولالفقه» یی را میگویم، که عالم غیر مجتهد را نیز شامل میشود. یعنی کسی که اصول میداند، بلاغه میداند، عربی میداند، امّا اهل اجتهاد نیست]. بلکه الرّساله و مشرب امام شافعی -س- را محک میدانم.
خلاصه در مواردی که از ایشان رأی منصوصی باشد از آن تبعیت میکنم، اگر نه از مشرب امام شافعی -س-؛ اگر از آن طریق هم رأیی دستگیرم نشد مستقیماً از کتاب و سنّت و اجماع استنباط میکنم.
امّا توضیحاتی در مورد هر کدام از این سه موردِ کتاب و سنّت و اجماع: ابتدا یک امر را به نسبت هرسه، صادق میدانم که: مجموعهی احکام پراکنده در منابع فقه اسلامی، یا جنبهی «تشریعی» دارند یا جنبهی «حکومتی». یعنی با این احکام برای این وضع شدهاند که تا قیامت باقی بمانند یا مربوط به تطبیق حکومتی است، در یکی از مقاطع، در زمینهی یک حکم تشریعی. یعنی عبارت از کیفیت تطبیق و اجرای حکم تشریعی است بگونهای که مناسب و سازگار با یک شرایط بخصوص باشد. این دو حکم را مادام در قرآن باشد، با عنوانی مانند ناسخ و منسوخ و امثال آن، معین میکنم؛ و اگر در سنّت باشد با اسم تشریعی و حکومتی؛ و اگر در اجماع باشد با اسم اولیه و ثانویه [۵] *. [یعنی: احکام تشریعی، اولیه است؛ و احکام حکومتی، ثانویه].
پس باید در وقت استنباط از منابع حُکم توجّه داشت که: حتّی بعضی از آیات احکامی قرآن امکان دارد حجّت نباشند، زیرا منسوخ الحکم هستند (مگر برای شرایط مشابه پیش از نسخ) [۶] و ما -بحکم خود قرآن- حکمی دیگر برای آن شرایط خاص را، قابل اجرا میدانیم، با عنوان «حکم ثانوی» یا «رخصت» یا غیر اینها. [اشاره میکنند به مراحل تحریم خمر و اینکه مثلاً آیهی موجود در سورهی نحل «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَّ رِزْقًا حَسَنًا» مرحلهی اوّل برخورد با خَمر است که آوردن «رزقًا حَسَنًا» با آن، زمینهسازی است برای منفور شدنش. اباحه مدلول از این آیه و مابقی آیات [۷] منسوخ است با آخرین آیه این موضوع یعنی: تحریم خمر]. همچنین بعضی از احادیث -که جنبهی حکومتی دارند- حجّت ثابت نیستند. مانند مجموعهی احادیث مربوط به: اموال زکوی، و حدود زکات، و نصاب آنکه همهی آنها مربوط هستند به جزئیات اجرایی وظیفهی زکات در آن شرایط بخصوص، و هیچکدام برای حکومتهای زمان بعد، حجّت نیست [۸] *.
و امروز تنها حجّت، همان تنظیم حدّ متوسّط زندگی برای همه است که ضابطهای قرآنی و همیشگی میباشد. و اجماع نیز همیشه حجّت نیست چون ممکن است حکمش از زمرهی احکام ثانویه باشد [در اینجا ایشان اجماع را اصطلاحی میخوانند که فقط مخصوص حکم حکومت اسلامی است. یعنی: در مواردی که شورای اسلامی تالی کتاب و سنّت، موجود باشد، اگر حکومت اسلامی که همان شوری است رأیی، حکمی، صادر کند آن اجماع است. مادون آن «اتّفاق» باید خوانده شود نه «اجماع»، که عبارتست از توافق مجموعهی فقهای اسلامی در بُرههای بعد از انقراض خلافت راشده که حکومت با «شوری» بود]. و بطور طبیعی اتفاق رأی فقهای یک زمان هم -من جمله حضرت شافعی- امکان دارد حکم ثانوی باشد مرتبط با کیفیت اجرایی یک حکم تشریعی در زمان خودشان. پس برای شرایط دیگر، حجّت نخواهد بود.
پس میبینید که: مسلّمترین منابع حکم اسلامی یعنی: کتاب و سنّت و اجماع، در بعضی اوقات، حکمشان چون «منسوخ» یا «حکومتی» یا «ثانوی» است، دیگر آن حکم حجّت نخواهد بود. امّا کیفیت تشخیص این دو دسته از احکام از یکدیگر چگونه ممکن خواهد بود؟ کاری بسیار سخت و دشوار است و احتیاج به تبحّر فراوان دارد و مطلقاً این کار را به شما نمیسپارم که تشخیص بدهید این دو دسته احکام را از یکدیگر. [البته این نکته را نیز تذکّر دهم که وقتی میگوئیم: «ثانویه» به این معنی نیست که در آن مورد و شرایط بخصوص حکمی اولیه را تعطیل کردهایم و از حکمی ثانویه استفاده کردهایم. بلکه اساساً در این زمینه حکمی اولیه وجود ندارد. چون این دو اسم از مسمّای مختلف بهرهمند هستند و در دو زمینه بکار میروند].
در مورد سنّت این نکته را نیز تذکر دهم که: از دیدگاه من سنّت لفظی نسبت به سنّت عملی فرع است. و اگر چه موارد آن بسیار کم است، امّا همان مقدار کم نیز در حجّت، بسیار قویتر است.
به او گفته میشود که: منبع برداشت سنّت عملی، کتب سیره است که از لحاظ روایی، محدّثین به آن ایرادات فراوان دارند و فیالواقع از نظرشان قسمت فراوان از مطالب سیره، اسنادی درست که حجیت ببخشد ندارند.
میگویند: این را میدانم. امّا بعد از مدّتی مطالعه در سیره، شخص میتواند مطالب درست و نادرس را از یکدیگر تشخیص دهد. (و این، تنها طریق مطمئن است برای: معرفت نسبی درست اشخاص و حوادث تاریخ هم) و دیگر: صرفنظر از اسناد، سنّت عملی، هم محکمتر است و هم مبنا و چهارچوب است برای سنّت لفظی.
پس در مواردی که از نصّ حضرت شافعی -س- یا از مشرب ایشان به رأیی نرسم، از کتاب و سنّت و اجماع استخراج حکم میکنم (یعنی به استنباط مستقیم و اجتهاد آزاد میپردازم). امّا اگر تشخیصم اینگونه باشد که نصی از حضرت شافعی -س- مخالف کتاب و سنت است دیگر آن نصّ را ترک میکنم. چون اولاً، اخذ آن رأیی را بیادبی میدانم [۹] و ثانیاً: خود حضرت شافعی -س- هم نپذیرفتهاند که کسی مطلقاً مُقلّد ایشان باشد بلکه همواره گفتهاند که آرای مرا اگر با کتاب یا سنّت تعارض داشت دور بیاندازید و نفرین کردهاند بر کسانی که آرای ایشان را همدرجه با کتاب و سنّت شمارد. از این جهت است که گاهی پیش میآید که: حتّی شاید چیزی قریب به «اتّفاق» فقهاء را چون با کتاب و سنّت متعارض میدانم، نمیپذیرم. امّا در هیچ موردی، رأیم را اعلام نمیکنم، مگر هم مورد احتیاج همه و مهمّ باشد، چندانکه نگفتن را، مشمول نفری قرآن بر آنانکه «یکْتُمُونَ مَا اَنْزَلَ الله» بدانم (و با حذر از امکان پیدایش یک مذهب جدید -با توضیحی که سالهای پیش از زندان گفتهام-). و بنابراین است که آراء خودم را در خصوص مثلاً طلاق یا تیمم، اگر چه با رأی حضرت شافعی -س- یا غالب فقها تعارض دارد، اعلام کردهام. زیرا که در آن زمینهها استنباط تعارض کردهام.
پس -همانگونه که گفتم- من اولاً؛ چون هفتاد درصد مسائل را بررسی نکردهام، تا رأیی را مستقیماً از کتاب و سنّت استنباط کنم و ثانیاً: بخاطر پرهیز از تفرّق، مقلّد هستم.
این از تکلیف من، امّا تکلیف شما در اموری که تابع و پیرو من هستید: واقعیت این است که دین خدا در هر زمانی احتیاج به تبیین دارد و بعضی مسائل و موازین، بیتبیینات خاص آن زمان، قابل تبعیت مطلوب و پسندیدهی خداوند، نیست [۱۰] *. «مرجعیت» در همهی ادیان الهی و غیرالهی امری اجتنابناپذیر است. از این نظر اهل تشیع درست قضیه را تشخیص دادهاند امّا شاید در عمل و تطبیق، دچار اشتباهاتی شده باشند.
پس در صورتی که من، رأیی خاص داشته باشم، پس از اطمینان به صحّت، باید پیرو آن باشید و در این پیروی صدق و صفا داشته باشید، نه بخاطر ملاحظات غیر خدایی. امّا الحذر الحذر مرا «بُت» نکنید. [علاوه بر این، من همیشه نگران بودهام که آراءم ایجاد مذهبی کند و از آن طریق دردی بر دردهای امّت تفرقه زده بیافزاید. و عامل اساسی اینکه -تاکنون آراء خاصّم را جمع نکردهام همین است] (اگر یکی از شما رأی من را غلط تشخیص داد، نباید بخاطر آن رأی، خود را تخطئه کند، بلکه در آن مورد بخصوص پیروی نکند. امّا باز بخاطر همان پرهیز از تفرق با آن اعلام مخالفت و تبلیغات نیز نکند. بلکه با اسلوبی حکیمانه و سنجیده و با ادلّه، مخالفتش را به من برساند تا با بحث، صحّت یا سُقم آن، روشن شود. ولی در پاسخ سؤالات مردم (: پیروان مکتب قرآنکه رأی مرا میخواهند) و برخورد با آنان، باید ناقل امین آراء من باشید، نه خود. چرا؟ که در غیر اینصورت در امر «انتقال امانت» خیانت ورزیده است. این قضیه نادرست دانستن رأی من و کیفیت برخورد، نسبت به رابطه شما با «هیأت» و «شوری» نیز صادق است. یعنی نباید اظهار مخالفت کرد [برای پرهیز از تفرّق] بلکه از طریق تعیین شده [در نامه] باید رأی خود را به مسؤولین رساند، اگر چه عدم تبعیت در امور غیر جمعی نیز جائز است. بنابراین نباید «آراء» را به صِرف نادرست دانستن آن، توهین و تحقیر کرد، چه رأی من، چه رأی شوری، چه هیأت. بلکه باید از طریقش، آنرا اصلاح کرد [چون همانگونه که گفتم مادون اجماع، هیچ چیز حجّتِ مُطلق نیست، همه حجّت نسبی هستند. حتّی «اتّفاق، علمای امت نیز حجّت نسبی است.]
۳- تفاوت حکم و قضاء و فتوی: حکم، برای حکومت، و قضاء برای قاضی، مبتنی بر واقعیات است. صورت مسأله در آن معلوم و حتمی است. پس، از این جهت حکمی است قطعی و بدون تغییر (مگر عاملی مانند اشتباه، موجب بطلان آن باشد) امّا فتوای در زمینهای مفروض و غیر قطعی صادر میشود: اگر این شرایط باشد فتوی آن است، و اگر نه، فتوای دیگری وجود خواهد داشت.
۴- تیمّم: در تمامی زمینهها چون وضوء و غسل است بدون هیچ تفاوت. با آن نه اعادهی نماز لازم است؛ نه تجدید آن برای هر نماز و... خلاصه در تمام زمینهها، تیمم جانشین وضوء و غسل است.
۵- نماز جمعه: چون در خطبه موارد خلاف شرع وجود دارد، در مسجد شعار داده میشود، سخنران پیش از خطبهها نیز وجود دارد [هر سه مبتنی بر پاسخ سؤالات از طرف کاک سعدی و بحث در دیداری با عدهای از برادران و بحث نوار تقی تقیه] پس، رفتن به آن حرام شرعی است. و این رأی «فتوی» است نه «حکم».
۶- به تناسب مباحث مختلف، چند بحث تفسیری نیز وجود داشت: الف- پسر انسان اگر هممسیر انسان نباشد، «اهل» او بحساب نخواهد آمد [همچنین سایر اقربا به استثناء زن انسان]. امّا زن اگر هممسیر هم نباشد باز «اهل» شخص بحساب خواهد آمد. این نکته را از آیات متعدّد قرآن، و من جمله، از کنار هم قرار دادن دو آیه میتوان فهمید: در سورهی هود: آنگاه که پسر نوح با نوح سوار کشتی نمیشود، خداوند فرماید: «یـَْنُوحُ اِنَّهُ لَیسَ مِنْ اَهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٌ...». و در سورهی اعراف در خصوص هلاک قوم لوط میفرماید: «فَاَنْجَینـَْهُ وَ اَهْلَهُ اِلاَّامْرَاَتَهُ...».
یعنی زن لوط با وجود ناهممسیربودن، همچنان جزء اهل لوط بحساب میآید [این را از استثناء- که عمل آن بر «منقطع» تکلف است- میتوان فهمید]. در حالکیه پسر نوح به تصریح قرآن، اهل نوح نیست به علّت عدم هممسیری. از اینجا نادرست بودن تفسیر اهل تشیع در خصوص اهل، که «امّهات المؤمنین» را از آن خارج میدانند دانسته میشود.
ب- از اینجا نه تناسب مطلب، تفسیری در خصوص آیه مربوطه به شوری در سورهی شوی مطرح میکند و اینکه با توجّه به آن چگونه قابل تصور است پیامبر جانشین خود را تعیین کرده باشد؟ و اینکه روایات وارده را بخاطر تعارض با قرآن باید مردود دانست. «وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِم وَ اَقَامُوا الصَّلوَْةَ وَ اَمْرُهُم شُورىَْ بَینَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ» در وهلهی اوّل، سه امر، تفسیر استجابهی ربّ هستند. یعنی با این سه، استجابه تحقّق پیدا میکند. بعد ماضی آمدن فعل اقامه، و مضارع آمدن انفاق نیز چه اشارات عمیق و ارزشمندی دارد. امّا نکتهی خیلی مهم، دو چیز است. اولاً: جملهی مربوط به شوری، جملهی اسمیه است که نشانهی میزان اهمیت و نقش آن میباشد. و ثانیاً: صلاة و زکاة در قرآن همواره بعنوان دو رکن اساسی و اوّلیه مسلمانی کنارهم قرار گرفتهاند. و در اینجا قرار گرفتن شوری در میان این دو، به شوری اهمیت و ارزش فوق العادهای میبخشد. با توجه به این اهتمام استثنایی به شوری، آیات قابل تصوّر است: دستوری از زبان پیامبر صادر شود که مفهوم آن، انتخاب جانشین و تعطیل شوری باشد! ج- باز به تناسب همین قضیه به یکی از آیات مربوط به شأن صحابه میپردازند. آیه ۵۴ سوره مائده: «یا اَیهَا الَّذینَ اَْمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یأتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ و یحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى الْمؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ...» باید دانست که وعدهها و وعیدهای قرآنی دودسته هستند یا تنجیزی و قطعی هستند و یا تعلیقی و مشروط، مثلاً در آیه ۱۲ سورهی آل عمران «قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ...». «سَتُغْلَبُونَ» جزء وعیدهای تنجیزی است. همانگونه «سَیهْزَمُ الجَمْعُ...» آیهی ۴۵ سوره قمر و امثال اینها نیز از تنجیزیها هستند. امّا مابقی وعیدهای قرآنی، تعلیقی هستند، قطعی و حتمی التحقیق نیستند. وعدهها نیز همینگونه هستند. این آیه جزء هم وعیدها و هم وعدههای تنجیزی قرآن است و حتماً باید تحقیق یابد و ماصدق خارجی پیدا کند. و باتوجه به کلمهی «سوف» این تحقّق باید بعد از زمان پیامبر -ص- به فاصله بسیار نزدیک باشد. بعد از وفات پیامبر -ص- قضیه ارتداد پیش آمد؛ و مِصداق تحقّق آن وعده نیز حتماً باید صحابه [۱۱] * باشند که حامل دین الهی بودند و بسا مرتدّین به مقابله پرداختند.
د- در قسمتی از سخنان، بسیار اجمالی بخشی از آیهی ۱۲۵ سوره نحل را نیز توضیح دادند، «ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ...» حکمت، بخصوص دعوت کسانی است که انسانهای ساده، خالیالذهن، بیعناد، و بدون عصیان هستند. امّا موعظه حسنه مخصوص کسانی است که حدوداً همان صفات را دارند امّا دچار معاصی عنادآور شدهاند، و لذا بعضی ایرادات اخلاقی دارند. جدال مربوط به کسی است که عملاً و بالفعل، دچار عناد و لجاج شده باشد، یعنی خالیالذهن نباشد، بعضی ایرادات و اعتراضات را در خصوص دعوت و خطاب آن داشته باشد. باری باید جدال با حُسن کرد. مادام امکان پذیرش بواسطه تأثیر آن جدال به احسن متصوّر باشد، فرد کاملاً جدلی و معاند نشده باشد. چون در غیر اینصورت، جدال نیز مطرحیت خویش را از دست میدهد، «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ...» [آیه ۴۶ سورهی عنکبوت]. و در صورت وجود شرایط، حتّی امکان دارد کار به درگیری و جنگ با این دسته چهارم کشیده شود.
۷- در سخن گفتن و محاوره مادام انسان قصد قسمخوردن شرعی نداشته باشد، و از آن فقط برای معارفه و تکیه کلام و تأکید استفاده کند، بهتر است از قسمهای عُرفی استفاده شود تا قسمهای شرعی [قسمهایی مانند: به جان خودم، به جان خودتان و...]
۸- در خصوص زندانیان هم مسیر: میتوانم بصورت کُلّی بگویم: مکلّف به دفاع از زندانی، و رسیدگی به زنان و فرزندان آنان هستیم، امّا بعلّت نابلدی از بیرون، نمیدانم کیفیت اجرای این تکلیف چگونه باید باشد.
۹- در مورد رفتن عدّهای بخصوص برای ملاقات گفتند: سابقاً فکر میکردم که اگر چند نفری بیشتر از سایرین برای ملاقات بیایند تبعیض و ظلم خواهد بود. امّا اینک که به تأثیر بعضی افراد بر سایرین پیبردهام و متوجه شدهام که اگر چند نفری متحوّل شوند انشاءالله اثرات مثبت آن بدیگران نیز منتقل خواهد شد، رأیم عوض شد. بنابراین اگر امکان داشت. در هر ملاقات چندنفری از هیأت، و از شوری، و دو سه نفر دیگر، مانند این جمع حاضر، حضور داشتهباشند تا دو سه ساعت مخصوص آنان باشد و بعضی مسائل و مطالب با آنان مطرح گردد.
۱۰- اطلاق لقب سید به اشخاص: در این خصوص پرسیده شد گفتند کماکان به درستی کاربرد این واژهها باور ندارم. امّا اسلام برای اصلاح فرهنگهای غلط، با آن مقابله خشک و قانونی نمیکنند. بلکه -تدریجی به حذف آنها میپردازد. بنابر این پارهای اوقات از سید، مهلا، آیةالله و امثال آنها شاید استفاده کنم بهمان جهت، نه اینکه حقیقتاً به مشروع بودن کاربردشان باور داشته باشم. فقط در خطاب با کسانی که به این القاب و کاربردش باور داشته باشند، آنرا بکار میبرم.
۱۱- در مورد «اسقاط حمل» مجدداً گفتند: در شرایط طبیعی [یعنی وقتی که خطری مادر را تهدید نکند] تا پیش از ۲۱ روز اسقاط آنجایز است. امّا بعد از آن را دیگر جائز نمیدانم. و بهر نسبت که به عُمر جنین افزوده شود، معصیت اسقاط آن نیز افزایش مییابد.
۱۲- در مجموعه بحثها، این احادیث، به حسب موارد مختلف، مورد استفاده قرار گرفتند:
الف- «استفتِ قلبک...» چندین بار
ب- کن لدنیاک کانّک تعیش ابداً، و کن لاخِرتک کانّک تموت غداً.
ج- لان تهدی رجلاً خیر لک من الاحد ذهباً [یا: مِن الدنیا وما فیها]
۱۳- مباحث اخلاقی: اگر بخواهم شجرهی اخلاق را رسم کنم آنچه که در ریشه و اساس قرار میگیرد، «ایمان» است. ایمان سنگ بناست. مایهی حیات و موجب زندهماندن آن درخت، «تقوی» است [در زمینهی سرسری و سطحی تلقی نکردن تقوی تذکّراتی میدهد و بسیار پراهمیت آن تأکید میکند]. و قدرت نامیه و رشددهندهی آن درخت، «محبّت» است.
آن فرمایش حضرت صادق بسیار بجاست که میفرماید: هل الدّین الاّ الحُبّ؟ همانگونه که قبلاً نیز گفتهام تقوی مبانی و ارکان و آثار دارد [تذکر میدهند آن بحث موجود در نامه بسیار مهماست] و در آنجا گفتهام که مهمترین اثر تقوی، خدمت است. در اینجا این را نیز بیافزایم که: مقصود از خدمت، خدمت اخلاق است، خدمتی که روحیات و عوامل اخلاقی در آن دخیل، و محرک آن باشد. نه اینکه یک امر صرفاً عملی و مکانیکی باشد. یعنی تنها انجام ظاهری ذات عمل مقصود و مورد نظر باشد.
در تکمیل مبحث «ذهن و نفس و قلب» این بار نیز، مطالبی بیان داشتند، در ابتدا به حدیث «کن لدنیاک...» استناد جستند و بعد گفتند: هرکدام از سه نیروی ذهن و قلب و نفس باید در مسیر رشد باشند، باهم رشد کنند، نباید به هیچ یک از آنها بیتوجّهی کرد. باید کاری کرد این قُوی با هم باشند و قوی شوند. پس تعبیر عقل سلیم [عقل: عالیترین و نهاییترین ثمرهی تلاشهای ذهن است] وقتی بجا و پسندیده است که: همراه رشد ذهن، قلب و نفس نیز جلو آمده باشند. عقل گاهی پیش میآید در بعضی زمینهها اظهار نظر میکند امّا به اشتباه میرود. این یا به این خاطر است که ذهن در آن زمینه فعالیت لازم و کافی نداشته است [مانند اظهار نظر در زمینه یک امر فیزیکی بیمطالعات کافی همهجانبه]، و یا به این خاطر که قلب عواطف لازم را برای یاری ذهن در آن زمینه بخصوص ندارد، و یا خواست طبیعی نفس، فعّال نیست. امّا بهر حال در یک شخصیت سالم، عقل است که باید حاکم بر نفس و قلب باشد. همانگونه که گفتیم عقل نهاییترین حاصل تلاش ذهن است. امّا «حبّ و بُغض» دیگر فعل ذهن نیست فعل قلب است و نفس. گاهی پیش میآید که بخاطر جوانب مختلف قضیهای، ذهن نمیتواند به نتیجهای درست و مناسب برسد در آن لحظات باید از قلب -بشرطی که سلیم باشد- استمداد جُست. باید خود را در روز قیامت تصوّر کرد در پیشگاه خدا؛ و بعد ارزیابی کرد که:
خداوند، انسان را با کدام فعل و حالت مشاهده کند راضی خواهد شد و در کدام موقعیت ناراضی و خشمگین؟ این همان مصداق «استفتِ قلبک» است. بسیار به رعایت تزکیه قلب و توجّه به مصالح آن، توجّه میکنند. میگویند که، نفس خودبخود در مسیر تأمین نیازمندیهای خویش حرکت دارد. در هنگام گرسنگی قطعاً اراده را وادار به ارضا میکند و... ذهن به تناسب نیازها، شکوفایی کم یا زیادی پیدا میکند [در مسیر تجربهها، درسخواندنها و...]. امّا قلب است که اگر روی آن کار نشود، و اراده به تربیت آن نپردازد، سهمش و حقّش ادا نشده است. و در واقع اگر چه عقل قرار است حاکم باشد، امّا قلب محبوبتر است در نزد خُدا «خۆێن شێرێن»تر ومددکاری نیرومند برای سلامت عقل (توضیحاتی هم دربارهی تعامل و تأثیر متقابل ذهن و قلب و نفس، و یا قوای دو مجموعه با یکدیگر، داده شد). بنابراین سلامت و تزکیه و با صفابودنِ آن است که محبّت و عواطف الهی را در آدم، فعّال و گرم میکند.
منابع:
[۱] - سؤالات و مطالب این نوشته در دیدار جمعی از برادران با کاک احمد در یکی از ملاقاتهای سال ۷۰ مطرح شده، متأسفانه چون ضبط نشده ضرورتاً یادداشت برادران حاضر در جلسه بازنویسی، و جهت تصحیح به خدمت کاک احمد فرستاده شده و هماکنون این متن همان متن اصلاحی است.
توضیح اینکه: در حاشیه علامت (*) توضیحات کاک احمد است علامات و شمارهها توضیحات برادران بر متن است.
[۲] -* [اَلَمْ یاْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبَهُمْ لِذِکْرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَقِّ] تا دیوارهای «امتیازات» را خراب کنند و از هماکنون و از همین جمع کوچک، لا اقل تنها «قسط معنوی» را حاکم و رایج کنند تا آن الفاظ و عبارات را که -مثلاً- برای «کاک احمد نانوا» با آنهمه زحمتی که میکشد تا نانی میخورد عیناً برای این «احمد بیکاره» که مفت میخورد و میخوابد، بکار برند؟ تا اگر برای او میگوئید: «ایشان» و «گفتند» و... برای من هم بگوئید؟ قبلاً ماجرای نامه «عهزرهتی شیخ را برایتان تعریف کردهام. دیگر آن مطلب مهمّ را تکرار نمیکنم. از روش محبوب بزرگوار و راهنمای سعادتمان خبر دارید. پس «اتّقُوالله» و نگران نباشید که: شاید امتیاز دوستان نیایند. زیرا هرگاه پیام «توحید» ناب و خالصانه عرضه شده، جمع برتری دوستان به «وارَّا عَلَى اَدْبارِهِمْ نُفُورًا» در دوران انقلاب هم که «ضرورت» دچار احوالی «شبههانگیز»مان کرد، برتریطلبانی آمدند. امّا تا پردهی شبهه کنار رفت، و معلوم شد که: راه دین، راه دردسر است و جهاد، و جز شکنجهکش شدن و زندهبگور شدن از سویی، و زندانی شدن و اخراج و بیکار شدن از دیگر سو، بهرهای نمیگیرند، رفتند، و چه خوب که رفتند! و چه خوبتر که: اصلاً نیایند! براستی که: یکی «پاک و مخلص» بِه از صدهزار! برادرتان: احمد ۷/۷/۷۰
[۳] و۳ - الرساله کتابی است که امام شافعی -س- در خصوص اصول الفقه تألیف کرده؛ در حالیکه «الام»؛ مجموعه آراء فقهی ایشان است که بعدها گردآوری شده است. پرسنده با طرح این سؤال میخواهد بداند که: آیا کاک احمد از مشی و شیوه استنباط امام شافعی -س- تقلید میکند یا از آراء و نتیجهی استنباطات ایشان. که کاک احمد با پاسخ خود میگوید: که، عملاً مقلّد مشی و شیوهی استنباط حضرت شافعی -س- است.
[۵] *- میتوان: عنوانهایی دیگر نیز بکار برد. امّا نظر من چنین است.
[۶] - یعنی اینکه آیات که در اصول الفقه یا در فقه، منسوخ خوانده شدهاند، منسوخ ابدی نیستند. بلکه اگر شرایطی مشابه شرایط مردم «مکه» و یا «مدینه» پیش آید تحریم چیزی همان مراحل را طی خواهد کرد. و آن امر محرّم، اباحهی اوّلیه مُستنبط از بعضی آیات منسوخ را خواهد داشت.
[۷] - اگر چه هر سه آیهی پیش از تحریم نهایی، بیانگر ناپسندبودن شراب است امّا مبین حرمت آن نیست. و لذا حکم اباحهی اولی آن را تغییر نمیدهد [زیرا که در اشیاء اصل به مباح بودن است مگر اینکه نصّی دال بر تحریم از شارع وارد شود].
[۸] *- بحثی در اصول به این عنوان وجود دارد که: حدیث میتواند ناسخ قرآن باشد یا نه؟ آن ناسخ بودن، وصف موقت همان احکام حکومتی موجود در احادیث است که جزئیات تطبیق احکام تشریعی است و قابل تغییر و گرنه، ناسخ و منسوخ فقط در خصوص قرآن باید کاربُرد داشته باشد و لا غیر.
[۹] - چون اخذ آن رأی اگر چه پیروی از حضرت شافعی -س- است اما تبعیت از آن رأی، ترک قول رسولالله -ص- یا فرمودهی خداوند است و معلوم است که بیادبی چه بُعدی فاجعهآمیز دراد.
[۱۰] *- قبلاً بارها در اینباره که: «حوادث و مسائل بشری، نامحدود است؛ و گرفتن محکم و برنامه از محدوده -کتاب و سنّت اسلامی، یا هر مرجع دیگر- به «اجتهاد مناسب هر شرایط، نیاز دارد» بحث فراوان داشتهایم؛ و نیز در این باره که: عامل منتهی نشدن اجتهادها به «تفرّق» شورای اولیالامر است.
[۱۱] * - فیالواقع، مقصود، حکومت جانشین پیامبر -ص- است و از آن با تعبیر قوم -که تعبیری از مجمع است- یاد شده است. همانگونه که در آیهی ۲۰ سوره مائده:... «ملوک بودن» به همهی مردم نسبت داده شده است، «... اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا...» در حالیکه یک نفرشان ملک بوده است.
نظرات
کورتهباسێک سهبارهت به مهسهلهی «مهدیون» <br /> <br /> <br /> خوالێخۆشبوو ئهحمهدی موفتیزاده<br /> <br /> <br /> ئاماژه: ئهم باسه له کاسیتی یهکهمی ژماره259 له نهوارهکانی خوالێخۆشبوو کاکه ئهحمهد وهرگیراوه.<br /> <br /> ئهگهر ئهلئان موسوڵمانێک که لهو «أئمة الهدی» بێ، لهو "مهدیون"ـه بێ که تا قیامهت ههر ئهبنو -خوا زیاتریان کاتو هیدایهتیان زیاتر کاتو ئیخلاسیان زۆرتر کاتو جا تۆفیقی خزمهتیان پێ بدا- که ههر ئهبن ههمیشه، نه ههر لهبهر حهدیس له قورئانیش ههر حاڵیمان ئهبێ، خوا ئهو بهرنامهیهی بۆ ههمیشهی بهشهر ناردوه، بهشهر ئهگهر به دهلیلو عیللهتی جۆر جۆر دوور ئهبێتهوه لێیو بێگانه ئهبێتهوه خوا، یهکهیهکهیهک ئهنێرێ نهک سهد دهرسهد وهک خوودی پێغهمبهر- صلوات الله وسلامه علیه و آله- لێی بزانن، ههر کهسێ میقدارێکی لێ بزانن بیڵێن بیڵێن بیڵێن تا زهمانێ ورده ورده ئهو کهم کهمانه، بگاته مهقسهد؛ مهسهلهی مهدیون ئهوهیه، سابقین بالخیرات؛ له ئایهی قورئانا که بهحس ئهفهرموێ، لهبارهی ئهوانهوه که ئهبنه ئوممهتی ئیسلامو قورئان ئهگاته لایان، سێ جۆرن: «ظالمین» ههنو «مقتصدین» ههنو «سابقین بالخیرات».<br /> ئهو مهدیونه ئهو سابقین بالخیراتنه، ههر ئهبنو -خوا زۆرتریشیان کا یاخوا ههمیشه- یهکێ لهو سابقینی بالخیراته یهکێ لهو مهدییانه بیههوێ له موجتهمعی خۆیا که فهرز که موجتهمهعێکی زۆر جاهیلیه، هیچێکی له ئیسلام وهرنهگیراوه سهددهرسهد جاهیلیه، ههمووی له عورفو قهوانینی عورفیو ئادابو رسومی ناو خهڵک، بێئینتباق لهگهڵ هیدایهتی خوا وهرگیراوه ئهوه تهواو جاهیلیه. یا له موجتهمعێکی جاهیلی-ئیسلامیا وهک ئهو موجتهمهعانهی ئێمه، موسوڵمانانی ئهمڕۆ زۆرێک له ئادابو رسوممان له فهرههنگی خۆمانو لهم لا و ئهو لا وهرگرتوهبێ ئهوهی که بزانین دهخوێنێ لهگهڵ دینی خوا یا ناخوێنێ، سازگاره یا ناسازگاره؟ زۆرێکیشی له دین وهرمانگرتوه،ئهمما تێکهڵو پێکهڵێکه نه دین راستهوهخۆو کامڵو حیسابیوهو نه جاهیلیهتێکی تهواوو غهلیزو پیس.تێکهڵه یا بیههوێ له جامیعهیهکی ئیسلامی حوکومهتێکی ئیسلامی ئیداره بکا که جاهیلیهتی تێا نهبێ.ئهگهر تهرتیبی تهدوین له قورئانا یانی کۆ کردنهوهو پێکهوه بهو چهشنه بووایه که ورده ورده له رۆژی هاتنی" بسم الله الرحمن الرحیم إقرأ باسم ربک الذی خلق..." تا ئاخرین ئایه که هاتوه ئاو بووا، ئهو سابقین بالخیراته مهعموولهن شوێن ئهوه ئهکهوتن ئهمما خوا ئاگای لێیه وما یبدئ الباطل و ما یعید ئا ئهو باتیڵه خاسسه لهو موجتهمهعا بوو که ئهو پێغهمبهره ڕاشهکێنه هاتو ڕای شکاندو زهنجیری جاهیلیهتی له کۆڵی خهڵکهکهی خست له ملی خهلکهکه کردهوه له دهستو پێیان کردهوه شکڵێکی خاسسو تهربیهتێکی خاسسو ئادابو رسوومێکی خاسسو قهوامو مهوجوودیهتێکی خاسسو که قورئان دهفهرموێ تازه نابێتهوه، ههزاران جۆر جاهلیهت ئهبێتهوه وهلی تازه ئهوه نابێتهوه ئه ئهو تهرتیبی نزووله بۆ ئهو نهوعه جاهلیهته خاسسه بوو که ههر نابێتهوه ئیتر. جاهلیهت زۆر به شێوهی جۆر جۆر، وهلێ ئهوه تازه ئیتر نابێتهوه عهلیمی خالق خهبهری ئهوهی داوه ئهوه ڕۆیی ڕۆی تهواو بوو ئیتر ئهمما ههمیشه ههر ئهبێ که لادان له دینی خوا زۆر یان کهم. <br /> جاهلیهتی کامڵ کامڵ یا تێکهڵ. لهبهر ئهوه که نهوعی جاهلیهت فهرق ئهکا لهو دهرهجاته جۆر جۆره که عهرزم کردی، ههر سابقێک ههڵئهستێ ئهبێ به ئیجتیهادێکی زۆر باش به ههر ئهندازهش کهسی دهست کهوێ تهبادولی نهزهر بکا لهگهڵی نه ئینکێ خوانهکهرده بهڵهد ببێ وهلیکن ههوس، غهفڵهت، ههر شتێک مهیدانی نهدا که له بهڵهدی تر بههره وهرگرێ به تهکو تهنها خۆی پێی خۆش بێ خۆی حهرهکهتێک دروست کا، رههبهریهک دروست کا بۆخۆی،مهوجوودیهتێک دروست کا بۆخۆی پهنا به خوا به ناوی خزمهت به دینی خواو بهندهگانی خودا کابرا بیههوێ خۆی مهسائیل ههر جۆرێ حاڵیی ئهبێ له حاڵێکا ڕێگهی ببێ باشتریش حاڵیی ببێ ههر به پێی حاڵییبوونهکهی خۆی بڵێ به خهڵکو نهتیجهی کاری ببێته به بهڵا بۆخۆی بهر له ههموو کهس لهو دوواش خراپ کردنو شێوانی سیمای دین وسهرگهردان کردنی بهشهر. له ههر ئهندازه ئیمکانی ههیه له زانایانی رۆژگار ئیستفاده بکاتو ئیجتیهادی باش بکا، بزانێ موجتهمهعهکهی خۆی چ نهوعه جاهلیهتێکه ئهبێ چ نهوع حهرهکهتی تێدا بکا یا جاهلیهت نیه مهسهلهن ئیسلامیه چ نهوعێ شرووع بکا به ئیجرای ئهحکامی ئیسلام؛ ئهلئان میسالی سادهت عهرز دهکهم: موجتهمعی ئێمه جاهیلی-ئیسلامیه کوردهواری خۆمان، شارێک بسپێرن به تۆ، شتێکی زۆر ساده، بهسیتترین که موتهئهسیفانه غالبی زانایان پێیان وایه ئیسلام ههره ئهوهیه له حاڵێکا بهسیتترینو چکۆلهترین مهسائیلی ئیسلامه"ئهحکام" ئهوه که مهربووته به فێقهـ ، زۆر سادهیه، خهریکی ئهحکامی فێقهی ئیجرا بکهی زۆر شت ههیه که له جامیعا چهنین قهرنه مهتروک بووه باو نهماوه له کامیاننهوه دهس پێبکهی؟ مهسهلهن: ئیجرای حودود بۆ ئهوانه که خراپه ئهکهن؟ ئیقامهی قیست – ماددیو مهعنهوی- له بهینی تهواوی خهڵکا؛ ئهمه ئهم پهڕی ئاخرین دهرهجهو مهتڵهبی ئیسلامه که له رۆژی ئهوهلهوه ئهبێ ههدهف بێو بهو نههجو سیاقه بچیتهوه بهرهوه، ئهو کابرا وا رههبهری دینی ئهکا خهریکه خهڵک هیدایهت بکا بۆ لای دین له بهرا بهر له ههر کهسێ ئهحهدێک هێشتا جووابی نهداوهتهوه نههاتۆته بهینێوه ئهبێ له خۆیهوه شڕووع بکا، یهک زهرره خۆی له کهسێکی تر بانتر نهگرێ نیسبهت به حهددی ئهقهل جامیعهکهی خۆی له موتهوهسیت زیاتر زیندهگی نهکا له لهحازی ماڵێوه له لهحازی مهعنهوهیوه خۆی بانتر نهزانێ، نهگرێ، حوقوقێ بۆخۆی قایل نهبێ له لهحازی ماددیشهوه له حهددی موتهوهسیتی جامیعهکهی بانتر نهبێ تازه ئهوهش بۆ رههبهریی کهمه ئهبی خوارتر بێ له حهددی موتهوهسیت. ئهبێ له حهددی تهبهقاتی خواری جامیعهی خۆیا زیندهگی بکا -قیست ئاوایه- له رۆژیی ئهوهڵی قیامهوه ئهبێ تۆ شڕۆعی پێبکهی له تهنها فهردهوه خۆتی تا لهوهودوا بتوانی ورده ورده تهزکیهی خهڵک بکهی تهربیهتی خهڵک بکهی بهپێی ئهو ههدهفو بهرنامهو مهرامه ههته تا لهودواش وهختێ حوکومهتت دایر کرد بتوانی به جوانی ئیجرا بکهی به پێی ئهویش دووباره زهمانو مهکان مهعلوومه له بڕێ زهمانو مهکانا ئیمکانات زۆره رهحهتتر پیاده ئهبێ وهک فرسهتو ئیمکاناتی ئێستا ئاماڵو کامپیۆتێرو ئهم ههمووه وهسائیلی ئیرتیباتیو یهکجار زۆره له یهک سهعاتا ههڵئهستی سهتها فرسهخ ڕێ ئهپێوی یتا زهمانێک هاووچوو موشکیلو به سهختی ئهمجام ئهبێ مهعلوومه فهرقی ههیه به ههر حاڵ ئهویش ههر به پێی ئیمکاناتی زهمانی خۆی ئاخرین مهرحهلهی بتوانێ ئیقامه بکا ئهمما مهگهر بڕینی دهستی دز – به عینوانی میسال دهڵێم- شهلاخدان له شهرابخۆر وایه ههر له رۆژیی ئهوهڵهوه شڕووع بووه؟ تۆ له تێمو موجتهمهعی خۆت بزانی له چ زهمانێکا کامی به نیسبهتی خۆت و خهڵک شڕووع بکهی ئهوهی که به نیسبهتی خۆت شڕۆعی کهی ئیقامهی قیسته له لهحازی ماددیو مهعنهوێوه. لهو دوا ورده ورده عیبادات دێته بهرهوه دهی دهی دهی تا مهسهلهن ڕۆژوو دێته بهرهوه تا شکلی خاسسی زهکات دێته بهرهوه بۆ تهنزیمی ئیقتسادیی جا ئهوهش باسێکه له جێی ترا ووتوومه دیسانهکه موجتههید ئهبێ بزانێ ئهوانه وا له مهوریدی زهکاتا وێژراون ئهوانه ئوومووری حوکومهتین پێغهمبهری ئیسلام-ص- موتهناسیبی ئیمکاناتو مهوقعیهتی ئهو جامیعه ئهو حدودهی تهعیین فهرمووه ئهگهر نه نیساب تهنها ئهوهیه وا وێژراوه نه ئهموالی زهکهوی ئهوانهیه وا وێژراون نه میقداری زهکات ئهوانهنه وێژراون ئهم سێ حهدده تهعیین کراوه ئووموری حوکومهتین هیچ کامێکی تهعیینی ههمیشهیی نییه که بهو "اطلاق و تعمیم"ه وا قورئان ئهفهرموێ و بهو تهوجیههوه که ئیقامهی قیستهو ماڵ نهبێته شتێک که بگهڕێ له ناو دهوڵهمهندانا"کی لایکون دولة بین الأغنیاء منکم" وه خولاسهکهی ئیقامهی قیست ههموو کهس بگاتهوه بهرهوه حهددی موتهوهسیت ئهوه که له دونیای ئیمرۆژا پێی ئهڵێن دوای ئامارگیری سهرانهی ههر فهردێ له ههر مهملهکهتێکا ئهوهندهیه؛ بگاتهوه بهرهو ئهوێ له لهحازی حوقوقی مهعنهویشهوه ههموو وهک یهک "إنا خلقناکم من ذکر و أنثی" ئهگهر وا بێ کاکه گیان مهسهلهی مهخفیکاریو مهراحیلی بهعدیش هیجرهتو ئهوانه عهینهن لام ناکا له ههر زهمانێکاو بۆ ههر موجتهمهعێک وهک ئهوهڵ ئیجرا بکرێ چوونکه بهقیهی ئهحکامێکیش که خهیاڵی ههیه کابرا ئیجرای بکا خۆ نابێ هیدایاتو ئیرشاداتێکیشکه خهیاڵی ههیه بیگهێنێ به خهڵک نابێ ههروهک ئهوهڵ بێ موتهفاوته ئهگهر قهرار بێ من ههره عهینهن وهک نوسخهی ئهوهڵ ئیجرا بکهم بڵێم ئای مهردم رۆژوو نیه زهکات نیه جارێ وهرن بسم الله الرحمن الرحیم إقرأ... جارێ وهرن بزانن لا إله إلا الله ئهوانه حاسڵه من چۆن ئهو ئهحکامه باتڵ کهم بڵێم له ئهوهڵهوه نهبووه؟! ئهگهر قهرار بێ ئاوا سهتحیانه موو به موو ئهو 23 ساڵه موبارهکه خوا بهشهریهت له بهرهکهتی زۆرتر بهرخوردار کا ئیجرا بکرێ ئهبێ ئهوانهش وا موسوڵمانان واخهریکن ئیجرای ئهکهن تهعتیل کهم به عهقڵ ئینسان ئهزانێ نا لازم ناکا ئهو خێراته ههیه ئهو کاره باشانه ههیه تهعتیل ببێ بۆ ئهوه من له ئیبتداوه تێ ههڵچمهوه پێموایه ئهوهنده که لێره ووتم بهس بێ بۆ ئهوه که ههر کهسێک خهیاڵی ههیه هیدایهتی بهندهگانی خوا به عۆهده بگرێ موتهوججێهـ ببێ که موو بهموو حهرهکهت کردن تیبقی ئهو شێوهی 23ساڵهوهو هاتنی ئایاتی قورئانیو تهبیینی سوننهتی نهبهوی لازم نیه. <br /> <br />
این انتخابات و آغاز فصلی جدید <br /> <br /> <br /> می دانم این انتخابات آغاز فصل جدیدی است در ایران .<br /> <br /> حامد بهرامی<br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> اگر موسوی ببرد که می برد آغاز فصل رویشی خواهد بود و اگر احمدی نژاد ببرد که نمی برد آغاز سوگی خواهد بود. پروندها قطورتر و آبروها برده خواهد شد و نزاعی ایران را در بر خواهد گرفت.<br /> <br /> موسوی یک فصلی دیگر از این کتاب خواهد بود هرچند که امیدواریم نیک پایان یابد اما می دانیم که به سیاهی و سکوت این چهار سال نخواهد بود.<br /> <br /> تمام امروز چهارشنبه و شبش نیز تا ساعت دوازده جلو ستاد موسوی ماندیم. شعر امید و امید به تغییزی مثبت در آینده خواندیم و بحث شد و بحث کردیم. <br /> <br /> هر چند در انتخابات قبلی در هیچ ستاد انتخاباتی دیگری حضور نداشته بودم اما این بار با وجود کامل در ستاد حضور یافتم و گرداننده ستاد مریوان هم شدم. راستی یک بار دیگر در قبل در یک ستاد حضور یافته بودم و با جان و روح برایش کوشیدم و هنوز هم به حضور گرم خود در آن افتخار می کنم و آن حضور در ستاد انتخاباتی ائتلاف ترقی خواهان مریوان در حمایت از کاندیدای مجلس ششم دکتر خاوری بود که با رقابت بسیار خوب و جانانه ای در مقابل ستاد آقای سهرابی ایستاد و توانست در مدتی اندک رقیب اول سهرابی شود که معادله را روستائیان به هم زدند و با رای آنها آن بزرگوار به مجلس راه یافت و هرچند نامزد ما از مجلس باز ماند اما هیچ وقت پشیمان نشدم و هنوز هم به آن دوران افتخار می کنم و روزها و شب هایی که با صدایی گرفته و گلویی پر درد به خانه بر می گشتم هنوز در بخشی از ذهنم می درخشد و از آن خاطرات روزها و شب های زیبا هنوز که هنوز است لذت می برم.<br /> <br /> این بار هم اگر موسوی نیز ببازد. باز هم پشیمان نمی شوم و به حضور خود و دوستان بزرگوار در ستاد می نازم. هنوز گلویم درد می کند و شبی زیبا را پشت سر گذاشته ایم تا پس فردا باید به سختی صبر کنیم و امیداست که میوه ی پیروزی خود را در روز یک شنبه با موج شادی پیروزی بچینیم. همچنین امیدوارم بعدها از این انتخاب مایوس نشویم. هر چند که در این برهه از تاریخ و با این فضا و زمان باز هم در رایی که خواهم داد پشیمان نخواهم بود.<br /> <br /> امید است که ایران و کردستانی شاد و سر سبز و زیبا ببینیم و از کردستان خود لذت ببریم.<br /> <br /> راستی گفتم در هر حال پیروزی موسوی یا احمدی فصلی نو در ایران آغاز خواهد شد. بگذارید در چند جمله کوتاه توضیح دهم:<br /> <br /> اگر احمدی ببرد به این روش خود در اداره کشور ادامه خواهد داد و چون یک دوره دیگری پشت سر نخواهد داشت زنجیرها را تندتر خواهد بست و سکوت را چیره تر خواهد ساخت. قلم ها شکسته و روزنامه ها و نشریات پاره خواهد گشت و در احزاب تخته خواهد شد. تورم اوج خواهد گرفت و اقتصاد در بستر احتضار خواهد افتاد.<br /> <br /> و اگر موسوی ببرد اصلاحات جانی دیگر خواهد یافت و نهادینه خواهد شد و مردم یاد خواهند گرفت که دیگر قهر نکنند و حق خود را بخواهند و بگیرند و از صفر گریزان و همیشه در پی رسیدن به صد نخواهند بود. نشریات شکوفا و احزاب آبادان خواهند گشت و حتی امیدورام که با این تغییر فضا و افکار دوره ای بهتر از دوران خاتمی بزرگوار داشته باشیم به این دلیل است که می گویم پیروزی موسوی آغاز یک دوران و فصل جدیدی در حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران خواهد بود.<br /> <br /> آیا خواهیم رسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟<br /> <br /> چهارشنبه ۲۰/۳/۸۸ ساعت یک نیمه شب<br />
ئاوا ئهو مهتڵهب کهس تێیناگاو شوبههش دروست دهکا، دهبێ، بچنه سنه له ماڵی کاکه ئهحمهد به دهرس بیخوێنن. براله ههروا شت بڵاو دهکهنهوه!
بیانیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در محکوم کردن برخورد با احزاب و افشای تکمیل پروژه کودتا<br /> <br /> بسم الله الرحمن الرحیم<br /> <br /> <br /> ملت شریف ایران<br /> حدود دو هفته از مصادره آرای ملت و بلاموضوع شدن انتخابات در کشور که با واکنش گسترده مردم روبرو شد، می گذرد. در طول این مدت کودتا گران با اعمال تبلیغات استالینیستی همه جانبه کوشیده اند اذهان جامعه را از مسئله اصلی یعنی کودتا علیه مردمسالاری منحرف ساخته، موضوع را به اعتشاشات خیابانی و تخریب اموال عمومی از سوی اجانب تقلیل دهند. اما امروز با کاهش اعتراضات مردمی به تدریج شاهد تغییر تدریجی جهت حملات تبلیغاتی سازمانیافته از اهداف موهومی نظیر تروریستها و عوامل بیگانه و ... به سوی احزاب و تشکلهای سیاسی مخالف اقتدارگرایان و آشکار شدن دم خروس از زیر ردای گوبلزهای وطنی آشکار هستیم. <br /> در پوشش تبلیغات فریب سهمگینی که کشور نظیر آن را به خاطر ندارد، شدت عمل علیه احزاب وتشکلهای سیاسی منتقد با ورود غیر قانونی و بدون حکم قضایی به دفتر مرکزی حزب مشارکت و ضبط کامپیوترها و دفاتر و اسناد و پلمب غیر قانونی دفتر مرکزی حزب آغاز شد و با دستگیری گسترده اعضای احزاب اصلاح طلب و منتقد ادامه یافت. در روزهای اخیر به رغم کاهش چشمگیر اعتراضهای مردمی در خیابانها روند برخورد با احزاب روز به روز شدت بیشتری می یابد. از جمله در روزهای اخیر دفتر انجمن مدرسین دانشگاهها توسط مأموران نظامی اشغال و بیش از هفتاد تن از اساتید مرد و زن عضو این تشکل سیاسی قانونی به جرم ملاقات عمومی با آقای میرحسین موسوی دستگیر و با توهین و اهانت و زدن دستبند به مکان نامعلومی منتقل شدند و تا امروز چهار تن از ایشان همچنان در بازداشت غیر قانونی به سر می برند. <br /> به عنوان جدید ترین و نه آخرین نمونه، روز گذشته آقای امیر حسین مهدوی روزنامه نگار و جوان ترین عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در کنگره اخیر سازمان به عنوان نماد جوان گرایی به عضویت شورای مرکزی درآمده است، پس از آن که مدتی در بازداشت به سر برده بود، تحت الحفظ مأموران امنیتی به خبرگزاری ایسنا هدایت شد تا در حضور خبرنگاران خبرگزاریهای مختلف ، طی مصاحبه ای به تکرار محتوای مقالات کیهان و تحلیلهای سست و سخیفی بپردازد که مردم ما هر ساعت از صدا و سیمای اقتدارگرایان می شنوند. این روزنامه نگار خوشفکر و عضو جوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که حضوری فعال در ستاد انتخاباتی آقای میرحسین موسوی داشت و روزنامه اندیشه سبز در ستاد موسوی زیر نظر او منتشر می شد، در دوران بازداشت با هدایت و راهنمایی بازجویان تواب ساز ناگهان به این نتیجه رسیده است که در ستاد انتخاباتی آقای مهندس موسوی فعالیتی غیر قانونی داشته، میر حسین موسوی قانون شکن است و از آغاز هم معلوم بود که رأی نمی آورد و احزاب و تشکلهای سیاسی اصلاح طلب از جمله سازمان متبوعش همسو با بیگانگان هستند و نظام باید با آنها برخورد کند!!! <br /> ماهیت این گونه اعترافات که با اعمال فشار بر حلقههای ضعیف صورت می گیرد، چنان روشن است که نیازی به توضیح ندارد. ما پیش از این هشدار داده بودیم که درادامه دستگیریهای گسترده باید منتظر تکرار نمایش سناریوی رسوا و نخ نما شده اعتراف و تواب سازی و برگزاری شوهای تلویزیونی باشیم. اکنون نیز تأکید می کنیم با توجه به وسعت دستگیریها در آینده شوهای مشابه بیشتری علیه سایر احزاب و تشکلهای سیاسی شاهد خواهیم بود.<br /> جالب این است در حالی که مصاحبه منافقی که ادعا شده در جریان اعتراضات خیابانی دستگیر شده است از سیمای جمهوری اسلامی ایران با چهره شطرنجی شده وی پخش می شود، یک روزنامه نگار ساده و عضو یک سازمان قانونی در برابر دوربینهای خبری قرار داده میشود تا با اسم و رسم، احزاب قانونی و شناخته شده کشور و نماینده ای را که به اعتراف آقایان دستکم بیش از 14 میلیون نفر طرفدار دارد، متهم به اتهامات مجرمانه ای کند که در هیچ محکمه صالحه ای به اثبات نرسیده است. این صحنه عبرت انگیز و نمادین نشان می دهد اقتدارگرایان حاکم ظاهراً خود را به رعایت آبرو و حقوق قانونی منافقین ملتزم تر می بینند تا احزاب رسمی کشور. <br /> سئوال این جاست که چگونه و چرا جهت صحنه سازیها و نمایشهای مهوع سیستم تبلیغاتی اقتدارگرایان از وابسته خواندن مردم معترض به بیگانگان به سوی تبلیغات علیه احزاب و تشکلهای سیاسی چرخیده و با سامان دادن اتهامات زشت و رسوا علیه احزاب زمینههای برخورد با آنها فراهم می شود؟ <br /> اقتدارگرایان خود بهتر از هر کسی می دانند نسبت دادن اعتراضات قانونی مردم به بیگانگان یک دروغ و تحریف بزرگ است، این همه غوغای تبلیغاتی عوامفریبانه برای آن است که خاک در چشم حقیقت بپاشند و مردم را از درک آنچه در حال وقوع است منحرف سازند. آنچه در حال رخ دادن است تکمیل پروژه کودتایی است که از انتخابات مجلس هفتم در شش سال پیش آغاز شد. هدف اقتدارگرایان حاکم از این پروژه تبدیل نظام جمهوری اسلامی به حکومت مطلقه فردی است. طی این مدت آنان توانستند انتخابات مجلس را بلاموضوع کنند. چنان که دیدیم انتخابات مجلس هشتم با فضاحتی به مراتب رسواتر از انتخابات مجلس هفتم برگزارشد. <br /> انتخابات ریاست جمهوری دهم در واقع نقطه اوج تقابل نیروهای سیاسی و اجتماعی مدافع جمهوری نظام با اقتدارگرایان خواهان استحاله جمهوری اسلامی به حکومت مطلقه فردی بود. خطر از دست رفتن جمهوریت نظام و استحاله نظام همان چیزی بود که میر حسین موسوی را مانند بسیاری از فعالان سیاسی نسبت به سرنوشت کشور نگران و در نتیجه مصمم به حضور در رقابتهای انتخاباتی کرد. اکنون این تقابل می رود تا با مصادره آراء ملت، عملاً به بسته شدن پرونده انتخابات به عنوان مهمترین شروط مردمسالاری ختم شود. اکنون پس از محو استقلال مجلس و بلاموضوع شدن رأی مردم در انتخاب رئیس جمهور و هیئت دولت و نیز اعمال سانسور علنی و پایمال شدن آزادی قلم و مطبوعات، نوبت به احزاب و تشکلهای سیاسی به عنوان آخرین نهاد تضمین کننده مردمسالاری در ایران رسیده است. تسویه حساب با فعالان سیاسی و حزبی و محکوم کردن آنان به حبسهای طولانی مدت و تعطیلی احزاب مستقل و منتقد که آخرین شاخص مردمسالاری بازمانده در ایران هستند، در واقع تکمیل آخرین حلقه کودتا علیه نظام جمهوری اسلامی و شکل گیری حکومت اسلامی مطلقه فردی به شمار می رود. پیش در آمد و زمینه ساز تکمیل این آخرین سکانس سناریوی کودتا اعتراف گیریهای سازمانیافته از دستگیرشدگان تحت فشار روحی و جسمی علیه احزاب و تشکلهای سیاسی است.<br /> سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران ضمن محکوم کردن اعمال فشارهای جسمی و روحی علیه دستگیر شدگان، به منظور اعتراف گیری و نمایش شوهای مضحک و تکراری اعتراف و توبه، نسبت به طرح سازمانیافته برخورد با احزاب و تشکلهای سیاسی هشدار می دهد و خواهان آزادی هر چه سریعتر دستگیر شدگان است.<br /> طراحان و مجریان این سناریوی رسوا باید بدانند که محو جمهوریت و حاکم ساختن استبداد بر جامعه آگاه ایران، رؤیایی است که هرگز تعبیر نخواهد شد. اقتدار گرایان با این گونه اقدامات عرض خود می برند و زحمت مردم می دارند. سازمان همچنین نگرانی عمیق خود را از شرایط نگهداری وضعیت جسمانی دانشجویان، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و حزبی بازداشت شده اعلام می دارد و محرومیت آنان از بدیهی ترین حقوق قانونی از جمله حق داشتن وکیل را نقض آشکار قانون می داند. <br /> امروز سئوال مردم ما این است آیا قوه قضائیه کشور و ریاست آن از این حد از استقلال و آزادی عمل برخوردار هستند که هیئت بی طرفی را مأمور بازدید از زندانها، رسیدگی به وضعیت صدها دانشجو، روزنامه نگار و فعال سیاسی دربند کنند و حد اقل امکان دسترسی ایشان را به وکیل فراهم کنند تا دستکم بتوانند به دستگیری غیر قانونی خود اعتراض کنند؟ آیا کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی به جای ملاقاتهای تبلیغاتی با این و آن از این حد از قدرت برخوردار است که بتواند با بازدید از زندانها و محل نگهداری دستگیر شدگان، امنیت جانی و حقوقی صدها زندانی سیاسی را تضمین کند؟ <br /> <br /> <br /> سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران<br /> <br /> 7/4/88<br />
درود بر اصلاحیان پیروان و ادامهدهندگان واقعی راه استاد مفتیزاده(رح)
کاک احمد متعلق به همهی اهل سنت ایران است نه یک گروه و فرقه خاص.
هیندهک پێیانوایه ئاسهواری کاک ئهحمهد وهکوو قورئان وایه یانی شهئنی نزوولی دهوێ؛ جارێ وهختی نییه بڵاو ببنهوه، شوبهه دروست دهکا خهڵک تێیناگا، دهبێ به دهرس بخوێنرێ، ....<br /> هیوادارم سایتی ئیسڵاح ههرچی له شوینهواری کاکه ئهحمهد ههیهتی بیداته دهرهوهو بیخاته بهردهستی خوێنهران.<br /> سوپاس بۆ ماڵپهڕی ئیسڵاح و بهڕیوهبهرانی <br />
کاک احمد بزرگ بودی، اما دریغا .... دوستان نادان و دشمنان دانا .............
دیالکتیک اسـلامی -کاکه احمد مفتی زاده-<br /> <br /> <br /> دیالکتیک اسلامی <br /> <br /> بسم الله الرحمن الرحیم<br /> <br /> باسلام ودرود برشما خواهران وبرادران وآرزوی توفیق دربارورسازی انقلاب،عنوان بحث امروزموضوعی است که شهرتی ندارد ومصطلح نشده.....وبخاطراینکه گرفتاربعضی از ًدانشمندان ً! نشویم-آنچنانکه درگذشته شده ایم- کمی درباره اش توضیح میدهم.وقبلا ًنیزبه آن اعتراضی که درگذشته شده اشاره ای میکنیم:<br /> باانسانی که سالها زحمت کشیده ودرس جامعه شناسی خوانده بحثی داشتم واشارهای کردم به جامعه شناسی وماتریالیستی.این ًدانشمندجامعه شناس! ًدرمجلسی بحث کرده بودکه فلانی اسم این نوع جامعه شناسی را برده است این نوع جامعه شناسی را من ندیده ام....! لذا درباره، موضوع بحث امروز،ازهمین حالا اشاره ای می کنم که: ًدیالکتیک اسلامی ًاصطلاحی رایج نیست امامعنی بسیاردقیق ومهم تاریخی دارد.<br /> ودرمقدمه اشاره ای سریع وگذرا میکنم به خلاء فکری وفلسفی چند قرنه اخیرشرق که بیگانگی،دربین ما و ذخائرفکری گذشتگان ما بوجود آورده؛ ولذاناچاریم درچنین موردی آنچه مقداری ما رابا جوگذشته آشنا میکند مطرح سازیم آشنایی با آن جریانی که پیروان اسلام با قدرتی فوق العاده راهش را ادامه میدادند اما ازیک طرف جنگ های صلیبی از سوی غرب شروع شد؛ودورانی گذشت وجنگ های مغولیان نیز ازسوی شرق... وازطرف دیگر،استثمارگران داخلی،فرصت طلبان وکسانی که در فکربدست آوردن قدرت ومقام وامتیازات بودند تاخت وتازوجنگهای داخلی را آغازنمودند ودامن زدند...واین همه باهم حرکتی منفی درعالم اسلام بوجود آوردند که دانشگاههاومدارس عالی اسلامی وحتی مدارسی درسطح پائین تر هم تعطیل شدند.نمونه تعطیل بسیاربزرگ ومهم مراکزآموزشی وتحقیقی اسلامی، ًاندیس ً است که در باره، تاریخش کم یا بیش،اطلاعاتی دارید.<br /> زمانیکه جریان سریع فکردرشرق دراثرحوادث مورد اشاره متوقف شده بودغرب بافلسفه عظیم اسلامی آشنا شد اما نه آشنائی عمیق نه آشنائی که پشتوانه ای ازتحقیق وتلاش متوالی منشاء این فکروفلسفه بدنبال داشته باشد زیراهمانطور که اشاره کردیم دراین عصرچراغ فکروفلسفه درشرق،درعالم اسلام تقریباًخاموش شده بود.این امرموجب شد که غرب ازقرون وسطی به بعد نتوانست فلسفه اسلامی راآنچنانکه بود درک کند.دراین جا یک حاشیه هم اضافه کنم که:قصدم از فلسفه اسلامی ًآن فلسفه پویا وپایا وابدی نیست که درقرآن ماهمیشه میتوانیم جستجوکنیم. کوچکترازآنهم منظور من بودیعنی: ًفلسفه کلاسیک اسلامی ،فلسفه ای که دانشمندان ومتفکران به تناسب سطح درک زمان خودازقرآن استنباط کرده بودند.اروپاحتی نتوانست آن فلسفه را- گرچه دربرابرفلسفه بیکران قرآن بسیارکوچک است و صورت کانالی ازدریائی رادارد- نیزدرک کند!<br /> بعدازقرون وسطی که حرکت تقدمی وترقی خواهانه رنسانس شروع شداطلاع داریدکه علم دوستی یک شعاروروش انقلابی شده بود برای دوران جدید...ومعمولاً درانقلابهای انسانی وقتی مطلبی می آیدوجای مطلب دیگری رامیگیردآن مطلبی که باید برود غالباً با همه ارزشهایش می رود لذا رنسانس رنگی ضد فلسفه وضد فکری پیدا کردالبته آن فکرعالی وبالاترازحد گنجانده شدن درآزمایشگاهها؛زیرا دربرابرحرکت رنسانس کلیساها ودربارها قیام میکند دقت نمیکندکه شاید دراین کلیساهای فریبکارودراین دربارهای ستمگرحرف های درستی هم باشد.فلسفه دستاویی شده بود دردست کلیساهاودرحقیقت برای تخدیرمردم! لذا اگرمطالبی خیلی مفید وسودمندهم درفلسفه وجود داشت به خاطرارتباطش با کلیسامحکوم بودبه منفوربودن ونابود گشتن.تادورانی به همین ترتیب فلسفه منفوراجتماع بود؛کمترکسانی بودندکه با کوچکترین احترام ازفلسفه نام ببرند.بتدریج زمان می گذشت،آن تب وتاب ضدکلیسائی مقداری آرام میشدولذا ذهنها با دقت بیشتربه کارمی افتادکه شاید درارث گذشته نقطه های مثبتی هم باشد.ازجمله به تدریج فلسفه دوباره پابه میدان گذاشت؛امابازهمان فلسفهء قرون وسطائی که رنگی آلوده ومسخ شده،ولااقل فهمیده نشده ازفلسفه،اسلامی بود.این مطلب موجب شده که نه تنهااروپا با روح ومحتوای اصطلاحات وتأویلات واصول مقیاسهای فلسفی اسلامی آشنا نبوده عالم اسلام که خودش زمانی منشاء این فلسفه، باعظمت بود به واسطه دچارشدن به همان سیرقهقرائی نیزازاین ارث گذشته خود بیگانه است.<br /> <br /> <br /> <br /> <br /> یکی ازاین مطالب،اصول اربعه دیالکتیک است.اطلاع داریدکه درجهان امروزمکتبهای فلسفی فراوان وجوددارند خواه بانگرش مادی ویادینی.....ویکی ازگرمترین اصطلاحات وتعبیرات که زیادموردتوجه جوانان اهل تحصیل می باشدعبارت است ازاصطلاح، ًدیالکتیک ً...وبه خاطرهمین بیگانه بودن ازگذشته غالب مردم فکرمی کنندکه اصول دیالکتیک ازاروپا آمده ووارداتی است البته اکثرفکر می کنندکه اصول دیالکتیک محصول فکروتلاش فلاسفه ماتریالیست است.وبعضی که مطالعه بیشتری داشته باشند حداکثردرباره ریشه ومنشاءاین اصل می توانند برسند به یک فیلسوف دینی مانند هگل وازآن بیشتردرباره سابقه این اصول آشنائی چندانی وجود ندارد.ازطرف دیگرنیزهمین خلاء فلسفی که درجهان شرق وجود داردموجب شده که اگرضعیف ترین تعبیرهای فلسفی ومنطقی به طرف جامعه های شرقی وارد بشود جاذبه فراوانی داشته باشد بخصوص که روح غرب زدگی به واسطه رژیم های گذشته وحال این ممالک در جوانان نفوذی عمیق یافته است.دراکثراین مناطق وجود همین رژیم هابیش ازتاثیری که عوامل مذکوردرپیش،داشتند،موجب شده که مسلمانها ازفرهنگ وگذشته خودشان بیگانه شوندوخودشان راریزه خوارسفره فکرواندیشه وعلم غرب بشناسند.<br /> معمولاً دوعامل جاذبه فراوان درانسان دارد:دربین انواع هنرها،شعرکه خیلی زیاد می تواند درتسخیروبه تسلیم واداشتن ذوق واحساسات انسان موثرباشد،ودرانواع دانسته های بشری،تعبیرات وتوجیهات فلسفی که درفکری ناپخته است وآگاهی فلسفی اش کم است،خیلی زود دربرابرتعبیرات وبیان های فلسفی تسلیم می شود.به این دلیل،این فلسفه هاوفکرهای وارداتی،عجیب با استقبال گرم این جامعه های شرقی کنونی مامواجه می شود.امااگرمقداری تحقیق کنیم متوجه می شویم هرعنصرمثبتی که درفلسفه ومنطق ومحصول های فکربشری درجهان وجود داردازخود مابوده یالااقل،درفلسفه،فکرشرق اسلامی وجود داشته؛ودیگر اینکه اگرباتجربه وتحلیل صحیح ودرست این عناصرفکری پیشرفته رادوباره موردتجربه وتحلیل قراربدهیم می بینیم که با اشتباهی چندآمیخته شده؛آنهم همانطورکه اشاره کردم به واسطه بیگانگی اروپای قرون وسطی از ماهیت وروح فلسفه کلاسیک اسلامی.<br /> اصول منطق دیالکتیک همانطورکه می دانیدباشرح بیشتر،میشودچهاراصل،که بعضی ازفلاسفه فقط به دواصل اکتفا کرده اند ودواصل دیگررادرضمن همین دواصل شناخته اندوبعضی بخصوص ماتریالیستها یک اصل یعنی تغییرراشامل سه اصل دیگرمنطق دیالکتیک می دانند؛ووقتی بخواهیم این منطق را بازکنیم وهرچهاراصل رابیان کنیم مسشود:1 –تغییر2-تضاد3-تاثیرمتقابل 4-انقلاب یاجهش.<br /> اشاره کردیم که این منطق دیالکتیک جاذبه ای فراوان دردل جوانان دارد؛ونیزاشاره کردیم که غالباً فکر می کننداین یک منطق وارداتی است وموهبتی است که ازفکرغربی جدیدبه شرق رسیده است درحالیکه واقعیت برعکس می باشدواین چهار اصل،درفلسفه اسلامی،جائی بسزادارند؛وازمباحث مهم این فلسفه بشمار می آیند.منظورم همان فلسفه کلاسیک اسلامی است که درواقع،صورتی ضعیف وبیجان ازروح فلسفه اسلام بشمار میآید.والا انقلاب اسلامی،اصولاً تکیه ای عظیم براین چهارفصل (البته باتوجیه صحیح آنها) دارد...وبکاربردن تعبیر ًدیالکتیک اسلامی ً بمنظوراشاره به همین واقعیات است.اگربخواهیم درباره هرچهارفصل وسابقه اش ،فلسفه ومنطق اسلامی بحث کنم وبعدهم درباره سوء تعبیرهائی که درمورداین اصل دراروپا شده-که بعد با این سوء تعبیرهاوقیافه ای مسخ شده پیدا کردندوبطرف شرق اسلامی برگشتند- سخن به درازمی کشد.لذادرباره یک اصل فقط،که اصل تغییراست بحث می کنیم واگرنیازی بودووقت هم کافی بود ممکن است به اصل های دیگرهم به طوراختصاراشاره کنیم.<br /> ًاصل تغییر ً درفلسفه اسلامی وهمینطوردرمنطقی که درعالم اسلام رایج شده بود وازآن استفاده می شدازاصولی است بسیاررایج وهمیشه دم دست فلاسفه.همانطورکه کلمه فرمول درشیمی همیشه رایج است وهراستاد یا دانشجوی شیمی همیشه این تعبیررابرزبان می آوردیا مثلاًکلمه زید وعمردردستورزبان فارسی،این اصل تغییر هم،درفلسفه اسلامی که مبنای استدلال برای اثبات حدوث هستی می باشد(که:این هستی خودش نتوانسته بوجود بیایدوقدیم نیست،بلکه حادث است وبا اراده خارج ازوجودخودش بوجود آمده است) این اصل به این عبارت است: ًالعالم متغیر ً که معنی اش میشود:عالم متغیر است.این جمله رادرهرکتاب فلسفه کلاسیک اسلامی که نگاه کنید مکررمی بینید.پس با این حساب،ما متوجه می شویم که اصل تغییر،نه تنها محصول فکروتلاش ذهنی فلاسفه ماتریالیست نیست،بلکه محصول فکرهگل نیزکه یک فیلسوف دینی بوده نیست بلکه هگل از همان فلسفه اسلامی که به اروپا رسیده بود این اصل راگرفته واین اصل در فلسفه های پیش ازاسلام نیزباتفسیرهائی عقیم،شناخته شده بود.اماباوجوداینکه این اصل تغییرعالم با رساترین تفسیرواستنتاج یک اصل مسلم ومشهوراسلامی است،ودروضعیت آن تردیدی نیست می بینیم که امروزهمین اصل تغییر درمنطق رایج دیالکتیک شکل وصورت وتعبیری پیدا کرده به کلی بیگانه ازآن معنی اصلی که عبارت ًالعالم متغیر ً داشته است.چطور؟<br /> درفلسفه راجع به عبارت وجمله های کلی،دو تاقاعده داریم:کلی جمیعی وکلی مجموعی.تفاوت کلی جمیعی وکلی مجموعی دریک تعبیر ساده این است که میگوئیم: ًمردم تهران،- مثلاً- روزی چهار میلیون لیتر آب مصرف می کنند ً واینکه می گوئیم: ً مردم تهران انقلابی هستند ً تعبیر اول کلی ای است "مجموعی"؛یعنی مجموعه جمعیتی که درتهران است روی هم حساب کنیم به فلان اندازه لیتر آب نیازمنداست که مصرف کند؛ نه هرفردازافراد تهران.اما درتعبیردوم که می گوئیم مردم تهران انقلابی هستند،این می تواند کل جمعیتی باشدیعنی هرفردازافرادتهران- باآن معنی که ازافرادمتعارف می شناسیم-انقلابی است.یاروشنترمردم تهران،نفس می کشند .یعنی:هرفری ازافرادمردم تهران نفس می کشد.اما می دانیم که این معنی برای هر جمله اول چه اندازه نادرست است.یعنی می گوئیم:هرفردازمردم تهران،روزی چهارمیلیون لیترآب مصرف میکند!یا اینکه چندتاگندم جمع می کنیم دریک ظرف ومی گوئیم: ً این گندم یک کیلووزن دارد ودرعبارت دیگر می گوئیم :این گندم می تواندسبزشود.درتعبیراول مجموعه راباهم درنظرمی گیریم واین حکم رادرموردش صادرمی کنیم نه اینکه هریک دانه ازدانه های گندم یک کیلو باشد.ولی درتعبیردوم کلی ما شامل دانه های گندم هم هست.یعنی هردانه ای ازدانه های گندم این توانایی راداردکه سبزشود.هگل فیلسوفی است که اصل تغییررا-همانطورکه گفتیم:درفلسفه اسلامی،اصلی است دم دستی ورایج- می آورد واردآن منطق مشهوردیالکتیکی می کند اما بایک اشتباه:اشتباه درشناختن تفاوت کلی جمعیتی وکلی مجموعی.وقتی فلسفه اسلام می گوید العالم متغیراین کلی رابه اعتبارکلی مجموعه گفته است یعنی مجموعه عالم-آنطورکه می شناسیم ودرک می کنیم- درتغییراست نه به عنوان کلی جمیعی،یعنی تمام ذرات عالم همیشه درتغییراست.زیراچنین ادعائی مستلزم آگاهی نسبت به تمام ذرات عالم است،وبدیهی است که نه گذشتگان این آگاهی راداشته اند ونه ماداریم.وچون این آگاهی رانسبت به جمیع ذرات مشمول کلمه ًعالم ً،نداریم نمی توانیم ادعاکنیم که العالم متغیر،یعنی اینکه تمام ذرات مشمول این کلمه،مشمول این حکم است(مشمول تغییراست).امادرصورت اول،مطلب درست:مجموع عالم متغیراست،واین اثباتی نداردچون ازبدیهیات است وهمه کس این راقبول دارد.هگل چون متوجه تفاوت این دوتاکلی نشده بودکه ازآسمان تازمین باهم فرق دارند دچارمی شود به یک سقوط فلسفی خطرناک که تعبیرمی کنداین کلی مجموعی رابصورت کلی جمیعی،یعنی اینطورتفسیر می کندالعالم متغیرراکه تمام ذرات عالم درتغییراست واین درفلسفه اشتباهی خطرناک است درحداینکه یک ظرف گندم داشته باشیم ووقتی میگوئیم:این ظرف گندم یک کیلواست یاوقتی میگوئیم جمعیت تهران روزی چهارمیلون لیترآب مصرف میکنندتعبیرکنیم که:هرفردی ازافرادجمعیت تهران،درروزآنقدرلیترآب مصرف میکند!<br /> اشتباه هگل،اینقدراشتباه بزرگی بود؛واصل مهم دیالکتیک که اصل تغییراست بااین اشتباه بزرگ درمنطق دیالکتیک جاگرفت؛وناگفته پیدا است که وقتی این کلمه عالم رابعنوان کلی جمیعی بشناسیم وادعاکنیم که جمیع ذرات عالم همیشه درتغییر است خودجمله ماچه اندازه اشتباه است.ساده ترین دلیل اینکه:کجااست آن اطلاع وآشنائی مادرباره تمام ذرات واحوال عالم که چنین حکمی بکنیم؟آیاآزمایش کردیم؟ اماوقتی می گوئیم:العالم متغیر،کلی مجموعی است ومنظورمان مجموعه عالم است هیچ اشکالی پیش نمی آیدوهرکس بسادگی میتواندقبول کند.<br /> اصل تغییر بااین اشتباه پائین آمدتارسیده به دست فلاسفه ماتریالیست یعنی فلاسفه ای که جهان بینی آنهامادی بودوفکرمی کردند:هستی عبارت است ازماده؛وماورای ماده درهستی وجودنداردوهرچه هست ماده است وآثارماده ولاغیر.دراینجامی بینیم که اشتباه بزرگترمیشود،واین اصل تفسیر- که درستی آن دراول بدیهی ومسلم بود- وضع ومفهومی پیدامیکندکه بطلانش بدیهی میشود.چطور؟<br /> وقتی درعالم فقط ماده است ولاغیروهرچه هست همه ماده وآثارماده است،بنابراین تعبیرالعالم متغیردراین بعد چنین می شودکه:هیچ چیزی ثابت وجودندارد؛واین چیزاعم ازوجودخارجی یامفاهیم وقوانین واصول همه راشامل می شودچرا؟ اگربخواهیم مفصل بحث کنم بازسخن به درازا می کشدولذاکوتاه اشاره ای می کنم:فقط عالم وجوددارد؛واین اصل گفتیم طبق آنچه اول ازطرف فهم شده بود،کلی جمیعی است،یعنی جمیع ذرات عالم همیشه درتغییراست؛ودرفهم ماتریالیستی،غیرازماده هیچ چیزدیگری وجودندارد؛بنابراین دیگرهیچ استثنائی باقی نمی ماند.چون همه اش عالم ماده است وآثارماده ،وقتی باآن تفسیراولی،اصل تغییریک اصل جمعیتی شد،معنی ً العالم متغیر ً چنین می شود که:درهیچ گوشه ای ازعالم ماده چیزی ثابت وجود ندارد....وزمانی که این جمله رابا فهم ماتریالیستی تعبیر میکنیم،نتیجه چنین میشود،که:هرچه تصورکنیم،وهرچه درعبارت بگنجد،بدون استثناء،متغییراست.دراینجاما دواشتباه بزرگ دردست داریم،اشتباه اول،معلول اشتباه درفهم جگونگی کلیت،بخاطرندانستن تفاوت بین کلی جمعیتی ومجموعی.واشتباه دوم معلول قصوردرک ما درمورد وجود ودرمورد هستی که فکرمی کنیم وجود،فقط ماده است،وغیرازماده چیزی موجود نیست.دراشتباه اول این مسئله پیش می آید که:به چه دلیل ما میتوانیم ثابت کنیم که درماورای کهکشانهاهمین تغییری که دردنیای خودمان مشاهده می کنیم نسبت به ذرات ماده،درآنجاها هم وجودداشته باشد؟ لنگیم! نمی توانیم جواب بدهیم؛به هدایت محکوم هستیم.(زیراحکم مااستقرائی ومبنی بربیرون نگری است، نه درون نگریً ودرهمین دنیای نشناخته شده خودمان چه استقرارتامی دردست داریم که نشان دهدکه ماده ازجمیع جهات،ودرتمام خصوصیات درهمه جا،متغیراست...واصولاً،ماهیت فلسفی خودماده را ما نشناخته ایم،تا بفهمیم که متغیر است یاثابت!<br /> امادراشتباه دوم قضیه،خیلی وسیعتروبزرگتراست:وقتی ماصدق وجود،فقط جهان مادی است ولاغیر؛وهرچه وجود دارد یاخودماده است یا آثارماده،وبنابراین تعبیرالعالم متغیراینطورمی شودکه هیچ چیزی ثابت وجود ندارد مادربرابریک دنیا مشکلات قرارمیگیریم:پس،اصول مسلم وقوانین ومقیاسهای شناخته شده درعلوم چیست؟ این همه اصول مسلم وقوانین غیرقابل تردیدی که دراختیارداریم که برمبنای این اصول وقوانین آنچه ازتمدن داریم بدست آورده ایم این هاچی؟اگربنا باشدهیچ چیزثابتی وجود نداشته باشد،چطوراین همه،تکنیک پیشرفته است؟اگربناباشدهیچ چیزثابتی وجودنداشته باشداین هم ثابت نیست که به واسطه استفاده ازاصول مسلم وثابت علمی،حالایک میکروفون وجود دارد،ومن دارم صحبت می کنم وصداازاین میکروفون به بلندگوها منتقل میشودوبه گوش شما میرسد...<br /> این ثابت است که ازعلوم این استفاده شده،واین دستگاه بوجودآمده.این دستگاه وکارش هم که نمی تواندمحصول .معلول اصول غیر ثابت باشد.بی تردیداصولی که درفیزیک .همچنین درشیمی،ازآن استفاده شده تا توانسته انداین صنعت راکامل کنند،ثابت است ومسلم،که اثرثابت ومسلم دارد...<br /> وازعلوم مادی گوناگون بگذریم،اصول ریاضیات،قوانین ریاضی- میدانیدکه تعبیراصل ریاضی اصطلاحی است رایج درزبان تمام دانشمندان برای نشان دادن معنی ثابت بودن - وقتی انیشمندان می گویند: یک اصل ریاضی ً یعنی قویترین مقیاس برای نشان دادن ثابت بودن یک مطلب اگربناباشدمابا فهم ماتریالیستی این اصل تغییرراتعبیرکنیم تمام اصول ریاضی ماغیرثابت است؛این همه کارهاکه برمبنای اصول ریاضی انجام شده همه اش غلط است،این ساختمان که برمبنای محاسبات دقیق ریاضی درست شده واقعیت ندارد،همه اش دروغ است،2و3نمی شود5،تمام اعمال اصلی وفرعی ریاضیات همه اش مشکوک است ونبایدهیچکدام رابه عنوان یک اصل یا یک قانون ثابت قبول کنیم ..<br /> چنین تعبیری ازاصل تغییراین آثارراداردکه ما روی تمام محصولات فکری وعلمی انسان ازقرون گذشته تاحالا خط بطلان بکشیم وهمه رابی اعتبار بسازیم که هیچکدام ثابت نیستند،ووقتی که ثابت نیستندچه توقعی ماداشته باشیم که ازآثاراینهابهره برداری کنیم بسوی آینده ای بیشتردرترقی ورفاه وآینده ای بهتر؟<br /> وازاینها گذشته مشکل اساسی ومهمی که مادراین تعبیرازتغییر،باآن مواجه هستیم عبارت ازاین اصل بدیهی است که خوداین عبارت،ذات خودش راباطل میکند:<br /> درمنطق بحثی داریم راجع به اثبات یانفی یک مدعی،یعنی وقتی ما ادعائی داریم بخواهیم ردش کنیم بعضی ازقضایا اثباتش بااستدلال ازخارج امکان دارد.ولی بعضی ازقضایا بقدری بدیهی است که طبق اصطلاح فارسی " دلیلش باخودش است " برای اثبات آن احتیاجی به گرفتن کمک ازخارج نداریم.همین طور بعضی ازقضایابرای نفی اش احتیاج داریم ازخارج کمک بگیریم واستنادکنیم به دلیل های خارجی.ولی بعضی ازقضایا بطلانش بقدری آشکاراست که احتیاج به کمک گرفتن ازخارج نیست مثل این قضیه تغییربااین تفسیر ماتریالیستی البته باآن گذشته اشتباه آمیز!وقتی ماادعا می کنیم:همه چیزمتغیراست،وتعبیردیگراین عبارت چنین می شود که:هیچ چیزی ثابت نیست،دربرابر همین جمله خودمان قرارمیگیریم :همین جمله "چیزی ثابت نیست"... این جمله چی؟ آیاثابت است یاثابت نیست؟ وقتی ما میگوئیم : ً هیچ چیزی ثابت نیست ً یک مطلب رامطرح کرده ایم وبعد دربرابراین سئوال قرارمیگیریم که:همین مطلبی که مطرح کرده ایم ثابت است یاغیرثایت،وعوض میشودوتغییرمی کند؟اگرگفته شدکه این مطلب ثابت است یعنی:ثابت است که هیچ چیزی ثابت نیست،پس خود مطلب نفی شدزیرا بالاخره این یک مطلب ثابت است ومعلوم شدکه یک ثابت وجود دارد...ووقتی یک دفعه،یک اصل نقض شدبرای همیشه خاصیت نقض شدن رادارد.واگردرمورد این مطلب گفتیم که:خیر،ثابت نیست،یعنی:که میگوئیم ثابتی وجودنداردوهیچ چیزی ثابت نیست،بازاین مطلب هم ثابت نیست،نتیجه نفی درنفی اثبات است یعنی:اینکه میگوئیم: ً هیچ ثابتی وجودندارد،ثابت نیست؛پس وقتی قضیه نفی ثابت،خودش ثابت نباشدیعنی ثابت وجود دارد...<br /> واین است که این قضیه ازقضایائی است که ردش درخودش است،وخودش خودش راباطل میکند...زیادهم احتیاج نیست توضیح بدهم.شایددراین زمینه مسائلی بنظرشمابرسدکه بخواهیدمطرح وبخواهیدتوضیح بدهم،ولذامیخواهم سربسته وسریع مرورکنم.<br /> وراستی عجیب است که مااین اصل تغییر رابااین همه آشفتگی وبااین خصلت که ردش درخودش است،بعنوان یک فکرمترقی وارداتی پذیرفته ایم! ما یعنی چی؟ یعنی بسیاری ازجوانان درس خوانده ماکه باچه غروری بحث میکنند درباره این اصل تغییر،که: " چه اصلی باعظمت؟"هیچ چیز ثابتی وجود ندارد! وباد درگلومیاندازند وقتی که این جمله رابرزبان می آورند!تردیدندارم کسی که فضاراتسخیرکرده این همه نازنفروخته که بعضی ازجوانان ما این اصل تغییررابااین تعبیرماتریالیستی برزبان می آورند؛وفکر می کنند که دیگرتمام معضلات فکری ومشکلات زندگی بشریت بااین اصل تغییر،حل وفصل شده،تاریخ کاملاً شناخته شده،آینده کاملاً دربرابرماتجسم شده!اماوقتی مطلب رایک خورده می شکافیم متوجه میشویم که این قضیه بقدری نادرست است که حتی ذات خودش،خودش راردمی کند! اینجایک حاشیه اضافه کنم:بخاطر دارم که بایک دوست ماتریالیست درجلسه ای نشسته بودیم وعده ای دیگرهم درآن جلسه شرکت داشتند؛وبحث میکردیم درموردبطلان این تفسیرکه ماتریالیست ها ازاصل تغییردارند.بعدازمدتی که بحث کردیم ودید:بله،راه گریزی نیست گفت:پس ماچه چاره ای داریم؟این جمله راچطوربیان کنیم که غلط نباشد؟اینکه عالم متغیراست شما هم قبول داریدونتیجه اش اینطور می شود که ثابت وجودندارد.وقتی تعبیرمنطقی عالم متغیراینست که ثابت وجودندارد،پس یک نفردیالکتیسین ماتریالیست،این جمله را چطور بیان کندکه شماایرادنگیرید؟آنوقت توضیح دادم که:برادر! این اشتباه که دراین جمله است،معلول دواشتباه است که درنهادمطلب وجوددارد.این اشتباه اول که کلی مجموعی رابه صورت کلی جمیعی شناخته اندواین اشتباه دوم که:بله،عالم مادی متغیراست،وفرضاً تمام ذراتش؛ولی آنچه ما می فهمیم ودرک میکنیم حسابی دیگرداردذهن ماوفکرما میتواندبالاترازاصل تغییررانیزدرک کندیعنی:درموردهمین عالم متغیرنیز میتوانیداصول ثابت رادرک کند.وعلم اصطلاحی ما،چیزی نیست جزقوانین ثابتی که درباره احوال همین تغییریامتغیردرک کرده ایم.وقتی آگاهی فلسفی ومنطقی مان درمورداین اصل تفسیر درست باشد،بالبداهه حکمی که صادرمی کنیم درست است؛وحکم مادچاراین همه مشکلات نمیشود.<br /> وازاین،مشکل بزرگتراینکه:اطلاع داریدکه فلاسفه ماتریالیست به تنها این معنی،درموردتغییرکه ثابت وجود ندارد اکتفانکرده اند؛بلکه اضافه کرده اند که:مقدس هم وجود نداردمطلق هم وجودندارد...وراستی هیچ لزومی نداشت برای اینکه سخن خیلی اشتباه آمیزباشد،این دوقیدهم اضافه بشود!همین که اصل تغییررااینطورتفسیرکرده ایم که هیچ ثابتی وجودندارد،به حدکافی گرفتاردردسرواشتباه شدیم!واصولاًهم دربرابرتغییرثابت وجودداردودربرابرمتغیرثابت.اساساً،مقابل متغیر،مطلق ومقدس نیست.مطلق مقابل است برای یک مطلب دیگرومقدس هم مقابل است برای یک مطلب دیگر.ولی چون دراساس سوءفهمی موردتغییرومعنی تغییرپیش آمده دردسرتفسیرش را خیلی بزرگترکرده اندکه علاوه برنبودن ثابت،هیچ مطلقی هم وجودنداردوهیچ مقدسی هم وجودندارد! <br /> درموردوجودداشتن یانداشتن مطلق بازهمان اشکالات که درموردثابت مطرح بود،مطرح است به اضافه مقداری اشکالات دیگر.ودرموردمقدس،این سئوال مطرح است که:شمامقدس رابه کدام معنی میگوئید؟مهم این است که اول یک معنی ازاین کلمه بدست مخاطب بدهید،مفهومی برایش تعیین بکنید،بعداً ثابت کنیم که وجود دارد یا نه.اگرمنظورتان ازمقدس مطلبی است که عوض نمی شود پس این هم ثابت است،اگرمنظورتان ازمقدس چیزی است که قیدوقیودنمی پذیرد ونسبی نیست پس همان مطلب است.(چون مطلق دربرابرمقیدونسبی قرارداردنه دربرابرمتغیر).ولی معنی مقدس آنطورکه متعارف همه است چیزی است که:ارزشی داشته باشدکه آن ارزش ازبین نرودومسخ نشود.ومی دانیم که ماتریالیستها درشرح حالهای اشخاص ودرتبلیغاتشان همیشه بوجودچنین ارزشهائی برای انسان های نمونه تاریخ موردنظرخودقائل هستند! وهمیشه اصول ومسائل فکری خودشان رادارای چنین ارزشی می شناسند!<br /> الغرض،این فقط اضافه دردسری است که درتفسیرتغییرغیرازثابت،دوکلمه مطلق ومقدس رانیزاضافه کرده اند درحالی که اگربه نفی همان ثابت اکتفا میکردند،برای اشتباه کافی بود....<br /> اضافه براینکه گفتیم،مادربرابرماتریالیستها یک مشکل بزرگتری راهم تصورمی کنیم:فلاسفه عزیزماتریالیست!شما تعبیری درباره تاریخ دارید،شمادیدی نسبت به هستی دارید،شماتحول جهان رایک نوع تفسیرمی کنید،شما انسان رابه یک ترتیبی می شناسید؛وهمینطورتمام مطالبی که شما فلاسفه ماتریالیست دیالکتیسین درموردهستی وپدیده های گوناگون هستی دارید،ومجموعاً محصولی تحویل بشریت داده اید تکلیف ما دربرابراین محصول چیست؟ دربرابرفلسفه که به آن می گوئیدفلسفه علمی (که این هم البته یک بحث بسیارجالب است،واگربخواهیم حلاجی کنم (1) متوجه میشویم چه صف نادرستی است این وصف " علمی " که به فلسفه داده اند؛تعبیرفلسفه علمی ذاتاً نادرست است).چاره ماچیست؟ آیامطالب این "فلسفه علمی " راثابت حساب کنیم یاغیرثابت؟ این مطلبی که شمامیخواهیدبه ماتحویل دهید:بااطمینان خاطربپذیریم وقبول کنبم،ومطمئن باشیم که مطلبی ثابت است،یاباتردیدآن رابپذیریم؟ اگرهمراه باتردیداست،چطوربه ماحکم میشود که حتماً بایدبپذیریم؟ وحتی حکم میشودکه حرکت آینده نیزازاین قانون خارج نخواهدشد؟ واصولاًبرای همین منظوراسمت که وصف علمی روی این نظرات وتعبیرات فلسفی گذرانده اند تامردم فکرکنندکه این فلسفه مانندعلم،مسائلش ثابت است(هرچندخودشان ثابت رانفی کرده اند)!وچون علم مطالبش ثابت است این فلسفه ازثبات ودوام برخورداراست وعوض نمی شود.وآن وقت تکلیف قانون اول دیالکتیک چیست؟وقتی شما باوصف علمی بودن فلسفه،آن را،خصلت ثابت بودن ودوام یافتن می بخشدوبه ماتفهبم می کنیدکه این فلسفه برخلاف فلسفه های دیگراست وتغییرپذیرنیست وعوض نمیشود،دراول منطقتان به ما گفتیدکه ثابت وجودندارد! تکلیف ما دربرابرآن چیست؟وخصوصاًوقتی برای جریان آینده هستی مقیاسی تعیین میکنید،وبه مامی قبولانیدکه این مقیاس لایتغیراست.وحرکت آینده بایدبرمبنای این قیاس باشد،اماحرف اول منطق شما این رابه ماآموزش داده بود که هیچ ثابتی وجود راقبول نکنیم،قضاوت شمارانسبت به آینده چطورثابت ومسلم بشناسیم وبپذیریم؟ وازاین قبیل مشکلات فراوان دیگری پیش میایدبوسطه این دو تا اشتباه درفهمیدن معنی این اصل مسلم؛اصل ًالعالم متغیر ً! فلاسفه اسلامی این مطلب راگفته اند،اما فرق بین کلی مجموعی وکلی جمیعی رادانسته اند،ونیزفهمیده اند که عالم به معنی این عالم ماده است نه تمام وجودونه تمام احوال واحکام ماده ونه قدرت درک ما؛وماورای ماده هم اضافه ازاین عالم ماده وجود داردوقتی چنین اصلی رابااین دو درک برزبان می آورند ومبنای کاروتحقیقاتشان قرارمی دهند دچارکمترین اشتباه نمیشود وهیچ اشکالی هیچکسی نمی تواندبرکاراینهابگیرد.میگویندکه:معنی "العالم متغیر "این است که "عالم ماده "درتغییراست واین که میگوئیم عالم درتغییر است یعنی مجموعه اش آنطورکه مامی بینیم با این تفسیرکسی نیست که بتواند نسبت به صحت ودرستی این مدعی ایرادی واردبکند.اماوقتی میگوئیم که معنی عالم درتغییراست،میشوداینکه:تمام ذرات عالم همیشه درتغییراست اولاً اثباتش محال است وکجااین همه احاطه نسبت به ذرات هستی وچطورمخاطب رابگردانیم به تمام گوشه های عالم،واصل تغییری که اینجا مشاهده می کنیم درهمه جا به مخاطب نشان بدهیم.وبعدوقتی مامیگوئیم جزعالم ماده هیچ چیزی نیست،وهرچه هست ماده است واحوال ماده،این همه مشکلات پیش می آیدکه:پس قوانین چی؟ تعبیراتتان درموردانسان، جامعه،فرد، وتاریخ ،اینهاچی؟همه اش غیر ثابت؟ بنابراین منتهی میشودبه یک ایده آلیسم خیلی خطرناکترازایده آلیسم سوفسطائیان گذشته یونان! درحقیقت می دانیدکه ایده آلیسم (یعنی ذهن گرائی فلسفه ای است قدیمی ومربوط به بیش از24 تا25 قرن گذشته.این فلسفه تعبیرش درهستی اینطوربودکه:ماخیلی وقت درموردپدیده ای قضاوتی داریم،بعدمتوجه میشویم که آن پدیده آنطورنبوده که ماقضاوت کرده ایم.دراین موردمثالهائی می زنند.مثلاً:شبی است مهتابی،ابردرآسمان هست،ابر حرکت می کند.کسی که سابقه آشنائی نسبت به این مطالب نداردوقتی به طرف آسمان نگاه میکندمعتقد است این حرکت سریعی که می بینبم مربوط به ماه است نه به ابر،اماوقتی زمان میگذردوتجربه میکنیم،متوجه می شویم که خیراین حرکت سریع ازابراست نه ازماه،وهرچندماه خودش حرکتی دارداما آن نیست که ما می بینیم.یامثلاً میگویندکه:یک انسان درکشتی می نشیند روی دریاحرکت می کند، ا زهیچ طرفی ساحل پیدا نیست؛امواج درحرکت است.شخصی که درکشتی نشسته است فکرمی کند که دریااست جریان داردنه کشتی اما اگربه ساحل نزدیک شودمتوجه میشودکه خیرکشتی است که به طرف ساحل حرکت می کند نه اینکه دریابه طرف او...وازاین قبیل مثالهای فراوان می زنند،وان شک رانسبت به تمام حقایق و واقعیات ایجادمی کنند؛ومی گویند:بنابراین اصلاً خرج هیچوقت معلوم نیست،آن چیزی که ما درباره اش می فهمیم درواقع هم آنطورباشد...وکاررامیرسانندبه جائی که اعتباروجودخارجی رابه کلی باطل میکنندومیگویندکه هرچی هست حکم ذهن ماست.این ذهن مااست که این نوع قضاوتهارادارد.حتی اینکه ما پس ازتحقیق وتجربه میگوئیم که ابراست حرکت میکند،یاکشتی است که حرکت میکند،بازممکن است زمان بگذردومتوجه بشویم که این هم اشتباه بوده.بنابراین وجودخارجی رابی اعتبارمی کنندوحکم می کنندبه اصالت وجود ذهنی.این نوع قضاوت درتاریخ مشهورشده به عنوان ایده آلیسم.<br /> البته این راهم میدانیدکه یک نوع زرنگی کرده اندبعضی ازاین فلاسفه ماتریالیست،که آورده اند ماتریالیسم رادر برابرایده آلیسم قرارداده اند!که دومنظوردرکاراست اول اینکه ایده آلیسم رابه جای دین میگیرند.زیرادرحقیقت ماتریالیسم دربرابردین قرارداردنه ایده آلیسم.ماتریالیسم نگرش مادی نسبت به عالم وجودکه فکرکنیم هستی فقط ماده است ولاغیر.وایده آلیسم نیزدرحقیقت تعبیری دینی است دربرابرماتریالیسم قرارمیگیردکه دین است میگوید:هستی عبارت است ازماده وماورای ماده.باتوجه به اینکه مردم تحقیق ناکرده تقریباً می دانندماتریالیسم دربرابردین قراردارداینها این زرنگی راکرده اند؛وشاید رساله ها وکتابهای فراوانی حتی بااین نام (ماتریالیسم وایده آلیسم) نوشته اند...وچون درواقع آنچه دربرابرماتریالیسم قرارداردعبارت است ازدین،بنابراین تلقین میشودبه کسی که فقط این عنوان رانگاه می کندوآگاهی کامل درباره فلسفه ندارد ،که دین ایده آلیستی است؛ذهن گرایانه است تخیلی است! این یک نوع سوءاستفاده ازقراردادن این دوکلمه دربرابرهمدیگر...ونوعی دیگراینکه،اعتبارماتریالیسم رابالا میبرندکه یعنی:ماتریالیسم؟،ذهن گرا نیست بلکه واقع گرا است.زیرا ایده آلیسم به معنی ذهن گرائی است.وتقریباًهمه وهمه این رامیدانند.پس آنچه دربرابرایده آلیسم،قرارداده شود،خودبخود،معنی مخالف ذهن گرائی رابه ذهن تلقین میکند.درحالیکه اصطلاحی که باید دربرابرایده آلیسم آورده شود،" رئالیسم" است نه ماتریالیسم .زیرا رئالیسم است که معنی واقع گرائی رامیرساندنه ماتریالیسم.این اصطلاح رئالیسم،اول درموردهنراطلاق میشد،دربرابرهنرهای ذهنگرایانه که بعداً دربرابرفلسفه ذهنگرانیزاستعمال یافت.<br /> بطورخلاصه مقابل ماتریالیسم دین است.ومقابل ایده آلیسم نیزرئالیسم میباشد. اماماتریالیستها،باقاطی کردن اصطلاحات این زرنگی راکرده اندکه اعتباردین رانابودکرده اند به این حیله که کلمه ایده آلیسم رامقابل ماتریالیسم قرارداده اند،وبازهم به ماتریالیسم اعتباری داده اند با این کلک که آنرادربرابرایده آلیسم آورده اند.<br /> اما دوتا رد دیگربرای این حیله- صرفنظرازاینکه گفتیم اصولاً اینهادربرابرهم قرارندارند: 1-اینکه دین ایده آلیستی نیست بلکه ضدایده آلیسم است.چطور؟ ایده آلیسم که اشاره کردیم همان فلسفه سوفسطائی یونان قدیم است؛ووقتی جمله ای که با آن- پس ازمقدمات- واردمباحث فلسفی می شویم این جمله است: "حقایق الاشیاءثابته والعلم بهاممکن،خلافا "لسوفسطائیه " یعنی:اشیاء،دارای حقایقی هستندمسلم؛وشناخت آنهانیزممکن است،بخلافت گفته سوفسطائیان ایده آلیست.می بینیدکه- نه درفلسفه پویاوپایای اسلام – حتی درفلسفه کلاسیک اسلامی نیزاولین جمله،جهت گیری است علیه ایده آلیسم یعنی بعد ازاینکه مقدماتی کلی راجع به درک فلسفی،به نوآموزداده میشود،بلافاصله بحث فلسفی میشودبا رد ایده آلیسم.واصولاًودرحقیقت،کاردین درهرموردی مبارزه است با صورت های گوناگون ومظاهرمختلف ایده آلیسم.زیراتمام بدبختی هایی که بشریت می کشدهمه اش به خاطر این است که واقعیت ها رانادیده می گیرد.واگرحتی ستم ها راقبول می کند درواقع بواسطه نوعی تسلیم شدن به واهمه هاوارزشها،یا وجودهای ذهنی ومفاهیم ذهنی است مثلاً اگرستمی ازیک ستمگرراقبول میکنداین تحلیل ذهنی به جوشش می آیدکه:اگرمن ستمش راقبول نکنم وبه مقابله پردازم ممکن است یک مشکلی برای من پیش بیاید!ویااینکه بایک ارزیابی ذهنی،ضرری راکه به خاطر نابودی ستم ممکن است تحمل کند،سنگینترازخودستم می پندارد!ودرتمام مسائل دیگرآنچه موجب بدبختی وانحطاط وسقوط است برای بشریت،معلول ایده آلیسماست یعنی معلول توجه به وجود خارجی ...وواقعیت این است که دین دشمن آشتی ناپذیروضدسرسخت ایده آلیسم است؛وتمام تلاشش رابه کارمیبردبرای کوبیدن ایده آلیسم،برای نجات دادن انسانیت ازدام های محسوس ونامحسوس ایده آلیسم چه کهنه وچه مدرن!این یک طرف قضیه.2-طرف دیگر قضیه رانگاه می کنیم میبنیم همین ماتریالیسم دیالکتیک،وباتنها این تعبیروتفسیری که درموردتغییردارد- صرف نظرازخیال بافیهای دیگرش- دچارچه ایده آلیسم خطرناکی میشود.اولاًانسان رادریک معمای غیرقابل حل قرارمیدهدکه:هیچ ثابتی وجودندارد،امامن تمام آنچه میگوئیم به عنوان اصول ثابت بایدبپذیریدونبایدکمترین تردیدبکنید؟ چطوراین معما قابل حل است؟ ! وبعدکم کم کاوش کنیم درباره مباحث دیگرببینیم مطالبی که اینها(ماتریالیستهای-دیالکتیسین)درموردحرکت تاریخ،درموردرابطه انسان باخارج،درموردرابطه فردوجامعه،وبقیه مسائل دارند،چه اندازه ازواقع بینی برخورداراست.به عنوان مثال فقط یکی ازموضوعات رامطرح میکنیم:میدانیم که وجودمادی یعنی تنهاوجود موردقبول مادیهااین است که بامشاهده مستقیم یابواسطه وسائل مادی بتوانیم به وجودش پی ببریم.وجودذهنی یعنی آن چیزی که با این مقیاسهانمی توانیم ثابت کنیم بلکه بایک سلسله مطالب دیگر.حالا دونمونه ازاین نوع موجود را دربرابرهم قرارمیدهیم.یکی انسان،ویکی تاریخ.انسان چه نوع موجودی است؟وجودخارجی،وحتی محدودتر،یعنی وجودخارجی مادی.اماتاریخ چی؟تاریخ وجودخارجی ومادی ندارد.تاریخ موجودی است ذهنی.یعنی ذهن ما،روی قواعدواصولی که دارد،روی مقیاسهائی که برای حکم کردن درباره هستی دارد،تعبیری رابوجودآورده بنام تاریخ وازاین کلمه یک معنی درنظردارد که عبارت است ازجریان حوادث درطول زمان یا عبارت است ازمعنی علمی ترتاریخ:نشیب وفرازهای زندگی انسان وتصورات زندگی انسان درگذشت زمان .این کلمه معنی اش جزدرذهن وجودندارد درخارج هرگزنمی توانیم با دقیق ترین میکروسکوپها تاریخ رانشان بدهیم که بگوئیم این است تاریخ،نگاهش کنید!این نوع وجود رامی گوئیم وجود ذهنی-ایده آلیست هاکدامهاهستند؟آنهایی هستندکه حکم می کنندبوجود ذهنی،واصالت وجود خارجی را نفی می کنند.درچنین موردی،ببینیم قضاوت ماتریالیست های دیالکتسین دررابطه انسان وتاریخ چطور است.آیاانسان راحاکم برتاریخ می شناسدیا تاریخ را حاکم برانسان؟ آنطورکه مطالعه داریداین گروه شق دوم را انتخاب کرده اند.فکرمیکنند که تاریخ است تعیین کننده سرنوشت انسان وتاریخ است که حاکم است برانسان.واین خطرناکترین نوع سقوط درایده آلیسم است،دوحکم به اصالت ذهن ودرگرفتارشدن به ذهن گرائی!چرا؟دربین این دونوع موجود،آنکه وجود مادی داردانسان است ،انسانی که افرادش موجودعینی ومادی هستندآنهارامی بینیم.وبه مقتضای جهان بینی خود،حکم می کنندکه فقط وجود مادی است که اصالت دارداما دراین طرف ،چون قضاوت بین وجودعینی مادی و وجودذهنی رادرک نکرده اند،دچاراین ایده آلیسم خطرناک می شوندکه این وجود ذهنی راکه عبارت است ازتاریخ حاکم بروجود مادی می شناسند!<br /> واقعاًعجیب است:ازیک طرف جزبرای ماده اعتباری قائل نیستند،جزعالم ماده هیچ چیزی را درک نمی کنندونمی پذیرند.بسیارخوب.اما وقتی دربرابراین تعبیرهاقرارمیگیرند،این طورازآن طرف قضیه سقوط می کنندکه میگویند تاریخ حاکم برانسان است تعیین کننده سرنوشت است!ایده آلیست های قرون گذشته فکروتعبیرایده آلیستیشان بسیط تروساده تربودازاین نوع تغییر،زیرا آنها می گفتند:ماکاری به عالم خارج نداریم ازاین ها اطلاع نداریم ولیکن اینها می گویند که عالم مادی خارج اصیل است فقط همان است که وجود داردولاغیر،وبا اینحال یک تعبیرذهنی ویک وجود ذهنی راحاکم برعالم خارج می شناسند!بحث درباره ایرادهای این اصل اول تغییررامیگذاریم.چون می دانم مطلبی است فلسفی سنگین وخشک.واین برادرهم تذکردادند.من هم تصدیق میکنم واقعاً درسی است که شاید کسی حوصله بیش ازنیم ساعت شنیدنش را نداشته باشد مگرکسانی که خاصه درس فلسفه رامی خوانند.<br /> ومی رسیم به یک اصل دیگرازاصول دیالکتیک وکوتاه هم عبورمی کنیم.اصل دوم دیالکتیک که عبارت است از " تضاد " ومی دانید که تنها کلمه ای که برای توجیه حرکت تاریخ انسان وبرای تحولات درماده بکارمی برند عبارت است از "تضاد"ً.تضادهم که دیالکتسین های ماتریالیست،خیلی به آن می نازند یکی از اصول دیالکتیک اسلامی است که جمله مشهورش را بخاطرداشته باشید همانطورکه جمله مشهوراصل تغییررا درفلسفه اسلام خدمتتان عرض کردم.جمله مشهورازفلسفه اسلام درمورد تضاد هست این است که "لولاتضاد لما وقع الکون والفساد"این جمله مشهوری است درفلسفه اسلام درموردتضادیعنی اگرتضاد نبود سخت وسازامکان نداشت پیش بیاید،آنچه پیش می آید معلول وجود تضاد است.اما بازاختلاف دراین اصل دیالکتیکی اسلامی با همین اصل دردیالکتیک ماتریالیستی،درسوءفهم وبه غلط تفسیرکردن آن است همانطورکه اصل تغییریکی ازاصول فلسفه اسلامی بود ولی وقتی وارد ماتریالیسم دیالکتیک می شود این طورنادرست ازآب درمیاید.اصل تضادهم با تفسیرهای ماتریالیستی این همه اشتباهات دوروبرش راگرفته درحالیکه خودش یک اصل اسلامی است ودرصحت آن،تردیدی نیست.<br /> بخاطراینکه توضیح ایرادهای تفسیرماتریالیستی درباره این اصل هم-مانند بحث اصل اول-سنگین نباشد،به یک اشاره کوتاه اکتفا می کنیم:<br /> ماتریالیستها،وقتی این قانون اسلامی را ازفلسفه اسلام دزدیده اند- وآنرا ازاکتشافات عظیم خود،علیه دین قلمداد می کنند!- آن را بامقیاس " تزوآنتی تزوسن تز " چنین تفسیر می کنند که: هرتحولی درهرموردی،معلول پرورش یافتن ضد یک چیزاست دربطن همان چیز.میگویند که این نوع دگرگونی،خودکارواتودینامیک است.اما آنچه معلول تاثیر عوامل خارجی می باشد،تحول مکانیکی است.ودارای آن اعتباروحیثیت نمی باشد که عنوان با عظمت "تضادمکانیکی "رابرای آن بکاربریم!<br /> راستی،ایرادهای این تفسیربرای تضادنیزبیش ازآن است که دریک درس،برشماریم.تنها به یک ایراد که درکارهمین دیالکتیک ماتریالیستی وجود دارد اشاره می کنیم.<br /> فرض می کنیم که اصل تضاد را باهمین تفسیربپذیریم.اما یک لحظه بعد به اصل " تاثیرمتقابل " میرسیم،که درآنجا با نهایت خشونت،دین را به بادحمله وانتقاد میگیرند که- گویا- هرموضوعی را به تنهائی وبدون رابطه با موضوعات وپدیده های دیگرنگاه می کند؛وتحول آنرا مورد بررسی قرارمی دهد!وبعد می نازند به اینکه ماتریالیستها چون واقع بین اند،تحول هرپدیده ای را دررابطه با پدیده های دیگروبا توجه به تاثیرآنها بریکدیگربررسی می کنند!<br /> بسیارخوب.بازحالافقط این سؤال راپیش می کشیم که: تکلیف فریب خوردگان مکتب شما چیست؟ آیا حرف اولتان را باآن همه غرور و افاده بپذیرندکه:تحول هرچیز،معلول تضاد دربطن خود آن چیزاست،یا حرف دومتان را،که:بررسی تحول یک چیزرابدون رابطه باپدیده های دیگر،مردود وایده آلیستی می شمارید؟راستی تکلیف شاگردان سرگردان مکتب شما چیست؟<br /> عزیزانم!امروزنمیخواهم بیش ازاین خسته تان کنم.اگرفرصتهائی دیگردست داد،میتوانیم درباره ایرادهای این اصل با تفسیرماتریالیستی وهمچنین درباره ایرادهای غیرقابل شمارش اصل اول،ودواصل آخر،بطورمفصل بحث کنیم.<br /> دیگرخدانگهدارهمه.امیدوارم پیروز باشیدکه حرف درست بشناسید وبپذیرید.<br /> <br /> تاریخ:3/58 <br /> <br /> حاشیه مربوط به صفحه ۹<br /> <br /> انگیزه اینکه ماتریالیستهای دیالکتیسین برای فلسفه خود،قیدعلمی افزوده اند،بامروری برتاریخ فلسفه اروپا ازقرون وسطی تا یکی دوقرن پس ازرنسانس معلوم می شود.توضیح مطلب بطور خلاصه چنین است که شیخی ازفلسفه کلاسیک اسلامی به اروپا انتقال یافت.اما شرایط اجتماعی وسیاسی قرون وسطی اروپا ایجاب کرد که بجای تتبع وتحقیق بخاطرفهمیدن درست این فلسفه ،کوشش شود تا ازآن وسیله ای برای توجیه یافته های کلیسای متحد با دربارها جستجوکنند.محصولی که ازاین تلاش بدست می آمد(یعنی:اسکولاستیک) سردرگمی وابهام قرون وسطائی را موجب گردید...زمانی که آزیدیخواهان اروپا،علیه استبداد وروش ضدخلقی وضدعلمی کلیسای ضدمسیحیت،قیام کردند،نبردعلیه این فلسفه توجیه گروضع موجود را،یکی ازوظایف خودیافتند... وچون دراروپا،تنهاشیوۀ فلسفی رایج،همان روش اسکولاستیک بود،وفلسفه ای دیگردردسترس نبود،انقلابیون،یکباره علیه فلسفه قیام کردند؛وازتحقیرونفرین آن هیچگونه دریغ نمیورزند.به این دلیل کلمه فلسفه تقریباًمنفورخاص وعام شد.این خصلت جبهه گیری بی منطق درانقلابهای بشری (که معیارهای دینی،راهنمای تشخیص درست ونادرست مسائل ومباحث رایج نباشد) پس ازمدتی شدت وحدت خود راازدست میدهد...وهمینطورشدکه یکی دوقرن پس ازکوبندگیهای آغازرنسانس،یکی یکی ازدانشمندان گرایشی به فلسفه پیدا کردند،وازطریق گوناگون وبا برداشتها وبحثهای متنوع،این نفرین شدۀ رانده ازاجتماع را کم وبیش به میان جامعه بازگردانیدند... ومیدانیدکه عصررنسانس اگرفلسفه را طرد کرده بود،دربرابر،دوران آبرو وحیثیت علم بود.لذا بعضی ازکسانی که دست محبتی برسروروی فلسفه کشیده،وآنرا به میان جامعه بازگردانیده بودند(اما اینان نیزدرست مانند فلاسفۀ کلیسای قرون وسطائی،فلسفه رافقط بخاطرتوجیه نظرات خودمیخواستند) باآگاهی ازروحیۀ علم پرستی جامعه،زرنگی کردند؛وفلسفۀ خود را،فلسفه علمی نامیدند! آنچه با این سیاست میخواستند به جامعه بقبولاننداین بودکه:"فلسفه های دیگران،باحقایق مسلم علمی انطباق ندارند؛وبه این دلیل است که نادرست میباشد.اما فلسفۀ ما باعلم (چیزی که احترام آن درحدپرستش بود)مطابقت دارد ولذا درست وغیر قابل تردید است!!<br /> اما دراینجا دو اشکال مطرح است:1-اگرنسبت فلسفه را باعلوم،درست درک کنیم،عیناً مانند نسبت ریاضیات است با گردو.پس اگرگرفتن وصفی ازگردو برای ریاضیات یعنی اینکه بگوئیم: "ًریاضیات گردویی"ً: میتواند حیثیت وآبروئی برای ریاضیات،دست وپا کند،آن آوردن قید علمی نیزمیتواندموجب احترام فلسفه باشد!! 2- لب مطلب صاحبان فلسفه علمی!(مواظب باشیدکه این تغییررا باتعبیر فلسفه علوم – که راست است – اشتباه نگیرید) این است که مطالب فلسفۀ ما- برخلاف فلسفۀ غیرعلمی! با حقایق علمی انطباق دارد،بنابراین "ثابت" است ونمیتوان دردرستی آن تردیدکرد.اما همچنین آقایان درمنطقی که برای توجیه فلسفۀ علمی خود بکارمی برند قبل از همه،ما راملزم می کنند که بپذیزیم که: " ثابت "وجود ندارد!! <br /> 05/06/58<br /> <br /> <br /> http://trife-m.mihanblog.com/post/52
کاک احمد سلام دوستان دست اندرکاران سایت اصلاح ازاینکه توجه به این شخصیت(کاک احمد) می کنید واقعا دلسوزی وواقع بینی ودورازتعصب این جماعت را می رساند<br /> جزاکم الله خیرا<br /> براستی دربین اهل سنت ایران شخصیت مانند کاک احمد بی نظیربوده<br /> واقعاباشهامت بودو...... ولی متاسفانه خیلی خیلی مظلوم واقع شده است بخصوص ازطرف دوستان ...ش<br /> اگرغیر کردمی بود درجایش جای دیگربود<br /> روحش شاد راهش پررهروباد<br /> هیوااز مهاباد
آیا روایات لعنت کردن کسی که أبروی خود را دستکاری میکند صحیح میباشد؟<br /> <br /> .....امّا آن دسته ی دوم که لیاقت مغفرت راندارند،تنها کسانی اندکه عالماً وعامداً،«شرک»ورزیده اندو؛با«کفر»مرده اند.همین افرادند که مستحقّ«لعنت»اند،یعنی:محرومیّت ابدی آخرت،از مغفرت ورحمت الهی .چهار دسته ی دیگر-:تائبان،یا هریک از سه دسته ی بعد-،عموماًبرخوردارانند از رحمت مالک روز جزا،بادرجاتی که اشاره شد،هرچند مرتکب مادون شرک هم شده باشند،حتّی زنا،وحتّی قتل نفس(مگرقتل مؤمن به خاطر ایمان؛که این،صورتی است بسیار خشن از همان«شرک و کفر»؛وبدون«توبه ی اسلام»،مغفور نخواهدشد).پس هیچکدام از این ها،حتّی زانی و قاتل،مستحقّ لعنت نیستند.<br /> <br /> با این مجمل، متوجه می شویدکه:امکان ندارد: از طرف رسول الله-صلی الله علیه و سلم- بر کسی غیر از مشرک(باوصفی که گذشت)، لعنت شده باشد. و اگر روایتی این چنین باشد به دلیل تعارض آشکار1 با اصل مسلم، « مسلم الوضع » است. <br /> <br /> آخر یارانم ! در قرآن دقت و تدبر کنید که:آن گناهانی را که واقعا بزرگ اند و پر زیان برای فرد،و یا فرد و جامعه، -رأسا-، با صراحت تمام و قاطعیت و حتی- غالباً- بارها، تذکر داده.پس چگونه باور کرده اید از رحمت «غفور رحیم» کسی را،از مغفرت و رحمت ابدی آخرت، محروم فرماید،به خاطر کاری که در قرآن، اصلاً نامی از آن نیامده ؛ در حالی که مرتکب قتل و زنا با آن همه اهتمام قرآن به تحذیر از آن ها قابل مغفرت و رحمت اند2؟! آخر،چه شری بالاتر است از آن که : کسی را به «لعنت» گرفتار کنید ؟! آیا ممکن است:قرآن،نسبت به چنان شری ، ساکت بماند، درحالیکه:«وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِلّ قوما...َ»3 و در حالیکه «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» 4(می دانید که « شییء » در اینجا، به معنی همان «موضوعات مهم در دین » است،که قبلاًاشا ره شده)در شرح این دلیل، به همین مختصر اکتفا می کنم. <br /> <br /> دلیل دیگرموضوع بودن روایات مورد استنادتان « تعلیل حکم لعن است به تغییر خلق » ! عزیزانم!چرا مطالب دین را ، تا این اندازه حقیر و بی ارزش می کنید؟! چرا در آیه ی شامل موضوع تغییر خلق تدبر نمی کنید؟( وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا ﴿119﴾ )در آن آیه ، شیطان پس از تهدید پیروانش(:همان نصیب مفروض) به «اضلال» و «تمنیه» و «واداشتن به تبتیک» است که می گوید : وادارشان می کنم به «تغییر خلق» . این تهدید در چنین مقامی چگونه ممکن است چنان اموری کوچک و غیر مذکور در قرآن را شامل گردد؟<br /> <br /> این تغییر خلق - که بالاترین تهدید شیطان است- همان شّر اعظمی است که عامل اصلی و زیر بنای همه ی بدبختی های بشر است ؛ و لذا، مطلقا قابل بخشش نیست.یعنی: مخلوق را در مقام خالق قرار دادن؛ و انسانِ بنده ی خدا را ، بنده «هوی» یا هر «طاغوت» دیگر ساختن . یعنی همان شرک موصوف . <br /> <br /> راستی ، تفکری که این گونه اعمال حقیر را،مشمول بزرگ ترین خطر شیطان ، یعنی «تغییر خلق» پندارد،شبیه است به تصور همان شخص (خدا رحمتش فرماید) که گفت :دبیرژم:کافر ! له بو به ر سمیله کانت نا تاشی!؟<br /> <br /> آخر ارضای کینه شیطان،و انتقام کشیدن از انسانی که وجودش ، موجب گرفته شدن حاکمیت این قسمت معهود جهان ما از وی و سایرین گردید.5این است که وادارش کند:مثلا ابرو بگیرد ؟! ای بی لیاقت،دشمن!به علاوه اگرقرار باشد:دستکاری های گوناگون داخل و خارج جسم را،تغییر خلق مذکور بنامیم،صدها و هزاران،اعمال کوچک و بزرگ جراحی و غیره6را باید «اکبر الکبائر» یعنی بالاتر از قتل شماریم،تا آن ها را مانند «شرک» موصوف،موجب لعن،یعنی:حرمان ابدی از رحمت پروردگار بدانیم! <br /> <br /> و اگر بخواهیم با توسل به احتمال «تخصیص»، این تصور باطل را توجیه کنیم آن وقت «باقی در حکم» یکی است و مستثنی هزاران !<br /> <br /> شنیدم سطحیی خشکه مقدس در همین تهران کسی را از اصلاح و پر کردن دندان ترسانده بود که این «تغییر در خلق» است.(!!)بعدها همان مفتی سطحی ، گرفتار عوارض دندان می شود (شاید با حکمت خاص الهی ) ، فشار واقعیت ، پرده ی تصور سطحیانه ی موجب فتوای نا مشروعش را،می درد.پزشک بعضی را اصلاح یا پر می کند و بعضی را می کشد و به جایش،دندان مصنوعی می گذارد !<br /> <br /> نه عزیزانم ! قضیه برعکس است . یعنی تمام اعمال از این دست ، مشمول حکم «اباحه اصلی» اند . مگر دلیل بر خلاف اباحه بعضی ، یافت شود. <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ<br /> <br /> 1-«تعارض آشکار»یعنی:عدم امکان جمع.<br /> <br /> 2-و در حالی که کنز طلا و نقره با آن گونه مورد تحدید بودن در قرآن به دلیل نیاز عادی زن به زینت تا اندازه ای که عرفا زینت باشد ، آزاد است – معلوم است که هرچه شخصیت و تعهد بالاتر باشد زرق و برق منفور می گردد<br /> <br /> 3- توبه 115<br /> <br /> 4- نحل 119<br /> <br /> 5- معنی «خلافت انسان» را،به گونه ای که الان می فهمم،برای بعضی تان گفته ام.<br /> <br /> 6-و تغییرات مانند پیوند و اصلاح در نباتات و همه تغییرات در مواد و طبیعت و غیره.<br /> <br /> 7-نساء 119<br /> <br /> نامه ش6-ص77<br /> <br /> برای دریافت متن کامل نامه شماره 6 روی لینک زیر کلیک فرمائید<br /> http://maktabquran1.com/nameh/6.pdf
اهمیت سنت بعد از قرآن، و مذهب سازی در اسلام...<br /> کاکه احمد مفتی زاده<br /> ..... بنابراین، حد صحیح و منطقی و معقول در مورد سنت اینستکه: سنت به عنوانمبین در ضروریات است. و بدون آن امکان ندارد چیزهایی که جنبه تبیین آن به سنتسپرده باشد، با اجتهاد و درک خودمان حق و حقیقت را بیابیم. بلکه حتما در آنچیزهایی که تبیین آنها به سنت سپرده شده است، ما احتیاج به سنت داریم. اماسنت اهمیت دارد. نقش پیغمبر اهمیت دارد.<br /> <br /> بنابراین بخاطر اهمیتی کهدارد، نمیشود هر چیزی که به نام سنت به ما رسیده است، قبول کنیم و بپذیریم.این خود بی اهمیت کردن سنت است، که هر روایتی، تنها اینکه مثلا فلان کتاب نقل کرده و لو اینکه نویسنده وگردآوردندش فوق العاده مسلمان و متعهد بوده باشد، بهاستناد آن ما قبول کنیم و آنرا بپذیریم. این دقیق اهمیت سنت را پایینمیآورد.<br /> <br /> زمانی اهمیت سنت محفوظ است،با آن نقشی که دارد، وآنهم اینکه مبین قرآن است،درست مانند قرآن برای ما اهمیت دارد، برای ما واجب الاطاعه هست. باید آنقدر بدان اهمیت دهیم، که چیزهایی دیگر را به جای سنت قبول نکنیم. اگر چیزی تحریف ودست کاری شد، و به نام سنت به ما تحویل داده شد، ما آنرا قبول نکنیم ونپذیریم.<br /> <br /> پس مجموعا برای ما محرز ومشخص میشود که: سنت درست مانند کتاب، واجبالاطاعه است، بدون کمترینتردید. اما جنبه وضع حکم را ندارد. این یه طرف قضیه.یعنی سنت حکم تعیین نمیکند بلکه حکم درقرآن است، سنت آنرا تبیین میکند.<br /> <br /> دوم، با تحقیق فوقالعاده، چیزهایی که احتمالا از سوی حضرت پیغمبر – صلی الله علیه و سلم- مطرح نگردیده، ما آنرا قبول نکنیم. با قید این دو قضیه موضع درست سنت برای ما روشن میشود.این است موضع سنت در اسلام. و این است وظیفه ما نسبت به سنت، بعد از کتاب،به عنوان مبین کتاب.<br /> <br /> پس زمانیکه میگوئیم:سنت مبین کتاب است، یکی از وسایل تحقیق که برای ما روشن کند،آنکه به نام سنت به ما رسیده است، دروغ است، چیست؟ این استکه معارض با کتاب باشد.<br /> <br /> مبین چیست؟ این استکه صورت تعیین میکند. مثلا: قرآن میفرماید: اقامه نماز کنید.تعیین نمی کند به کدام سمت؟ تا زمانی که هنوز رو کردن به کعبه، بعد از مسجدالاقصی واجبنشده بود. نمیگوید به سوی کجا. یا کتاب زمانی که دستور اقامه نماز میدهد، نمیفرمایددقیقا روزی پنج فرض و فرضها چگونه باشد. چند رکعت باشد، رکعتها چگونه باشد.<br /> <br /> تشریحی دراین زمینه درکتاب نیست. و معلوم است که برای اقامه آنها لازم است.<br /> <br /> آنچه که پیغمبر – صلی الله علیه وسلم -در اینمورد میفرماید، این مبین است. ولی اگر مسئله ای درروایت باشد که با کتاب مخالفت داشته باشد،چی؟ مبین میتواند مخالف باشد؟ نه! مبین یعنی: چیزی که در اصل مورد نظر است، ولی تشریح نشده است، تشریح آن به کسی دیگری سپرده شده که آنرا بگوید. کسی که تشریح مینماید،مبین است برای آن اصل. مگر ممکن است آنچه گفته میشود مخالفت داشته باشدبا چیزی که قرار است بیان گردد،یعنی: ممکن است مبین با مبیَن مخالفت داشتهباشد؟ طبعا نه. پس اگر چیزی درسنت وجود داشت،و با قرآن مخالفت داشت، مانندحتی (صرفنظر از مسائل فرعی و بی اهمیت)، در مسائل عقیدتی، بسیاری از روایتها موجوداست که درست با توحید معارض و مخالفت دارد. توحید ذات و صفات. <br /> <br /> دقیق تبدیل به شرک میگردد. با دهها نصوص آیات قرآن مخالفت دارد. مانند قدرتهای فوقالعادهایکه برای پیغمبران و برای اولیا قائل هستند. مانند علم غیب که برای پیغمبران واولیا قائلند. و بسیاری از اینگونه مسائل. در روایتها فراوان داریم. آیامیشود ما اینها را مبین بدانیم؟ و آیا میشود ما اینها را به نام سنتبرایشان احترام قائل شویم و آنها را بپذیریم؟ نه، چرا؟ چون گفتیم: ارزش سنتدر حد مبین است. نه در حد واضع حکم. از این گذشته، آنهم به این گونه،معارض با نصوص مسلم و مکرر... و مسائل فوقالعاده اساسی و بنیادی قرآن.این خود پیغمبر – صلی الله علیه وسلم - است که میفرماید: هر وقت روایتی به شما رسید،آنرا با کتاب بسنجید. اگر دانستید با کتاب مخالف است، تعبیر عربی آن میفرماید. به عرض دیوار بکوبید.یعنی با منتهای توهین آنرا دور اندازید. این خیلی واضح است. چگونه میشود مبیِن با مبَین معارض باشد؟ ارزش مبیِن، ارزش ثانویه است. به تبعیت مطلب مبیَن است که ارزش پیدا میکند. یعنی: سنت پیغمبر – صلی الله علیه و سلم - به اعتبار اینکه بیان احکام قرآن را میکند، ارزش دارد. حکم در کتاب وجود دارد بعد سنت آن را تشریح میکند، آنگاه ارزش پیدا میکند وبیان میگردد.<br /> <br /> پس اگر مطلبی در قرآن وجود نداشت، اساسا با موازین منطبق نبود، و حتی مخالف بودچطور؟ هیچ، این دیگر مبین نیست،سنت نیست. معلوم است دروغ است، دروغیست که ساخته شده است. این نکتهایست که در اینجا به طور خلاصه آنرا بیان میکنم.<br /> <br /> اما بحثی است که به خاطر احتیاج مسلمانان به این مطلب، به افراط و تفریطی کهبخاطر ارزیابی سنت و اعتنا به سنت شده است، واقعا مسلمانان را سرگردانکرده است. در زمان خود در یکی از جزوهها- به اذن خدا- باید مفصل از آن بحثکنیم. اما اکنون بخاطر اینکه ذهنتان در این مورد خاص آشفته نشود، این مقدار را لازم بود که بگویم.<br /> <br /> یعنی خود پیغمبر – صلی الله علیه و سلم - نیز مکلف است که فقط از فرمان و حکم خدا پیروی کند، ونه هیچی دیگر. و قبول احکام غیر خدا بارها در عباراتی از این قبیل کوبنده وبرانگیزاننده شعور و آگاهی آمده که:<br /> <br /> أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ ... شوری / 21<br /> <br /> این عبارتی است فوقالعاده کوبنده، که اگر انسان پیرو قانون و حکم وبرنامهکسی دیگری باشد غیر از برنامه خدا- یعنی طبق این شرط عمل نکند که استنادشان طبق دستور و موازین قرآن باشد- اشاره می کند،کسانی که از آنها اطاعت میشود، اینها شریک خداشدهاند.آیا اینها شرکائی دارند؟ یعنی: کسانیکه واقعا شریک خدا باشند، که شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ. در دین«دین یعنی: برنامه زندگی،قانون و برنامهای که انسان از آن تبعیت میکندو از آن پیروی میکند»، برایشان قانون گذاری کرده اند درامور دین، در امور گذرانندن زندگی،چیزی که خدا به آن اجاره نداده است، اگرهدف این باشد بدون مطابقت با قرآن،و بدون مطابقت با دین الهی،آنچه از طرف خدا نازل گردیده،مطلبی از کسی قبول گردد(بعنوان دین)،آن شخص شریک خدا گردیده از نظر کسی که ازآن تبعیت میکند، أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء یعنی: یا اینکه واقعیت این است که آنها غیر از خدا کسی را دارند که درامر تشریع، شریک خدا است، که برای آنها مبانی و موازینی وضع کرده اند ،کهخداوند به وضع آن اجازه نداده است. این فوقالعاده تکان دهنده است، و شعور وعواطف انسان مسلمان را بیدار میکند، که متوجه شوید،اگر قرار است دستوری،قانونی،از کسی یا کسانی به عنوان قانون قبول گردد،که آن دستور و قانون استنادی به دستور و قانون خدا نداشته باشد،شخص قانون گذار را در امور تشریع و قانون گذاری شریک خدا قرار داده است.<br /> <br /> یعنی: یا اینکه آنان شریکهایی دارند، کسانی که در کار تشریع عملا انباز وشریک خدا به حساب آیند. که بعضی از احکام دین را برای آنان تشریع کردهاند. کهخدا به آن اجازه نداده است. در این زمینه سخنرانیهایی داریم با عنوان توحیدیا انقلاب فرهنگی، که روی نوار ضبط شدهاند. برای روشن شدن مطلب میتوانید بهآنها یا به جزوههای آینده در این مقوله مراجعه فرمائید.<br /> <br /> اما در مورد ارزش اجتهاد مجتهدان، و ضرورت پیروی مقلدان از آنان،در حال نبودن شوری، قضاوت عجولانه نشود. که این مطالب بزودی توضیح داده میشود.<br /> <br /> چون یکی دیگر از مطالبی که در اینجا به ذهن میآید و خطور میکند، احتمالا ازهمان آغاز بحث شروع کردیم تا به اینجا اینکه: مذهب سازی شرک است، شرکی خطرناک،از دوجهت: یکی خداوند متعال نظامی را برقرار کرده است، بعد از کتاب و سنت حققانونگذاری بدان معنای خاص که میگوئیم، یعنی: اجتهاد و استخراج احکام،عبارت است از نظام شورا، بعد از کتاب و سنت تنها نظام شورا را تعیین کرده است،اجازه هیچ منبع دیگریرا نداده است.تنها چیزی که مسلمانان حق دارند از آن پیروی کنند و برایمسلمانان مانند کتاب و سنت، حجت است، اجماع میباشد. یعنی: رأی مورد اتفاق تمام یا به اکثریت اعضای شورای مسلمانان، رأی تمام یا اکثریت اولیالامر.<br /> <br /> وقتی مذاهب درست میشود، معلوم است رأی و نظر اکثریت اولی الامرنیست، رأی شورا نیست، رأی افراد است،- کم یا زیاد.- این یک نافرمانی است.اساس خطرناک نافرمانی از اینجا شروع میشود. خداوند به ما دستور میدهد که بعداز کتاب و سنت، فقط از شورا تبعیت کنیم. ما از شورا تبعیت نمیکنیم. این مطلب اول.<br /> <br /> دوم، آنگونه پیروی کردن از مذاهب مختلف را شرک میداند. بخاطر چی؟ چون هر مذهبی،مجموعهای از مقداری از آنچه که خداوند فرموده است و مقداری از غیر آن، بخش غیر فرموده خداوند اگر اجتهاد آن فرد درست باشد، باز همان معصیت اولی در آن وجوددارد. چون از طریق شورا تایید نشده است، اگر چه درست هم باشد. اینکه رأیمجتهدی درست باشد و مصیب باشد با موازین کتاب و سنت،باز هم برای اینکهمسلمانان آنرا به نام دین قبول کنند، کافی نیست. بخاطر چی؟ بخاطر اینکه آن رأیزمانی ارزش پیدا میکند، که از طریق شورا صلاحیت آن محرز شود، تأیید شده باشد.<br /> <br /> اگر از طریق شورا صادر نشده باشد، تأیید نشده باشد، هر چند هم درست باشد، درنزد خدا به نام دین قبول نیست.معصیت دومش اینست که نادرست باشد،به کتاب خدا استناد نکرده باشد،به سنت استناد نکرده باشد.... مجموعه ای از احکام الهی و غیرالهی که مخالفت با احکام الهی داشته باشد،در اینجا به بزرگی این نوع شرک پی خواهیم برد.<br /> <br /> در اینجا سؤالاتی به ذهن آدمی خطور میکند،پس با این مجموعه مطالب مشخص میشود که اجتهاد مجتهدین هم باطل است،انشاءالله در همین سلسله بحث به این قسمت هم اشاراتی خواهیم داشت و قضاوت عجولانه نفرمائید،ممکن است تصور شود پس پیروی از شافعی (ر.ض)که شافعی مذهبیم یا از حنفی...همه باطلند،راجع به اجتهاد مجتهدان در شرایط خاص خودشان،زمانی که شورا وجود ندارد، و راجع به این که در این زمان به وجود نبود شورا تکلیف مسلمانان چیست؟در آینده از این مطالب بحث خواهیم نمود....<br /> <br /> <br /> <br /> علامه کاکه احمد مفتی زاده:نوار دین وانسان-شماره 9B-<br />
تحلیلی بر بیوگرافی احمد مفتی زاده <br /> <br /> تهیه شده توسط : بخش ترجمه سایت ایمان, تاریخ انتشار 17 شهریور 1387 ساعت 09:30 <br /> <br /> <br /> کاک احمد مفتی زاده یک شخصیت متدینی بود که برای تحقق ایده هایش تا لحظه ای که چشم از این جهان فرو بست دست از تلاش و مبارزه برنداشت . خیلی اوقات شخصیت افراد مانع از بررسی کنجکاوانه و موشکافی در مورد او میگردد ، مخصوصا آنهنگام که شخصی اسطوره میشود و زندگی خویش را در راه اهداف و عقایدش فدا میکند ، کاک احمد مفتی زاده چنین شخصیتی بود ، او در یک خانواده متدین و دیندار و اهل علم پا به عرصه حیات میگذارد<br /> بسم الله الرحمن الرحیم<br /> <br /> <br /> ان الحمد لله نحمده و نستعینه و نستغفره و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا، من یهده الله فلا مضل له و من یضلل فلا هادی له، و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله *یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ*[1]*یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِی تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا*[2]*یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا*یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَمَن یُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا*[3]. اما بعد:<br /> <br /> فان اصدق الحدیث کتاب الله و خیر الهدی هدی محمد _صلی الله علیه و سلم _ و شر الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار.<br /> <br /> کاک احمد مفتی زاده یک شخصیت متدینی بود که برای تحقق ایده هایش تا لحظه ای که چشم از این جهان فرو بست دست از تلاش و مبارزه برنداشت . خیلی اوقات شخصیت افراد مانع از بررسی کنجکاوانه و موشکافی در مورد او میگردد ، مخصوصا آنهنگام که شخصی اسطوره میشود و زندگی خویش را در راه اهداف و عقایدش فدا میکند ، کاک احمد مفتی زاده چنین شخصیتی بود ، او در یک خانواده متدین و دیندار و اهل علم پا به عرصه حیات میگذارد و با توجه به شرایط زمانی و موقعیت خانوادگی علوم اسلامی رایج را در مدرسه های دینی مناطق کردستان فرا میگیرد و با توجه به شور و شوق جوانی و شرایط مبارزاتی قومی به همراهی با حزب دمکرات علاقمند میشود حزبی که از همان آغاز وجودش بر پایه احساسات مبارزاتی قومی شکل میگیرد ، گرچه تحقق آمال دیگران نیز در شکل گیری آن مؤثر بوده است ، اما گاها افراد مذهبی متاثر شده از ظلم و اجحاف حکومت مرکزی به همگامی و همراهی با آن اقدام میکردند که از آن جمله آقای مفتی زاده بود . بهمین مناسبت در حدود سالهای بعد 1340 ایشان به اتهام همکاری دستگیر و زندانی میشود ، در این سالها حدودا 30 سال از سنش گذشته است ، در همین دوران بنا به گفته خودش خوابهای جهت گیری فکری او را دگرگون میسازد که این اشعارش به همین رؤیاهایش اشاره دارد : <br /> <br /> در آنجا یکی درس آموختم کزان یک جهان فهم اندوختم <br /> <br /> شدم زان به وضع جهان آشنا به صدها رموز نهان آشنا <br /> <br /> بفهمیدم امراض این نسل چیست فریبنده مردم ساده کیست <br /> <br /> ظاهرا در زندان متوجه اشتباهات سیاسی خویش گشته و لذا بعد از آزادی حل مشکلات را نه در اقدامات سیاسی بلکه در پرورده کردن نسلی بر اساس آنچه خود از اسلام برداشت کرده بود میبیند .<br /> <br /> بعد از این دوران فعالیت را از مسجد آغاز میکند اما زندگی در شرایط و فضای مذهبی آن دوران موانع متعددی را در مقابلش قرار میدهد از طرفی حاکمیت شدید شیخهای منحرف و خانقاها کاملا اذهان مردم در مورد اسلام را تحت الشعاع خود قرارداده بود چنانچه مردم از دور و نزدیک به پا بوس شیخها و رؤسای خانقاها میرفتند و این مراکز بساط انواع خرافات و بدعتها را به نام اسلام گسترانده بودند و در همان حال به عنوان مجری سیاسی نیروهای امنیتی و سیاسی نیز عمل میکردند ، از طرف دیگر و در جبهه مخالف شیخها، جامعه روحانیت قرار داشت که متاسفانه اکثرا در دام جهل و خرافات و یک سری روابط و تشریفات خاص افتاده بودند و از اسلام تنها یک سری مسائل عرفی و شخصی و بدعی را مروج بودند لذا ایشان حضور خویش در جامعه را با مبارزه با این دو طیف متشخص آغاز میکند بنابراین هم با ملا و هم با شیخ درگیر میشود در استماع سخنانش ملاحظه میشود که شیخ و ملا را میکوبد در راستای همین حرکت است خودرا از القاب و عناوین و لیاس و عمامه رها میکند و به سلک مردم عادی در می آید و بهمین سبب به اسم ملا احمد مشهور نشد بلکه کاک چون علمی بر تارکش نشست ، اما در این میدان تاحدودی راه افراط را پیمودند چون افراد دلسوز و عالمی هم وجود داشتند که مایه قوام دین راستین در جامعه بودند ولی با این حال طرفدانش تا آنجا پیش رفتند که برداشتن عبا و عمامه را شرط پذیرش عضویت در مکتب قراردادند ، در این مبارزات حرکات کاک احمد پبیشتر تخریبی بود خانه ای که می خواست بر اساس این ویرانی بنا کند مصالحش قادر به پی ریزی ساختمانی نبودند که او در خیالش آرزو می کرد ، چون جامعه ای ایدئال آن مدینة فاضلة ای است که محمد صلی الله و علیه وسلم پایه ریزش و خلفای راشدین و اصحاب رضی الله عنهم کارگزار و عمالش و قرآن و سنت با فهم رسول خدا و تربیت شدگانش ایدئولوژی و منهجش باشد ، اما ایشان قرآن را به فهم خود منهای سنت ، منهج خویش در جهت تحقق اهداف قرار داد لذا نتوانست در مسیر درست قرار گیرد واز طرف دیگر حضور در دانشگاه زمان شاه ، و ارتباط با علمای شیعه او را متاثر از خود میکند چنانکه در عقاید و افکار، فاصله اش از منهج اهل سنت فزونی می یابد چنانکه به صراحت در سخرانی حسیینیه ارشاد نسبت به مقام صحابه بی ادبی کرده و امام معاویة را مکار حیله گر میخواند در حالیکه اهل سنت و جماعت اصحاب کرام را عادل و بنا به سفارش رسول خدا صلی الله وعلیه وسلم زبان خویش را نسبت به جرح آنها مصون میدارند . <br /> <br /> آقای مفتی زاده مسائل را با عقل و برداشت خویش ازاسلام به عنوان یک اصل دینی معرفی میکند و بهمین خاطر گاها به احادیثی که موضوع است و آن را به پیامبر نسبت داده اند چون با عقائد او همگامی دارد و با ذوق و سلیقه او میخواند مانند یک اصل مسلـــــــم استناد مینماید در این مورد حدیث عرضه نمودن احادیث بر قرآن که به اتفاق علمای حدیث موضوع است را دستگیره ای محکم برای اثبات ادعاهایش در مورد عدم استناد به حدیث قرار می دهد چنانکه میگوید : ((اگر روایتی مخالف قرآن باشد هر چند ظاهرا از جهت سند و سایر شروط بی ایراد باشد مطلقا قابل بحث نیست .))[4] و به صحیحین و دیگر مصادر صحیح دیگر استناد نمیکند چنانکه هرگز در صحبتهایش حدیثی را با سند نقل نمی کند و این بدان سبب است که کتابهای حدیثی موجود را معتبر نمی داند و اصول علم الحدبث را که حاصل تلاش هزارساله علمای اسلام است از ارزش می اندازد که نتیجه این عمل چیزی جز بی اعتباری حدیث در بین مسلمانان وتوسل جستن به آرای متناقص افراد و دور شدن از منهج صحیح قرآن و سنت نخواهد بود امری که درمیان هواخواهانش هم اکنون تحقق یافته است .<br /> <br /> آقای مفتی زاده صرف نظر از این مسائل فردی شجاع و غیور بود لذا در راستای ادای وظیفه ای که بدان معتقد بود عمل میکرد هر چند که لازمه آن مخالفت با حکومت دیکتاتوری چون شاه باشد چنانکه می بینیم در پیشاپیش تظاهرات و اعتراضات مردمی قبل از نابودی حکومت شاه حضور فعال داشت . <br /> <br /> بعد از پیروزی انقلاب در راستای همان خوش خیالیها و تاثیر پذیریهای ذکر شده با سران انقلاب همکاری نمود و در خیال خویش فکر میکرد می تواند یک شورای حکومتی مرکب از سران مذاهب برای رهبری جامعه ایران تشکیل دهند و آن را به عنوان یک حکومت ایدآل دینی به مسلمانان و جامعه بشری معرفی نماید و در این رابطه تلاش و کوشش بسیار نمود و چون این دوران با حضور گروههای سیاسی لائیک و ضد دینی هم توام بود بسیار بر ایشان سخت گذشت تا جای که اورا به عنوان همکار حکومت و جاش به مردم معرفی کردند ، ولی زمانی که از این خوش خیالیها چیزی حاصل نگشت در سدد ایجاد یک تشکل شورای بین مذاهب شافعی و حنفی موجود در ایران تحت نام شمس بر آمد اما این شورای ناهمگون با عقاید فرقه ای و مذهبی مخالف و وجود جو نامساعد سیاسی دوام نیاورد و سرانجام به واسطه مخالفت صریح با قانون اساسی ایران که مذهب شیعه 12 امامی را به عنوان مذهب رسمی اعلام میدارد دستگیر و روانه زندان شد و مدت ده سال زندان را تحمل کرد ولی حاضر نشد در جهت امیال خواسته شده سیاسی حاکم گام نهد سرانجام هنگامی که آخرین رمقهای حیاتش به سر می رسید آزادش کردند ولی دوران آزادیش بسیار دوام نیافت تا اینکه سرانجام در سن حدود شصت سالگی دار فانی را وداع نمود و حزب مکتب قرآن و هوادراانش در ماتم اندوهش نشستند ، حزبی که آن را احمد مفتی زاده به قصد خدمت به اسلام و احیای آن تاسیس کرد چون بر اساس آموزه های او شکل گرفت و رونق یافت خود به معظل و سدی در راه مسلمانان تبدیل شد ، حزبی که کارش تاویل کفر کافران و توضیح یادنامه های گاندی و غلو و افراط در مورد شخصیت فردی است که به سبب دوری از کتاب و سنت به انواع گمراهی دچار و بر همین حالات از دنیا رفت ، چنانکه در سلسله بحثهای آتی در موردش صحبت خواهد شد گرچه حزب مکتب دچار انشعاباتی شده است اما احمد مفتی زاده و عقائدش وجه مشترک همه آنهاست لذا تا زمانی که چنین انشعابات همین حالات ظاهری و سیاسی و صوری داشته باشد و بر دفاع از عقائد مفتی زاده پافشاری نمایند و هر کدام دیگری را به عدول از موازین احمد مفتی زاده متهم کند نمی تواند مفید فائده واقع شوند و مخالفات و درگیریها و بحثهای جنجالیشان راهگشا نخواهد بود .<br /> <br /> به اعتقاد ما احمد مفتی زاده را تلاش و کوشش در راستای اهداف و تحمل زندانی و مسائلی از این قبیل تبرئه نمیکند او به ناحق به عنوان اهل سنت معروف میباشد چون به حقیقت او دارای چنان اعتقاداتی است که فرد به واسطه آن از دایره اسلام خارج میشود ، به همین خاطر ما ناگزیر ار بررسی افکار و عقائد او هستیم و امید است خداوند آن را دست مایه پاداش اخروی و وسیله کسب رضای خود در جهت تنویر افکار مؤمنین قرار دهد ، و بر خدا توکل میکنیم که او ما را کفایت است ، حسبنا الله و نعم الوکیل . <br /> <br /> الله یهدی من یشاء الی صراط مستقــیم <br /> <br /> عبدالسلام<br /> <br /> 05 / 09/1385 شمسی <br /> <br /> <br /> <br /> [1] آل عمران102<br /> <br /> [2] نساء1<br /> <br /> [3] احزاب70-71<br /> <br /> [4] مجموعه ای از نامه های کاک احمد مفتی زاده شماره 2 ص 82 و83 و <br /> <br /> منبع:http://www.eeman.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=13&Itemid=1
لازم است هیئتی از علما یا عالمانی اصولدان این جزوه را بررسی کرده محاسن، معایب آنرا گوشزد نمایند تا عدهیی فکر نکنند که کاک احمد هرچه گفته از معارف ناب خودش بوده و خودش حالت سرچشمه دارد و دیگران زنبور عسل هستند و سخن دیگران را تکرار میکنند. منظورم این است که با این سخنشان بزرگترین خیانت و جفا را در حق کاک احمد انجام میدهند و ایشان را از حالت یک محقق مجتهد به سطح یک فردی که از خودش چیزهایی را از خود میبافد تقلیل دادهاند.!
http://ahmadmoft.persiangig.com/index.html
ضمن ارزوی علو درجات برای این مصلح بزرگوار باید گفت که بعضی از نظرات ایشان مخالفت تمام با احادیث صحیح پیامبر(ص) دارد ازجمله:الا ان الله ینهاکم ان تحلفوا با بائکم من کان حالفا فلیحلف بالله او لیصمت (متفق علیه) لطفا به توضیح ایشان دربند7 مراجعه کنید
سوال شماره ی 1175<br /> سوال : <br /> نطرتان[شورای مکتب قرآن اکثریت] در مورد جماعت اصلاح ودعوت چیست<br /> <br /> <br /> جواب : <br /> در مورد همۀ حرکت های اسلامی و بطور کلی دینی یا حتی غیر دینی،مکتب قرآن آرزوی توفیق در خدمت به خلق،صدق و اخلاص و رعایت اصول اخلاقی و انسانی را دارد.
باسلام<br /> برادران به اصطلاح اصلاحی!!!!<br /> این چندین مورداست که مطالب کاکه احمد از این طریق پخش میگردد،درحالی که این مطالب جزو مطالب برگزیده مکتب قرآن نیست و نبوده و آثار کاکه احمد بنا به تأکید خود ایشان لازم به توضیح وتبیین دارد.<br /> دعوت و اصلاح روش و کار خودش معلوم است و لزومی ندارد شروع به انتشار آثار کاکه احمد بکند،چون برنامه کاکه احمد و مطالبش صاحب دارد و صاحب و وارث آثار کاکه احمد بنا به تعیین خود ایشان قرآن می باشد.<br /> انتشارخود مطالب به تنهایی شاید مشکلی درآن نباشد اما با نوشتن مقدمه و ایجاد شک و شبهه همچنانکه مقدمه گویای این است کاری بس زشت می باشد.<br /> به عنوان تذکر عرض میکنم دست از انتشار آثارعلامه برداریدچون در هیچ شرایطی شما ایشان را قبول ندارید،کار شما بحث مسائل روز و...... می باشد،در مقابل افراد مکتب قرآن افرادی متحجر و پیش پا افتاده هستندو شما جزو آنها نشوید!!!!!<br /> قطعا شورای مکتب قرآن نسبت به این قضیه بی توجه نخواهد ماند و در وقت مناسبی جواب این قضایا را خواهد داد.<br /> مکتب قرآن احتیاج به قیم ندارد.<br /> مکتب قرآن احتیاج به قیم ندارد.<br /> <br /> مکتب قرآن احتیاج به قیم ندارد.<br /> <br /> <br /> <br />
کاک ئهحمهد خۆی دهڵێ ههرگیز قهسدی خیانهت به گهلهکهی خۆمم نهبووه؛ بهڵام کهم هاتۆته پێشهوه جگه له ئیستراتیژی حهرهکهت له زۆربهی شتهکاندا ههڵهمان بووه. کاک ئهحمهد سادق بوو له رهخنهگرتن له خۆیو شکستهنهفسیو تهعاروفی لهگهڵ هیچکهس نهبوو، بهڵام موهتهدییهکان ههزاران ههڵهی کوشندهی سیاسیان ههبووهو چارهنووسی ئێمهیان بهو ئهوڕۆ گهیاندوه که دهیبینین؛ بهڵام غرووری سیاسی هیچو پووچ وای لێکردوون ههرگیز حازر نین دان به ههڵهکانی خۆیاندا بێنن. بێگومان لهناو ڕێبهرانی بزووتنهوهی ڕزگاریخوازی گهلی کورد تهنیا کاکه ئهحمهده که زۆر بوێرانه خۆی نهقد کردووه. هیوادارم ههموو ڕێبهران ئاوا به شههامهت بن.<br /> کاکه ئهحمهد ئهمڕۆ لهناو دوو بهرداش دا گیری خواردوه، بهراستی یهکێک لهو ڕێبهره مهزڵومانهیه که خهڵکی کوردستان به باشیی نهیانناسیو دهوڵهتێکی موستهعجهل بوو و له دهمی نهیارانی نهزانی ناسێنراوه به خهڵک.<br /> <br /> مامۆستا ههژار ئهو نووسهره سیاسیه کوردپهروهرهیه که کهم کهس له کهسایهتی سیاسییو ههڵسووڕاوانی بواریی کوردایهتیو ... ههبوون که له پێنووسی ههقنووسو رهخنهئامێزی ئهو نهجاتیان بووبێ؛ بهڵام تێفکره له چێشتی مجێور دا چۆن باسیی کاکه ئهحمهد دهکا:«کاک ئهحمهدی مفتیزاده» خاڵی ماجید، وهک دهڵێن«نازی شاگرد به هونهر دهگاتهوه مامۆستا»؛ دیاره ئهخلاقی کاک ئهحمهد زۆری کار کردۆته سهر خوارزاو خوشکیو خزمی. له ههوای ئازادیخوازی کوردستانی دوای ئینقلابی ئیسلامی دا زۆر کهس له کوردهکانی سابڵاغو سنه خراپهی ئهحمهدی مفتیزادهیان دهگووت. بهڵام که دهگهڵی بوومه ئاشنا، زانیم له غهرهزێکی نهزانانهوه خراپهی دهڵێن. گوناهی ههر ئهوه بووه که موسوڵمانی بهڕاستییهو ئهم بڕوایهش بۆ کمونیستو زۆر له لاوانی ئهمڕۆمان قووت ناچێ. مفتیزاده به دڵ ویستوویه ئازادی بۆ کوردستان بستێنێ، زۆریش ماندوو بووه، نهشیزانیوه مهلای حاکم درۆیان له لا گوناح نیه، فریوی به قسهیان خواردوهو لای وا بووه که قهولی ئازادی کوردستانی پێدهدهن، ڕاست دهکهن. خۆی که بێدرۆو دڵپاک بووه لای وا بووه قهول دهرهکانیش دڵپاکن. وا ئێستا که ئهم ڕوپهڕانه دهنووسم، کاک ئهحمهد له زیندان دایهو جزیا دهدرێ به سهتان له هاوکارانی، که زۆریان تازهلاون، له سوچی زیندان توند کراون و هیچیان؛ له پهیڕهوی کاک ئهحمهد پاشگهز نینو لهسهر بڕوای خۆیان سورن. لهوساوه خۆم ڕوبهڕو کاک ئهحمهدم دیوه و سهفهرم بۆ شیمال دهگهڵ کردوه، زۆر وهبهر دڵم کهوتوه، لام وایه به مردویش ههزاران کمونیستی نهزانی دهبێ به قوربان بکرێ... <br /> <br /> سهرچاوه: مامۆستا ههژار، چێشتی مجێور لاپهڕه568-۵۶۹ <br />
پاسخ به نویسندهی مطلب "مکتب قرآن نیاز به قیم ندارد"<br /> دوست عزیزم ما علیه یا له هیچ کس یا گروهی اعلام موضع نمیکنیم، میزان دوری یا نزدیکی ما به هرکس یا هر جماعت و گروهی را موازین دعویمان تعیین میکند، ما نه دشمن شمائیم و نه دوست یا دشمن قسم خوردهی آقای حسن امینی، ما سالهاست در راستای اتحاد و وحدت مسلمانان تلاش میکنیم و بس، بدیل یا رقیب کسی نیستیم و ادعای پیروی از کاکه احمد را هم نداریم ولی شما که از کاک احمد کتابها مطلب فرا گرفتهاید حق نیست اینگونه رفتار نمایید، شما را توصیه میکنم به نوار ملاقات 150 نفری "کاکه احمد با علمای اهل سنت" مراجعه فرمایید و بدانید کاک احمد چه میفرماید:<br /> <br /> لیره دو مهتلهب تهزهککور بدهم: <br /> یهک: زوتریش جاریک له کرماشانا، بوین، دوای ئینقلاب، خهبهریان پیم گهیان وتیان: ئهو موسلمانانه که له گهل مهکتهبی قورئانا، ئیستلاحیان دایر کردوه، به خوهیان ئهلین: موسلمانانی مهکتهبی!، به خهلکیتر ئهلین: غهیره مهکتهبی! زور بهحسم کرد لهو بارهوه، کهسانی که لهوی بون، له بیریانه. یا رهنه له نهواریشا زهبت کرابی. <br /> عهزیزهکانم! ئهوه وا بو ئیمه موهیممه، ئهوهیه تماشای نییهتی خوهمان بکهین، خوهمان خالس بین. کهی ئیمه سهلاحیهتمان ههیه خوهمان ههل سهنینین له گهل موسلمانانی که به ریگاییکیتر، به مهسلهحهتو به دروس ئهزانن وا حالی بوون، ریگاییکیتر باشه. خومان ببینه قازیو، خوهمان ههل سهنینین، بلیین: ئیمه باشترین لهوان. له نامهیکیشا لهم ئاخرانهوه ئیشاراتیکم کردوه بهم مهتلهبه. له شیعریکی تولانیشا که ئهوه ئهبیته دهفتهری چوارم تهقریبهن) شایهت به ناو روحی وهسییهت نامه(، موفهسسهل لهم بارهوه بهحسم کردوه. دهخیله توشی ئائهو نفرینه خراپهی خوا نهبن. له بارهی ئهو جهماعهتهوه له پهیرهوانی دینیک، وهختی دهسته دهسته ئهبنهوه، یهکترین نفرین ئهکهنو ههر کهس ئهلی: من باشمو باقی خراپ! <br /> ... کل حزب بما لدیهم فرحون. )مومنون (53 ) <br /> <br /> دهخیله! ئا لهوانه نهبن: <br /> ههم به ئیوه: ئهو جهماعهته که خوتان به هاوری من، به هاوریو هاو بهرنامهی مهکتهبی قورئان ئهزانن عهرز ئهکهم، ههم به باقی موسلمانانیک که دهنگم ببیسن. وه نیه من ههر خهیر خواهیو دلسوزی بو هاوریهکانی خوم بکهم! ئومیدم به خوایه، نه تهنها نسبهت به موسلمانان نسبهت به تهواوی بهندهگانی خوا خهیر خوا بین، دلسوز بین. وهللاهی، بو دوشمنه خراپ خراپهکانیشم ئارهزوی خهیر ئهکهم. حهددی ئهقهل ئهلیم: یا خوا سهعادهتمهندانه بمرن. ئهگهر ناتوانن له حهیاتی دنیادا باش بن، بهر له مهرگیان هیدایهت ببنو خوشبهخت بن، که مردن تی ههلدهیان نهبی، <br /> شهرمهسارییان نهبی. بو دوژمنه خراپ خراپهکانیشم ئهمه ئارهزو ئهکهم، جا، چ جای موسلمانان. <br /> به خوا گیانهکانم! یهکجار زور ههن له موسلمانانیک که نین لهگهڵ مهکتهبی قورئان، ریگهو مهسیریان جوریتره من، دور نزیک دیومنو یا ناسیومن، غیبتهیان پی ئهبهم ـ گوناهه بڵێم: حهسودی، غیبتهیان پی ئهبهم، خوزگا لیاقهتم بووای وهک ئهوانه با سهفاو با سهداقهت بوایتمـ. دهی جا چونکه ئهو ریگایهی دوای ئهوه تهفهرروق به وجود هاتگهو، شورا نهماوه، بهدیهییه نهتیجهکهیچی ئهوهیه که: ریگا جۆر جۆر ئهبێتهوه، چونکه رێگایی که ئهو ئینتخابی کردوه، رێگاکهی من نیه، له گهڵ ئهوه ئهزانم ئهونه ساڵحه، که من غیبتهی پی ئهبهمو ئارهزو ئهخوازم خوهزیا من وهک ئهو بووایتم، بڵێم: چونکه رێگهکهی رێگهی من نیه، له بهر ئهوه ئینسانێکی خراپه؟! ئامان توشی ئهو شیرکانه نهبن! پهنا به خوا، چهن موستهحهقی نفرینن ئهو کهسانهی که له بهر خاتری ئیختلافی ڕێ خوسومهت ئهکهن لهگهڵ خهڵک یا حهتتا نه خوسومهت، خۆشیان ناوێن، خۆشی ناوی، چونکه له گهڵ من نیه! ئهگهر وا بێ، ئهوه نیشانهی ئهوهیه تۆ منت، ئهوی! ها! له ئیکسیری گهورهدا، ها له نهزهرتانا که زۆر کهس ههیه وڵاتی، میللهتی، حهتتا مهزههبهکهی، حهتتا دینهکهی، لهبهر خودی خۆی گهرهکه! حهتتا خوداو پهیغهمهریش چونکه خودای خومه بویه خوهشیهوی! پیغهمبهری خومه بویه خوهشیهوی! یانی: ههمو شتی تێتهوه سهر خودخاهی. ئهگهر موسڵمانی ساڵهحو مهحبوبی خوایه هاوڕێ تۆیه، له لای خوا مهحبوبه، چون له لای تو، نامهحبوبه؟! ئهگهر وا بی ریهی تۆ له ریهی خوا، جیایه. جا، وایه. ئهگهر دارو دهستهت ببێتو قودرهتت گهرهک بێ، بهڵێ وهڵڵا، ریهی تۆ له ریهی خوا جیایه. <br />
با سلام در خصوص مطلب : مکتب قرآن احتیاج به قیم ندارد.<br /> اولا: شخصیت های اسلامی ملک کسی نیستنتد و متعلق به جهان اسلام هستند.<br /> ثانیا: باید دیدگاهها شخصیت ها مطرح شود تا نقاط قوت و ضعف آنان معلوم گردد.<br /> ثالثا: دیدگا ههای مرحوم کاک احمد باید تر جمه شود تا بسیاری از شبه ها در خصوص افکار ایشان برای موافقین و مخالفین تبیین گردد. بهتر است خود مکتب اقدام به این کار بکند.<br /> رابعا: چنانچه امام شافعی رحمه الله علیه فرمودند: کل یوخذ و یترک من قوله الا صاحب هذا القبر<br /> کاک احمد هم مثل بسیاری از شخصیت های جهان اسلام .<br /> انتشار افکار و دیدگاهها دلیل قبول یا رد نیست بلکه بعنوان ضرورت آشنایی با افکار ایشان است.<br /> در خاتمه از خدا می خواهیم به همه سعه صدر عطا فرمایید.<br /> یک خواننده مطلب