برای آنان که پس از روزگارانی دراز، به آئین محمد (ص) میگروند و بیاینکه نگاهشان به تابناکیِ رخسارهی وی افتد، در فروزانیِ چراغش مأوی میگیرند، شنیدنِ مژدههایِ مسرت بخشی از این دست، بسانِ آبِ خوش گواری، شیرین است:
«مِن أَشَدِّ أمّتی لی حباً، ناسٌ یکونون بعدی، یود أحدهم لو رآنی بأهله و ماله؛
از زمرهی پرمهرترین کسان به من، مردمانی در روزگارانی پس از منند، که هر کدامشان حاضرند جهتِ دیدار من، از مال و خاندانش درگذرد.» [مسلم: ۲۸۳۲]
«عَنْ أبی هریرة أَنّ النَّبِیَّ (ص) قالَ: وَدِدْتُ أَنِّی رَأَیْتُ إِخْوَانِی. قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا بِإِخْوَانِکَ؟، قَالَ:» بَلْ أَنْتُمْ أَصْحَابِی، وَإِنَّمَا إِخْوَانِی الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی، وَأَنَا فَرَطُهُمْ عَلَى الْحَوْضِ؛
پیامبر مکرم (ص) فرمود: دوست دارم برادرانم را ببینم. گفتند مگر ما برادرانت نیستیم؟ گفت: شما یاران منید، اما برادران من کسانیاند که پس از من به دنیا میآیند و من قبل از آنان در حوض [کوثر] وارد میشوم [و چشم به راهشان هستم]» [صحیح مسلم، سنن ابن ماجه، موطأ مالک]
این مژده که قرنها قبل، رسولِ رحمت، مشتاقِ دیدارِ محبّانِ خویش بوده است، گرم کننده و مسرت بخش است. برای ما که بناست در روشنای چراغ پیامبر خاتم، گام برداریم، مهمترین سؤال چه میتواند باشد؟ شاید این: چقدر به او شباهت داریم؟
اقبال لاهوری، که اشتیاق و دلباختگیاش به حضرت پیامبر ناگفته آشکار است، میگوید:
به مصطفی برسان خویش را که دین همه اوست
اگر به او نرسیدی تمام بولهبی است
محبّان راستین پیامبر میکوشند فاصلهی خود را با پیامبر بازسنجی کنند و میزان قرب و بعد خود را با او، با چراغ همیشه تابانش، مورد ارزیابی و بازبینی قرار دهند. چرا که به تعبیر قرآن، ملاک قرابت و نزدیکی به انبیا، در میزان همسویی و همگرایی فرد با مشی و منشِ رسولان نهفته است:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ [ابراهیم: ۶۸]
در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانى هستند که او را پیروى کردهاند و [نیز] این پیامبر و کسانى که [به آیین او] ایمان آوردهاند و خدا سرور مؤمنان است.»
دلنگرانی رهپوی طریقت محمدی، کم کردن فاصلهها با پیامبر و رنگ و بو گرفتن از اوست. به این داستان درس آموز توجه کنیم:
«عن معاذ بن جبل قال: لما بعثه رسول الله (ص) إلى الیمن خرج معه رسول الله (ص) یوصیه ومعاذ راکب ورسول الله (ص) یمشى تحت راحلته فلما فرغ قال یا معاذ انک عسى ان لا تلقانی بعد عامی هذا أو لعلک ان تمر بمسجدی هذا أو قبرى فبکى معاذ خشعا لفراق رسول الله (ص) ثم التفت فأقبل بوجهه نحو المدینة فقال ان أولى الناس بیالمتقون من کانوا وحیث کانوا؛
هنگامی که رسول خدا (ص) معاذ بن جبل را رهسپار یمن مینمود، با معاذ تا بیرون شهر همراه شد و در طیّ مسیر او را سفارش مینمود، در حالیکه معاذ سوار بر مرکب بود و پیامبر (ص) پیاده او را مشایعت میکرد. پس از اتمام سفارشها و لحظهی وداع، به معاذ فرمود: چه بسا سال بعد مرا نبینی و یا از کنار مسجد و قبر من گذر کنی. معاذ بن جبل (رض) بیمناک از فراق پیامبر (ص) به گریستن افتاد. آنگاه رسول خدا (ص) رو از معاذ بر گرفت و چهره را متوجه مدینه کرد [شاید بدین خاطر که خود میگریست و میخواست معاذ گریهاش را نبیند] و فرمود: بیتردید نزدیکترین افراد به من پرهیزگاران هستند. هر که باشند و هرکجا که باشند.» [مسنداحمد و صحیح ابن حبان]
در واقع، مهمترین اهتمام فرد مؤمن در قبالِ رسالت پیامبر اسلام، کوشش در راستای هم بالی و هم قدمی با پیامبر است. به تعبیر نیکوی اقبال لاهوری، هر مؤمنی باید بکوشد تا غنچهی وجودش را در معرض باد بهاری مصطفوی قرار دهد و از یُمن این نسیم جان افزا، به شکفتگی و بالندگی افزونتر نائل شود:
غنچهای از شاخسار مصطفی
گل شو از باد بهار مصطفی
از بهارش رنگ و بو باید گرفت
بهرهای از خُلق او باید گرفت
مرشد رومی چه خوش فرموده است
آنکه یم در قطرهاش آسوده است
«مگسل از ختم رُسُل ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر گام خویش»
از مقام او اگر دور ایستی
از میان معشر ما نیستی [کلیات اشعار، رموز بیخودی]
وام گذاری و قدردانی ما در قبال ارمغان رسالت محمدی، چه میتواند باشد جز اینکه بکوشیم در تجربههای نبوی سهیم و شریک شویم. حتا تجربهی معراج، که ظاهرا مختص مقام نبوت است، قابلیت الگوگیری و اقتداپذیری دارد. شمس تبریزی میگوید: «متابعت محمد آن باشدکه او به معراج رفت، تو هم بروی در پی او.» همان سخنی که مولانا جلال الدین رومی هم به شیوه خود عنوان داشته است:
به معراج برآیید گر از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
درست است که تجربهی معراج، برای دیگران، در آن حد و اندازه قابل دستیابی نیست، اما کوشش جهت ارتقا گرفتن و به بلندیهای معنوی رفتن، ممکن و مطلوب است. همسویی با پیامبر و لبیک گویِ رهنمودهای او بودن در سطحی از اهمیت و تأکید است که حتا در عصر حضور پیامبر، اگر شخصی در حال نماز باشد و پیامبر او را احضار کند، موظف است که نمازش را قطع کرده و به اجابت پیامبر (ص) بشتابد. مستند این سخن، روایت زیر است:
امام بخاری از ابوسعید بن معلی روایت کرده که میگوید: در مسجد نماز میخواندم که پیامبر مرا صدا زد اما من اجابت نکردم. نمازم را تمام کردم سپس به نزد حضرتش آمدم. فرمود: چه باعث شد که اجابتم نکنی؟ گفتم: ای رسول خدا، داشتم نماز میخواندم. فرمود: مگر خداوند متعال نفرموده است: «اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» [انفال/۲۴] اى کسانى که ایمان آوردهاید چون خدا و پیامبر شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مىبخشد آنان را اجابت کنید. [بخاری (۴۴۷۴) ونسائی (۹۱۲)]
همگان دعوی محبت و عشق به خداوند را دارند. «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ [مائده: ۱۸] و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم.» هم یهودیان و هم مسیحیان، ادعای دوستی خداوند را میکنند. اما: «لَّیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ [نساء: ۱۲۳] آرزواندیشیهای شما و اهل کتاب را اعتباری نیست.» ادعای دوستی با حقیقت محبت تفاوت دارد و دعاویای از این دست فاقد وزن و ارزشند. میزانِ قرآنیِ صدقِ این دعاوی، همسویی با پیامبر است:
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ» [آل عمران: ۳۱] بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد. تنها کسی در ادعای محبت خداوند، صادق است که جز در پی مصطفی قدم بر ندارد. و این همسویی به تصریح قرآن، ثمرهی فرخندهی «محبوب خداوند شدن» را به دنبال دارد.
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی [کلیات سعدی، بوستان]
مولانای رومی در خطابی عتابآمیز، به کسانی که به انتساب نسبی و خونی خود به پیامبر، میبالند و مباهات میکنند، میگوید:
شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر بِچِه مانی بگو؟ [مثنوی: دفتر دوم]
هر از گاهی در خلوت خود، گریبان خویش بگیریم و از خود بپرسیم: چقدر به پیامبر میمانی؟
اقبال لاهوری میگوید هرگاه که بر پیامبر (ص) درود و سلام میفرستم، از شرم و خجالت نزدیک است که آب شوم. چرا که صدای عشق را میشنوم که فراگوش من زمزمه میکند کهای «محکوم غیر» که سینهات چون دیری پر از بتان و اصنام است، وقتی هیچ رنگ و بویی از محمد نداری، با درود خود نامِ او را میالا:
چون به نام مصطفی خوانم درود
از خجالت آب میگردد وجود
عشق میگوید کهای محکوم غیر
سینهی تو از بتان مانند دیر
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود میالا نام او [کلیات اشعار، پس چه باید کرد؟]
راستی اگر وجود نازنین پیامبر هم اکنون در میان ما بود، آیا لبخند رضایت بر چهرهاش مینشست؟ آیا وضع و حالِ من و تو، آنگونه بود که مایهی خرسندی او باشد؟ بلال بن حارث حکایت میکند که در غزوهی تبوک، یکی از یاران پیامبر با نام عبدالله ذوالبجادَین وفات میکند. شب هنگام بود و من در حضور پیامبر بودم و بلالِ مؤذّن با شعلهای از آتش کنار قبر ایستاده بود. پیامبر (ص) داخل قبر قرار گرفته و ابوبکر و عمر، پیکر بیجان عبدالله را به سوی پیامبر روانه میکنند. پیامبر میگوید: برادرتان را به سمت من بفرستید و هنگامی که او را در لحد مینهد میگوید: «اللهم إنّی أمسیتُ عنه راضیاً فارضَ عنه؛ پروردگارا! من از او خرسند و راضی گشتم، تو نیز از او راضی باش.» ابن مسعود- پس از شنیدن این سخن پیامبر- گفت:ای کاش من صاحب این قبر بودم. [دلائل النبوة، ابونعیم اصفهانی]
خوشا به روزگار عبدالله ذوالبجادین، که کارنامهی زندگیاش چنان پرمایه بود که شایستگی چنین تعبیر غبطه انگیزی را از سوی پیامبر پیدا کرد. این نوشتار را با ابیاتی از شاعردردآشنا، اقبال لاهوری به پایان میبرم:
در دل مسلم مقام مصطفی است
آبروی ما ز نام مصطفی است
طرح عشق انداز اندر جان خویش
تازه کن با مصطفی پیمان خویش
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشهی دامان اوست
نظرات