یكی از مسائلی كه در روزگار ما به اصطلاح «مُد» شده، تاكید بر علمگرایی مطلق (مقصود از علم اینجا «Science» به معنای علمِ تجربی و نه «Knowledge» هست) است.
علم به دو معنا
شاید پیش از هر چیز یادآوری این نكته نیز ضروری باشد كه در تقسیمبندی علوم به عموم دانستههای بشری و هر آنچه میتوان دانایی خواند، «Knowledge» گفته میشود اما «Science» تنها آن بخشی از «Knowledge» را شامل میشود كه قابل آزمایش و تجربه باشد. بنابراین «Knowledge» در برابر جهل و نادانی قرار دارد اما دربرابر «Science» جهل نیست بلكه صرفا بخشی از «Knowledge» قرار دارد. لذا علمگرایی افراطی كه در این نوشته به نقد آن پرداخته خواهد شد ناظر به «Science» است كه به تعبیر برخی متفكران معاصر تبدیل به نوعی استبداد خطرناك شده كه میتواند تهدیدی برای كل بشر محسوب شود. چنانكه پل فایرابند -استاد فلسفه دانشگاه كالیفرنیا- میگوید: «علم كه روزی برای براندازی استبداد كلیسا قیام كرده بود، امروزه خود شیوه مستبدانهای در پیش گرفته و سایر سنتها را به زیر تیغ گیوتین معیارهای خویش برده است.» (پل فایرابند، استبداد علم، ترجمه محسن خادمی، انتشارات پگاه روزگار نو، ص8) آری علمی كه قرار بود در خدمت بشر باشد اكنون اما به پارادوكسی طنزگونه تبدیل شده كه گویی بشریت در خدمت آن قرار گرفته است و نه به عكس؛ «علمهای دل، حمّالشان / علمهای اهل تن، احمالشان» (مولانا جلالالدین رومی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 156)
علمگرایی افراطی و مساله كرامت انسانی
در این نوع علمگرایی افراطی موجود، انسان و جهانِ انسانی فروكاسته شده به اینكه اگر نیك بنگریم خواهیم دید از قضا در تعارض و بلكه تضاد با كرامت انسانی قرار دارد. این نوع از علمگرایی از قضا باید آن را برخاسته از جهلی دانست كه منجر به نوعی از خرافات مدرن شده است. آری نگاهی عمومیت یافته كه امروزه در جهان به علم (Science) پدید آمده و براساس آن انسان و جهان انسانی را به قدری تقلیل داده كه گویی تنها و تنها از همین رهیافت -و فقط از همین رهیافت- میتوان آن را شناخت، نگاهی به غایت عامیانه و خرافی است كه نباید آن را با دانش بشری و كشفهای حاصل از آن خلط كرد و حداكثر میتوان با اقتدا به فایرابند آن را «علمزدگی» خواند. ما پارادوكس مضحكی كه به آن اشاره شد ناشی از این است كه انسانِ علمزده مدرن كه بر علمگرایی منحط و غیرعلمیاش اصرار میورزد و با تاكید تعصبورزانهای بر اعتبارِ غیر قابل خدشه داروینیسم، نوع بشر را از نسل شامپانزهها معرفی میكند همزمان از «حقوق بشر» و «كرامت انسانی» نیز سخن میگوید! در صورتی كه باید از حامیان این نوع از تلقی پرسید اگر ما آدمیان جز موجوداتی از تبار جانورانی چون میمونها نیستیم چرا باید حقوق ویژه و متفاوتی برای خود نسبت به سایر حیوانات طلب
-یا اساسا تعریف- كنیم؟ وقتی كه ما جز موجودی در كنار سایر موجودات دیگر نبودهایم سخن گفتن از «حقوق بشر» چه معنایی دارد؟ طبق این تلقی از وجود انسان، اساسا چه حقی برای او وجود دارد و این حق از كجا نشأت گرفته است؟ اگر داروینیسم را با پیامدهایی كه برخی برای تحمیل آن به اصل نظریه تكامل اصرار میورزند -مبنی بر اینكه جهان غایتی ندارد و...- دربست بپذیریم چرا باید انسانها دارای حق و حقوقی باشند كه سایر موجودات از آن بیبهرهاند؟
حقوق بشر و ریشههای آن در متون مقدس
اگر مومنان به ادیان مختلف باور به كرامت انسانی داشته باشند و از حقوق بشر سخن گویند این اعتقاد ریشه در عقاید دینیشان داشته و گزارههای مصرحی در متون مقدسشان وجود دارد كه نشان میدهد انسان -به ماهو انسان- از چنان رتبه و مرتبهای در هستی برخوردار است كه باید مقامِ آن را پاس داشت. لذا سخن گفتن از حقوق بشر و تاكید بر كرامت انسانی با درك و دریافتی كه مومنان از متون دینیشان نسبت به جایگاه انسان دارند، كاملا در تلائم و سازگاری است. چراكه خداوند را آفریننده جهان و تمام هستی میدانند و معتقدند كه این آفریننده موقعیتی ممتاز و بیبدیل به انسان بخشیده است. لذا باید انسان را قدر نهاد و بر صدر نشاند.
انسان در عهد عتیق و قرآن
چنانكه خوانندگان محترم میدانند دستكم در متون مقدس سه دین بزرگ ابراهیمی به صراحت جایگاه والا و منحصر به فرد انسان مورد تصریح و تاكید قرار گرفته است. چنانكه در عهد عتیق كه نزد عموم یهودیان و مسیحیان معتبر و برای پیروان هر دوی این ادیان مقدس است، میخوانیم: «خدا انسان را به صورت خویش آفرید، او را به صورت خدا آفرید، آنان را مرد و زن آفرید.» (عهد عتیق، جلد اول، ترجمه پیروز سیار، نشر هرمس، ص137، سِفرِ پیدایش، آیه27) در اسلام نیز اگر از حدیث مشهور «إِنالله خلق آدم علی صُورتِهِ» در منابع متعدد اهل سنت بگذریم
-چراكه بسیاری از محدثان بزرگ شیعه در صحت و اعتبار آن تردید و تشكیك جدی وارد دانسته و آن را در زمره اسراییلیات شمردهاند- اما در خودِ آیات قرآن صراحت به مقام شامخ و بینظیر انسان در میان سایر مخلوقات شده است: «ونفخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ و از روح خویش در آن دمیدم.» (ص، 72)
برتری انسان بر سایر موجودات
در عهد عتیق و قرآن
علاوه بر این در عهد عتیق تصریح شده كه خداوند انسان را بر موجودات دیگر برتری داده است: «خدا گفت: انسان را به صورت خویش و شبیه خود بسازیم، آنان را بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و چهارپایان و جمله حیوانات وحشی و همه جانورانی كه بر زمین میخزند، چیره باشند.» (عهد عتیق، جلد اول، ترجمه پیروز سیار، نشر هرمس، ص137، سِفرِ پیدایش، آیه27) چنانكه در قرآن نیز تصریح شده است: «ولقدْ كرمْنا بنِی آدم وحملْناهُمْ فِی الْبرِّ والْبحْرِ ورزقْناهُمْ مِن الطیباتِ وفضلْناهُمْ علی كثِیرٍ مِمنْ خلقْنا تفْضِیلًا؛ و به راستى ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشكی و دریا [بر مركبها] برنشاندیم و از چیزهای پاكیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشكار دادیم.» (اسراء، 70) علاوه بر اینها بنا بر نص صریح قرآن در آیات متعدد، خداوند انسان را مسجود ملائكه قرار داده و فرمان تعظیم ایشان بر وی را صادر كرده و تنها سرپیچیكننده از آن را مجازات كرده و ملعون ابدی قرار داده است: «وإِذْ قُلْنا لِلْملائِكهِ اسْجُدُوا لِآدم فسجدُوا إِلا إِبْلِیس أبی واسْتكْبر وكان مِن الْكافِرِین؛ و چون فرشتگان را فرمودیم: «برای آدم سجده كنید»، پس به جز ابلیس -كه سر باز زد و كبر ورزید و از كافران شد- [همه] به سجده درافتادند.» (بقره، 34) حال اگر جماعتی مومن -چه به ایمان مسیحی و چه به اسلام- معتقد بر ضرورت حفظ كرامت انسانی و حقوق بشر و امثالهم باشند، باوری موجه است، چراكه براساس برداشت ایشان از برخی گزارههای متون دینیشان، نفس وجود انسان از قداستی برخوردار است كه ضرورتا باید حقوقش را محترم شمرد. اما كسانی كه انسان را چیزی نمیدانند جز حاصل تكامل نوعی از انواع جانوران چرا باید در نظرشان انسان جایگاه ممتازی داشته باشد و از حقوق و كرامت آن سخن به میان آورند؟ البته نگارنده پیش از این در مقاله «داروینیسم و خداباوری» -كه شرح مبسوطی از مناظره الوین پلنتینگا با دنیل دنت بود- مفصلا توضیح داد كه اعتقاد دینی با نظریه تكامل، تعارضی ندارد و خدا باوری با اصل این نظریه علمی كاملا قابل جمع و حتی میتوان گفت لازمه آن است! (عظیم محمودآبادی، روزنامه اعتماد، شماره 5537 -۱۴۰۲ پنجشنبه ۲۹ تیر، ص9)
شرط حجیت عقل
چراكه اگر معتقد باشیم بشر صرفا نتیجه تكامل انواع است -لطفا به واژه «صرفا» توجه كنید، چراكه همانطور كه گفته شد میتوان به داروینیسم معتقد بود و همزمان به خدا و خلقت نیز ایمان داشت.
در واقع طبق این تلقی، تكامل بخشی از تدبیر خداوند خوانده میشود برای خلقت و شاید تنها راه تایید این نظریه از قضا اذعان به وجود خدای خالق باشد. این همان مسالهای است كه پلنتینگا بر آن به درستی تاكید و تصریح میكند كه عقل بشر وقتی میتواند حجت باشد كه «آدمی بر صورت خداوند آفریده شده باشد.» در غیر این صورت هیچ حجیتی نمیتوان برای عقل بشر قائل شد و از آن جمله است نظریه تكامل كه چیزی نیست مگر یافته عقل بشر! در واقع سخن پلنتینگا این است كه حجیت عقل بشر -و ما حكم بِه (هر آنچه عقل به آن حكم میكند)- وابسته به این است كه این عقل از سوی خالقی عالم و قادر مطلق طراحی شده و او این قوه شناختی مخلوق خود را به رسمیت شناخته باشد. درواقع پلنتینگا میگوید اگر ما باشیم و تنها طبیعتگرایی تكاملی، با توجه به اینكه قوای شناختی ما، محصولِ فرآیندهای كورِ تكامل و انتخاب طبیعیاند و نیز مكانیسمهای تكامل، از جمله انتخاب طبیعی، كاری به باور صادق ندارند و تنها به رفتار سازگار با محیط توجه و چنان رفتاری را انتخاب و تقویت میكنند، نمیتوان صرفا با تكیه بر آن مكانیسمها بر قوای شناختی خود اعتماد كرد و آنها را موثق دانست. یعنی با این فرض، قابلیت اعتمادِ قوای شناختی ما پایین است. (آیا علم و دین سازگارند؟، ترجمه علی شهبازی، انتشارات دانشگاه مفید، ص16) به بیان دیگر میتوان گفت نظریه تكامل انواع منهای مفروض گرفتن وجود خالقی مطلق، اساسا نظریهای خودبرانداز است، چراكه نمیتوان به قوای شناختیای كه این نظریه نشأت گرفته از آن است اعتماد كافی داشت!
داروینیسم الحادی و حقوق بشر
حال بار دیگر بازگردیم به ادعای اصلی مقاله حاضر؛ اینكه داروینیسم الحادی و سخن گفتن از حقوق بشر، پارادوكسی است لاینحل! چراكه اگر انسان، صرفا حاصل تكامل انواع و انتخاب طبیعی باشد و بس، هیچ حقوق خاصهای برای وی مترتب نیست. پس اگر طبق این قاعده فرضا طبیعت، استعداد بیشتری به انسان بخشیده باشد به صرف این ادعا هیچ دلیلی نمیشود كه این انسان حقوق ویژهای از سایر موجودات برای خود تعیین -یا حتی تعریف- كند و لاجرم باید به همان حقوقی كه طبیعت به صورت طبیعی دراختیار قرار داده بسنده كند! انسان وقتی میتواند قائل به كرامت خویش یا دارای حقوقی غیرقابل سلب معرفی شود، كه «بر صورت پروردگارش آفریده شده» (عهد عتیق، جلد اول، ترجمه پیروز سیار، ص137، سِفرِ پیدایش، آیه27) و او از «روحِ خویشتن بر وی دمیده» باشد. (ص، 72) آری علمگرایی افراطی موجود كه باید به سبك فایرابند «علم زدگی» نامید شاید امروز خطرناكترین تهدید برای بشریت باشد. توسعه این نوع از علمگرایی معلوم نیست چه آیندهای را برای بشر رقم بزند. این مهم ابعاد بسیار مهمتر از آنچه در این مقاله آمد دارد كه راقم این سطور امیدوار است انشاءالله در فرصتهای دیگر به برخی از آنها بپردازد.
فهرست منابع
1- قرآن كریم، ترجمه محمدمهدی فولادوند.
2- عهد عتیق، جلد اول، كتابهای شریعت یا تورات، براساس كتاب مقدس اورشلیم، ترجمه پیروز سیار، نشر هرمس، چاپ دوم؛ 1394.
3- آیا علم و دین سازگارند؟، مناظره دنیل دنت و الوین پلنتینگا، ترجمه علی شهبازی، انتشارات دانشگاه مفید؛ 1401، ص16.
4- پل فایرابند، استبداد علم، ترجمه محسن خادمی، انتشارات پگاه روزگار نو، چاپ دوم، 1399.
نظرات