وقتی ضعف مادی و ادبی وجود داشته باشد هیچ خیری قابل تصور نیست و از هیچ شری جلوگیری نمیکند؛ انسان بستهی راکد و بیهنر نه از دین سود میبرد و نه دین از آن سود میبرد.
کسی که اوضاعش ویران، توانمندیهایش پایین است و بر روی زمین چون مشتی خاک یا قطعهای سنگ زندگی کرده است چه سودی به حال اسلام دارد؟ اسلام هیچ سودی از این شخص نمیبرد و تنها باعث زیان و رسوایی آن میشود. ظرف آلوده پاکترین مایعات را میآلاید و بیارزش میکند.
همچنین ملتهای ناتوان و تنبل و بیهنر ارزش و جایگاه دین خود را پایین میآورند و عقیدهی خود را به خاک مینشانند.
دین از پیروان خوار و ذلیل سود نمیبرد؛ بیهنران نمیتوانند از زیباییهای دین بهرمند شوند. نمیتوانند ارزشهای والای آن را درک کنند؛ مانند بیسوادی که وارد کتابخانهی بزرگ میشود یا بیمار بیاشتهایی که بر سر سفرهی رنگارنگی مینشیند.
پیروان نادان در بسیاری از موارد نادانی خود را بر مهمترین حقایق تحمیل میکنند به جای آن که خود را با حقایق به اوج برسانند، آن را به ته دره میاندازند. باید این حقیقت را در علاج مشکلات پیچیدهی خود در نظر بگیریم.
ملتهای مشرق اسلامی پیش از آن که اسلام را فهم کنند و پیش از آن که جای امیدی برای عزت و ترقی اسلام باشند، نیازمند آنند تا سطح مادی و ادبی خود را بالا ببرند یعنی نخست انسانیت خود را تصحیح کنند. حتی اگر انسانی درست شود که تکلیفش را میداند و میفهمد که از او چه میخواهند به او میگوییم: اگر میخواهی امروز و فردا به زندگی کریمانه دست یابی خود را و پروردگارت را یاری کن. پیش از آن که انسان درست شود تلاش مصلحان امواج آبی را میماند که بر ریگزاری پاشیده میشود و هیچ اثری ندارد.
دین در حقیقت پروسهای برای تکمیل کردن فضایل انسانی و اصلاح توانمندیهای اوست؛ دین عبارت است از عقلی که خوب میاندیشد؛ چشمی که خوب میبیند؛ گوشی که خوب میشنود؛ دستی است که خوب کار میکند. در این صورت مؤمن انسانی است فهیم و اندیشمند و حکیم در کارها؛ انسانی است که خوب تولید میکند و آثار و عملکردش زیباست. اگر این معانی در هم ریزد منبع ایمان در قلب و عقل انسان هم دگرگون میشود و انسانیت انسان رو به افول مینهد. هنوز هستند گروهی از مردم که ایمان و انسانیت خود را با هم از دست میدهند تا این توصیف قرآنی شامل حالشان شود:
"إن شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون". قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نمىانديشند.
وقتی عقل متفکر آدمی بمیرد و هوش و حواسش به افول گراید، در آن صورت نسبت به گوش و چشم و قلبش پاسخگو نخواهد بود؛ زیرا چنین شخصی از حواس خود همان بهره را میبرد که حیوان از حواسش میبرد حواسی که تنها برای اغراض و اهداف دنیایی به کار میرود.
امثال این افراد متأسفانه تودهی مردمی هستند که در جهل و ناآگاهی به سر میبرند؛ از پای درآمدهاند و خوار و رسوای فقر و ناداری هستند. انبوه مردم یا سیاهی لشکری که در مشرق زمین موج میزنند و هیچ گامی به جلو بر نمیدارند بلکه عقبگرد میکنند؛ چونان خاکی سردی هستند که گرمی و حرارت اسلام به عنوان یک دین فعال و پویا را میگیرند و نیرو و توانش را به هدر میدهند. این ضعف مادی و ادبی نباید به حساب دین نوشته شود یا در سایهی دین ادامه یابد؛ ننگ و عاری است که محیطهای آلوده به گناه آن را به ارمغان آوردهاند و جز در مقام ادعاء ارتباطی با دین ندارند و جز آن که دین را مظلوم و منحرف جلوه دهند نقشی ندارند.
برای این که از وجود یک دیانت صحیح با پیروان محترم مطمئن شویم باید هر چه زودتر آثار فقر و بیسوادی و بیماری را از بین ببریم و نسل نوینی بیافرینیم که با فطرت خود شایستهی برداشتن رسالتهای بزرگ و تحمل دشواریهای آن باشد. هر چند در این محیطهای آکنده از نکبت و بدبختی یا در محلههای پرازدحام شهرها نگاه کردم یا به آنان که در مقام واعظ در مساجد و تجمعهای دینی فعالیت میکنند نگریستم به دنبال حلقهی گمشدهای گشتم که بتواند این مردم را به دینشان وصل کند به طوری که هم برای خود و هم برای دین سودمند باشند. گاهی وقتی را در بهبود چارپایی مجروح صرف میکنی یا در تعمیر ماشنیی یا هواپیمایی خراب میگذرانی اما نتایجی که به دست میآوری بسیار متفاوت است. کسی که پس از بهبود مرکب بیمارش بر آن سوار میشود با کسی که بر هواپیمای تعمیر شدهاش سوار میشود متفاوت است.
تبلیغ دین در میان ملتهای تنبل و فرسوده و بیکار ممکن است شمار پیروان تنبل و بیهنر را زیاید کند اما آیا این دستاورد محسوب میشود؟ آیا بهتر نیست از ابتدا برای گشایش خردهای بسته و رشد استعدادهای فلج شده و تقویت اعتمادهای بر باد رفته و دوای دلهای بیمار تلاش کنیم؟
اگر چنین کسانی را به دایرهی دین وارد کنی باعث تقویت و توانمندی آن شدهای نه باعث سردرگمی و ضعف بیشتر.
پیامبر اسلام دعوت نخستین خود را به عربها عرضه کرد عربهایی که بر کفر موروثی خود بودند اما در دنیای اخلاق و جوانمردی بیهمتا بودند؛ هنوز بیماریهای مزمن زمان آنها را از پای در نیاورده بود. شایستگیهای اخلاقی بالایی داشتند اما در مسیر گمراهی؛ وقتی صاحب رسالت بزرگ آنان را از گمراهی بیرون آورد و در مسیر هدایت قرار داد حق را دریافتند و آن را در جای جای عالم هستی گسترش دادند؛ به طوری که پهلوانان در برابر آنان زانو زدند و کوهها به لرزه درآمدند. ملتهای مسلمان امروز باید مراحل زیادی را طی کنند؛ از سلامتی جسمی و اخلاقی تا عملکرد دقیق و منظم و دقت در تولید و ابراز توانمندیها..
مراحل درازی که باید با شتاب طی کنند تا بتوانند به مصاف ملتهایی بروند که به اسلام و هیچ دیانتی باور ندارند.
این ملتهای منتسب به اسلام تا زمانی که در این وضعیت انسانی رقتبار زندگی میکنند، هیچ افتخاری برای اسلام نیستند و نمیتوانند پرچمدار خوبی برای دینشان باشند؛ دقت و هوشمندی و روشنفکری و هنرنمایی عناصری هستند که برای ایجاد ایمان صحیح اجتنابناپذیرند؛ ایمان شناخت و معرفتی است که به حد یقین رسیده است و شک در آن راه ندارد و اگر درک واضح و فهم عمیقی وجود نداشته باشد یقین چه معنایی دارد؟ مبادا گمان کنید که میخواهیم فقرا و بینوایان را تحقیر کنیم و بر ضعیفان و سادهلوحان بتازیم بلکه ما این مسأله را از خود قرآن دریافت کردهایم؛ تنها خردهای هوشمند هستند که میتواند اسرار هستی را دریابند و آیات الهی در زمانها و مکانهای گوناگون را درک کنند:
"إنما يخشى الله من عباده العلماء" از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مىترسند.
"إن في خلق السماوات والأرض واختلاف الليل والنهار لآيات لأولي الألباب". مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههايى [قانع كننده] است.
تنها خردهای هوشمند هستند حق را از باطل تشخیص میدهند و حقایق وحی را از هوا و هوس و گمراهی باز میشناسند: "أفمن يعلم أنما أنزل إليك من ربك الحق كمن هو أعمى إنما يتذكر أولو الألباب". پس، آيا كسى كه مىداند آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، حقيقت دارد، مانند كسى است كه كوردل است؟ تنها خردمندانند كه عبرت مىگيرند.
تنها خردهای هوشمند هستند که از عبرتهای گذشته استفاده میکنند و از تاریخ دراز انسانیت سود میبرند. از داستانهای پهلوانان و جبونان و مصلحان و مفسدان پند میگیرند: "لقد كان في قصصهم عبرة لأولي الألباب". به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است.
تنها صاحبان عقلهای روشن و فهمهای عمیق و استعدادهای درخشان هستند که در کارها با حکمت و در مورد اشخاص و مسائل با دقت و در مقدمات و نتایج با بینش و بصیرت رفتار میکنند. تربیت عقل و بالا بردن استعدادها و ایجاد ملکههای انسانی کار آسانی نیست. مراحل آموزش در مدرسه، مراحل تجربهاندوزی در زندگی، داشتن ایدههای بالا، نگاه آرامبخش و ملایم به مسائل جدید بدون جمود و خشونت، گشت و گذار در جهان مادی و ادبی همه و همه ابزار و ساز و کارهای عقل انسانی سالم برای شناخت خدا و ایمان به او و بهرمندی از دین او هستند.
عملکرد عقلهای بیمار در آیات الهی مانند عمل حشرات موذی در اوراق کتاب است بر آن میخزند و میدرند اما چیزی از آن نمیفهمند. این راز وخامت اجتماعی تودههای بیسواد مسلمان و غیر مسلمان است. از این تودههای ناآگاه از دین که به گمان خود ایمان پیرزنان دارند چه خیری انتظار میرود؟
آری هستند صاحبان عقلهای قوی که از راه درست و فضایل فاصله دارند و بر آموزههای دینی شورش میکنند اما این از ارزش عقل نمیکاهد بلکه خطر شهوتهای سرکش را برای ما بیان میکند که باعث میشود انسان با وجود شناخت حق آن را نپذیرد.
وانگهی مبارزه با جهل برای این که بر عقل شورش نکند، انسان را از مبارزه نفوذ فساد در قلب بینیاز نمیکند؛ شکستی که در طول تاریخ دراز بر ما رفته است از فساد عقلها و انحراف وجدان اقلیتهای حاکم است.
اگر عقلها را با آموزش اصلاح کنیم مردم بیدار خواهند شد و وجدانهای فاسد جایی برای ماندن نخواهند داشت. زیرا ملتهای آگاه و آزموده، جریان آلوده و منحرف را ریشهکن میکند:
"فأما الزبد فيذهب جفاء وأما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض". اما كف، بيرون افتاده از ميان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند.
پس برای بالا بردن سطح علمی خود شتاب کنیم که این تنها راه پیش روی ماست؛ گفتهاند که فردی نزد خدا از بیماریهای مختلف خود مینالید از خدا میخواست چشم نابینایش را بینا کند؛ دلپیچهاش را درمان، قلب ناآرامش را آرام و پای فلجش را راست کند. نکتهدانی به او گفت: بهتر نیست به جای آن که خدا این همه درد را درمان کند تو یکی را ببرد و فرد دیگری همانند تو بیافریند؟
پس از ایراد سخنرانی طولانی در مسجد سیده زینت و پس از نگاهی عمیق به بیماریهای روانی و عقلی و جسمی که به پیکر امت اصابت کرده است این طنز را به خاطر آوردم. بسیاری از نسل حاضر اصلاح حالشان دشوار است زیرا از نواحی گوناگون رنج میکشند.
نگاههای مختلف به زندگی برای آنان اخلاق دومی ایجاد کرده است مانند کسی که چاکی را میدوزد و دوباره پاره میشود. از قدیم پیرزنی گفته بود:
أضحى يمزق أثوابي ويضربني *** أبعد شيبي يبغى عندي الأدبا؟!
هر بار [فرزندم] لباسهایم را میدرد و مرا کتک میزند آیا پس از پیری از من ادب انتظار دارد؟
سفارش من این است که به نسل آینده توجه کنیم تا به بهترین شیوه پرورش یابند زیرا نسلهایی که در تاریکی بزرگ شدهاند نور را چیز عجیب میپندارند:
"فما آمن لموسى إلا ذرية من قومه على خوف من فرعون وملئهم أن يفتنهم".
سرانجام، كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى، در حالى كه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند.
نظرات