الحمد لله رب العالمین وصلی الله وبارک علی محمد وعلی آل محمد
اما بعد
به گواهی علما و مفسران قرآن، محور و متن دین همان سورهی مبارکهی حمد/ فاتحه است که دربرگیرندهی مطالب عالی و پاسخ به همهی گروهها و فرقههای اهل بدعت و گمراهی است. این سوره، همهی منزلتهای سالکان و مقامات عارفان و تفاوت میان وسایل و اهداف را در بر میگیرد، و هیچ سورهای دیگر، جای آنرا نخواهد گرفت.
- این سوره شامل تعریف معبود با سه اسم است که مرجع اسماء حسنی و صفات برتر اویند که عبارتنداز: «الله»، «الرّبّ» و «الرّحمن». سوره بر الاهیت، ربوبیت و رحمت بنا نهاده شده است. «ایّاک نَعبُدُ» مبنای الاهیت و «ایّاک نستعین» مبنای ربوبیت و طلب هدایت به سوی صراط مستقیم است که با صفت «رحمت» امکانپذیر است. حمد نیز سه امر را در بر میگیرد، بهعبارت دیگر خدا، در الاهیت، ربوبیت و رحمتش محمود است و ستایش شده است.
این سوره دربارهی اثبات معاد و جزای بندگان با اعمالشان و اینکه ربّ در داشتن حکم عادلانه در میان جهانیان تنهاست که عبارت مالک یومالدین بیانگر آن است.
همچنین سوره، متضمن اثبات نبوّت به چند دلیل زیر است:
۱- خداوند «ربّالعالمین» است، شایستهی ایشان نیست که بندگان را سرگشته رها کند، بدون اینکه سود ایشان در زندگی و معادشان و نیز آنچه در آن دو به زیان ایشان است، را به آنان نشناساند.
۲- اسم «الله که همان مألوه معبود است، که باید از ایشان اطاعت و فرمانبرداری از روی محبت و خشیت نمود و راهی جهت شناخت «عبادت» جز از طریق رسولان الهی نیست.
۳-اسم «الرّحمن» خدا را از بیتوجّهی و اهمال بندگان و نیز اینکه غایت نهایی کمالشان را به آنان نشناساند بهدور میکند و همان رحمت، اقتضا میکند که آنچه را که حیات دلها و روحهای بندگان را به دست میدهد، بزرگتر از مقتضیات آنچه سبب حیات بدن و جسم میشود، باشد. البته رحمت به معنای مهر که دو مظهر و نشانهی جلب منفعت و دفع مضرت برای بندگان را به همراه دارد.
۴- یوم الدین؛ متضمن آن است که بنده بر آنچه بهتر/ بدتر، از افعال انجام میدهد خواه نیک و خواه بد، محاکمه شود، از دیدگاه ما، حَسَن آن امری است که خداوند در شریعتش بدان امر نموده و سَیّء آن است کهخداوند از آن نهی نموده است، پس لاجرم، شریعت جهت تعیین «حسن و قبیح/ امر و نهی»، وجود داشته باشد.
۵- ایّاکَ نعبُدُ؛ عبادت و فرمانبرداریش فقط با پیروی از امرش امکانپذیر است و امر خدا، فقط از طریق تلقّی از طریق پیامبران ممکن است.
۶- إهدنا الصّراط المستقیم؛ هدایت همان بیان و دلالت و راهنمایی مهربانانه و توأم با نرمی و سپس توفیق و الهام است، هیچ راهی جهت بیان و راهنمایی نیست مگر از طریق پیامبران.
۷- الصّراط المستقیم؛ صراط مستقیم یعنی راهی که حرکت کردن در آن آسان و روان مانند بلعیدن لقمهی غذاست و هیچ اعوجاج و کژیای در آن نیست و سالک را به مقصد میرساند، این راه مستقیم تنها از طریق «وحی» شناخته میشود.
۸- ذکر کسانی که «منعَمُ علیهم» و تمییز آنان از دو گروه «مغضوبان» و «ضالّین»، منعم علیه کسی است که عالم به حقّ است و به مقتضایش عمل میکند و بدینگونه از «مغضوب علیهم» جدا میشود که هم عالم به حق است اما به مقتضای علمش عمل نمیکند و نیز ضالّ (گمراه) که عالم به حقّ نیست و از شناخت آن نیز خودداری میکند، باری حقّ تنها به وسیلهی «رسالت» شناخته میشود.
سوره، بیان کیفیت طلب هدایت را نیز در بر گرفته است، هدایت جهانیان/انسانها این است که یکم: خدا را حمد کنند، دوم عزم بر عبودیتش داشته باشند. این دو وسیله، آنان رابهمطلوبشان خواهد رساند.
۱- توسّل به خدا از طریق اسماء حسنی و صفاتش.
۲- توسل به عبودیت و بندگی خدا.
در سورهی فاتحه سه نوع توحیدی که همهی پیامبران الهی بر آنها اتفاق دارند، وجود دارد:
-توحید در علم و اعتقاد؛ توحید علمی
-توحید در اراده و قصد؛ توحید قصدی
-توحید در ربوبیت و الوهیت
توحید علمی بر مدار اثبات صفات کمالی و نفی تشبیه و تمثیل و تنزیه باری از عیبها و نقیصههاست. این توحید، توحید اسماء و صفات نیز خوانده میشود. دو دلیل موجز و مفصل در اثبات آن موجود است:
دلیل مختصر: همان اثبات حمد برای خداست، چرا که حمد متضمن مدح حمدشده به صفات و ویژگیهای کمالی و جلالی با محبت، رضایت و خضوع برای اوست. و بر اساس کمال صفات و نقص آنها، حمد نیز کمال یا نقصان میپذیرد. همهی صفات کمال و جلال مال خداست، پس هرچه حمد است، برای خداست.
روشن است، محمود بر صفات عدمی حمد نمیشود، مگر اینکه عیبها و نقیصهها از وی سلب شوند که این امر، متضمن اثبات اضداد از صفات کمالی ثبوتی است؛ وگرنه سلب صرف، هیچ کمال، مدح و حمدی در آن متصور نیست.
حقیقت حمد تابع ثبوت صفات کمالی است، نفی آنها، انکار حمد است و نفی حمد مستلزم ثبوت صفات متضاد آن است.
دلیل مفصل: دلالت نامهای پنجگانه «الله، ربّ، رحمان، رحیم و مالک» بر توحید علمی است که بر دو اصل مبتنی است:
۱-نامهای خداوند متعال اسامی مشتقاند که مانند سایر اسامی مشتق دارای معانی وصفیاند. این نامها حَسَن و نیکویند و حُسن آنها به جهت اوصاف کمالی است که با خود دارند، اگر فاقد این اوصاف و مشتق نبودند، حَسَن و نیکو نبودند. مانند اسامی جامد که هیچ تفاوتی میان مدلولهای آنها نبود، روشن است این دیدگاه باطل است. همچنین اگر نامهایش مشتمل بر معانی و صفات نبودند، درست نبود که از افعالش خبر داده شود، مانند اینکه بگوییم: او میشنود، میبیند، میداند و... چراکه ثبوت احکام صفات فرع بر ثبوت آنهاست، اگر اصل صفت نفی شود، ثبوت حکم نیز، محال میشود. نفی معنای اسمهای خداوند متعال بزرگترین نوع الحاد در آنهاست. این مسأله به آیهی ۱۸۰ سورهی اعراف اشارت دارد که فرمود: «وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ ۚ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ خدا دارای زیباترین نامها است (که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت مینمایند. پس به هنگام ستایش یزدان و درخواست حاجات خویش از خدای سبحان) او را بدان نامها فریاد دارید و بخوانید، و به ترک کسانی بگوئید که در نامهای خدا به تحریف دست مییازند (و واژههائی به کار میبرند که از نظر لفظ یا معنی، منافی ذات یا صفات خدا است)، آنان کیفر کار خود را خواهند دید.»
۲-نامی از نامهای خداوند متعال همچنانکه به صورت مطابقه، بر ذات و صفت مشتقشده از آن دلالت دارد، بر دو امر دیگر نیز به صورت «دلالت تضمنی و التزامی» دلالت دارد، بر صفت مفرد و ذات مجرّد از صفت، به صورت «تضمنی» دلالت دارد. و بر صفات دیگر به صورت التزامی دلالت دارد. به عنوان مثال: اسم «سمیع» دلالت بر مجموع ذات ربّ و صفت «سمع/شنوایی) به صورت مطابقه و بر هریک از آنها، به صورت تضمنی و بر صفت «حیات» به صورت التزامی دلالت میکند. این، قصهی سایر نامهای خداست که مردم در شناخت لزوم و عدم آنها متفاوتند و از همینجاست که در بسیاری از اسماء، صفات و احکامشان در میان مردم اختلاف نظر پیش میآید. کسی معتقد است که فعل اختیاری برای حیات لازم است و سمع و بصر برای حیات کامل ضروریاند و سایر صفات کمال نیز از لوازم حیات کاملاند، از نامها و افعال ربّ لازم میآید، منکر آن، این حقیقت را نمیداند و چنیناند سایر صفات پروردگار.
اگر این دو دلیل درست اقامه شده باشند، اسم «الله» دالّ بر همهی نامهای نیکو و صفات برتر خدا با دلالتهای سهگانهی منطقی مطابقه، التزام و تضمن، دلالت دارد و مستلزم آنهاست. پس دال بر الاهیت است که متضمن ثبوت صفات الاهیت برایش و نفی اضداد از اوست؛ چراکه از الاهیت که بر «مألوه و معبود/فرمانروا) دلالت دارد، گرفته شده است. صفات کمالی منزّه از تشبیه و تمثیل و از عیبها و نقایصاند، پس الاهیت مستلزم کمال ربوبیت و رحمت است که متضمن کمال مُلک و فرمانروایی برای اوست، این کمالات مستلزم همهی صفات کمالیاند.
شاید به همین سبب است که خداوند، همهی اسمای حسنی را به این اسم بزرگ اضافه نموده است: «وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ» و نیز گفته میشود رحمان، رحیم، مَلِک و مالک از اسمای الله هستند ولی گفته نمیشود از اسمهای مثلا رحماناند. صفات جمال و جلال، ویژهی اسم «الله» هستند. و صفات فعل، قدرت، تنها مالک و نفع و ضرر بودن خدا، عطا، منع، نفوذ مشیت، کمال قوّت و تدبیر امور مخلوق، اسامی مختص «ربّ»اند.
و صفات احسان، جود، بر، مهربانی، منّت، رأفت و لطف ویژهی اسم «رحمان» اند. رحمان کسی است که رحمت وصف اوست و رحیم، رحمکنندهی به بندگانش است؛ به همین دلیل، در آیهی ۱۱۷ توبه میفرماید: «إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ» و نیامده که رحمانٌ بهم، اسم رحمان بر وزن فَعلان دلالت بر پر بودن، شمول و فراوانی میکند. همچنانکه عرب گوید: جَوعان، یعنی یکپارچه گرسنگی است، یا عطشان که به معنای این است که او یکپارچه تشنگی است. این اسم بر دارابودن همهی رحمت (دفع ضرر و جلب منافع) برای خدا اشاره دارد.
صفات عدل، قبض، بسط، خفض، رفع، عطاء، منع، اعزاز، اذلال، قهر و حکم به اسم «المَلِک» خدا ارتباط دارند. ارتباط خلق و امر به سه اسم «الله، ربّ و رحمان» نیز قابل تأمّل است، زیراکه خلق و امر و نیز ثواب و عقاب از آنها نشأت گرفته و همچنین است جمع خلق و پراکنده نمودنشان: اسم ربّ، اسم جمع جامع همهی مخلوقات است، خدا ربّ و صاحب همه چیز است و همهی مخلوقات به صفت ربوبیتاش گردهم آمدهاند، و به صفت الاهیت از هم پراکنده میشوند. خوشاقبالان مشتاقانه بدو روی میکنند و بداقبالان بدو کفر میورزند، گروهی در بهشتاند و گروهی در آتش سوزان. دین، شریعت و امر و نهی از الاهیت، خلق، تدبیر و فعل از ربوبیت و جزا از مُلکاند. با الاهیت بدانها امر میکند و با ربوبیت آنان را هدایت یا گمراه میکند و با مُلک، بدانها جزا (پاداش/سزا) میدهد. میان این امور تلازم وجود دارد و از همدیگر قابل انفکاک نیستند.
رحمت تعلّق و سبب میان الله و بندگانش است. تألیه (فرمانبرداری مشتاقانه) ی آنان برای اوست و ربوبیت او برای بندگان است و رحمت سبب وصلکنندهی خدا و بندگانش است.
درباب ارتباط حمد با این اسماء میتوان به دلالت آنکه او در الاهیت، ربوبیت، رحمانیت و فرمانراوییاش محمود و حمدشده است، اشاره نمود. باری وی همهی اقسام کمال را در همهی صفاتش را دارد. در نوبت بعد -اگر خدا بخواهد- به مراتب هدایت میپردازیم.
مراتب هدایت
مراتب دهگانهی هدایت عام و خاص در قرآن و سنت عبارتنداز:
۱- مرتبهی تکلیم خدا با بندهاش در احلت بیداری و بدون هیچ واسطهای؛ چنانکه در آیهی ۱۶۴ سورهی نساء آمده است: وَکَلَّمَ اللَّـهُ مُوسَىٰ تَکْلِیمًا؛ (و شیوهی وحی به موسی این بود که) خداوند حقیقتاً (از پشت حجاب بدون واسطه) با موسی سخن گفت. چنانکه نحودانان گویند تأکید با مصدر تأکید جهت رفع توهم مجازبودن است و بیان آنکه مراد خدا از سخن گفتن، سخن گفتن حقیقی بود. فراء نحودان نامی میگوید: عربها، آنچه را به انسان میرسد- به هر راهی که برسد- کلام گویند اما بدون مصدر، زمانیکه مصدر با فعل کلام آمد، مراد حقیقت کلام است. به عنوان مثال اراده، وقتی گوییم، فلان أراد ارادة؛ فلانی، واقعا اراده کرد و خواست، در اینجا حقیقت اراده مدنظر است، لیکن وقتی گوییم أراد الجدار؛ دیوار اراده کرد، در اینجا اراده کردن/ خواستن دیوار مجاز است. به همین دلیل در اینجا بطلان دیدگاه معتزله و جهمیه که قایل به الهام/اشاره/ تعریف معنی نفسی با چیزی بهجز سخن گفتناند آشکار میشود. این سخن گفتن خاص موسی بن عمران (ع) است و با تکلیم وحی که در آیهی ۵۱ سورهی شوری بدان اشارت رفته است، تفاوت دارد و بهمین جهت است که موسی کلیم الله یا کلیم الرحمن خوانده میشود و هیچ پیامبر دیگری دارای چنین خصوصیتی نبوده است.
۲- مرتبهی وحی ویژهی انبیاء (ع): قرآن در آیهی ۱۶۳ نساء میفرماید: إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ؛ ما به تو (ای پیغمبر، قرآن و شریعت را) وحی کردیم، همان گونه که پیش از تو به نوح و پیغمبران بعد از او وحی کردیم. و نیز در ۵۱ شوری آمده: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّـهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ؛ هیچ انسانی را نسزد که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحی (به قلب، به گونهی الهام در بیداری، و یا خواب در غیربیداری) یا از پس پردهای... این مرتبه قسیم و همتایی بر تکلیم/سخن گفتن خاص که بدون واسطه است و بخشی از تکلیم/سخن گفتن عام به شمار میآید که به معنای رساندن معنی به روشهای متعدد است. وحی نیز در زبان عربی به معنای اعلان سریع پنهانی است.
۳- ارسال رسول ملکی به سوی رسول بشری؛ رسول ملکی، به رسول بشری آنچه را خدا بدو امر کرده که به وی برساند، وحی میکند. سه مرتبهای که گذشت، ویژهی انبیاست و لاغیر.
گاهی این رسول ملکی در قالب مردی برای ردول بشری پدیدار میشود که وی را میبیند و با وی همسخن میشود، و گاهی نیز به همان صورت اصلیاش وی را میبیند و بر او وارد شده و آنچه ازوحی با خود دارد به او (پیامبر) میرساند سپس از وی جدا میشود، هر سه حالت، برای پیامبر بزرگوار اسلام پیش آمده است.
۴- مرتبهی تحدیث: این رتبه پایینتر از رتبهی وحی خاص است و نیز فروتر از رتبهی صدیقین است. همچنانکه عمر بن خطاب که پیامبر در حدیث صحیح دربارهی وی میفرماید: أَنَّهُ قال قد کان یَکُونُ فی الأمم قَبْلَکُمْ مُحَدَّثُونَ فَإِنْ یَکُنْ فی أُمَّتِی أَحَدٌ منهم فَعُمَرُ بن الْخَطَّابِ؛ [۱] در میان امتهای پیش از شما محدثانی بودهاند اگر در امت من (محدث) هم باشد، یکی از آنان، عمر بن الخطاب است. محدَّث کسی است در نهان و قلبش چیزی به وی گفته میشود و همانگونه میشود که در درون وی گفته شده است.
صدیق کاملتر و فراتر از محدث است، چرا که وی با کمال صدیقیتش و متابعتش از تحدیث، الهام و کشف بینیاز است. در اینجا بجاست اشارهای به صاحبان خیالات که میگویند: حدثنی قلبی عن ربی، بگوییم، این درست است که قبلش با وی سخن گفته ولی از چه کسی؟ از شیطانش یا از پرورگارش؟ وقتی که میگوید قلبم از پروردگارم میگوید، و برایش مشخص نیست چه کسی با وی سخن گفته است، این چنین سخنی جز کذب چه میتواند باشد؟!
از محدث امت هرگز چنین چیزی نقل نشده است که همچون سخنی بر زبان جاری سازد، خداوند نیز وی را از گفتن چنین چیزی در پناه خود جای داده است، روزی کاتبش نوشت: این آن چیزی است که خداوند به امیر مؤمنان عمر بن الخطاب نشان داده است «عمر گفت پاکش کن و بنویس، این دیدگاه عمر بن الخطاب است اگر صائب باشد از خداست و اگر خطا باشد از جانب عمر است، خدا و رسولش از آن بری هستند. یا درباب موضوع کلاله گوید: از دیدگاه خودم میگویم، اگر صواب باشد از جانب خداست و اگر چنانچه خطا باشد از جانب من و شیطان است. اکنون شما خوانندهی گرامی قضاوت با شماست که بین گویندگان و سخنها و حالات قیاس کنید و حق هر چیزی را به آن بدهید و غل و غش را با خالص و ناب نیامیزید و یکی مپندارید.
۵- مرتبهی تفهیم (فهماندن): خداوند در آیات ۷۸ و ۷۹ سورهی انبیاء میفرماید: وَدَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ ﴿٧٨﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ ۚ وَکُلًّا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمً؛ (و یاد کن) داود و سلیمان را، هنگامی که دربارهی کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند، داوری میکردند، و ما شاهد داوری آنان بودیم. (۷۸) (هرکدام از این دو راه پیشنهادی، دادگرانه بود، ولی ما بهترین راه حلّ در مسألهی) قضاوت را به سلیمان فهماندیم، و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم.
فهم نوری است که خداوند در دل بندهاش قرار میدهد تا چیزی را درک کند که دیگران قادر به درکش نیستند. فهم از خدا و رسولش، عنوان صدیقیت و منشور ولایت نبوی است که علمای راستین در آن درجاتشان گونهگون است تا جایی که یک تن با هزار تن برابری کند و شخص دارای فهم به حدی از درک و دقت در امور میرسد که فهم بیشتر مردم از آن قاصر و ناتوان است، مردم همراه با نص و متن دینی به غیر آن نیاز دارند، اما صاحب فهم با نص نیازمند هیچ چیز/کس دیگری نیست. به عنوان مثال میتوان به فهم ابنعباس نوجوان اشاره نمود، که از آیهی «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ» [۲] فهمید که اجل پیامبر نزدیک است و این اعلام حضور اجل ایشان است. ابنعباس نوجوان از کجا میداند که اجل پیامبر نزدیک و درکجای آیه این خبر اعلام شده است، اگر نبود این فهم خاص!
۶- مرتبهی بیان عام: این رتبه همان تبیین و روشنشدن حق از باطل با دلایل و شواهد و نشانههاست، به گونهای که مورد شهود قلب قرار میگیرد مانند شهود با چشم سر. این رتبه حجت خدا بر خلق است که خداوند هیچ کسی را عذاب نمیدهد و گماره نمیسازد مگر این مرتبه بدو رسیده باشد. خداوند در آیهی ۱۱۵ توبه میفرماید: وَمَا کَانَ اللَّـهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ یُبَیِّنَ لَهُم مَّا یَتَّقُونَ؛ خداوند هیچ وقت قومی را که هدایت بخشیده است گمراه نمیسازد، مگر زمانی که چیزهائی را که باید از آنها بپرهیزند روشن و آشکار برای آنان بیان کند. البته این گمراهی عقوبتی برای آنان است، چراکه برای آن روشنگری کرد، پس آنرا نپذیرفتند و بدان عمل نکردند، در نتیجه آنان را با گمراهنمودنشان از راه هدایت تنبیه نمود، البته خداوند هرگز هیچ کسی را مگر پس از این بیان عام گمراه نمیکند.
این بیان به دو صورت انجام میپذیرد:
الف: بیان آیات شنیداری تلاوت شده
ب: بیان آیات دیداری (آیات آفاقی و انفسی)
هر دو دسته از این آیات دلایل و نشانههایی دربارهی توحید اسماء و صفات و کمال باری و صدق آنچه پیامبران از ایشان خبر دادهاند (صدق وحی) به همین خاطر بندگانش را به تلاوت همراه با تفکر و تشویق به اندیشیدن در آیاتش فرا میخواند. کار رسولان و داعیان این است که آیات را تبیین کنند و کار خدا نیز این است با عزت و حکمت بالغهاش فرد را هدایت یا گمره سازد.
۷- بیان خاص: این بیان مستلزم هدایت ویژه است که پس از آن عنایت، توفیق و گزینش (اجتباء) و نیز قطع اسباب و موادی که سبب خذلان و ناتوانی قلب شده و مانع رسیدن هدایت به آن هستند. این نوع هدایت مخصوص خداست و به دست ایسان است. چنانکه در سورهی قصص آیهی ۵۶ آورده: إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ؛ (ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهی هدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء مینماید.
۸- مرتبهی اسماع: این مرتبه همان شنیدن قلبی است که خاصتر از شنیدن به قصد اقامهی حجت و تبلیغ با گوش است. شنیدن قلب با در معنای کلام است و شنیدن با گوش همان درک لفظ سخن است. خداوند سمع قلب را از کافران نفی نموده است چراکه هرکس که با گوش میشنود لزوما با قلب نمیشنود، گوش دادن با گوش اقامهی حجت بدان حاصل شودط اما با گوش دادن قلب، هدایت به دست میآید. تفاوت میان این رتبه با رتبهی تفهیم در این است که این مرتبه، بوسیلهی گوش حاصل آید ولی مرتبهی تفهیم، عامتر است، اما مرتبهی تفهیم از جهاتی خاصتر از مرتبهی اسماع است که به معنای مراد و لوازم و متعلقات و اشاراتش وابسته است و مرتبهی سماع، بر رساندن مقصود گفتار به قلب تأکید دارد و صد البته گوش دادن به قصد پذیرش نیز بر آن مترب است.
باری این مرتبه داری سه درجه است: گوش دادن با گوش، گوش دادن با قلب و گوش دادن به نیت قبول و اجابت.
۹- مرتبهی الهام: خداوند میفرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ و سوگند به نفس آدمی، و به آنکه او را ساخته و پرداخته کرده است (و قوای روحی وی را تعدیل، و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است)! (۷) سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است (و چاه و راه و حسن و قبح را توسّط عقل و وحی به او نشان داده است). (شمس/۷ و۸)
الهام عامتر از از تحدیث است، الهام عام برای همهی مؤمنان برحسب ایمانشان است، خداوند به هر مؤمنی، رشدش را که ماحصل ایمانش است، الهام مینماید. اما تحدیث الهام خاص است و همان وحی به غیر انبیا از مکلفان/ غیر مکلفان مانند مادر موسی (القصص/۷) و زنبور عسل (النحل/۶۸) است، که همان وحی الهامی است.
صورت رایج آن این است که خطابی در دل مؤمن انداخته میشود، که ملایکه بدان، روحش را مخاطب قرار میدهد. وعدهی شیطان شر است و تکذیب حق و وعدهی ملایک خیر است و تصدیق وعید خدا.
صورت دیگر از این هدایت، واعظ بودن خداوند در قلب بندگان مؤمن است که همان الهام الهی بهواسطهی ملایکه است. در این زمینه میتوان به آیات ۱۲۰ نساء و ۲۶۸ بقره مراجعه نمود.
۱۰- رؤیای صادقه: این مرتبه بخشی از اجزای نبوت است، همچنانکه در حدیث صحیح آمده است: الرُّؤْیَا الصَّادِقَةُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأرْبَعِینَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ؛ [۳] رویای صادقانه جزئی از ۴۶ جزء نبوت است.
رویا مبدأ وحی است و صادقبودن آن بستگی به ناظر و راوی آن دارد، صادقترین رویاها را کسانی میبینند که راستگوترین مردماند. رویا مانند کشف است، برخی از رویاها از جانب خدایند (رحمانی)، برخی از جانب نفس (نفسانی) و بعضی از سوی شیطاناند (شیطانی)، آشکار است که تنها رویای رحمانی، از وسیلههای هدایتبخش است.
به اتفاق امت، رویای انبیا وحی است و از دستبرد شیطان معصوم و مصون است، به همین دلیل است که ابراهیم خلیل با دیدن رویایی اقدام به ذبح فرزندش نمود،
رویای غیر پیامبر، بر وحی صریح عرضه میشود، اگر با آن همخوانی داشت بدان عمل میشود و اگر همخوانی نداشت، بدان عمل نمیشود. رویای صادق هیچگاه با وحی ناهمخوان و ناسازگار نخواهد بود.
لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَىٰ وَالْآخِرَةِ
۱۵ رمضان المبارک ۱۴۳۴ مطابق با ۲ امرداد ۱۳۹۲
ادامه دارد...
* برداشت و ترجمهای آزاد از کتاب تهذیب مدارج السالکین امام ابنقیم الجوزیه.
ارجاعات:
[۱] -. بخاری (۳۶۶۹) از ابوهریره و مسلم (۲۸۹۳) از عائشه نقل کردهاند.
[۲] - البته چنانکه آمده است، این آیه از موافقات عمر بن الخطاب است، ولی این حقیقت (نزدیک شدن اجل پیامبر) را فقط پیامبر و عمر میدانستند و از سایر صحابه پنهان بود.
[۳] - بخاری (۶۹۸۹)، مسلم (۲۲۶۳)
نظرات