تفسیر سوره حمد
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ (٢٦): معنای حمد و رب العالمین توضیح داده شد. در این عنوان، پیوند میان آنها شرح داده شده است. هنگامیکه گفته میشود: الحمد للهادی؛ یعنی چون هادی است حمدش میکنیم. پس در ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ دو امر ارزشمند است: یکی این که لفظ الله آورده شده؛ و الله ذاتیاست که صفات جلال و اکرام دارد؛ پس بی در نظرگرفتنِ یک صفت خاص با همین کلیت و اجمال، مستحق حمد است؛ و در برابرش بایستی موضع حمد گرفت. پس از آن که – به طور عام – استحقاق حمد را برای او بیان کرد، تعبیر رب العالمین آورده میشود؛ زیرا گفتیم به هریک از این دو دسته از صفات – جداگانه – نیز حمد تعلق میگیرد. گویی گفته است: چون رب العالمین است، باید حمد کرده شود، و بیان شد، رب پنج معنا دارد که در برابر هر کدام از آنها باید موضع خاصی گرفته شود؛ و مواضعیکه در برابر هر پنج معنا گرفته میشود، حمد است. در «الحمد لله» حقیقت این است که به انگیزه حمد توجه میشود؛ یعنی چون خداوند الله و رب العالمین است، در برابر او موضع حمد میگیریم؛ اما اگر پرسیده شود: چرا نفرموده است: «لأنه الله رب العالمين فالحمد له» و حمد را پیش انداخته؟ پاسخ این است: این موضوع به ما عالمین و بندگان برمیگردد. و موضعگیری نیز برای ماست؛ پس چون او الله و رب العالمین است، بدین سبب موضعگیری ما اهمیت دارد. این جمله یک خبر و گزاریشِ ساده نیست. مسأله این است که ما با این حقیقتها چگونه برخورد میکنیم. پس مهم، برخورد ماست. بدین سبب «الحمد» - که موضعگیری ما را بیان میکند – پیش از «لله رب العالمین» آمده است. همانگونه که پیشتر بیان کردیم. در آیات بعدی توضیح «رب العالمین» آمده است: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ (٢٧) ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ در این آیات سه معنای رب جای گرفته است.
﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ در دو معنای: به دستآورنده سود و دورکننده زیان و ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ کنترلکننده و رسیدگیکننده کیفیت برخورداری از مظاهر رحمت است. موضعگیری در برابرِ این سه معنا مقدر و ذکر نشده است؛ بدین ترتیب که خداوند با صفات رحمان و رحیم شناخته میشود؛ و رغبت در درون جای میگیرد و با صفات مالِک و مَلِک، رهبت، درون را فرا میگیرد. پس سه معنای نخست رب با اسم بیان شدهاند. سپس برای توضیح دو معنای دیگر رب، اسم نمیآید؛ چون مهمتر این است که نوع برخورد عملی انسان در برابر این دو معنا آشکار شود؛ یعنی اگر با «اسم» میآمدند، میشد به این موضوع توجه نکرد که عبادت و استعانت موضوعی در حوزه رفتار است؛ و توحید الوهیت، توحید در عمل و تغییر در واقعیت زندگیاست؛ برای همین دو اسم «معبود و مُعِین» مقدر شدهاند؛ و موضعیکه در برابر این دو اسم گرفته میشود، به لفظ فعل تصریح شده است: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾(٢٨).
انسان با ملاحظه مظاهِر ربوبیت و حرمت خداوند، حرکت بندگی را آغاز میکند. گویی در راهی گام بر میدارد که مظاهر ربوبیت و رحمت خداوند – به ویژه مظاهِربخشِ رحمت از ربوبیت – در مراحل این راه گذاشته شده است. هنگامیکه از میان مظاهِر رحمت میگذرد؛ و از آنها برخوردار میشود مسؤولیتاش را در مییابد؛ و آن را میپذیرد. این جا دیگر، سیر و سلوک و طی مقدمات لازم برای رسیدن به خدا تمام میشود؛ به عبارت دیگر، در آغاز به نعمتها توجه میشود؛ سپس احساس مسؤولیت پدید میآید؛ آنگاه با خداوند ارتباط برقرار میگردد. پس از اسلوب غایب در سه آیه نخست، در آیه چهارم، کلام به خطاب بر میگردد: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ و گفته نمیشود: «إياه نعبد». گویی مسیر را طی کرده؛ و به حضور خداوند رسیدهایم؛ و ما عالمین در موضع خطاب با رب خود میگوییم: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾.
بررسی قاعدهی حصر در إیاک نعبد
برخی گفتهاند: در ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾ جلو انداختنِ ضمایر برای حصر است؛ یعنی: «تنها تو را عبادت میکنیم؛ و تنها از تو کمک میخواهیم». بایست گفت:
این قاعده برای برخی مفسران و دانشمندان بلاغت، دشواری پدید آورده است. اگر پیشانداختن ضمیر، همیشه برای حصر میبود، دیگر این اشکال پدید نمیآمد؛ چون هرجا واژه از جای خود پیش انداخته میشد، میگفتیم برای حصر است؛ اما جلو انداختنِ یکی از متعلقات فعل بر خود فعل، همیشه برای حصر نیست:
﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾ [البقره: ٣]. «و از آنچه روزیشان کردهایم، انفاق میکنند».
این آیه به این معنا نیست که تنها از آنچه خدا به ایشان داده است، انفاق میکنند؛ زیرا مگر چیزی جز روزی خدا هست که گمان انفاق از آن بشود، تا بفرماید که تنها از این انفاق میکنند؛ نه از آن؟
نکته دیگر که در کتابهای بلاغی دیده نشده، چنین است: وقتی جملههایی یا کلامی به کار برده میشود، و اجزای متعددی، مانند: فعل و متعلقاتی، مانند مفعول و قید و مفعول مطلق و... دارد، ترتیب قرارگرفتن آنها در جمله به این صورت خواهد بود که هر کدام مهمتر است، در آخر کلام جای خواهد گرفت؛ درست خلاف آنچه در علم معانی گفتهاند که هر کدام مهم است در آغاز کلام یا جمله میآید؛ البته این قاعده علم معانی هم در برخی موارد صدق میکند؛ برای مثال در ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ که گفتیم چرا الحمد پیش از لله آمده است. پس این قاعده در جاهای ویژه به کار میرود؛ اما نکته که ما در صدد بیان آن هستیم، به وابستههای فعل یا وابسته نسبت به خودش بر میگردد که هرکدام مهم باشد، در پایان کلام میآید؛ و بقیه گویی زمینهساز و مقصود بالتبع هستند؛ برای نمونه اگر گفته شود: «رأيت فلانا يوم الجمعه على سطح بيته» اینجا بر «سطح بيته» تأکید شده؛ و بدینگونه ترجمه میشود: در بام خانهاش او را دیدم. در زبانهای فارسی و کردی و مانند آن لحن به گونه عوض میشود که اهمیت «سطح بيته» را جلوه دهد؛ یا اگر گفته شود: «رأيت على سطح فلان يوم الجمعه طائرا» در اینجا نیز طائر مهم است.
همچنین: ﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰه وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣﴾(٢٩) که اینجا «ینفقون» مهم است. اگر میفرمود: «وينفقون مما رزقناهم» مهم «مما رزقناهم» بود؛ نه «ينفقون». و چنین معنا میداد: «از آنه ما روزیشان دادهایم، انفاق میکنند». اما چنین نیست، بلکه در این آیه فرموده: اینهایی که ایمان به غیب دارند؛ و اقامه نماز میکنند؛ یعنی مهم این است که ببینیم در باره آنچه ما به آنان دادهایم، چه موضعی دارند. آنگاه فرموده است: «ینفقون» یعنی آنان از آنچه روزیشان دادهایم، انفاق میکنند. پس موضعشان در برابر روزی که ما به آنان دادهایم، انفاق است؛ (نه چیزی دیگر مانند: اسراف و تبذیر).
شاید پرسیده شود: پس چه زمان، پیشیگرفتن برای حصر است؟ پاسخ: زمانی پیشیگرفتن وابسته بر هسته اصلیاش – برای مثال: مفعولی بر فعلاش – برای حصر است که به آن وابسته، نظر و توجه داشته باشیم. در این زمان جای اصلی وابسته – با توجه به اهمیتیکه دارد – پس از هسته اصلی است. بنابر این – تنها – در این صورت، اگر پیشگرفتن رخ داد، برای حصر خواهد بود. به این مثال دقت کنید: «رأيت يوم الجمعه فلانا على سطح بيته». در این جمله، «سطح بیته» مهم است. اگر گفته میشد: «على سطح بيته رأيت فلانا يوم الجمعه» حصر رخ داده بود؛ پس پیشگرفتن وابسته – تنها – زمانی برای حصر است که مورد توجه باشد؛ و در آخر کلام بیاید. اگر جای اصلیاش پس از هسته اصلی؛ و اسلوب کلام بر این امر دلالت نداشت، دیگر پیش انداختناش برای حصر نیست.
اگر به جای «إیاک نعبد» گفته میشد: «نعبدک» این مهم بود که – تنها – خداوند – که به سبب مهمبودن در آخر جمله آورده میشد – بندگی شود؛ نه این که بندگیکردن مهم باشد. در آن صورت بود که پیشی گرفتناش برای حصر بود؛ اما جوّ کلام و زمینه که این آیات در آن هست، این را نمیرساند که معناهایی جز این مد نظر باشد؛ برای نمونه گمان زده شود بندگی دیگری هم بندگی میشود؛ یا مقصود خداوند نبوده، تا بعد گفته شود: مهم این است که ما تو را عبادت میکنیم؛ نه کسی دیگر را، بلکه در سوره حمد پس از بیان ربوبیت خدا، گویی گفته شده: اکنون برخورد شما در برابر رب چیست؟ و در پاسخ انسان میگوید: إِيَّاكَ نَعۡبُدُ / تو را بندگی میکنیم؛ نه این که برای حصر باشد (تنها تو را بندگی میکنیم)، بلکه برخورد ما در برابر تو، بندگیاست؛ نه امری دیگر (تو را – تنها – بندگی میکنیم؛ نه چیزی دیگر) و از تو یاری میخواهیم.
راه هدایت کدام است؟
در چند آیه نخست سوره حمد، راه بندگی روشن شد. اکنون بنده در پیشگاه پروردگار و در حال گفت و گو با اوست؛ و از او میخواهد که خود و دیگر عالَمین (انسانها) را – که تا این مرحله از بندگی رسیدهاند – هدایت کند، تا از این پس نیز سالک این راه شوند: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾(٣٠) در این باره توضیحات کافی داده شد. تنها این پرسش میماند: مگر کسیکه میگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ خود مهتدی نیست؟ پس «إهدنا» چه معنایی دارد؟
طرح این پرسش بر اثر بیتوجهیست. چون هدایت امری نیست که یک لحظه انجام گیرد؛ و بعد تمام شود. انسان لحظه به لحظه نیازمندِ هدایت است؛ یعنی کسیکه به راه بندگی وارد شده، هرگام کوچک بندگی را که بر میدارد، باید مهتدی باشد؛ یعنی انسانی میتواند مؤمن باشد؛ اما به کجراهه بیفتد. چون هر لحظه و هر روز، مسایل جدیدی برای مؤمن پیش میآید؛ و این که در هر موضوع، موضعِ درست چیست؟ این کار آسانی نیست.
پس هدایتخواستن از خداوند برای این است، کسیکه تا اینجا رسیده، از این پس هم در هر گامی به خداوند نیازمند است که او را دستگیری کند. همانگونه که فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ﴾ [العنكبوت: ٦٩].
«آنان که در [راه] ما کوشیدند، راههایمان را به آنان نشان میدهیم».
کسیکه برای خداوند مجاهدت کرده – به یقین – در راه راست گام بر میدارد، پس چرا فرموده است: ﴿لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا﴾.
مقصود از این بخش آیه چنین است: خداوند از این پس در شاخههای گوناگون صراط مستقیم و در زمینههای روابط انسان با خدا و مردم و نعمتهای خدا و نظام سیاسی و مانند آن، او را هدایت میکند(٣١).
در ادامه، نمازگزار از خداوند میخواهد به راهی هدایت شود که به نعمت میرسد؛ و میگوید: ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ «راه کسانیکه به آنان انعام کرده». نعمتدادهشدگان چهار گروهاند: «انبیاء و صدیقان و شهداء و صالحان».
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ﴾ [النساء : ٦٩].
«کسانیکه خداوند به آنان انعام داده است (از) پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان».
مؤمن هنگامیکه راهش را با آنان یکی میکند، به آنان میپیوندد. نمیتواند پیامبر شود – چون نبوت کسبی نیست –، اما آن سه رتبه دیگر به دستآوردنیاند؛ و به همت انسان بستگی دارد که صدیق شود؛ یعنی سراسر زندگیش بر صدق و راستی در بندگی خدا باشد. شهید شود؛ یعنی زندگیش گواهِ حقانیت دین خدا باشد؛ و گواه باشد بر این که الوهیت تنها از آن خداست؛ نه کسی دیگر؛ و صالح و نیکوکار باشد؛ پس این چهار گروه منعم علیه ﴿أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ هستند.
به راه کسانیکه بر آنان انعام کرده ما را هدایت کن: ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾ که اینها نه مغضوب علیهم هستند؛ نه ضالین؛ یعنی نه این یکی؛ نه آن یکی. در اصطلاح (علم نحو) به «لا»ی موجود در ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾، زائد میگویند، منظور از زائد این نیست که معنا نداشته باشد، بلکه در معنا نقش اساسی دارد؛ یعنی اگر «لا» نباشد؛ و گفته شود: ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾؛ یعنی کسانیکه به آنان انعام کرده مجموع این دو گروه نیستند؛ اما این که یکی از آنان نباشد، نفی نمیشود؛ ولی زمان که «لا» افزوده شود، بیان میکند که نه اینان هستند؛ و نه آنان.
***
برداشتی اجمالی از سورهی حمد
در آغاز بایست یاد آوری کرد که این سوره متن قرآن است؛ و انسان هر روز باید هفده بار آن را بخواند؛ یا – دست کم – از امام جماعت بشنود – بنا به رأی مجتهدانیکه میگویند در نمازهای جهری، قرائتِ امام کافیست؛ اما این رأی که نه خود بخواند و نه از دیگری بشنود، دیدگاه برخی امامان است؛ و پذیرش آن دشوار. آری، مؤمن روزی هفده بار این متن قرآن و خلاصه دین را از قلب و روانش میگذراند، تا نسبت به آن شناخت به دست آورد؛ و در وی به خصلت تبدیل شود. هنگامیکه به خصلت تبدیل شد؛ و جزو شخصیت وی گشت، آنگاه اثر آن یعنی بندگی در زندگی پدیدار میشود؛ و دین در زندگییش تحقق مییابد؛ یعنی نخست باید در او شناخت پدید آید؛ سپس به صورتِ خصلت درآید، آنگاه نشانههای آن در زندگی به صورت عملی آشکار میشود.
از آنجا که به ذهنآوردن این تفسیرها در نماز دشوار است، برای آن که انسان بتواند بیدرنگ، معنا و مفهومی از سوره حمد برداشت کند؛ و بگذرد، خلاصه معنای آن چنین است:
نمازگزار در آغاز میخواهد راه گذر از این سوره و معانی و مفاهیم بزرگ آن را بپیماید – که پیشتر گفته شد، بندگی مانند راهیست که بایست پیمود – هنگامپیمودن راه بیدرنگ به ذهنش خطور میکند که باید امکاناتی داشته باشد؛ و موانع موجود دور شود. پس با گفتن: «بسم الله الرحمن الرحیم» بیدرنگ میتواند گمان کند که خداوند امکانات را آماده میسازد و موانع را برمیدارد. هنگامیکه وارد سوره میشود، با بر زبانآوردنِ «الحمد لله رب العالمین» سپاسگذاری کوتاهی به جا میآورد؛ چون نمیتواند معانی را به تفصیل بررسی کند؛ و به ذهن آورد؛ مگر آن که معانی را چنان در ذهنش تکرار کرده باشد که زود مجسم شوند.
گفتیم میان معانی رب و برخورد انسان با آن نوعی تقابل وجود دارد؛ و در برابر نامها و صفات خداوند، برخوردی متناسب با هر اسم یا صفتی گرفته میشود. بعد که میگوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ هرگونه دستیابی به امکانات و دورشدن موانع را – که خداوند برای رشدش آماده کرده – تصور مینماید. ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ سپس به این میرسد که زیر کنترل خداوند است؛ و روزی به کردار او رسیدگی میشود. پس باید بیندیشد که آیا از امکانات موجود – که مظهر رحمت خداوند هستند – برای تزکیه، بهره گرفته است؛ یا نه. بینید چقدر این معانی مرتب و به هم پیوستهاند. چون به اینجا رسید، گمان میکند: پس روزی هم از من بازخواست میشود که چگونه از مظاهر رحمت خداوند استفاده کردهام.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾(٣٢) یعنی دستوراتی را که در باره چگونه تزکیهشدن صادر کرده، بیچون و چرا اطات میکنم؛ زیرا چگونگی به کارگرفتنِ آن امکانات را از من میخواهی. در اینجا بسیار سریع به ذهن خطور میکند: چگونه این کار را بکنم؟ چون در هر مرحله به آمادهسازی امکانات و دورکردن موانع نیاز است که تنها خداوند میتواند آنها را تأمین کند. پس بیدرنگ میگوید: و تنها از تو یاری میطلبم: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾.
تا اینجا، راه بندگی در قلب پیموده شد؛ برای همین از خداوند میخواهد که مؤمنان را به آن راه هدایت کند: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾(٣٣) اگر نماز با جماعت برگزار شود، روشن است، منظور، جماعت نمازگزار است؛ و اگر خودش تنها نماز میخواند، باز باید خود را با جمع مؤمنان بداند؛ یعنی هرگاه انسان آیات ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ و ﴿ٱهۡدِنَا﴾ را میخواند، باید همه مسلمانانِ همزمانِ خود را در نظر داشته باشد. این که میگوییم همزمان، چون هدایت در باره آنان مطرح است؛ اما دیگر دعاهای گروهی، مانند دعاهای آمرزش و رحمت، برای همه مؤمنان است.
وقتی میگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ میتواند راه همواری که وی را به مقصد میرساند، تصور کند. آن راهیکه پیشتر گفته شد. راه کسانیکه به آنان نعمت ازانی داشته است: ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾(٣٤) میتواند در ذهنش تصور کند که به آن جمع میپیوندد. صفی از پیامبران و راستگویان و شهیدان و صالحان؛ و این صف به خداوند پایان مییابد.
﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ﴾؛ مقصود نه کسانیکه علم بیعمل داشتند. ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ و نه آنانی که از دانش گمراه هستند و گمراه نیز شدند. این دو در برابر ﴿ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ هستند. تصور اینها نیز به صورت اجمالی باید باشد؛ زیرا در آخر بحث نماز بیان شده است که اگر نمازی بیتوجه به واژگان و حقایق کردارش خوانده شود؛ و بیخشوع باشد، نه تنها نماز ناقص نیست، بلکه اصلاً نماز نیست. همانگونه که در باره روزه گفتیم: اگر برای خدا نباشد، میتوان گفت که اعتصاب غذا و رژیم غذایی و تمرین نخوردن خوراک و این جور چیزهاست؛ اما نمیتوان گفت روزه است. نمازی که هم که توجه به حقایقِ کردار و یاد خدا و خشوع در قالبش نباشد، نماز نیست، بلکه کاریست همانند نماز.
نظرات