بررسی واژههای پس از سوره حمد
پس از توضیح سوره حمد باید واژگان دشواری را که در تشهد و دیگر ذکرها وجود دارد، به اختصار توضیح دهیم، تا در میان تفسیرِ ذکرها و وردها، توقف پیش نیاید.
آغاز نماز با «الله اکبر» است. واژه «اکبر» میتواند صفت مشبهه یا اسم تفضیل باشد. در این باره اختلاف نظر وجود دارد. اگر صفت مشبهه باشد، یعنی خدا متصف به کبریاست؛ و اگر اسم تفضیل باشد، نخست باید گمانی در نظر گرفته شود. اگر گمان کنیم دیگران نیز دارای کبریا هستند، کبریای خدا بزرگترین است. مانند: أحکم الحاکمین. در حقیقت حاکمی جز خداوند وجود ندارد؛ اما اگر گمان کنیم که حاکمانی هستند، خدا أحکم الحاکمین است؛ یعنی او حاکم واقعی است؛ یا «خیر الرازقین» در حقیقت روزیدهنده جز خداوند وجود ندارد؛ اما اگر گمان کنیم روزیدهندگان دیگری هستند، خداوند بهترین روزیدهنده است. «الله اکبر» نیز چنین است؛ یعنی کس دیگری کبریایی ندارد، اما به فرض که چنین باشد. خدا اکبر است.
واژه کبریاء در اصل از دو باب کَبُرَ یکبُرُ / کَبِرَ یکبَرُ است. کَبُرَ یکبُرُ برای بزرگی مادی و کَبِرَ یکبَرُ برای بزرگی سن به کار میرود. بزرگی به چه معناست؟ هنگامیکه میگوییم: سنگ بزرگ است – چون این معانی نسبی هستند – به این معناست که در قیاس با قدرت و توانایی ما، بزرگ است؛ یعنی در حیطه قدرت ما نیست که این سنگ را برداریم. پس در بزرگی، نامحدود بودن و فراتر از احاطهبودن، گمان میشود. پس کبریا – که برتر بودنِ کامل از هرگونه محدودیتی و دور بودن از هر احاطه است – تنها وصف خداوند است.
شیطان و ابلیس
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. أعوذ: پناه میبرم. شیطان عام است؛ و با ابلیس فرق دارد. ابلیس اسم خاص برای شیطان مشهور (رؤوس الشیاطین) است. شیطان یعنی هر موجود منحرف و بدجنس و بداخلاق و دور از راه راست که در میان جنها و انسانها و دیگر موجودات زندگی میکنند. در قرآن واژه «شیاطین» نخستین بار برای رهبران یهود – که توجیهکنندگان منافقان بودند – به کار رفته است:
﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ﴾ [البقره: ١٤].
«و چون با شیطانها [و سرانِ خود] خلوت کنند».
بنابر این، هنگامیکه انسان از شیطان به خدا پناه میبرد، به این معناست که خداوند مزاحمهایی را که احتمال دارد در زمانِ قرائتِ این سوره – که مهمترین کار است – سورهاش بیایند، از سر راه بردارد؛ و دور نماید. رجیم: به معنای راندهشده است. واژه رِجام در اصل به معنای سنگریزههاییست که روی گور گذاشته میشود. سپس – در معنای عام – برای سنگهایی که کسی را با آنها میزنند به کار رفت. رَجمَهُ، یعنی او را با سنگ زد؛ و دور کرد. رَجِیم یعنی با سنگزدهشده و دورکردهشده و با شیوه پر اهانت از رحمت رانده شده.
تسبیح و ارتباط آن با حمد
تسبیح از سباحت به معنای شنا کردن، گرفته شده است. در شنا کردن حرکت تند و بیفراز و نشیبی وجود دارد. این فعل در باب تفعیل به کار رفته؛ و متعدی است. گویی کسیکه تسبیح میشود، به شنا وادار میشود؛ و به سرعت از موضوعی دور میگردد. تسبیح خداوند، یعنی او را بیمکث از هر نسبت ناشایست دورکردن.
تسبیح آفریدگان برای خداوند چنین است: اگر یکی از آفریدههای خداوند نقص داشته باشد، چون آفریده خداوند است، با زبان حال میگوید که آفریننده من ناقص است؛ زیرا من که آفریده و ساخته او هستم، ناقص هستم. اغلب بر پایه ساخته شدهها، در باره سازندگانشان حکم صادر میشود؛ برای نمونه، اگر ضبط صوتی خوب باشد، میگوییم: سازندهاش در کار خود ماهر بوده است؛ و اگر خوب نباشد، میگوییم: ناشیست. پس اگر آفریده در نقص بماند؛ در حالیکه استعداد رفتن از آن حالت به درجاتِ بالاتری را داشته باشد، در این صورت وجود نقص در آن آفریده به معنای نسبتدادنِ نقص به آفریننده است. پس سبحان الله، یعنی دورکردنِ خداوند از نقص؛ البته محال است که ما بتوانیم خداوند را از چیزی دور کنیم، بلکه خود آفریده از نقایص فرار میکند؛ زیرا این آفریده است که نقایص در او جلوهگر میشود؛ و اگر آن نقایص در او باقی بماند، به معنای نسبتدادنِ نقص به آفریدگار خواهد بود.
پس هنگامیکه انسان، خدا را تسبیح میکند، باید تا آنجا که میتواند، خود در مسیر تکامل حرکت کند؛ و از نقایص دور شود؛ البته چون آفریده محدود است، شاید به جایی برسد که دیگر توانایی حرکت در تسبیح و حمد را نداشته باشد؛ ولی این حالت به معنای نسبتدادن نقص برای آفریدگار نیست؛ چون انسان بیش از آن را نمیتواند تحمل کند. زمانی نقص خواهد بود که انسان هنوز تحمل رفتن به بالاتر را داشته باشد؛ اما کوتاهی کند. در این صورت گفته میشود: چرا پدید آورنده، این انسان مستعد را بالاتر نبرده است؟ در این صورت است که به خداوند نسبت نقص داده میشود. پس معنای تسبیح آفریدگار، دورشدن آفریده از نقص خواهد بود؛ یعنی همان کاریکه انسان انجام میدهد؛ و از نقص به سوی کمال میرود، خداوند را از نسبت نقص دور میکند. بدین سبب تسبیح بر همه موجودات عام است:
﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ﴾ [الإسراء: ٤٤].
«و هیچ چیزی نیست، مگر آن که با ستایشِ او تسبیح میگوید».
یعنی تمام موجودات در جنبشاند؛ و موجودی نیست که دربایستد؛ و ساکن باشد؛ البته انس و جن در بخش اختیاریشان میایستند که در این بخش نسبت نقص به خود آنها برمیگردد؛ چون خداوند به آنها اراده و اختیار داده است؛ و آنچه نشانه اقتدار و کمال او باشد، انجام شده است؛ ولی انس و جن خود نمیخواهند به سوی کمال حرکت کنند؛ و خداوند نیز آنان را وادار به انجام کاری نمیکند.
پس حرکتِ هر آفریده از نقطه نقص به نقطه کمال، تسبیح است. زمانیکه به مرتبه بالاتر از مرتبه پیشین رسید، با زبان حال میگوید که آفریننده من کامل است که این اندازه از کمال را به من بخشیده است؛ زیرا کمال ساختهشده از کمالِ سازنده نشان دارد. و این درجه از کمال که به آن رسیده حمد است؛ یعنی رسیدنِ وی به کمال بعدی حمد خواهد بود؛ و این درجه نیز نسبت به درجه بالاتر نقص است. پس در آن مرحله نیز نباید بایستد، بلکه تا میتواند باید به سوی کمال حرکت کند. اگر از این مرحله نیز بگذرد، حرکت وی تسبیح است؛ و رسیدن او به مرتبه بالاتر حمد خواهد بود. همینگونه تا جایی میرود که در دانش خداست. پس تسبیح و حمد، حرکتِ پیوسته و همیشگی از نقص به سوی کمال است.
انسان میتواند در زمینههای گوناگون از جمله: عقیده و نگاه و شنیدن و قلب و... تسبیح بگوید؛ برای مثال، هر روز که بیشتر و بیشتر دانش دیداری و شنیداری و قلبی به دست میآورد، در واقع تسبیح کرده است. تسبیح در قلب به اینگونه است که هر روز بیشتر از رغب و رهب جز خدا تخلیه شود؛ و رغب و رهب خدا در آن تقویت گردد. تسبیح با زبان به اینگونه است که زبانش هر روز بیشتر به ستایش خداوند مقید شود؛ و از ذکر و قدردانی جز او و در غیر ارتباط با او رهایی یابد؛ البته قدردانی از مؤمن و ایمانداران به خدا همان قدردانی از خداست؛ به شرطیکه از روی توجه باشد؛ و هر روز بیشتر در راه بندگی بماند؛ پس میبینیم که تسبیح و حمد همه زندگیست؛ و این تسبیحیکه به زبان آورده میشود بازگوکننده تسبیح اصلیست، نه آن که همه تسبیح باشد. درست مانند حمد که ستایش با زبان باید اصلاح در رفتار را نیز همراه داشته باشد.
تحیات
تحیات جمع تحیه است؛ مصدر باب تفعیل؛ مانند تبصره و تجربه و دیگر مصدرهاییی که بر وزن تَفعِلَه است. «تحیه» در اصل به معنای زندهگردانیدن است. «حیاهُ الله» یعنی خدا او را زنده کرد. هنگامیکه برای انسان به کار برده شود، یعنی انسان دیگری را تحیت کند؛ چون انسان زندهکننده نیست، معنای «زنده باد» را میرساند. حیاهُ فلان؛ یعنی فلان کس از خداوند خواست او را زنده کند. چون اصطلاح زنده باد در عرف برای تعظیم و بزرگداشت به کار برده شده است، معنای بزرگداشت را به خود گرفته. پس تحیت به معنای تعظیم و بزرگداشت است. «التحیات لله» یعنی همه بزرگداشتها و همه تعظیمها برای خداوند است. تعظیمهایی چون: قیام، رکوع و سجود و قعود و همه تسبیحها و حمدهای انجامشده در میان نماز که بالاترین تحیات هستند؛ و همه ستایشهای دیگر که روشناند، همه ویژه خداوند است.
سلام و رحمت
سلام جنبه و منفی قضیه را میرساند؛ یعنی رهاکردن از آنچه ناپسندیده است؛ اما رحمت ایجابیست. پس از آن که سلام (چیزی یا کسی را) از آنچه که ناپسند است، دور میکند؛ رحمت آنچه پسندیده و خوب است، برایش جلب میکند. گرچه رحمت خود به معنای به دستآوردن سود و دورکردن زیان است، هنگامیکه با سلام به کار رود، تنها بعد ایجابی و درست را میرساند. برکات نیز برای ادامه این کار خوب (رحمت) است. برکت به معنای خیر الهیست که چون در چیزی وجود داشته باشد، به آن پایداری و دوام میبخشد. همانگونه که پیشتر گفتیم، نماز هم رحمت است؛ اما رحمتیکه همراه با تعظیم باشد(35)؛ یعنی شاید خداوند به کسی رحمت عطا کند، اما در سطحی نباشد که با تعظیم همراه شود؛ برای نمونه به کسی نعمتهای عادی بدهد؛ اما هنگامیکه مرتبه امامت یا نبوت یا رسالت یا درجات بالای بهشت به کسی میبخشد، این رحمت همراه با تعظیم است که به او داده یا میدهد.
شهید و شهود و شهادت
شهادت و شهود هردو مصدرند. شهود بر وزن فُعُول، حدوث و وقوع فعلی را میرساند. شهود به معنای حضور و نظارت بر چیزیست؛ یعنی هم حاضر باشد؛ هم ناظر. نه این که حاضر نباشد؛ و از دور نظارت کند؛ چون شاید در دیدن اشکال پیش بیاید؛ نه این که حاضر باشد؛ اما ناظر نباشد؛ برای نمونه به آن چیز پشت کرده باشد؛ زیرا در هردو صورت آگاهی کامل به دست نمیآید.
شهادت: آنگاه که اینگونه آگاهی به دست آمد، انتقال این آگاهی به دیگری شهادت (گواهیدادن) خواهد بود.
بر زبانآوردن تشهد (أشهد أن لا إله إلا الله) در نماز بدین معناست که حق الوهیت را طاغوتها و فرمانرواها و فریادرسهای ادعایی غصب کردهاند؛ البته این به معنای ناتوانی خداوند نیست، بلکه خداوند آنان را میآزماید. بنابر این، خداوند متعمدان خود (اُولُوا العلم و مؤمنان) را که پیشتر با شهود، آیات خداوند در جهان هستی برایشان تبیین شده؛ و یقین پیدا کردهاند که الوهیت از آنِ خداوند است؛ نه از آنِ کسی دیگر، به گواهی و شهادت دعوت میکند(36).
سپس به میان مردم میآیند؛ و در برابر غاصبان گواهی میدهند که ما خود شهود یافتهایم؛ و برای شما هم بیان میکنیم؛ و گواهی میدهیم که الوهیت از آنِ خداست؛ و از آنِ شما طاغوتها نیست. اگر از ادعای دروغین خود (غصب الوهیت) دست نکشیدند؛ و اصلاح نشدند، روز رستاخیز گواه دیگری خواهد بود؛ و آنان (اولوا العلم و مؤمنان) در دادگاه احضار میشوند؛ همانگونه که کسی زمین دیگری را غصب میکند؛ و ریشسفیدهایی میآیند. و گواهی میدهند. اگر در همان جا ستیزه پایان نیافت، دعوی به دادگاه ارجاع داده میشود.
کسیکه بار نخست گواهی میدهد، شاهد نامیده میشود. اگر او بر گواهی خود پایداری داشت؛ و زندگییش در سخن و کردار تعبیری از این گواهان بود، شهید است؛ یعنی پیش از آن که بمیرد، شهید نامیده میشود. امروزه میگویند: شهادت فلان کس را تسلیت میگوییم؛ یا وقتی کسی میمیرد، میگویند: شهید شد؛ اما شهیدی که خداوند فرموده، پیش از مردن است. اگر پیش از مردن شهید نباشد دیگر شهید نیست(37). خداوند فرموده است:
﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقره: ١٤٣]
«تا گواه بر مردم باشید».
بیان ترتیب نماز و استفتاح آن
سپیده سر میزند؛ و یکی از آیات الهی جلوهگر میشود؛ تحولی پدید آمده که نشانه و یادآور تحول بزرگ دیگری به نام رستاخیز است. کافران و غافلان از آخرت این آیه نیز غافلاند و به خداوند نسبت ناتوانیدر عمل میدهند که نمیتواند رستاخیز را بیاورد. آنان چنین گمان میکنند که خلقِ این همه نعمتها و در اختیارِ انسان گذاشتن آنها، کاری بیهوده است. در اینجا مؤمن آشفته میشود، و میخواهد کاری کند؛ اما خداوند فرمودهاست:
﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ﴾ [طه: ١٣٠]. «بر آنچه میگویند، بردبار باش!».
شکیبایی کن که اکنون زمانِ انجام کاری یا درگیرشدن با ایشان نیست؛ چون – خود – هنوز چیزهایی کم داری که باید آنها را تکمیل کنی. مسایل دیگری هست که باید تحقق یابد، تا زمینه مساعد شود. اکنون به سرزدن سپیده این آیه خداوند توجه کن! در نتیجه به تسبیح او بپرداز! و نسبت ناتوانی و باطل را از پروردگارت دور کن! و به حمد او بپرداز! و قدرت و حق را به او نسبت بده!
بیگمان کسیکه دگرگونی پیروزمندانه سپیده را پیش آورد، میتواند دگرگونی آخرت را هم پیش بیاورد؛ و چون آخرت را پیش میآورد؛ کارهایش بیهوده نیست. پس این تسبیح و حمد تو مقتضی آن است که برخلاف کافران و غافلان، موضعِ بندگی بگیری و برای آن که عابد باشی، باید نماز بگزاری و اقامه صلاة کنی. پس پیش از هرچیز و هر کاری، بیدرنگ به انجام نماز بشتاب؛ و نماز صبح را بگزار؛ زیرا نماز مهمترین چیزیست که در سپیدهدمان انسان را به برگزاری آن وامیدارد (ابکار). سپیدهدم یکی از دو سوی روز است. اگر آغاز و پایان روز را با اقامه صلاة و تسبیح و حمد سرشار کنی، گویی با این کار هستییت را تضمین کردهای. از خواب که بیدار شدی؛ و حرکت زندگی را آغاز نمودی؛ گام نخست جهت دهنده تو خواهد بود. پس گام نخستت را با نماز آغاز کن، تا سمت و راه بندگی را در پیش بگیری. پس در مناسبترین زمان (سرزدن سپیده تا درآمدن آفتاب) فرصت را غنیمت شمار! و پیش از فوت وقت، نماز صبح را بخوان! هریک از این سخنان را از آیهها فرا گرفتهام. برای این که سخن به درازا نکشد، تنها اشاره به آنها کافیست. (نگا: آلعمران: 41، غافر: 55).
پس از لحظاتی دیگر آفتاب طلوع میکند؛ پس بدین مناسبت، روز رستاخیز را بیاد بیاور که در آنجا نیز زمین با نور پروردگارش روشن میشود:
﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ [الزمر: ٦٨].
«و زمین به نور پروردگارش تابناک میشود».
هنگامیکه به یاد رستاخیز افتادی، برای برخوردارشدن از مظاهر رحمت و بهشت و رضوان خدا، حالت تضرع (فروتنی) تو را فرا گیرد؛ و در باره مظاهرِ جلال و مُلک و ملکِ خدا و برای رهاییی از جهنم و ناخرسندی او، حالت خیفه (ترس و بیم) داشته باش! در نتیجه بر اثر این تضرع و خیفه آهستهبودن و صدا بلند نکردن، ﴿وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾(38) [الأعراف: ٢٠5] تو را فرا میگیرد. با این حال نماز (ظهر) را میخوانی. همانگونه که نماز عصر هم هنگام رفتن از روز به شب، یادآورنده چنین موضوعیست. باید اینگونه باشی: تضرع و خیفه تو را فرا گیرد؛ و بر اثر آنها آهسته و بیبلند کردن صدا نماز بگزاری.
آری، روح نمازت باید یاد خدایی باشد که دارنده همه کبریاست؛ و در برابرش، خشوع تو را فرا گیرد. روشن است که هدف از خشوع و وابستههای آن به دستآوردن خشنودی خداست؛ و برای رسیدن به آن، مقدماتی را مانند توجه به سپیدهدم و پاکیزهکردنِ لباس و بدن و جای نماز و طهارت از دو حدث (جنابت و بیوضویی) را طی کردهای.
آنگاه نمازگزار به یاد میآورد: «من اکنون خود را آراستهام برای آن که در حضور خداوند بایستم؛ و نماز بگزارم؛ پس باید آرایشی را که در جامعهام متعارف است به خود بگیرم؛ و آراسته به پیشگاه پروردگارم بروم». خداوند فرموده است:
﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ [الأعراف: ٣١].
«جامه آراسته خود را در هر نمازی برگیرید!».
منظور آرایش به معنای متعارف است که در هر جامعه حد و مرز مشخصی دارد؛ و در فقه «ستر عورت» نامیده شده است؛ اما زیور آمده در آیه گستردهتر از آن است.
پس از فراهمنمودن این مقدمات از راه نماز با خداوندت تماس بگیر! ولی چون روحی دمیدهشده در بدن مادی هستی، برای تماس با خداوند و کسب خشنودی او، گرفتار محسوسات و مشهوداتای؛ و بیسو و سمت یا نماد حسّی، به خداوندت نمیتوانی توجه کنی؛ پس رو به آن خانه که خداوند آن را مرکز فرمانروایی خود بر روی زمین نهاده است، بایست. هنگامیکه بدنت رو به آن خانه ایستاد، روح و روان و قلبت نیز رو به خداوند خواهد بود. آنگاه بگو: الله اکبر. هنگامیکه الله اکبر گفتی؛ و تصوّرِ کبریای خدا را کردی؛ و به حال و هوای نماز وارد شدی، از توجه به هرچیز دیگر، روی میگردانی و سفر را آغاز میکنی. برای واردشدن به بنیادیترین بخش نماز – سوره فاتحه – مقدمه نیاز است (استفتاح). برای استفتاح، و ردها و ذکرهایی روایت شده است؛ اما قویترین روایت چنین است:
«اللَّهُمَّ بَاعِدْ بَيْنِي وَبَيْنَ خَطَايَايَ، كَمَا بَاعَدْتَّ بَيْنَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ».
«خدایا! به اندازه دوری مشرق و مغرب گناهان و کجرویهایم را از من دور گردان! و مرا نیز از آنها دور کن!».
انسان باید از نشانههای این کجرویها نیز رهایی یابد، تا بتواند با خداوند تماس بگیرد؛ زیرا قلبِ گرفتارِ تاریکیهای خطا و گناه این توانایی را ندارد که با خداوند تماس داشته باشد:
«اللهُمَّ نَقِّنِي مِنْ خَطَايَايَ كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الْأَبْيَضُ مِنَ الدَّنَسِ، واغْسِلْنِي مِنْ خَطَايَايَ بِالثَّلْجِ وَالْمَاءِ وَالْبَرَدِ».
«خدایا! و از کجرویهایم پاکیزهام گردان! همچنان که لباس سفید از چرکاش پاکیزه گردانده میشود؛ و با برف و آب و تگرگ (و دیگر وسیلههای پاککننده)، مرا از کجرویهایم پاکیزه گردان!».
این کار مهم (خواندن سوره فاتحه) برای ناپاکان و شیطانها بسیار ناخوشآیند است. بنابر این، هرچه از دستشان برآید، مزاحمت ایجاد میکنند؛ برای همین در آغاز بایست به خدا پناه برد؛ و گفت: «نعوذ بالله من الشیطان الرجیم» اگر با صیغه جمع بیان شود، بهتر است؛ چون همه صیغههای سوره فاتحه جمعاند؛ و روایت صحیحی هم نداریم که صیغه أعوذ را تعیین کرده باشد.
«أعوذ» از آن دسته واژگانی است که حرف نخستش عین و حرفِ دوماش واو است. بیشتر آنها معنای عود و بازگشتن را میرسانند. گویی انسان گرفتار وسواسهای شیطانها بوده؛ و اکنون باز گشته و گفته است: از هر بدجنسِ راندهشده از رحمت خدا، برمیگردم و به او پناه میبرم، تا از دست آن بدجنس رهایی یابم؛ و مزاحمت او از من برداشته شود.
سپس «بسم الله الرحمن الرحیم» بر زبان آورده میشود، تا بتوان راه را ادامه داد. سپس سوره فاتحه با همان کیفیتیکه گفتیم، خوانده میشود. چون سوره فاتحه هفده بار در روز تکرار میگرد، روانِ انسان ویژگی بندگی مییابد؛ به گونه که متن بندگی (سوره حمد) شخصیتِ انسان میشد؛ و زندگییش شرح آن متن خواهد بود؛ زیرا جهتگیریهای واقعیتِ زندگی – همه – از ویژگیهای انسان ریشه گرفته است؛ اما سوره فاتحه – که متنِ مجملِ بندگیست، خود شرحی دارد (قرآن) که هر سوره و هر آیه از آن، تفصیل گوشه از همین متن است. با خواندن سوره فاتحه شخصیتِ اجمالی بندگی به اوج خود میرسد. چه بهتر که پس از آن، مقطع دیگری از قرآن نیز خوانده شود، تا یک گوشه از شخصیتِ تفصیلی آن هم تکمیل گردد. روز دیگر گوشه دیگر خوانده میشود. همینگونه هر روز مقطعی از آن تکمیل میگردد.
هنگامیکه سوره از قرآن یا مقطعی از آن سوره خوانده شد، دیگر نبایست سر پا ایستاد؛ زیرا دیگر چیزی نمانده که گفته شود. درمییابد کبریای خدا از این هم بالاتر است. پس پسندیده نیست در بزرگداشت و بندگییش به این اندازه بسنده کرد، بلکه بایست بیشتر بندگی کرد؛ برای همین نمازگزار با گفتن: الله اکبر سر تعظیم فرود میآورد؛ و به رکوع میرود.
در باره رکوع ذکرهایی روایت شده است که در کتابهای حدیث میتوان آنها را یافت. یکی از آن ذکرها چنین است: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ» یعنی «خداوند بزرگام را از نسبت نقص دور میکنم». کدام نقص؟ «از این که گمان کنم، آن اندازه بندگی که انجام دادم، کافی بود. بنابر این، بندگی و تسبیح و ستایش برای خدا در حالت قیام، کافی نیست؛ و باید از آن حالت دور شوم». گفته شد که تسبیح فرار بنده از نقص به کمال است؛ البته میتوان ذکرهای دیگری هم گفت.
پس از آن که در رکوع تسبیح خوانده شد، سر برمیدارد؛ و پشت سر تسبیح حمد – که پسندیده است – بر زبان جاری میشود. دورشدن از مرحله قیام به رکوع و از رکوع به اعتدال تسبیح و رسیدن به هریک از آنها حمد است. (حرکت نمازگزار از یک مرحله به مرحله دیگر، تسبیح و رسیدن به آن مرحله حمد است). پس از رکوع به حالت اعتدال میرود و میگوید:
«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».
(خدا گوش فرا دهد؛ و بپذیرد ستایش کسی را که ستایشاش میکند).
آنگاه میخواند:
«رَبَّنَا وَلَكَ الحَمْدُ» یا «اللَّهُمَّ رَبَّنَا لَكَ الحَمْدُ».
«خداوندا! همانگونه که تسبیح برای تو بود، ستایش هم برای تو است».
باز در مییابد که کافی نیست. الله اکبر: کبریای خدا بالاتر از آن است که به رکوع هم بسنده شود. بایست بیشتر از اینها فروتن بود؛ پس تلاش میکند از آن هم خاضعتر باش؛ آنگاه مینشیند؛ و به حالتی درمیآید که درجه بالاتر از آن در خضوع نیست. سجده میکند؛ یعنی سر بر آستان عظمت خدا میساید.
سجده بالاترین مقام بندگی
هنگام سجده گفته میشود:
«سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَبِحَمْدِهِ».
«خداوندِ برتر و بالاترم را تسبیح میکنم».
یعنی از بسندهکردن به این اندازه – که در حالت اعتدال است – فرار میکنم؛ و او را از این نسبت (نقص) دور میسازم؛ و به سجده میافتم. در سجده به جای عظیم، «أعلی» گفته میشود، تا شکوه خداوند بیشتر آشکار شود. ذکرهای دیگری نیز وجود دارد. اگر زمان باشد میتوان آنها را نیز خواند؛ در ضمن سجده زمان مناسبی برای دعاکردن است. چون حالت سجود حالتِ قرب به خداوند است که فرموده:
﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩﴾ [العلق: ١٩].
«سجده ببر و نزدیک شو».
پس انسان میتواند در حالتِ سجود هر دعایی، مانند: دعاهای قرآنی و دعاهای مأثور را بخواند. دیگر نماز گزار آنچه از بندگی میتوانست با سجدهکردن انجام داده است؛ اما باز درمییابد که کبریای خدا بالاتر از این است: «الله اکبر» این اندازه از بندگی هم بس نبود. حال چه بکند؟ چیز بالاتری که نیست. پس سر از سجده برمیدارد. دعای آمرزش و رحمت میخواند. آنگاه چون چیزی بالاتر از قیام و رکوع و سجود نیست؛ و مهمترینشان را – که این آخری [سجده]ست – تکرار میکند؛ چون در فروتنی و بندگی رفتاری بالاتر از آن نداریم. پس سجده تکرار میشود؛ و باز تکرار الله اکبر. کبریای خدا بیشتر و بالاتر از این است. باز حق بندگی به جا آورده نشده است. چه باید کرد؟ برخیز! مکثی کن: «آیا حالا که نمیتوانم جلوتر بروم، دست بکشم؟ نه، آن اندازه که میشود تکرار میکنم، تا برایم این رفتار خوی شود؛ و ماندگار. رکعتِ دیگری را هم همینگونه میگزارم». پس از رکعتِ دوم تکرار بیش از اندازه نیز مقدور نیست. پس بنشین؛ و سپاسگزاری کن! آخرین سخنانت را بگو! و سپس به میان مردم بازگرد. هنگامیکه انسان به این مرحله رسید، به اوج بندگی دست یافته است.
نامگذاری هر بخش نماز نیز حکمت خاص خود را دارد.
قیام: در حضور خداوند و در میدان بندگی با عزم و اراده برخاستن.
رکوع: سرِ بندگی فرودآوردن.
سجود: خود را خوارشمردن و پایینگرفتن در برابر معبود.
پس همه زندگی باید قیام و رکوع و سجود باشد. و این رفتاریکه در نماز انجام میشود، تعبیر کاملی از قیام و رکوع و سجود عملی انسان در زندگیست.
بزرگداشتها برای خداست
باید خداوند را سپاس بگزارد: «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ» این قویترین روایت در تشهد است. روایات دیگری نیز وجود دارد؛ مانند: «التَّحِيَّاتُ الْمُبَارَكَاتُ، الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلَّهِ» و مانند اینها. در این بخش، اولی – که از دیگر روایتها درستتر است – تفسیر شده است:
التحیات: همه زنده بادها و تعظیمها و بزرگداشتها برای خداوند است. باید از خداوند سپاسگزار و متشکر باشد که بنده را به این اندازه از هدایت رسانده؛ و موفق کرده است. پس همه «تحیت»ها، مانند: قیام و رکوع و قعود و سجود با بزرگداشت همراه است؛ و هر تحیت و بزرگداشت دیگری باید برای خدا باشد. اگر به بنده از بندگان خدا تحیت گفته؛ یا به انسانِ مؤمنی، سلامی از سر تحیت داده میشود، برای آن است که به خداوند ایمان دارد.
«والصلوات» و نمازها که بارزترین نمونههای تحیاتاند، نیز برای خداوندند. «والطیبات»: هر کردارِ پاک و خالص و بیغل و غش نیز برای خداوند است. سپس به یاد میآورد که در نتیجه رنج و زحمتهای شبانهروزی و راهنماییهای پیامبر خدا بود که او به این درجه از بندگی رسید. پس برای آن که بعد از خداوند با حواس جمع [و سرشار از عاطفه] از او نیز سپاسگزاری شود، با وی سخن میگوید، گویی در حضور اوست؛ نه این که در برابر او باشد، بلکه او را همچون بنده درستکار خدا خطاب قرار میدهد؛ برای نمونه هنگامی در باره مجاهدات و اعمالیکه سید(39) / انجام داده صحبت میشود، در ادامه سخن میگوییم: خدا تو را بیامرزد! و رحمت کند؛ و خداوند از تو خوشنود و راضی باشد. با این که گوینده هرگز معتقد نیست که پیامبر خدا میشنود؛ یا آنجا حضور دارد، با همه هستی و [عاطفه] او را دعا میکند؛ او را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَه اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ» معنای سلام توضیح داده شد؛ اما سلام برای پیامبر r این است که هرچه با او سازگار نیست، خداوند از او دور بدارد. از ناسازگاریهای دنیا در زمانی که زنده بود؛ و اکنون در دوران برزخ، و روز رستاخیز و بهشت، هرچه ناسازگاریست از او دور نماید.
«رحمة»: رحمتِ خداوند، جنبه ایجابی دارد؛ یعنی هر چیزی که خوب است، خداوند آن را به پیامبر ارزانی دارد.
«برکات»: رحمتها و امکانات ایجابی بخشیده شده به پیامبر r فراوانی و پایداری داشته باشند.
آنگاه نوبت بندگانِ صالح خدا میرسد که (در رسیدن وی به این درجه از هدایت) نقش بنیادین داشتهاند؛ چه گذشتگان که راه را هموار کردند؛ و چه معاصران که پشتیبان او هستند؛ زیرا مؤمنان همچون «بنیان مرصوص»اند؛ و با بودن آنهاست که نمازگزار میتواند بندگی خود را اینچنین و تا این حد انجام دهد: پس:
«السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ».
«سلام بر ما و بر بندگان نیکوکار خدا!».
در پایان، زمان رسیدن به شهود حقیقتِ کبری است: «أشهد أن لا إله إلا الله». یعنی پس از آن که این حقیقت را دریافتم [و آن را مشاهده کردم]، اکنون گواهی میدهم که فرمانروا و فریادرسِ معبود و مُعینی – که رحمان و رحیم و مالک باشد – جز الله نیست. در پی این گواهی، گواهان دیگری در باره منزلت پیامبر خدا r میآید که موجب شد، تا مؤمن نمازگزار به این مقام برسد: «وأشهد أن محمدا عبده ورسوله» یعنی پس از آن که دریافتم [و نبوت پیامبر برایم ثابت شد]، شهادت و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستاده خداوند است.
پس از همه سپاسگزاریها و بیان منزلت بزرگترین و آخرین پیامبر در بندگی خدا، دیگر سخنی باقی نمانده است، مگر آنچه نمازگزار با خدای خود میگوید، و دوباره به میان مردم بازگردد.
واپسین سخنان با خداوند
آخرین سخنان خواستههایی است که در پایانِ حضور در پیشگاه خداوند بیان میشود؛ مانند آنچه نمازگزار از خداوند میخواهد که به او ببخشد. درخواستها با صلوات بر پیامبر آغاز میشود. اگر به خود صلوات نیز اکتفا شود، خواسته او تحقق یافته است؛ اما اگر دعاهای دیگری نیز بخواند، بهتر است. صیغه صلوات چنین است:
«اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».
این روایت استوارترین و صحیحترین روایت در صلوات است. گفتیم صلوات یعنی رحمت و تعظیم. برکات نیز ادامه آن رحمت و تعظیم است. پیامبر خدا r عبارت «كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ» را از این آیه گرفته است:
﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣ ﴾ [هود: ٧٣].
«رحمت و برکات خدا بر شما خاندان باد! به راستی او ستوده ارجمند است».
«حمید»: خداوند حمید و ستوده است. کارهایی انجام میدهد که بر پایه آنها استحقاق ستایش دارد.
«مجید»: خیرهایش بسیار وسیع و فراوان است. بنابر این، چون خداوند حمید و مجید است، از او میخواهیم که بر محمد و آل او صلوات و برکات فرو فرستد.
«آل»: وابستگان. وابستگانی که پیوندی ویژه باهم داشته باشند. آنانیکه در پیشبرد برنامه و هدف اسلام نقشِ بنیادین دارند؛ پس سابقان، از مهاجران و انصار همچنین امامان و هدایتگران راستین در طول تاریخ آل پیامبر خدا هستند که برای آنان نیز دعا میشود:
«طوبى لمن هو من الآل».
«خوشا به حال کسیکه از آل است!».
نیکبختی است که نمازگزار – خودش – جزو آن آل باشد، تا برای خودش هم دعا کرده باشد.
پس از صلواتفرستادن بر محمد و آل محمد میتوان دعاهای دیگری نیز خواند؛ مانند: دعاهای روایتشده یا هر دعای دیگری.
بنابر این، صلوات بر پیامبر خدا و آلش بنیادیترین دعاست؛ ولی احادیث صحیح در این باره انسان را مختار و آزاد گذاشته که خود هر دعایی را مناسب میداند برگزیند. هر دعای مأثور دیگری که به پس از تشهد متعلق باشد؛ همچنین هر دعای دیگری که انسان بخواهد، میتواند پس از تشهد بخواند.
سلام، زیباترین پیام
پس از آن که آخرین سخنان با خداوند در میان گذاشته شد؛ و خواستهها و نیازها بر زبان آمد، زمان بازگشتن به میان مردم و پایانبخشیدن به این سفر است. زمانیکه انسان با همنوعِ خود همسخن میشود، میانشان پیوندی ویژه پدید میآید؛ و در باره موضوعاتی سخن میگویند که این پرسش را پیش میآورد: آیا رابطه، رابطه سودرسانی به همدیگر است؟ یا رابطه زیانآوردن؟ در بیان کلی، ارتباط انسان مؤمن با دیگر مؤمنان بر این اساس استوار است که هرکس در اندازه توانش، هرچه از دستش برمیآید – از دورکردن زیان یا دستیابی به سود – برای دیگران انجام دهد. در شریعت برای تعبیر این رابطه آمده که چون دو مؤمن باهم دیدار میکنند، کلام و شعار ویژه – که همان سلامدادن است – نسبت به هم بر زبان آورند؛ و بگویند: «السلام علیکم ورحمه الله» [اگر «وبرکاته» نیز افزوده شود، پسندیدهتر است]. یعنی اکنون که من با تو دیدار کردم، من کردارهای بد و سلبی نسبت به تو انجام نمیدهم؛ و گزندی به تو نمیرسانم؛ و تو در امان هستی. «السلام علیکم»: خداوند تو را از گزند رها و سالم گرداند. «سلام» به معنای رهاساختن و رهاکردن است؛ و از سلم به معنای رهاشدن از هر گزند و آفت میآید.
[باید بدانیم] هنگامی کسی برای دیگری دعایی میکند، باید زمینه دعاکردن وجود داشته باشد. زمانیکه میگوید: خدا از سوی من تو را تن درست و بیگزند گرداند، یعنی من – خود – برنامهام بر این اساس است که آفت و گزندی از من به تو نرسد؛ و من این زمینه را مساعد و اسباب سالمکردن دیگران را اخذ کردهام. اکنون این مانده است که تأثیر رخ دهد. اینجاست که من به خداوند روی میآورم؛ و از او میخواهم که نتیجه آن را محقق سازد؛ زیرا نتیجه کردار در دستِ اوست. پس با جملههایی دعایی میگویم: «السلام علیکم».
پس از اطمیناندادن به این که کردار بد و سلبیی از سوی من، دامن وی را نمیگیرد، نوبت به کارهای ایجابی و درست میرسد: «ورحمه الله».
(و مهر خداوند بر تو باد!)، [دانستیم که] مظاهر مهر و رحمت خدا، به دستآوردن سود و دورکردن زیان است؛ اما چون دورکردن زیان در سلام آمده، در رحمه الله مورد نظر به دستآوردن سود است. زمانی که میگوییم: خداوند از مظاهر ایجابی و درستِ رحمتِ خود تو را برخوردار گرداند! [این هم، مانند سلامکردن] یعنی آنچه در این زمینه به من مربوط میشود، متعهدش شده؛ و زمینه را فراهم نمودهام، تا هرچه از مظاهرِ رحمتِ خداوند در دست من است، به تو برسانم؛ پس از خداوند هم میخواهم که به این مقدمهسازیها نتیجه ببخشد. «وبرکاته» نیز در پی این کارهای ایجابی و درست است.
وقتیکه مؤمن از این سفر بازمیگردد (نماز را به پایان میرساند)، اگر در دیگر دیدارها سلامگفتن واجب نباشد، اینجا واجب است. چرا؟ چون برگشتن از این سفر بزرگ در نظر دیگران بسیار توقعانگیز است. کسیکه به حضور خداوند رسیده؛ و آن سخنان (نماز) را بر زبان آورده است، هنگامی به میان مردم برمیگردد، همه انتظار دارند هیچ گزندی به دیگران نرساند؛ و به معنای واقعی، برخورد پسندیده با دیگران داشته باشد؛ و از مظاهرِ ایجابی رحمت هرچه از دستش برمیآید، برای آنان تأمین کند؛ و برای پیاپیبودن این مظاهرِ ایجابی رحمت بکوشد.
آشکار است که این دیگران کسانیاند که نمازگزار چنین پیوندی (پیوند میان دو مؤمن) با آنان دارد؛ برای نمونه مؤمنانی از انس و جن و فرشتگان و هر آفریده دیگر خداوند که حتی ما نشناسیماش، هنگامیکه میگوید: «السلام علیکم» اگر یک سلام گفت – چون سلام نخست واجب و دومی سنت است – منظور مخاطبان هر دوسوی خودش است؛ و باید رو به سوی قبله سلام بکند؛ برای آن که به یک سو ویژه نشود؛ و سوی دیگر محروم بماند؛ اما اگر دو سلام گفت به دو طرف راست و چپ نگاه کند. گویی جهان را دو بخش کرده است: یک بخش راست و بخش دیگر سمت چپ اوست. سلام سمت راست برای کسانی که در این سمتاند؛ و سلام سمت چپ برای کسانی که سمت چپ قرار دارند. با این عمل نماز به پایان میرسد.
کردار و گفتار نماز، مقصود بالذات نیستند
در باره این نکته بنیادین باید مفصل سخن گفت که این رفتار و سخنانیکه نماز نامیده میشوند، خود مقصود به ذات نیستند، بلکه در این کردار و سخنان حقیقت و روحی نهفته است که بایستی تحقق یابد؛ و گرنه هیچ ارزشی برای این سخنان و رفتار نیست؛ درست مانند این نمونه: خوراکها یا داروهایی که نیاز است به کسی برسد، در قالبهایی گذاشته میشوند؛ برای مثال: میوهها از آفریدههای مستقیمِ خداوند هستند – که مواد غذایی مورد نیاز انسان در قالب آنها نهاده شده است – شاید مواد عذایی بسیاری از میوهها در چیز دیگری نیز وجود داشته باشد؛ اما پسندیده مواد غذایی موجود در آن چیز (آن میوه) است؛ نه همهی آن چیز (آن میوه). البته این بدان معنا نیست که بقیهاش استفادهیی ندارد؛ اما در زمینهی تغذیه یا درمان، پسندیده، غذا یا داروییست که در آن قالب ویژه نهاده شده است.
همچنین در ساختههای بشری زمانی میخواهند برای درمان، بعضی ویتامینها را در اختیار مردم بگذارند، آنها را میان قالبی میگذارند، تا ویتامینها را در بر گیرد؛ نه آن که همهی مواد، ویتامین باشند. اگر وزن یک قرص، یک گرم باشد؛ یک دهم (1/10) آن ویتامین است، مواد دیگر حامل و خادم آن ویتامیناند. ویتامین روح این قرص است. حال اگر انسان ظاهربینی به قرص نگاه کند؛ و بگوید: چه نیاز است من این قرص را بخرم؟ و خودش از ماده که ظاهری همانند قرص دارد – برای مثال گچ یا آرد یا هر چیز دیگر – قرصی همانند آن بسازد – قطع نظر از این که محتوای آن چیست – سپس آن را ببلعد؛ و دل خوش کند، به این که دارد قرص میخورد. بیهیچ گمانی این کار نادرست است؛ زیرا او گمان کرده مقصود از خوردن قرص همین قالب است؛ در حالیکه اینگونه نیست، بلکه ماده در این قالب وجود دارد که هدف از خوردن قرص آن است؛ چیزی که او ساخته آن مواد درونی و روح را ندارد.
نماز هم روح دارد. اگر آن روح در قالب رفتار و گفتار نباشد، ارزشی ندارد. روح نماز و جان آن یاد خداست:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰه لِذِكۡرِيٓ١٤﴾ [طه: ١٤].
«نماز را برای یاد من برپا دار!».
در اطراف یاد خدا نیز ظرف خشوع وجود دارد. نماز یعنی روح (یاد خدا) در قالب و زمینه و ظرفی ویژه که آن روح هم با خشوع یاد خدا کردن است. آنچه در فقه گفته شده تعبیر همین سخن است؛ برای نمونه: نماز پنج شرط و چهارده رکن دارد؛ و مانند آن. روح و حقیقت نماز یاد خدا با خشوع است، و بقیه قالبهاییست با نام قیام و قرائت و رکوع و سجود و مقدماتی، مانند: وضو و... و آراستنِ خود. پس نماز – در حقیقت یعنی ذکر در حالت خشوع. گاهی دیده میشود، این قالبها و سخنان و رفتار ساقط میشوند؛ چون مقصود بالذات نیستند. حتی زمانیکه قالب نماز با آن حقیقت و روح منافی میشوند، شریعت خداوند آن را ساقط کرده است. این موضوع بیشتر یادآوری میکند که مقصود چیز دیگریست و آنچه در ظاهر آمده، هدف نیست؛ برای مثال کسیکه بیمار است، دیگر قیام ندارد؛ و کسیکه نماز خوف میخواند، رکوع و سجود ندارد. و کسیکه در زندان و تحت مراقبت پی در پی است، آن اندازه که اگر لبهایش حرکت کند، شکنجه میشود، دیگر قرائت ندارد [البته مورد اخیر در کتابهای فقه نیامده؛ چون این مسأله در گذشته مطرح نبوده است]؛ اما هرگز یاد خدا در ظرفِ خشوع ساقط نمیشود، مگر وقتی که قلب از کار بیفتد؛ و انسان از هوش برود.
پس خود شریعت در باره گفتار و کردار بیان کرده که گاهی قابل گذشت هستند؛ اما هرگز نفرموده که گاهی میتوان خدا را یاد نکرد؛ و بیتوجه به خدا واژگان را بر زبان آورد؛ یا رفتار نماز را انجام داد. این هم دلیل بسیار استواری است برای این که روشن شود هدف چیست؟ و ظواهر چه منزلتی در نماز دارند.
بنابر این، نماز زمانی نماز خواهد بود که هر واژه که گفته میشود، همراه با معنای آن باشد که پیشتر توضیح داده شد؛ و در اثنای به زبانآوردنِ واژگان و توجه به معانی آن، به یاد خدا باشد؛ به گونه که گویی در پیشگاه اوست؛ و با او سخن میگوید. هر کاریکه انجام داده میشود، با توجه به حقیقت خود و در ارتباط با خداوند باشد. رفتارهای نماز را با توجه به حقیقتشان و با یاد خدا انجام دهد؛ برای نمونه رکوع چه معنایی دارد؟ یا سجود و قعود چه معناهایی دارند؟ به تعبیر دیگر، در قالب معانی این واژگان و حقایق این رفتار خدا را یاد کند؛ و چون خداوند با کبریاست به یقین با یاد او خشوع هم پدید میآید. در این صورت است که نماز، نماز خواهد بود، و گرنه در اصل نماز نیست. اگر واژگان را بیتوجه به معانی به کار برد؛ یا به عبارت دیگر: اگر از راه این واژگان با خدا ارتباط نداشه باشد؛ و اگر رفتار را بیحقایقاش انجام دهد؛ فروتن نباشد، نماز نخواهد بود؛ بلکه رفتاری مانند نماز است. نماز چنان ارزشمند و مورد توجه خداوند است که از ویژگیهای مؤمنان شده، بلکه بالاترین ویژگی مؤمن در زمینه رفتار است؛ حتی آغاز و پایان ویژگیهای مؤمن نهاده شده است. میبینیم که در آغاز سوره مؤمنون یا در اثنای سوره معارج، هنگامیکه ویژگیهای مؤمنان بیان شده، آغاز و پایان آن ویژگیهای نماز نهاده شده است:
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰه فَٰعِلُونَ ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥﴾ (40) [المؤمنون : ٢، ٥].
همانند این آیات نیز در سوره معارج آمده است. گویی فرموده که آغاز و پایان کار شما نماز است. اگر نماز درست شد، دیگر کارها هم درست میشود؛ و گرنه درست نمیشود.
توجه به اقامه نماز، هنگام پرورش
اقامه نماز از مسایل بنیادین است که برادرانِ مربی و دعوتگران در حین تربیت باید به آن توجه کنند؛ یعنی نماز اساسیترین کاریست که باید در مرحله آغازین پرورش در انسان تحقق یابد. انسان باید مقیم نماز شود. به طبع مطالب دیگری در کنار این (اقامه نماز) وجود دارد؛ و نماز جدا از این مطالب نیست. پس از این میتوان دل خوش کرد که وی به معنای واقعی مؤمن است؛ آنگاه کارها و تفسیرهای دیگر را برایش مطرح کرد.
برای آن که این مفاهیم به اخلاق و خوی انسانی تبدیل شوند، گذراندنِ معنای سوره فاتحه از قلب، هفده بار در شبانه روز نیازی ضروریست. برای برادران مقلد امامانیکه به مأموم اجازه قرائت نمیدهند – همچون حنفیها – باید هنگام نمازهای سرّی یا در رکعاتِ سرّی نمازهای جهری (رکعات سه و چهار) – که اجازه قرائت را ندارند – معنای سوره فاتحه را از قلب بگذرانند.
دگرگونیهای طبیعی و زمان نمازهای واجب
نماز صبح (هنگام طلوع فجر) به همان روشی که گفته شد، به جا آورده میشود. پس از آن با درآمدن خورشید دگرگونی دیگری رخ میدهد؛ و انسان به یاد رستاخیز میافتد. پس بایست به تسبیح پرداخت. به سخن دیگر این دگرگونی بر رستاخیز اشاره دارد؛ و به جاست که انسان نسبت ناتوانی و باطل را بار دیگر از خداوند دور کند؛ اما چون در زندگی واقعی انسانها نمیشود در آن زمان عبادت ویژه به جا آورد، خداوند رحمان پس از سرزدن خورشید، نمازی فرض نکرده است؛ اما بسیار به جا است که انسان هنگام درآمدن و درخشیدنِ خورشید – دست کم – تسبیحی انجام دهد؛ یا به معنای واقعی «سبحان الله» بگوید. بهتر است، انسان در آن موقع کوهها و پرندگان را همراه خود تصور کند؛ همانگونه که پیامبر خدا (داود - علیه الصلوات والبرکات -) انجام میداد: البته نه درست مانند او؛ چون هنگامیکه او این کار را میکرد، از میان او و پرندگان و کوهها پرده برداشته شده بود؛ پس همراهی او با کوهها و پرندگان به گونه دیگری بود؛ همانگونه که اسبها برای پسرش، سلیمان آیینه یاد خدا بودند؛ و در آیینه اسبها یاد خدا را میدید؛ و با ژرفنگری در این مظهر رحمت خدا را یاد میکرد؛ و چنان به وجد میآمد که بر گردن و ساقهای اسب دست میکشید. اگر انسان به آن درجه نمیرسد – دست کم – در هر سطحی هست، تسبیحی انجام دهد که از سر اشراف باشد؛ برای نمونه: سبحان الله بگوید.
تا هنگام ضحی، یعنی درخشیدنِ کامل خورشید دگرگونی دیگری در طبیعت رخ نمیدهد که اقتضای زندگی ایجاب مینماید، خداوند حکیم عبادتی را واجب نگرداند. پس از آن هنگام زوال فرا میرسد. زوال [خورشید] باز دگرگونی دیگریست. بازهم بایست به یاد روز رستاخیز افتاد؛ و اندوهگین شد که غافلان از این آیه الاهی بیخبرند؛ و به خداوند نسبت ناتوانی میدهند. مؤمن در صدد انتقام برمیآید؛ اما خداوند فرمان میدهد که اکنون زمان این کار نیست؛ و وقت کار دیگریست. پس به فرمان خدا گوش فرا میدهد؛ بازهم خدا را حمد و تسبیح میگوید؛ بدین ترتیب: ما اکنون برخلاف غافلان، نسبت عجز و باطل را از خداوند دور میکنیم؛ و حق و قدرت را به او نسبت میدهیم. در موضع بندگی میایستیم؛ و نماز میگزاریم.
پس به نماز میایستد؛ و همانند صبح دو رکعت نماز میگزارد. پس از رکعت دوم مینشیند؛ و تشکراتی انجام میدهد. آنگاه حقیقت کبرا را بر زبان میآورد:
«أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». سپس میخواهد آخرین سخنانش را به خداوند بگوید. یکباره درمییابد کافی نیست؛ و «الله اکبر»! کبریایی خداوند، بالاتر از آن است که به این اندازه بسنده شود. اکنون وضعیت به گونه دیگریست؛ و باید بیش از این تسبیح و حمد خداوند را به جا آورد. برمیخیزد و دو رکعت دیگر میافزاید؛ و پس از آن نمازش را به پایان میبرد. این که گفتم: پس از تشهد دوباره برمیخیزد؛ و بر پیامبر r صلوات نمیفرستد، چون روایتی در این باره – فرستادن صلوات بر پیامبر خدا r در تشهد نخست – نیست. تازه اگر بخواهیم بگوییم، باید کامل گفته شود؛ یعنی همانگونه که پیشتر آورده شده؛ زیرا ما صلوات ناقص «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» نداریم؛ و در این زمینه روایتی وجود ندارد.
پس از آن، نمازها پی در پی آغاز میشوند. با گذر از ظهر، دگرگونی دیگری رخ میدهد: زردشدن و پریدن رنگ خورشید. رنگ پریدگی، بازهم از رستاخیز نشان دارد؛ و یکی دیگر از نشانههای خداوند تکرار میشود. افزون بر آن سوی دیگر روز است؛ همچنان که نماز صبح تضمینی بود برای استوارکردن آغاز زندگی، این یکی هم پایانِ زندگی را در روز پایدار میکند (نماز عصر). هنگامیکه در دو سوی زندگی، بندگی در اوج باشد، همه زندگی تضمین خواهد شد. باز پسندیده است، این زمان از دست نرود؛ و فرصت غنیمت شمرده شود؛ و پیش از آن که این زمان «اصیل» پایان یابد، نمازی گزارده شود. انسان با این نماز پایدارییش را در بندگی نشان میده که زندگی را در اوج بندگی آغاز مینماید؛ و همانگونه که هم به پایان میرساند. رفتن از روز به شب، انسان را به یاد رفتن از دنیا به رستاخیز میاندازد. رستاخیز هم صفات اکرام خداوند و مظاهر ویژه خود را دارد که مایه تضرّع است؛ و صفات جلال و مظاهرش را دارد که مایه خیفه (بیمناکشدن) است. از این دو (تضرع و خیفه)، آرام و آهسته سخنگفتن: ﴿وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾ ناشی میشود که در نماز این حالات هم باید بر انسان حاکم باشد.
آنگاه خورشید غروب میکند؛ و دگرگونی دیگر پدید میآید. باز انسان به یاد رستاخیز میافتد؛ و به تسبیح و حمد میپردازد؛ و به بندگی درمیآید (نماز مغرب). با دگرگونی دیگر طبیعت، آخرین نشانههای روشنایی از بین میرود؛ و شفق غروب میکند. باز زمان به جاآوردن نمازی دیگر فرا میرسد (نماز عشا). این نماز کامل هنگام پایان کار و فعالیت و جنب و جوشهاست. گویی مُهریست، بر پایان زندگی. انسان پس از این به عالم خواب و بیهوشی فرو میرود؛ همچنانکه صبح (نماز صبح) آغاز جنب و جوش بود، این یکی هم پایان کار انسان خواهد بود.
قیام اللیل، نافلهای در شب
هنگامیکه انسان در این پنج نماز به اطمینانی رسید که میتواند به شایستگی آنها را به جا آورد. نافله بر آنها افزوده شود که انسان با بجا آوردن آن، پاسی از شب را از خواب دوری کند. این نماز از آنجا که افزون بر پنج نماز واجب است. «نافله» نامیده میشود؛ و چون رکعتهایش فرد است، به آن «وِتر» میگویند؛ و چون انسان هنگام به جاآوردناش از خواب دوری میگزیند – چه پیش از خوابیدن چه در اثنای شب چه در آخر شب و هنگام سحر - «تهجد» نامیده میشود؛ و از آنجا که برای به جاآوردن آن بایست ایستاد، «قیام اللیل» نیز خوانده میشود.
هنگامیکه انسان توانایی خواندن نماز را یافت؛ و آن پنج نماز را «مقیم» شد، بنده خداوند میشود؛ بنده خدا به کمتر از این پنج فرض بنده نمیشود؛ همانگونه که در رشدِ بخش جسمانی، اندازه مشخص و معینی مواد غذایی نیاز است که با کمتر از آن، انسان رشد و تندرستی کامل به دست نمیآورد؛ و مغلوب ناتوانی و بیماری و... میشود، در زمینه تغذیه زندگی روح هم – دست کم – به این نماز واجب، نیاز است؛ و با خواندن این پنج واجب، انسان بنده عادی خدا میشود.
پس از آن برای کسانیکه استعدادهای بالاتر دارند؛ و اگر میخواهند بندگیشان ژرفتر و گستردهتر گردد، تا پیشوای دیگران شوند، باید این نافله (نماز شب) هم افزوده گردد؛ البته نماز تهجد، ویژه این کسان نیست؛ ولی میتوان گفت برای آنان نیاز است؛ و برای بقیه مردم مستحب. پس برای ژرفسازی و گستردهنمودن دایره بندگی، این نافله هم انجام میشود؛ زیرا زمانیکه بندگی عمیق و وسیع شد، توانایی پیشوایی بندگان عادی پیدا میشود.
نیاز مؤمن به تلاوت قرآن
این نکته را بایست افزود که شخصیت مؤمن قرآن است؛ یعنی هرکسی در اندازه خودش باید به جایگاهی برسد که به او بگویند: شخصیت این مؤمن قرآن است؛ آنگونه که روایت شده – اگر هم روایت ایراد داشته باشد، معنایش درست است؛ و از بسیاری آیات قرآنی گرفته شده. در اینجا – تنها – برای توضیح بیشتر آورده شده – از ام المؤمنین عایشه ل پرسیدند: خلق و خوی پیامبر r چگونه بود؟ فرمود: «كَانَ خُلْقُهُ القُرْآنُ».
«خوی او خوی قرآنی بود».
گفتیم با گذر واژگان از قلب و تکرار آنها، شخصیتی برای انسان درست میشود. به تعبیر دیگر، هنگامیکه مفهومی از قلب میگذرد، حالتی گذرا برای قلب پدید میآید؛ برای نمونه زمانیکه مفهوم توکل و خشیت و... و مراقبت و... از قلب میگذرد، به طور موقت از این مفهومها، حالی به انسان دست میدهد؛ اما با تکرار بسیارشان، ملکه ذهن و مقام میشوند؛ و جزئی از شخصیت انسان میگردد.
مراد از برنامه پرورشی دین خدا این است که شخصیت انسان به مجموعه از این ملکهها تبدیل شود. قرآن به ملکههای انسان، هدایت خدایی میدهد؛ در نتیجه شخصیت انسان قرآنی میشود؛ و چون قرار است مؤمن چنین شخصیتی داشته باشد، با قرآنبودن و آیاتِ آن را خواندن (پیگیریشان کردن)، مطلوبِ اساسی انسانِ مؤمن پسندیده خواهد بود. شب مناسبترین زمان برای تلاوت آیههای قرآن است. پس دعوتگری که میخواهد دیگران را به راه بندگی خدا بکشاند، باید هر شب بخشی از آیات قرآن را تلاوت کند. میتواند این آیات را در غیر نماز یا در نماز نافله (نماز شب) بگنجاند؛ همچنین میتواند بخشی از آیات را در نمازهای مغرب و عشا تلاوت کند.
راه جبران کاستیها در نماز
نکته دیگر این که گاهی با به جا آوردن نماز، مرحله بر انسان میگذرد؛ و به جایی میرسد که درمییابد با گفتنِ واژهها و انجامدادنِ رفتارها با خداوند پیوند دارد؛ و از راه معانی واژگان و حقایق رفتار فروتنی مینماید؛ و خدا را یاد میکند؛ اما درمییابد گاهی اشکالاتی در کارش رخ میدهد؛ برای نمونه گاهی آمادگی آنچنانی ندارد که یک مرتبه به حالت نماز درآید؛ و یا گاهی درمییابد که در نمازش غفلتها و اشکالاتی روی داده است. در این حالت مقدمات و مکملاتی وجود دارد که بهتر است انسان آنها را نیز انجام دهد.
پیش از بیان مقدمات، بایست گفت در فقه – که به بخش ظاهری نماز اهمیت داده – بیان شده است که برای مثال اگر هنگام قرائتِ سوره فاتحه، واژه یا آیه از یادش رفت؛ و پس از اندکی به یادش آمد؛ باید بازگردد؛ و آن واژه را هم بخواند؛ و اگر فاصله افتاده بود، باید از آغاز – دوباره – سوره را بخواند. گفتگوی ما در باره بخش باطنی نماز است؛ برای همین میگوییم: چون واژگان و کردار وسیلهاند؛ و مقصود اساسی، معانی واژگان و حقایق کردار است، اگر کسی در تلفظِ یک واژه، متوجه معنای آن نباشد و از قالب معنایش با خدا ارتباط نداشته باشد گویی آن واژه را نگفته؛ و باید آن را باز گوید.
همانگونه که [در فقه] میگویند: اگر به جای «الذین» گفته شود «الزین» در واقع واژه الذین را نگفته است، ما نیز میگوییم: اگر واژه بیتوجه تلفظ شود، آن را نگفته است؛ و باید باز گوید؛ یا اگر رکوع را بیتوجه انجام دهد، رکوع نیست؛ و یا اگر در میان رکوع، حالتی را که پیش از رکوع میبایست داشته باشد، یادآور شود. اکنون (در اثنای رکوع) میتواند جبرانش نماید؛ نه این که باز رکوع دیگری انجام دهد؛ زیرا تکرار رفتار نماز درست نیست؛ اما اگر گذشته بود چه؟ پاسخ این است: برای تکمیل کاستیهای از دست رفته، میتواند چنین کند:
هنگامیکه انسان برای نماز صبح برمیخیزد، آمادگی کامل ندارد، تا بیمقدمه دو رکعت نماز صبح بخواند. پس چه بهتر که نخست و بیدرنگ، نمونه را از این نماز انجام دهد (دو رکعت نافله)؛ و با این کار آمدگی ادای نماز فرض را بیابد؛ ولی پس از نماز صبح اجازه خواندنِ نماز دیگر ندارد، تا مبادا اشکالاتی پدید آید؛ برای نمونه: با عبادت کسانیکه هنگام درآمدن خورشیدن آن را پرستش میکنند، التباس پیش بیاید؛ یا چیزهای دیگر از این دست. سپس انسان در پی کار و کسب برای زندگی میرود؛ و در کار و مسایل دیگر زندگی غرق میشود. این وضعیت تا ظهر ادامه مییابد. هنگام نماز ظهر هم مقدمه دیگر (دو رکعت نماز پیش از ظهر) مناسب است؛ و چون در طول روز (میان نماز صبح و ظهر) بسیار سرگرم است، پس از نماز ظهر هم دو رکعت (نافله) به آن پیوسته میشود، تا اگر کاستی و اشکالاتی در نماز پیش آمده باشد، جبران شود؛ اما پس از آن چون نمازهای عصر و مغرب و عشا – کم و بیش – پشت سر هم و در پی نماز ظهر میآیند، دیگر برای آنها مقدمه مؤکد مطرح نیست، هرچند میتوان خداوند؛ اما نماز نافله پیش از این سه نماز چندان پسندیده نیست. برای رفع اشکالاتی که شاید حین نماز پیش بیاید، پس از نمازهای مغرب و عشا پیوستهایی (نماز نافله) نهاده شده است؛ اما پس از نماز عصر، نماز نافله نیست؛ زیرا هنگام غروب خورشید است؛ و امکان دارد التباس و اشکالاتی، مانند اشکال سرزدن خورشید پیش بیاید.
پس باید بسیار با حواس جمع داخل نماز شد؛ چون برای مثال نماز عصر یا صبح – که از دست رفت – نمیتوان جبران کرد؛ (به سبب نبودن نماز نافله پس از آنها). البته میتوان کار دیگری کرد؛ و آن این که باز نماز را خواند. این تنها چاره کار است. امام غزالی - / - فرموده: «اگر از چهار رکعت، دو رکعت به یاد خدا بود، بازگشت نیاز نیست؛ و با رواتب جبران کند؛ اما اگر [در نماز چهار رکعتی] سه رکعتش به یاد خدا نبود، باید اعاده کند».
ما به خود اجازه میدهیم که بگوییم: اگر در نیم رکعت هم به یاد خدا نبود، باید اعاده کند؛ زیرا – تنها – سه رکعت و نیم انجام داده است؛ نه چهار رکعت.
این روح و حقیقت نماز است که انسان مؤمن باید بزرگترین وظیفهاش را با جدیت کامل انجام دهد؛ زیرا قرآن فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰه وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ [النساء : ٤٣].
«در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا زمانیکه بدانید چه میگویید».
مفسران گذشته مانند بیضاوی / گفتهاند: «سکاری معنایی عام است؛ و سکران – تنها – سکران خمر نیست. هرگونه بیهوشی سکر است». در نتیجه این آیه تنها مربوط به گذشته نیست که خمر تحریم نشده بود، بلکه زمانیکه هوشیار نیستید؛ و حواستان جمع نیست؛ و نمیدانید چه میگویید؛ و چه میکنید؛ اصلاً نزدیک نماز نشوید. نهی هم برای حرمت است؛ یعنی اگر انسان حواسش جمع و سرخود نبود، حرام است به نماز نزدیک شود. نه بدین معنا که چون سرحال نیست؛ نماز نخواند، بلکه مکلف است پیش از نماز، حالت هوشیاری به خود بگیرد؛ سپس با آن حالت وارد نماز شود:
﴿حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ «تا بداند که چه میگوید»؛ برای نمونه اگر مشغله دارد؛ و کارها او را در بر گرفتهاند، به گونه خود را از آن رها کند. اگر کاریست که میترسد از یادش برود، یادداشت کند. حتی اگر نماز هم به این سبب کمی به تأخیر افتد، نه تنها جایز بلکه حتمی و ضروریست؛ یا اگر کارهایی جزیی هستند که اگر آن را انجام ندهد، ذهنش با آن مشغول میشود، باید آنها را انجام دهد. در هر صورت کاری کند که در ذهنش مزاحمی نماند؛ و با آن حالت پسندیده وارد نماز شود؛ البته سخنگفتن در باره نماز به طور کامل وقت بسیاری میخواهد؛ و بسیار مفصلتر از این بایست سخن گفت؛ اما اگر انسان در این حد متوجه حقیقت نماز گردد؛ سپس به تطبیق این دانستهها بپردازد کم کم به بسیاری از مطالب دیگر در باره نماز دست مییابد. بدین سبب، بیش از این به سخنگفتن نیاز نیست، بلکه آنچه پسندیده است، دقت در کار نماز و عزم و جدیت در این زمینه است. اگر انسان در انجام بزرگترین مسؤولیت متوجه این حقایق شود؛ و در تحققبخشیدن به آنها اقدام ورزد، بعدها خود به رازهای دیگری دست خواهد یافت.
حتی گاهی انسان در اثنای تلاوت قرآن در نماز، بیژرف نگری – آن چنانکه هنگام مطالعه دارد – به رازهایی از آیات قرآن برمیخورد که شاید با ساعتها مطالعه به آنها نرسد. از سوی دیگر انسان باید – تنها – در نماز به آرامش برسد؛ یعنی هنگامیکه انسان در اثر مشکلات و ناملایمات و درد سرها، گرفتارِ بدحالی و ناخوشی میشود و برمیخیزد و به نماز میایستد، مانند این است که پس از هجرانها و فراقها اکنون به محبوب و مطلوب خود رسیده؛ و حال ویژه یافته؛ و اطمینان و آرامش بر او حاکم شده است. انسان باید چنین حالی داشته باشد؛ همچون زمانیکه برخیها با دعاکردن بیرون از نماز چنین حالی را مییابند. هنگامیکه مطالبی در باره دنیا یا رستاخیز داشته باشند، با حال ویژه به مناجات میپردازند؛ و حال خوشی دارند. در نماز نیز اینگونه باشند؛ و چنین حالی داشته باشند.
جمعه و جماعت
بندگی – تنها – هنگامی به شیوه کامل تحقق مییابد که گروهی با هم باشند؛ و چون نماز، رأس بندگی است، شریعت خداوندی، نمازگزاردن را با جماعت مشروع کرده. هنگامیکه گروهی باهم به نماز میایستند، گویی با زبان حال میگویند: ما در زمینه بندگی باهم هستیم؛ زیرا در بهجاآوردن بزرگترین راه بندگی (نماز) باهم هستیم. با جماعت نمازگزاردن به معنای با جماعت بندگیکردن است. هنگامیکه شرایط اقامه نماز جمعه فراهم شود؛ و ظرفهایش آماده گردد، نماز جمعه مظهرِ یک جامعه اسلام به معنای کامل آن میشود. جامعه زنده و پا برجاست که نماز جمعه هر هفت روز یک بار مظهرِ تحقق آن باشد. در نتیجه انسان باید در ادای نمازهای جماعت نیز این حالت را داشته باشد؛ البته این اشارتها بسیار گذراست؛ چون مطالب بسیارند؛ و نمیتوان به حصر یا تفصیل در باره آنها سخن گفت.
موضع دیگر در باره به صفایستادن در نماز است. هنگامیکه مأمومان در صف جماعت میایستند، امام به چگونه ایستادن آنان توجه نماید؛ و صفوفشان را درست کند؛ ولی متأسفانه مانند بسیاری از چیزهای مهم – که رها شدهاند – این کار نیز رها شده؛ و دیگر به آن توجه نمیشود. نکته دیگر این که هم مأمومان و هم امام باید حال ویژه داشته باشند؛ همانگونه که بندگان غیر خدا هنگامی به پیشگاه اله خود میرسند؛ نظم ویژه به خود میگیرند؛ برای مثال همه به صف میایستند. بعد یکی جلو میرود؛ و به نمایندگی از همه سخن میگوید. دیگران نیز با او هماهنگاند، و او را تأیید میکنند. در اینجا نیز هنگامی امام به صفها توجه میکند؛ یا آنها را درست مینماید، در نگاه او گویی این گروه در پیشگاه خداوند ایستادهاند؛ و او باید به گونه آنها را نظم دهد که صورت و کیفیتِ ناپسندی نداشته باشند.
پس از ان که امام مأمومان را آماده کرد، خودش جلو میرود؛ و نماز را آغاز میکند. شاید نتوانستم همه حال را بیان کنم؛ و بیانشدنی هم نیست؛ اما اگر انسان خودش هم به آن توجه کند، شاید مسایل دیگر این زمینه برایش آشکار شود؛ چرا که اینها به روان انسان مربوطاند.
همچنین در هر گروهی کوشش شود، کسیکه در مسایل دینی از دیگران پیشگامتر است، در نماز نیز او پیشگامتر باشد؛ نه آنچنان که گروهی دین را از سیاسیت جدا میکنند، کسی امامت را به عهده گیرد که در هیچ مسأله دینی، سخنش را به یک ریال نمیخرند؛ و در قضیه کوچکی از مسایل شخصی یا خانوادگی یا هر مسأله دیگر حاضر نیستند با او مشورت کنند؛ اما در نماز – که بزرگترین بندگیست – پشت سرش میایستند. باید پشت سر کسی ایستاد که در همه کارهای بندگی پیشگام باشد؛ و همراه او به خداوند ادای وظیفه کرد.
به همین مختصر بسنده میکنیم؛ و سخنگفتن را در این زمینه همین جا به پایان میبریم. خداوند ما را موفق گرداند تا «مقیم صلاة» شویم.
نظرات